آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۴:۰۹۱۱
مرداد

اگربرای درک برخی اصطلاحات سیاسی- اجتماعی دچاراشکال می شوید. این مطلب طنز می تواند کمک کند به فهم بهتر این اصطلاحات:

1.سوسیالیسم: دو گاو دارید. یکی را نگه می دارید. دیگری را به همسایه خود می دهید.

2.کمونیسم(تکامل سوسیالیسم): دو گاو دارید. دولت هردوی آن ها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.

3.فاشیسم: دو گاو دارید. شیر را به دولت می دهید. دولت آن را به شما می فروشد.

4.کاپیتالیسم: دو گاو دارید. هر دوی آن ها را می دوشید. شیرها را به زمین می ریزید تا قیمت ها همچنان بالا بماند.

5.نازیسم: دو گاو دارید. دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو را می گیرد.

6.آنارشیسم: دو گاو دارید. گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.

7.سادیسم: دو گاو دارید. به هر دوی آن ها تیر اندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.

8.آپارتاید: دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.

9.دولت مرفه: دو گاو دارید. آن ها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید.

10بوروکراسی: دو گاو دارید. برای تهیه شناسنامه آن ها 17 فرم را در 3 نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.

11.سازمان ملل: دو گاو دارید. فرانسه شما را از دوشیدن آن ها و آمریکا و انگلیس گاو ها را از شیر دادن به شما وتو می کنند. نیوزلند رأی ممتنع می دهد.

12.ایده آلیسم: دو گاو دارید، ازدواج می کنید. همسر شما آن ها را می دوشد.

13.رئالیسم: دو گاو دارید. ازدواج می کنید. اما هنوز خودتان آن ها را می دوشید.

14.دگماتیسم(تحجر): دو گاو دارید. زشت است گاو را بدوشید.

 15.فمینیسم: دو گاو دارید. حق ندارید گاو ماده را بدوشید.

 16.پلورالیسم: دو گاو نر و ماده دارید هر کدام را بدوشید فرقی نمی کند!

17.لیبرالیسم: دو گاو دارید. آن ها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود.

18.دموکراسی مطلق: دو گاو دارید. از همسایه ها رأی می گیرید که آنها را بدوشید یا نه.

محمدحسن محب
۱۴:۱۲۱۰
مرداد

14شوال 1323 ق/20آذر1283/ 11 دسامبر 1905م

چوب زدن علاء الدوله به پای بازرگانان قند


یکی از مهمترین وقایع پیش از شکل گیری مشروطه، مساله گرانی قند و عملکرد علاءالدوله حاکم تهران در ارتباط با این موضوع است که به کرات در کتاب های تاریخی به آن اشاره شده است. به حسب نزدیکی به سالگرد مشروطیت و ذکر روزشمار مشروطه، علیرغم گستردگی وقایع در این برهه زمانی، تلاش می شود اشاره وار و موجز به برخی از رخدادهای مهم پیش از مشروطه با توجه به منابع معتبر توجه شود. بدین سبب از واقعه چوب زدن علاء الدوله به پای بازرگانان با نگاهی به کتاب تاریخ مشروطه کسروی ذکری به میان می آوریم.


در برهه زمانی مورد اشاره "در تهران و شهرهای دیگر قند گران شد و بهای آن از پنج قران به هفت قران بالا رفته و انگیزه آن پیش آمد جنگ میان روس و ژاپن و پیدایش آشوب و ناامنی در روسستان گفته می شد. چه قند از برای ایران از روسستان فرستاده شدی. علاءالدوله حکمران تهران که مرد گردنکش و سختگیری می بود، خواست بازرگانان قند فروش را به کاستن از بهای آن وادارد ک این کار را با زور و دژرفتاری پیش برد...روز دوشنبه بیستم آذرماه هفده تن از بازرگانان به اداره حکمرانی خوانده شدند.


