مهاجرت کبری
بعد از مهاجرت صغری و اعلام قبول درخواستهای مردم از طرف شاه، در بهار 1285ش از طرف مردم عریضهای به مظفرالدینشاه تقدیم شد و تقاضا نمودند تا اعلیحضرت وعدهای را که داده بود(تاسیس عدالتخانه)، دستور اجرا صادر نمایند. ولی در این زمان مظفرالدینشاه سکتهی ناقص کرد و کلیهی اختیارات در دست عینالدوله افتاد.[1]
او که هرگز نمیخواست تن به خواستههای مردم بدهد با گذراندن وقت و امروز و فردا کردن از پذیرش درخواستهای مردم طفره میرفت وسعی داشت با ایجاد اختلاف در صفوف علما و مردم و همچنین زندانی و تبعید کردن فعالان، غائله را ختم کند که در ادامهی این روند و طی مراحلی، علما خواستار خروج از تهران شدند و به سمت قم حرکت نمودند و در حرم حضرت معصومه(س) بست نشستند که به مهاجرت کبری معروف شد. که پیامد این مهاجرت، صدور فرمان مشروطه از طرف مظفرالدینشاه بود که در ادامهی این روند و مراحل را مورد بررسی قرار میدهیم.
دستگیری شیخ محمد واعظ
بهدنبال اجرا نشدن درخواستهای مردم در مهاجرت صغری، علما و وعاظ شروع به سخنرانی دربارهی دولت عینالدوله نمودند. یکی از آنها شیخمحمد واعظ بود. او در مجالس و منابر مختلف بیپروا به حکومت حمله میکرد و مخصوصا در مورد شخص عینالدله کلمات تندی به زبان میراند.[2] عینالدوله دستور داد تا شیخمحمد واعظ را دستگیر کرده و نزد او ببرند.
صبح روز چهارشنبه 18جمادیالاولی1324(10ژوئیه1906) شیخمحمد واعظ درحالیکه سوار بر مرکب خود از محلهی سرپولک میگذشت،[3] توسط سربازان دستگیر شد، ولی در سر راه خانهی عینالدوله طلاب مدرسه حاجی ابوالحسن که از دستگیری او خبردار شده بودند راه را بر سربازان سد کردند. فرماندهی سربازان دستور داد شیخ را در قراولخانهای که در همان نزدیکی بود زندانی کنند تا کسب تکلیف نمایند.[4] در این میان سیدعبدالله بهبهانی پسر خود را نزد طلاب فرستاد و طلبهها که با رسیدن فرزند سیدعبدالله تحریک شده بودند به طرف قراولخانه حمله برده شیخمحمد واعظ را بیرون آوردند. فرمانده سربازان دستور تیراندازی داد و طلبهای به نام سیدعبدالحمید به قتل رسید.[5] جمعیت جنازهی طلبهی مقتول را با خود به مسجد شاه رساندند. تا عصر روز چهارشنبه مسجد از جمعیت پر شد و حتی حاج شیخفضلالله نوری هم که در مبارزه با عینالدوله با طباطبائی و بهبهانی همراهی نمیکرد، برای شرکت در مجلس عزاداری طلبهی مقتول به آقایان پیوست.[6]
حوادث روزهای 19و20جمادی الاولی1323
قتل سیدعبدالحمید غوغایی در تهران به راه انداخت که تا آن روز نظیر آن دیده نشده بود، دکانها و بازار بسته شد و مردم برای شرکت در عزاداری در مسجد شاه اجتماع کردند.[7] شاه بهدلیل گرمی هوا از کاخ گلستان به خارج شهر رفته بود و از این هیاهوها دور بود. عینالدوله به علما پیغام فرستاد که به خانههای خود بروید و امور را خود ما اصلاح میکنیم. علما پاسخ دادند ما عدالت میخواهیم و چون عینالدوله مانع عدالتخانه است باید از صدارت عزل شود. عینالدوله که خطر را متوجه خودش میدید عصبانیتش افزایش یافت و دستور داد تا شبانه مردم را پراکنده کنند و به زور متوسل شوند.[8]
