آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

************

در مقالهٔ نخست ایجازاً شرح دادیم که چگونه فرمان معروف به مشروطه تحصیل شد و شاه و ولیعهد پنجاه و یک اصل قانون اساسی را توشیح و تأیید کردند. حال با درگذشت مظفرالدین‌شاه، شاهی جوان بر تخت طاووس تکیه زده و تاج کیانی بر سر نهاده است. پادشاهی که در عصری نو فرمانروایی خواهد کرد. او شاه مملکتی است که در عداد دول کنستیتوسیون درآمده و در اندک زمانی صاحب پارلمان و قانون اساسی شده است. بنابراین محمدعلی­‌شاه از این حیث نخستین پادشاه مشروطهٔ ایران به حساب می­‌آید. محمدعلی‌میرزا در ایام ولیعهدی و به هنگام احتضار پدر وقتی وارد طهران شد، از جانب مجلس جوان، خطبهٔ ورودی خطاب به او قرائت گشت که با این بیت به پایان می­‌رسید:

مقدمه

اکنون که بیش از یکصدوهفده سال از صدور فرمان مشروطیت می‌گذرد، نه تنها ساختار سیاسی-اجتماعی ایران دگرگون شده، بلکه هیچ اثری از مشروطه باقی نمانده است. اگر قصر گلستان در تهرانِ بی­‌هویت امروزی نمی‌­درخشید، مردم نشانه­‌ای بر گذشتـهٔ نزدیک خود نمی‌­یافتند. حتی رخداد بزرگ و بسیار با اهمیتی چون مشروطه با وجود تمام پیامدها و عواقب گوناگون، هنوز هم برای عامه ناآشنا و گنگ باقی مانده است. اکثریت از کلیات آن تنها به توپ بستن مجلس را به خاطر دارند و از جزئیات واقعه چیزی نمی­‌دانند، فلذا غور در تاریخ آن عصر را لازم نمی­‌بینند. ما در باب گذشته هیچ اختیاری نداریم و نمی­‌توانیم آن را تغییر دهیم، اما قادریم با تحقیق و تدقیق و کنکاشی رَوِشمند، جویای حقیقتی شویم که تأییدکنندهٔ توضیحات گمراه‌کنندهٔ رسانه­‌ها، جریان­‌های سیاسی و گرایش غالب در تاریخ‌­نگاری مشروطه نباشد. ازاین‌رو شک در روایت غالب از تاریخ معاصر ایران هم لازم و هم تا حدّ زیادی ضروری است، چرا که پای ثابت بسیاری از ایده­‌های ناکام یکصد سال گذشته در ایران، ریشه در تحریف تاریخ مشروطه دارد. بنابراین ارائهٔ تحلیل­‌های تجدیدنظرطلبانه اما مُتقن از وقایع تاریخ معاصر از لوازم فهم وضعیت فعلی به شمار می­‌رود. یکی از آن موارد مهم تاریخی که به سمع عامه نرسیده و تنها صدای توپ لیاخوف به گوش معاصرین آمده و اعمال مجلسیان در گرد و غبار آن گم شده، «انحطاط مجلس[۱]» و دوئل مشهور میان محمدعلی­‌شاه و مجلس اول است. لحن جزمی و قطعی روایت غالب از این برههٔ تاریخی صرفاً روی اجماعی بنا شده است که به‌طور گسترده مورد قبول واقع، و بیشتر اوقات تکرار شده، و به‌طور یک‌جانبه علیه پادشاه وقت و به‌طور کلی در ذمّ نهاد پادشاهی بوده است. تاریخ‌­نگاران ما عموماً تمایل داشتند تا شکست مشروطه را تماماً به گردن محمدعلی­‌شاه بیندازند و از منظر فاعلیت او، این واقعه را تحلیل کنند. درصورتی‌که طیف مقابل شاه یعنی برخی از نمایندگان، ناطقین، سردبیران جراید و انجمن­‌نشینان به راحتی تبرئه شده و تندروی­‌ها و افعال شاذ آنها نه تنها مورد ملامت قرار نمی­‌گیرد بلکه بعضاً از اعمال رادیکال و تروریستی­‌شان تجلیل هم می­‌شود. بااین‌وجود اکثر بزرگان مشروطه که هیچ قرابتی هم با محمدعلی‌­شاه نداشته و چه بسا منتقد و مخالف او بوده‌اند بعدها در مکتوبات خود صریحاً به این مسئله اشاره کردند که اگر شاه، مجلس را به توپ نمی‌بست، خود مردم از این نوزاد، منزجر و متنفر شده بودند، و توپ بستن به مجلس، مرگ شخصی را می‌ماند که تا چند لحظه قبل از مرگ به شرارت شهره بود، اما پس از آن، مظلوم واقع شد. تقابل مجلس با شاه در سرنوشت ناکام مشروطه تأثیر اساسی داشت، اما در اغلب موارد یک‌جانبه و به سود مجلسیان روایت شده است. بااین‌حال در این متن نه تلاشی برای تاریخ­‌نگاری صورت گرفته و نه جهدی برای وقایع‌نویسی جدید وجود دارد. تاریخ مشروطه توسط حاضرین و تابعین آن رخداد بزرگ ثبت شده است و اسناد بسیاری از آن دوران در دسترس ما قرار دارد. فلذا نگارنده تنها مایل است در این رساله، تحلیلی نو و تا حدی تجدیدنظرطلبانه از این تقابل ارائه دهد. اما بدیهی است که این تحلیل، که بر مبنای دانش موجود نگارنده است، تمام جزئیات را در برنمی‌گیرد و چه بسا با دسترسی به منابع جدید یا مطالعه‌ای بس گسترده‌تر دچار تغییرات، اضافات و تعلیقاتی در آینده شود. این تحلیل مع‌الاسف نمی‌تواند مانع از نابودی نهادهای مطلوب قدیمی شود اما با رویکردی منصفانه سعی می­کند عاقبت نامطلوب تخریب تراژیک و دوره‌­ای نهادها در ایران و بدل شدن آن به سنّتی انقلابی را شرح دهد.