چند تنی که رفتند با آن که بازرگان قند نمی بودند و این را در پاسخ علاءالدوله باز نمودند، علاءالدوله گوش نداد که دستور داد چند تن را به فلک بستند و چوب به پای آنها زدند. در این میان حاجی سید هاشم قندی را...نیز به فلک بستند و به زدن پرداختند و چون پسران حاجی سید هاشم بی تابی می نمودند و خود را بر روی پاهای پدرش می انداخت، علاءالدوله دستور داد پاهای آن دو تن را باز کردند و این را به فلک بستند. چون در این هنگام سفره گسترده شد علاءالدوله بر سر سفره رفت و چوب خوردگان را نیز با خود بر سر سفره نشاند و پس از ناهار آنان را نگهداشت و خواستش این بود که با زور نوشته ای درباره کم کردن بهای قند بگیرد. لیکن در این میان در بیرون شهر بهم خورده و مردم به پشتیبانی از بازرگانان بازارها را می بستند"


📚تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، 1383،امیرکبیر، ص 59

محمدحسن محب
۰۲:۰۴۰۹
مرداد

📌یکی ازاصطلاحاتی که دردوره قاجار رایج شد،جمله شاه می آید شهر، کارها خوب می شود بود. این جمله دلالت بروعده اجرای عمل درآینده ای نامعلوم است.ریشه این اصطلاح را به دوره ناصری باز می گردانند.

روایت کرده اند که پس از کشته شدن ناصرالدین شاه،کار نان و گوشت و سایر خوردنی ها در شهر نسبت به سابق بد بود و ورود مظفرالدین شاه نیز به تهران طولانی شد. مردمان شهر در برابر شکایت از تنگنایی و گرانی چیزها، یکدیگر را به نوید با جمله " شاه می آید شهر، کارها خوب می شود" دل خوش می داشتند. پس از این که شاه به پایتخت رسید و کار گرانی و بدی ارزاق بر همان حال بماند، این بار جمله مزبور را چون مثلی در جواب هر شکایتی به استهزا ادا می کردند و امروز نیز می کنند.

📚 داستان های امثال، حسن ذوالفقاری ، ص 605

محمدحسن محب
۰۱:۵۹۰۹
مرداد

📌از ضرورت گدایی این بود که هر چه کثیف تر و ژنده تر و معیوب تر و علیل تر و ناتوان تر باشد و از این رو سر و رویشان چنان بود که به قول خودشان آمدیم ماما شست و می رویم مرده شو می شوید، از اول عمر و لااقل از ورود به کار گدایی شسته نشده بود و به همین قرار موی سر و ریششان گوریده و نمدی که روی اصلاح و شانه ندیده بود و پوششان در آن حد وصله های بر روی هم که پارچه های اصلیشان به زحمت می توانستند معلوم بشوند و بوی عفونتشان که از چند قدمی آزار می رساند.
پس از آن، علت ها و جراحات دم چشم: مانند کوری و شلی و بی پا و دستی یا چلاقی و فلج و زخمایی مثل کچلی و خوره بردگی و از سوختگی و هرچه مثل آن و هر چه که زیادتر بتواند تولید رقت و ترحم در بیننده بکند و به این صورت اگر معایبشان طبیعی بود که چه بهتر و اگر نبود، به وسیله متخصصین آن به وجود می آوردند.

کوریشان به دو گونه بود: یکی کوری به تمام که واقعا کور بشوند و یکی کوری تصنعی که با دستور و تمرین سفیدی چشمشان به جای سیاهی برود و باز کور شدن واقعیشان این که یا فقط کور بشوند و یا میل کشیدن و ته سنجاق سرخ که به مردمک چشمشان فرو ببرند کورشان کنند و یا کور بدنما به خاطر جلب توجه نمایند...به همین گونه است فلج دست و پا که چه ساختگی و چه به وجهی واقعی برایشان بهتر از طبیعی درآوردند...
تا روی کار آمدن سید ضیاء الدین طباطبایی که مردم توانستند در صدرات صد روزه اش که دستور جمع آوریشان را داد، نفسی کشیده تا حدی از دستشان خلاص شوند و دولت های بعد از او تا سرمنشأ اصطلاح گدا جمع کنی معلوم بشود اما نه ...گدا جمع کنی، بلکه نان به سفره مأمور انداختن و گدا لخت کنی که جیب و بغلشان کاویده مرخصشان می کردند و اگر بیش از آن در نزدشان سراغ می کردند، یکی دو روزی نگهشان داشته با کنار آمدن روانه اشان می ساختند. اصلاحاتی بخاطر سرعت اثر!