شب پنجشنبه از سوی دولت در کوچهها و خیابانها جار کشیدند هر کسی که فردا دکان یا حجرهی خود را باز نکند کالایش تاراج و خود او کیفر خواهد یافت. فردا چون مردم از خانه بیرون آمدند در خیابانها و سرگذرها، سربازان و توپچیان فراوانی دیدند(جمعه 20جمادیالاولی1324).[9]
دوباره سینهزنی و روضهخوانی در بازارهای اطراف مسجد رواج یافت و سربازان به مردم شلیک کردند. مردم اجازه میخواستند تا کار را یکسره کنند ولی علما که احتمال خونریزی میدادند سعی داشتند با آرامش نتیجهگیری کنند. برخورد بین مردم و قوای حکومتی ادامه یافت و بیش از 100نفر کشته شدند؛ اطراف مسجد به وسیلهی نظامیان سنگربندی شد و مسجد به محاصره درآمد و مدتی بعد شلیک تیر شروع شد. بهبهانی در این اجتماع شجاعت نشان داد و خطاب به مردم فریاد برآورد: «اینها کاری به شما ندارند، اینها مرا میخواهند»[10] و آنگاه سینهی خود را باز کرد و فریاد زد «این سینه من است کجا است آنکه تیر خالی کند و مرا مانند اجدادم در راه دین خدا شهید نماید، شهادت ارث ما است.»[11] فریاد بههانی به مردم قوت داد و همچنان در مسجد ماندند و به مبارزه ادامه دادند و جنازهی سیدعبدالحمید را به خاک سپردند.[12]
پس از فاجعهی جمعهی خونین علما و مردمی که برای عزاداری سید مقتول در مسجد شاه اجتماع کرده بودند در مسجد ماندند و عینالدوله که نتوانسته بود آنها را وادار به ترک مسجد نماید برای حل این مشکل به شاه متوسل شد. مظفرالدین شاه فرزند خود کامرانمیرزا (نایبالسلطنه) را نزد آقایان فرستاد و به آنها تکلیف کرد که مسجد را ترک کنند و به غائله خاتمه بدهند. آقایان طباطبائی و بهبهانی پاسخ دادند. مردم را متفرق میکنیم ولی خودمان میمانیم و تا وقتی تقاضاهایمان برآورده نشده است بیرون نخواهیم رفت.[13]
عصر روز یکشنبه از طرف شاه مجددا پیغام آوردند که آقایان به هر ترتیبی شده است باید مسجد را ترک کنند. بهبهانی گفت پس به سربازان دستور دهید ما را به قهر و اجبار از خانه خدا بیرون کنند. طباطبائی فرمود تا ما در شهر باشیم مردم آرام نخواهند ماند اگر میخواهید فتنه فرو نشیند یا عدالتخانه برپا کنید یا به ما امنیت بدهید که به عتبات عالیات برویم.[14]
نصرالسلطنه فرستادهی شاه گمان نمیکرد آقایان به این سادگی دست از همه چیز بشویند و مقام و جاه خود را رها کنند پیشنهاد طباطبائی را پذیرفت. پیش از یک ساعت به غروب نمانده بود که فرمان امنیت صادر شد.[15]
مهاجرت به سمت قم(مهاجرت کبری)