انقلاب مشروطه

مشروطهٔ ایران به رهبری مجتهدین طهران خاصه با ائتلاف میان جنابان طباطبایی و بهبهانی آغاز شد و با همراهی تجار، عامهٔ مردم طهران و کمک برخی از شاهزادگان، النهایه پادشاه را به صدور فرمان مشروطیت راضی کرد. کسروی صراحتاً در تاریخ خود نوشته که پیشگامان جنبشْ ملایان بودند۲. در خلال جنبش تنباکو و عقب‌­نشینی ناصرالدین­‌شاه، این ایده در میان روشنفکران عرفی تقویت شد که تنها، قدرت علما و هیجان مذهبی مردم می­‌تواند شاه را مجبور به امتیازدهی کند. بااین‌حال مجتهدین طراز اول شیعه اغلب از قرار گرفتن در مصدر قدرت سیاسی امتناع داشتند و از تنها شاه شیعهٔ جهان حمایت ضمنی می­‌کردند. مرز ظریفی میان پادشاه اسلام­‌پناه و رؤسای ملت(مذهب) قرار داشت که با وجود نوعی رقابت و کشمکش، در عصر ناصری به تعادل پایداری رسیده بود، اما با فتوای تحریم تنباکو تَرَک برداشت و با اقدام برخی از علما در مشروطه، آن تفکیک ظریف و ضرور به شکل «انقلابی» بر هم خورد. جریان مشروطه رفته‌­رفته از دایرهٔ محافظه‌کاران خارج شد، به جمع دیوانیان میانه‌رو غلطتید، و در نهایت به دست چپ‌گرایان تندرو به موجی آتشین بدل گشت که می‌رفت از اساس، ایران را از بین ببرد. توپ بستن به مجلس مانند غسل تعمید برای «مشروطه» عمل کرد و اقلاً لفظ آن را برای همیشه نجات داد. مشروطه عقیم ماند اما از دل آن یک قدرت متمرکز و شبه­‌توتالیتر برآمد که به روشنی از شاهِ سنتی، ظالم‌­تر و ایضاً مطلقه بود، مضاف بر اینکه از امکانات بسیار بیشتری بهره می­‌برد و محدودیت عمل بسیار کمتری داشت. شاه در رژیم قدیم می‌توانست ظالم باشد و به اتباع خود «ظلم» کند، و بعضاً چنین هم می­‌کرد اما نمی‌توانست دیکتاتوری نظامی یا رهبری مطلقه باشد و هر عملی را آزادانه و به نام «ملت» انجام دهد، حتی زمانی‌ که اَعمال او آشکارا مصلحانه بنظر برسد. چرایی این مهم به ساختار سیاسی-اجتماعی ایران و سلسله‌مراتب سنّتی آن برمی­‌گشت که قدرت شاه را محدود و دایرهٔ نفوذش را کوچک می­‌کرد. از سویی دیگر پادشاهی سنّتی، حکومت اسلامی هم نبود و در حقیقت نمی­‌توانست باشد، چرا که عقیدهٔ مذهب امامیه، حکومت حقّه را تنها منحصر به خاندان رسالت می­‌داند و در عصر غیبت، صاحبان قدرت را غاصب، و اهالی دولت را ظلمه می‌­انگارد. مذهب امامیه برخلاف مذهب تسنن نظریه خلافت ندارد به‌طوری‌که در تاریخ اندیشه ایران هیچ اهل نظری را نمی­‌شناسیم که در رساله­‌ای به دفاع از خلافت پرداخته باشد.