📚جعفر شهری، طهران قدیم، انتشارات معین، 1371، جلد چهارم، صص 287-292

محمدحسن محب
۰۱:۵۸۰۸
مرداد

📌یکی از روایاتی که در فرهنگ عامه ایرانی بسیار مشهور است و مع‌الاسف، آن را در منابع نیافتم، حکایت (ماست مختارالسلطنه) است.

کیسه کردن ماست به گوش همه آشناست. حکایتی که یادآور دلواپسی مأموران حکومتی است، حکایت تلخ رنجوری مردم. از کیسه کردن ماست های مختارالسلطنه تا به فلک بستن سید هاشم قندی

 قضیه اینجاست که کریم خان مختارالسلطنه که از رجال دوران ناصری و مظفری بود، در دوره مظفری به سمت رئیس نظمیه و احتسابیه تهران منصوب و مأمور رسیدگی به اوضاع خواروبار تهران شد.

 روزی به او اطلاع دادند که مغازه‌داران، ماست را گران می‌‌فروشند. با چهره ناشناس به مغازه‌ای رفت  و ماست خواست.  ماست‌فروش که مختارالسلطنه را نشناخته و تنها نامش را شنیده بود پرسید: «چه جور ماستی می‌‌خواهی؟» مختارالسلطنه گفت: «مگر چند جور ماست داریم؟»  ماست فروش پاسخ داد: «پیداست تازه به تهران آمده‌ای و نمی‌دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه».

مختارالسلطنه با شگفتی از این دو گونه ماست پرسید. ماست‌فروش گفت: «ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می‌‌گیرند و پیش از حکومت مختارالسلطنه با هر نرخی که صرفه داشت، به مشتری می‌‌فروختیم.

اکنون هم در پستوی دکان از آن ماست دارم که اگر بخواهید به قیمتی که  برایم صرف می‌‌کند می‌‌فروشم؛ اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و از یک سوم  ماست و دو سوم آب درست شده است. از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می‌‌فروشیم، به ماست مختارالسلطنه مشهور است.

مختارالسلطنه دستور داد، ماست‌فروش را مقابل دکانش وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند، تا همه آب‌هایی که داخل ماست کرده بود، خارج شود. باقی نیز از ترس خشم مختارالسلطنه، ماست‌ها را کیسه کردند.

"شرح حال رجال ایران"، مهدی بامداد، جلد 5، تهران: انتشارات زوّار، ص261

محمدحسن محب
۰۱:۵۷۰۷
مرداد

📌یکی از گروه های شهری که از قدیم الایام در ایران وجود داشتند خدمه ها بودند. تجار،اعیان و متمولان شهری اغلب تعداد زیادی خدمتکار برای امور خانگی و امور بیرون از خانه و محل کار داشتند. وجاهت هر تاجر یا ثروتمندی را از روی تعداد خدمه ای که پشت سرش حرکت می کردند مشخص می نموند. این گروه کسانی بودند که در منزل اربابی زندگی می کردند و بسته به شغلی که داشتند به ازای دریافت حقوق یا به ازای دریافت جای خواب، پوشاک و خوراک برای ارباب خود کار می کردند.


بخش زیادی از امور این گروه از حق حساب ها یا انعامی که از رفت و آمد کنندگان به منزل اربابی دریافت می داشتند می گذشت. این عایدی ها آن قدر بود که بتواند برخی را از نوکری و قلیان برداری یک ارباب به مقامی بالاتر برساند.