در روز دوشنبه 23جمادیالاولی1324(20تیرماه1284) این مهاجرت شروع شد و آقایان بهبهانی و طباطبائی و آقا سیدجمال افجه و آقایان شیخمحمدرضای قمی و صدرالعلما و حاج شیخمرتضی آشتیانی و عدهای دیگر از تجار و کسبه و طلاب و ... به سمت ابنبابویه و حرم عبدالعظیم حرکت کردند[16] و پس از یک شب توقف راه قم را در پیش گرفتند. عدهی مهاجرینی که در حرم عبدالعظیم جمع شدند، مورخین 1000نفر مینویسند؛ ولی جمع کثیری در راه میان حضرت عبدالعظیم و قم به آنها پیوستند و عدهی مهاجرین روز به روز افزایش مییافت.[17] که از مرز 3000هزار نفر هم گذشت.[18]
روز سهشنبه 24جمادیالاولی مهاجرین از حضرت عبدالعظیم به کهریزک رفتند و برای ملحق شدن حاج شیخفضلالله نوری تا روز 26جمادیالاولی در کهریزک مانده و از آنجا به سمت قم حرکت نمودند.[19] شهر بار دیگر از علما خالی شد و عرصه بر مردم تنگ آمد. آزادیخواهان در کار خود فرومانده نمیدانستند چه کنند و اگر عینالدوله در صدد انتقام جویی برآید به کجا پناه جویند. علما در آن روز نه تنها امور شرعی و عرفی مردم(محاکمهی دادگستری و دفاتر اسناد رسمی، تمام معاملات، عقود، خرید و فروش املاک و اجناس، رهن و اجاره، مصالحه، ازدواج و...)[20] را فیصله میدادند، پشتیبان ستمدیدگان نیز بودند، هرکس ستمی میدید به آستانهی آنها پناه میجست.[21]
بهبهانی که از این نکات غافل نبود و نمیخواست مردم را در چنگ درباریان ستمگر رها کند و خود جان سلامت برد، این بود که نامهای به کاردار سفارت انگلیس نوشت. البته بهبهانی در 9جولای1906 که دو روز پس از کشته شدن عبدالحمید بود نامهای به سفیر نوشت و یاوری او را درخواست نمود. سفیر پاسخ داد که دولت انگلیس یاوری به کسانی نتواند کرد که رفتارشان با دولت خود دشمنانه است. روز 16جولای1906 که از تهران بیرون رفتند باز نامهای نوشت بدین مضمون که: «ما علما و مجتهدین چون راضی نیستیم خونریزی بشود لهذا حرکت بر اماکن مقدسه را عازم گشتیم و از آن جناب تمنا داریم که در این دفع ظلم و تعدی همراهی خود را از ما دریغ ندارند.»[22] این بار کاردار سفارت پاسخی مساعد داد. در نتیجه بهبهانی چون به ابنبابویه رسید به بعضی از بازرگانان فرمود: «کاردار سفارت انگلیس وعدهی مساعدت به ما داده اگر به شما ستمی رسید به آنجا پناه بجویید.»[23]
تحصن در سفارت انگلیس
روز بعد از شروع مهاجرت یعنی سهشنبه 24 جمادیالاولی 1324(20تیر1285) تحصن در سفارت انگلیس آغاز گردید. شمار متحصنین روز به روز فزونی میگرفت و ظرف 10روز به 13 تا 20هزار رسید. عینالدوله وحشتزده دستور داد نظامنامهای برای تأسیس عدالتخانه نوشتند و در روزنامهی ایران سلطانی چاپ کردند؛ اما مردم دیگر توجهای نکردند و روزنامهها را پاره کردند و روز به روز به متحصنین اضافه میشد.[24]
در این زمان مسترگرافدوف بهعنوان میانجی با شاه دیدار کرد[25] و درخواستهای متحصنین را چنین اعلام کرد:
1- عینالدوله از صدارت برکنار شود.
2- حکومت مشروطه اعلام گردد.
3- علما با احترام از قم به تهران بازگردانده شوند.
4- اطمینان بر اینکه احدی را به بهانه تحصن نخواهند گرفت و شکنجه نخواهند کرد.
5- امنیت مملکت، چراکه امروز کسی دارای مال و جان خود نیست.