۱۲۱ چنین رهیافتی بی­‌توجه به سکولاریسم اروپایی ناگزیر به تفکیک میان دولت و ملت(مذهب) است و این دو همزاد را یکی نمی­‌داند. بنابراین شاه در عصر پیشامشروطه دارای محدویت‌­های برآمده از سلسله­‌مراتب سنّتی بود و به لحاظ نظری نیز غاصب حکومت در عصر غیبت انگاشته می‌شد. اما مشروعیت عملی شاه از کجا نشأت می­‌گرفت؟ شاه و سپس اَعقابِ ذکور او، مشروعیت مقدماتی برای سلطنت بر ممالک محروسهٔ ایران را بدواً و بنا بر قاعده­‌ای جهان­‌شمول، به ضرب شمشیر و فتح نیاکان به‌دست می­‌آوردند. همانند ویلیام فاتح، شارلمانی و شاه اسماعیل که به ضرب شمشیر خود مؤسس انگلستان، گُل و صفویه بودند، قاجاریه نیز تاج‌و‌تخت را بدین‌طریق به دست آورده و ایران را یکپارچه نمود. به‌عبارتِ‌دیگر ضرب شمشیر به معنای تأمین صلح و آرامش رعایا، سرکوب شورش­‌ها و اجرای وظایف اجتماعی توسط فرمانروای جدید بود.۱۲۲ از سویی دیگر و از آنجا که سلطنت و مذهب دو نگین یک انگشتریَند بنابراین بُعد دیگر مشروعیت­ شاه پس از ضرب شمشیر اجدادش، منوط به پاسداری از اسلام بالاخص مذهب امامیه است، اما لزوماً به نمایندگی از آن حکومت نمی‌کند بلکه خود را بنا بر نظر واعظ کاشفی در «اخلاق محسنی»، نگهبان اسلام می‌داند:

            چون پیغامبر، قانونی و قاعده­‌ای بنهد، کسی باید که آن قانون را به قدرت و شوکت خود محافظت نماید…و این کس را پادشاه خوانند.۱۲۳

این تفکیک مطلوب که برآمده از تلقی شیعه مبنی بر غاصب بودن تمام حکومت­‌ها در عصر غیبت است، با مشروطه خلط شد و به کلی برهم ­خورد. مشروطه بنا بر تناقضات آشکار و مشی رادیکال و عجولانهٔ خود نسبت به پیچیدگی­‌های بافت فکری-اجتماعی ایران، برای تولید قوانین جدید که در عرض قوانین شریعت قرار می‌­گرفت به نظارت و تأیید علما نیاز داشت. لاجرم آنان را که همیشه خارج از دستگاه حکومت و دعاگو بودند، از طریق اصل دوم متمم قانون اساسی در امر تقینن وارد کرده و به مشارکت علما در حکومت که سابقاً جنبهٔ ارشادی، ناصحانه و غیررسمی داشت، رسمیت دولتی و قانونی بخشید. این امر غامضِ حقوقی پیامدهایی به همراه داشت که در حکومت­‌های پسامشروطه به اوج رسید. پس از انقراض قاجاریه نیز، حکومت پهلوی مشروطه را منسوخ، و انقلاب سوم نیز آن را معدوم کرد. بنابراین فهم مشروطه و چگونگی تبدیل آن به دولت پهلوی، و سپس به انقلاب ۱۳۵۷، از ضروریات درک درست وضع کنونی به شمار می­‌رود. می­‌بایست در مسیر جستجوی حقیقت، نهادها و روندهای تاریخی را بکاویم و چونان ایدئولوگ­‌ها تنها اسیر «ایسم‌­ها»ی مد روز نباشیم.