خدامی که در منازل زندگی می کردند اغلب دارای مسئولیت کاملا مشخصی بودند. شغل خدمتکاری فقط مختص به مردان نبود و زنان حرمسرا و نیز اندرونی های خانه های بزرگ تجار مملو از خدمه زن، دایه ها و کسانی است که به زنان خانه در امور منزل و تربیت فرزندان کمک می کنند. پایگاه این خدمه اعلی طبقات فقیر شهری است. آشنایی با آداب و رسوم زندگی در شهر از جمله اولویت هایی است که خدام باید از آن بهره مند باشند.


📚حیات اقتصادی ایرانیان در دوره مشروطه، سمیه توحیدلو، نشر هرمس، صص289-291

محمدحسن محب
۲۳:۴۳۰۶
مرداد
محمدحسن محب
۲۳:۴۴۰۵
مرداد

ابوالحسن ابتهاج در مورد عملکرد شاهان قاجار در این زمینه می گوید:
«بی مناسبت نیست به این مطلب اشاره کنم که بعداز قتل نادرشاه و غارت جواهرات، هنگامی که آقا محمّد خان قاجار بر سلسله قاجار به قدرت رسید،با بی رحمی شدید و حتی با قتل و شکنجه کسانی که جواهرات غارت شده را مخفی کرده بودند، قسمتی از آن ها را جمع آوری کرد. سلاطین سلسله قاجاریه در تمام مدت سلطنت خود، با آن که احتیاج مبرم به پول داشتندوشاید می توانستند از راه فروش بعضی از قطعات این جواهرات وضع مالی خود رابهبود دهند،هیچیک دست به این عمل نزدند.به عقیده من آنها بدلیل معتقدات مذهبی فروش جواهرات سلطنتی را بد یمن و شوم و یک نوع خیانت در امانت می دانستند.»
حسین مکی نیزدرجلد چهارم«تاریخ بیست ساله ایران»بنقل خاطره ای دراین زمینه می پردازد که رمز ماندگاری این جواهرات را حتی درسختترین شرایط اقتصادی پادشاهان گذشته روشن می سازد:
«درایام پادشاهی ناصرالدین شاه قاجارجوانی که مأمورتنظیف کاخ برلیانت(الماس)بودیک دانه زمرددرشت ازیکی ازپایه های تخت طاووس یایک تخت مرصع دیگر برداشته دریکی ازمراسم رسمی شاه شخصاًملتفت شده امرشدید به پیداکردن دانه ودستگیری مرتکب صادرمی کند. شاه بقدری متغیرشده سختگیری نمود که رجال ودرباریان اعم از خودی وبیگانه مضطرب و بهم افتادند عاقبت کامران میرزا که بی نهایت مورد علاقه ناصرالدین شاه بود قضیه را کشف نموده قبلاً«دستخط امان»می گیرد که اگر دانه پیدا شد مرتکب از مجازات معاف باشد.دانه را از جوان که گفته بود هنگام تنظیف آن را در پای تخت یافته و در کاغذی گذاشته و چون شاه آن طور متغیر بود جرأت اظهار نمی کند پس گرفته در جای خود نصب می کنند. شاه از قضیه آگاه گشته در روز بعد جوان را به شدیدترین طرز در حضور درباریان اعدام می کنند و بر اثر آن کامران میرزا چند روزی دربار و شرفیابی را ترک می کند. پس از چند روز شاه نامه ای بدین مضمون به شاهزاده مزبور فرستاده و عین آن نامه موجود است:« جناب آقا: گویا از اعدام آن جوان آزرده خاطر شده مرا ترک کرده اید باید بدانید که این جواهرات و این دستگاه عظیم مال پدر ما نیست آن چه دردست ماست متعلق به ملت و کشوری است که آنرابه امانت بما سپرده اند ما اگر در خانه خودمان از حفظ و نگهداری اموال عمومی عاجز باشیم نه تنها محکوم به بی لیاقتی هستیم  بلکه  نسبت به کشور و ملتی خیانت کرده ایم.»
حال مناسب است عملکرد پهلوی‌ها را دراین زمینه مورد توجه قرار دهیم. با وجود ثروت میلیاردی رضاشاه و پس از او محمّدرضا پهلوی درداخل وخارج کشور، دست کم براساس گزارش رئیس اداره اموال دولتی و بیوتات سلطنتی به بهانه های مختلف اعم ازبذل و بخشش های صوری وغیر صوری وجشن های عروسی و... از جواهرات سلطنتی برداشته شده و بعضا آن چه به عنوان امانت اخذ شده مسترد نگشته است.
آقای قانع بصیری درگزارش خود به قسمتی از این جواهرات اشاره می کندکه برداشته شده وبه افرادی توسط رضا خان اهدا شده است. (البته معلوم نیست که واقعا به آنها داده شده یا این که فقط تحت این عنوان ثبت شده و از صندوقچه جواهرات خارج شده ودراختیار رضاشاه قرار گرفته اند)از جمله آنها موارد زیر است:
*در تاریخ اول خرداد 1307 دو حلقه انگشتر زمرد و یک قبضه شمشیر دسته شاخ مشکی به مشایخ کردستان اهدا شده است.
*در تاریخ 27 تیر 1307 یک قبضه قداره دسته طلا به 1773 قطعه برلیانت و یک پیش سینه طلا مکلل به برلیانت که تخمه زمرد آن به وزن 182 قیراط بوده به پادشاه افغانستان اهدا گردیده است.
*درسال 1308 چهارحلقه انگشترتخمه برلیانت به آقایان فشارکی،سیدالعراقین، نجف آبادی و شمس آبادی اعطا گردیده است.
*درسال 1308یک دستگاه ساعت و یک انفیه دان طلای مینا به نمایندگان فوق العاده دولت مجار اعطا گردیده است.
قانع بصیری درگزارش خودمواردمتعدددیگری رانیزذکر کرده است. البته در زمان خود رضاشاه کسی جرأت صحبت ازآنها رانداشت امادرهنگام خروج اوازایران این جرأت پیدا شدومجلس از فروغی خواست تا جلوی خروج جواهرات سلطنتی ازایران توسط رضاشاه رابگیرد امارضاشاه ازایران خارج شدوفروغی تنهاکمیسیونی راتشکیل دادکه گزارش قانع بصیری را گرفت.