6- افتتاح عدالتخانه که از طبقهی علما و تجار و سایر اصناف برای رسیدگی در مرافعات حق شرکت در او را داشته باشند.[26]
در مقابل طرفداری انگلیس از مشروطه(آنهم نه به خاطر اینکه آنها علاقهمند به استقرار حکومت دموکراسی و قانون در ایران بودهاند، بلکه برای محدود ساختن اختیارات دربار و دولت ایران که در آن زمان تحت نفوذ روسها بود)،[27] دولت روسیه بهوسیله عمال و ایادی فراوانی که در میان رجال و درباریان و شاهزادگان قاجار داشت به شدت با دادن هرگونه امتیاز و عقبنشینی در برابر ملیون مخالف بود و شاه را تشویق به مقاومت میکردند ولی مظفرالدین شاه که اصولا شخص مسالمتجویی بود و از اغتشاش و انقلاب وحشت داشت، سرانجام تسلیم گردید و دستور عزل عینالدوله را صادر کرد و میرزانصراللهخان مشیرالدوله (وزیر امورخارجه) را در تاریخ 7جمادیالثانی1324 به صدارت برگزید.[28]
وضع دیگر شهرستانها
انقلاب تهران و مهاجرت ملیون به قم، در شهرستانها انعکاس مهمی نمود و عدهی بیشماری از مردم به هواخواهی مهاجرین و مشروطیت قیام نمودند و نمایندگانی از طرف خود به قم فرستادند.[29] قم هم بهدلیل اجتماع علما و هم به لحاظ مرکزیت مذهبی آن نقطهی حساسی بود؛ اخبار تهران و قم به دیگر نقاط کشور رسید. در آنجا هم زمینهی نهضت فراهم بود. تبریز مرکز ایالاتی که با روسیه هم مرز و محل اقامت ولیعهد قاجار بود از اخباری که میرسید چهرهی دیگری پیدا کرد. محمدعلیمیرزا ولیعهد در این زمان نسبت به نهضت و حامیان آن نظر مساعد داشت زیرا عینالدوله را مخالف خود میشناخت و فکر میکرد در صدد است به جای او ولیعهد دیگری را علم کند. محمدعلیمیرزا با علمای تبریز موافقت کرد که به تلگرافخانه بروند و به شاه تلگراف کنند و حمایت خود را از مهاجرین اعلام کنند. و خود ولیعهد هم به پدرش تلگراف کرد و توجه شاه را به موضوع جلب کرد.
در اصفهان هیجان زیاد بود و دو نماینده از جانب علما به قم اعزام شد. همچنین اعزام نماینده از نقاط دیگر کشور و از جمله کرمانشاه صورت میگرفت. در تبریز جمعی از مردم در تبعیت از اهالی تهران به کنسولخانهی انگلیس رفتند و تحصن اختیار کردند.
در تهران کار از این گذشت و به مأمورین و متصدیان رسید. پارهای از افسران و افراد نظامی متمایل به مردم شدند و با استعفای از خدمت به متحصنین پیوستند.[30]
سرانجام مهاجرت کبری و صدور فرمان مشروطیت
عزل عینالدوله با وجود مناسبات نزدیک با شاه نمایانگر تزلزل دستگاه سلطنت و بهطورکلی هیأت حاکم در برابر ارادهی ملت بود. شاه خود را مهربان و علاقهمند به مردم نشان میداد و قاعده چنین بود که همهی تقصیرها به عهدهی حاکم معزول باشد. شاه تقاضای مهاجرین و متحصنین سفارت انگلیس را پذیرفت. البته در صدر این تقاضاها تشکیل عدالتخانه بود که سرسختی عینالدوله، تمایل دستیابی به آنرا زیادتر کرده بود. و همه با ولع فراوان انتظار تأسیس عدالتخانه را داشتند منتهی تأخیر در انجام این تقاضا و دخالت انگلیس در پیشنهادات، مسئلهی دارالشوری و مجلس شورا مطرح شد[31] و سرانجام فرمان مشروطیت در تاریخ 14جمادیالثانی1324(5 اوت 1906 یا 14مرداد 1285) خطاب به مشیرالدوله از طرف مظفرالدین شاه داده شود.[32]
ولی صدور فرمان و دستخط شاه، علما و مردم را راضی نکرد،[33] شاه ناچار شد 3 روز بعد فرمان تکمیلی دیگری صادر نماید. بهدنبال دستخط تکمیلی، عضدالملک که از بزرگان قاجار بود مأمور شد برای تدارک و تهیهی مقدمات بازگشت علما به قم برود و با استمالت از علما آنها را به تهران بازگرداند.[34] مردم متحصن در سفارت نیز از روز جمعه 19جمادیالثانی 1324 شروع به تخلیهی سفارت کردند. عدهای احتیاط را از دست نداند، گفتند تا آقایان علما بازنگردند و مجلس افتتاح نشود بیرون نمیروند. روز چهارشنبه 24جمادیالثانی جنب و جوش عظیمی در تهران بود مردم همه دست از کار کشیده و به استقبال علما میرفتند. شهر سراسر چراغانی شده بود. و بدین ترتیب حکومت استبدادی به حکومت مشروطه تبدیل شد.[35]
نویسنده : محمد علی زندی
منابع :
[1] . امینی، علیرضا؛ و ابوالحسن شیرازی، حبیبالله؛ تحولات سیاسی- اجتماعی ایران از قاجاریه تا رضا شاه، تهران، نشر قومس، 1382، ص 176.