شرح سرقت از تخت طاووس به قلم ناصرالدین‌شاه
روز دوشنبه سیزدهم ربیع‌الثانی سال 1309ق.

صبح رفتم حمّام، آمدم بیرون. امروز باید چهارساعت به غروب مانده وزیرمختار انگلیس حضور بیاید. تقـی‌خانِ پیشخدمت را نارنجستان دیدم. عرض کـرد دیشب طلاهای تخت بزرگ را در تالارآینـه برده‌اند. بسیـار بسیـار اوقاتم تلخ شد. رفتـم دیدم قدری از جواهـرات و طلای آن را بـرده‌اند. یقین است کار سرایدار و قراول است. امین‌الملک، نایب‌السّلطنه، امین‌السّلطنه و غیـره را گفتم تحقیق بکنند؛ انشاءالله به زودی پیدا می‌شود و در همین صفحه خواهم نوشت.

...تا عصر هم باز مشغول تحقیقات بودیم، هنوز چیزی معلوم نشده است. همین‌طورها تا عصر هی‌ نایب‌السّلطنه، امین‌الملک و امین‌السّلطنه می‌آمدند و می‌رفتند. این سرایدار را می‌آوردند، آن سرباز را می‌گرفتند. یکی توی شهر بود می‌آوردند.

سربازی که دم موزه می‌خوابد رفته بود شاهزاده‌عبدالعظیم؛ گمان همه بیشتر به او می‌رفت که یقین او برده است. او را آوردند تحقیقات می‌کردند، چیـزی معلوم نمی‌شد. اوقات ما هم خیلـی خیلـی تلخ بود. از خجالت مردم و کج‌خلقـی، سـوار کالسکه بودم امّا دور باغ نمی‌گشتم ...