[2] . مدنی، سید جلالالدین؛ تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1365، ج 2، ص 113.
[3] . تهرانی(کاتوزیان)، محمد علی؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1379، ص 176.
[4] . آفاری، ژانت؛ انقلاب مشروطهی ایران، ترجمهی رضا رضایی، تهران، نشر بیستون، 1379، ص81.
[5] . ملکزاده، مهدی؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، انتشارات علمی، 1363، ج 1و 2و 3، ص 352.
[6] . طلوعی، محمود؛ داستان انقلاب، تهران، نشر علم، 1375،ص 58.
[7] . همان، ص 59.
[8] . مدنی، سید جلالالدین؛ پیشین، ص114.
[9] . طلوعی، محمود؛ پیشین، ص 59.
[10] . تهرانی(کاتوزیان)، محمد علی؛ پیشین، ص 179.
[11] . کسروی، احمد؛ انقلاب مشروطه، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363، ص 100.
[12] . مدنی، سید جلالالدین؛ پیشین، ص 115.
[13] . تهرانی(کاتوزیان)، محمدعلی؛ پیشین، ص 179.
[14] . ملکزاده، مهدی؛ پیشین، ص 360.
[15] . طلوعی، محمود؛ پیشینٰ ص 61.
[16] . تهرانی(کاتوزیان)، محمدعلی؛ پیشین، ص 182.
[17] . ملکزاده، مهدی؛ پیشینٰ ص 363.
[18] . مدنی، سید جلالالدین؛ پیشین، ص 115.
[19] . امینی، علیرضا؛ و ابوالحسن شیرازی، حبیبالله؛ پیشین، ص 178.
[20] . طلوعی، محمود؛ پیشین، ص 62. ونیز مدنی، سید جلالالدین؛ پیشین، ص 116.
[21] . الگار، حامد؛ نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمهی ابوالقاسم سری، انتشارات توس، 1356، ص 348.
[22] . کسروی، احمد؛ پیشین، ص 109.
[23] . رضوانی، محمداسماعیل؛ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 2536، ص 114.
[24]. امینی، علیرضا؛ و ابوالحسن شیرازی، حبیبالله، پیشین، ص 179.
[25] . طلوعی، محمود؛ پیشین، ص 66.
[26] . امینی، علیرضا؛ و ابوالحسن شیرازی، حبیبالله، پیشین، ص 179.
[27] . طلوعی، محمود؛ پیشین، ص 68.
[28] . امینی، علیرضا؛ و ابوالحسن شیرازی، حبیبالله؛ پیشین، ص 179. و نیز آفاری، ژانت، پیشین، ص 85.
[29] . ملکزاده، مهدی؛ پیشین، ص 117.
[30] . مدنی، سید جلالالدین؛ پیشین، ص 117.
[31] . پتروشفسکی و پنج مورخ دیگر، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمهی کیخسرو کشاورزی، تهران، انتشارات توس، 1359، ص 378. و نیز امینی، علیرضا؛ و ابوالحسن شیرازی، حبیبالله؛ پیشین؛ ص 180.
[32] . مدنی، سید جلالالدین؛ پیشین، ص 119.
[33] . آفاری، ژانت؛ پیشین، ص 85.
[34] . مدنی، سید جلالالدین؛ پیشین، ص 120.
[35] . امینی، علی رضا؛ و ابوالحسن شیرازی، حبیبالله؛ پیشین، ص 180.