روز سه شنبه چهاردهم ربیع‌الثانی سال 1309ق.

صبح برخاسته رخت پوشیدیم. ناظم‌خلوت را باز فرستادم از پیش نایب‌السّلطنه خبر بیاورد. رفت و آمد گفت: چیزی که تازه معلوم شده است این است که محمّدعلی سرایدار که پریشب نبایست در دیوان‌خانه بماند؛ سرایداری که کشیک داشته است، دو سـاعت از شب گذشته از درِ سـلام رفته بود که نـان بگیرد می‌آمده است، دیده بود محمّدعلی از در دیوانخانه بیرون می‌آمده. پرسیده بود: محمّدعلی کجا بودی؟ حالا کجا می‌روی؟ محمّدعلی جواب گفته که از در شمس‌العماره رفتم که نان بگیرم؛ نان پیدا نکردم، می‌خواهم از این در بروم نان بگیرم؛ بروم خانه‌ام.- حالا رفته‌اند محمّدعلی را بیاورند که درست تحقیق کنند-...

... یک‌دفعه مجدالدّوله و پیشخدمت‌ها ریختند توی اطاق؛ نفس‌زنان گفتند پیدا شد. خیلی مشعوف شدم، برخاستیم با همه پیشخدمت‌ها و مجدالدّوله و امین‌الملک و حاجب‌الدّوله و غیره، همه به هیأت اجتماع رفتیم تخت را تماشا کردیم...

غروبی آمدیم اندرون، رفتیم خانه امین‌اقدس. طلاها را آوردیم کشیدیم و سیاهه کردیم. چهارصد و هشتاد مثقال طلا بود. الماس و زمرّد و یاقوت زیادی هم بود، به قدر سه/چهـار هزار تومان می‌شد. همـه را تـوی کیسه ریختیم و امین‌اقدس مُهر کرد.

محمّدعلی را عصری توی باغ، لب دریاچه نشستیم آوردند حضور. پسره پدرسوخته کورمکوری است؛ هجده/نوزده سال دارد، گردن‌کلفت و چاق. پرسیدم پسر چرا اینها را برداشتی؟ می‌گفت برداشتم. دست‌هایش همه زخم بود. دادیم عکسش را عکاس انداخت. چون قسم خورده بودیم او را نکشیم، دادیم بردندش انبار حبس باشد.

تفصیل احوال محمّدعلی سرایدار از این قرار است:

کاظم، سرایدارِ سردرِ باب‌همایون سالها درارک ،خانه داشت؛ در شش سال قبل مُرد. دو پسر از او باقی ماند با یک دختر که اسامی آنها محمّدعلی و حسن و فاطمه است. یک سال بعد...

نقل و تلخیص از روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه(1309-1310ق.) به کوشش نسرین خلیلی و مجیدعبدامین.


یک توضیح:هنگامیکه در قسمت عکسخانه کاخ گلستان مشغول تفحص بودم، تصویری را مشاهده کردم شامل چند غلام بچه در بیرون حرمسرا.
به یاد دارم ناصرالدین شاه با خط خود یکایک ایشان را در ذیل تصویرشان توصیف کرده بود.در این میان نوجوانی بود که ایشان در ذیل تصویر او آنطور که در خاطرم هست نوشته بود: این پسره را به جرم سرقت جواهرات سلطنتی تخت طاووس سرش را بریدند.





کودکی دزد جواهرات سلطنتی
محمدحسن محب
۰۰:۲۶۰۴
مرداد
شوکران اندیشه، خاطرات صالحی نجف آبادی، 1395، نشر کویر، ص 133
محمدحسن محب
۰۰:۳۱۰۳
مرداد

خاطرات صالحی نجف آبادی 1395 نشر کویر،ص 87
محمدحسن محب