باری مشروطهٔ ایران را می‌توان «انقلاب» نامید چرا که مبنای مشروعیت پادشاه را به شکل صوری تغییر داد. این تغییر انقلابی و غیرضرور ارمغان روشنفکران فرانکوفیلی بود که متمم قانون اساسی را نوشتند، و در یک چشم‌برهم‌زدن سلطنت را به ودیعه‌ای الهی بدل ساختند که از طرف «ملّت» به شاه اعطا شده است. به راستی ملتی که از نظر سیاسی وجود خارجی نداشت، چگونه می­‌توانست اهدا کنندهٔ سلطنت باشد؟ وقتی تحصیل فرمان مشروطه ربطی به ملّت نداشت، چگونه مشروعیت شاه را می­‌توان به ملّت نسبت داد؟ این لفاظی‌های انتزاعی و تقلید کورکورانه از کشور دانتون[۲] به این معنا بود که دیگر سلطنت به موجب فتح نیاکان حق موروثی شاه نیست، بلکه حکومت او و اعقابش تنها به نظر مجلس جوان وابسته است. محمدعلی­‌شاه در همین رابطه و در پاسخ به لایحهٔ مجلس که بدون رعایت حشمت سلطنت از قاعدهٔ بیان عدول کرده و امنیت و استقلال مملکت را منتهی به مویی موسوم به «ارادهٔ ملوکانه» نامیده بود، این مطلب را آشکارا گفت:

ما در مقابل زحمات و ضرب شمشیر نیاکان، سلطنت را ارث محقق و حق مسلم نفس نفیس خود می‌دانیم…تا رشتهٔ انتظام و آسایش این ملّت در کف کفایت شخص همایون ما باشد، استقلال و ثبات سلطنت و محافظت قوم و ملت خودمان را به همان ارادهٔ ازلیه مستدام و بی‌زوال می‌دانیم و به همین ملاحظهٔ عطوفت پدرانه بود که محض تکمیل اشاعهٔ عدل و داد و فراهم شدن موجبات رفاه و ترقیات ملی و استخلاص از دلالت جهل و نادانی، آراء عموم را راضی شدیم که در کلیهٔ امور مداخله داده شود. بدین جهت از روی نهایت جود و سخا، سلطنت خود را در عداد دولت کنستی­توسیون اعلان فرمودیم.۱۱۹

زین پس اما، هر کس می­‌توانست به نام «ملت» شاه را مخاطب قرار داده و با هر غرض و مرضی، مدعی حکومت شود، چرا که سلطنت، ناشی از تفویض ملت است و «مجلس» هم نماینده آن! و ازآنجایی‌که تغییر یا دستبرد در قانون اساسی با یک قیام و قعود یا مقدمه­‌چینی‌­های پارلمانی ممکن است و مصائب فتح را ندارد، چنین تغییر انقلابی آشکارا معنایی جز هرج‌ومرج سیاسی، و در موازنهٔ قوا، مفهومی جز غلبهٔ مجلس جوان بر نهاد قدیم سلطنت نداشت و به پشتوانهٔ چنین «ودیعه‌­ای» مجلس می‌­توانست یک شبه بر صدر نشیند و به نام «ملّت» هر چه اراده کند، انجام دهد. شتاب‌زدگی کودکانه‌­ای در تعقیب اهداف مجلسیان دیده می­‌شد. آنها مایل بودند صرفاً با متن­‌نویسی، نظم سیاسی کشور را زیر و رو کنند و در اندک زمانی تمام اختیارات شاه را غصب نمایند، غافل از اینکه بنایی که یک شبه بالا رود، یک شبه هم سقوط خواهد کرد و دوامی نخواهد داشت. صنیع­‌الدوله[۳] در یکی از نخستین جلسات مجلس به تقی­‌زاده این مهم را گوشزد کرد که شما می­‌خواهید طفل یک­شبه ره صدساله برود و این نخواهد شد۳. در جریان دشمنی با محمدعلی­‌شاه افراد پرانگیزه و ستیزه‌جویی حضور داشتند که صرف یک زندگی ماجراجویانه برایشان لذت­‌بخش بود. آنها به سرعت پیش می‌رفتند و در پشت سر خویش نفرتی عمیق به جای می‌گذاشتند. احتشام‌السلطنه[۴] در همین رابطه گفته است:

فساد و سیاه‌­کاری­‌های جمع سرشناس وکلاء و تندرو‌ی­‌های بی­‌مورد…و اَعمال بی‌­رویه و ناسالم انجمن­‌ها و مندرجات جراید، بجائی رسیده بود که اگر محمدعلی‌شاه مرتکب آن خطا نشده بود دیری نمی‌­گذشت که طبقات مختلف مردم و بازاریان و کسبه و پیشه­‌وران برضد مجلس قیام می­‌کردند و آن بساط را بر می‌­چیدند.۴

در حقیقت اگر شاه، مجلس را به توپ نمی­‌بست، نفرتِ فزایندهٔ موجود در میان مردم و عقلا، سقوط مجلس را به دنبال داشت، اما توپِ لیاخوف، ناجی مشروطه­‌خواهان تندرو، و سبب خیر برای آنها شد. هتاکان هرزه‌گو و دلالان سیاسی همین که در باغشاه مقتول شدند، ناگهان به مقام شهدای راه آزادی نائل آمده و تمام خبائث­شان از یادها رفت. مجلسیان در زمان حکومت همه‌جانبـهٔ خود، نظم مستقر را با تندروی و هتاکی تضعیف و چه بسا تخریب ­کردند. شاه تکیه­‌گاه مملکت چه در مقابل خارجی و چه در کنترل هرج‌ومرج داخلی بود. اینکه در پاره‌­ای از اوقات حدود کاردانی را نقض می­‌کرد و امر و فرمانی نادرست می‌داد دلیل نمی‌شد تا برای دستمالی، قیصریه را آتش بزنند یا درخت را به خاطر میوه­‌های فاسد، از ریشه قطع کنند. عاقلانه این بود که در ایران، اصلاحات تدریجاً و طی چند نسل گسترش یابد و لاف و گزافه­‌های رادیکال و آرمان‌پرستانه ملاک عمل قرار نگیرد. مشروطه‌خواهی وقتی حالت انقلاب به خود گرفت و مانند ساده‌لوحانِ عصر روشنگری، این آرمان‌پرستی را رواج می‌داد که با تأسیس مشروطه، ایران گلستان، و رشک برین می‌شود، حرکت به‌سوی سقوط آزاد را آغاز کرد. تقی­‌زاده عبارت «حالا زود است» را «منحوسه» نامید۵و صوراسرافیل در نخستین شمارهٔ خود پس از اینکه مشروطه را به غلط حاصل همت غیورانهٔ برادران آذربایجانی خواند، آورد: «دوره خوف و وحشت به آخر رسید و زمان سعادت و ترقی گردید. عصر نکبت و فترت منتهی شد و تجدید تاریخ و عمر ایران گشت».۶ روزنامهٔ مجلس نیز با شوقی ساده­‌لوحانه نوشت: « ایام بدبختی و نفاق سرآمد و روز خوشبختی و اتفاق برآمد و الحمدلله که اساس مجلس دارالشورای ملی اسلامی محکم شد و سلطنت مستبدهٔ ایران، مشروطهٔ مطلقه شد».۷ دیری نپایید که تمام این خوش‌‌بینی‌های انقلابی بدل به یأس و ناکامی، و حتی اشغال کشور شد.

از سویی دیگر، ما در جریان مشروطه با تودهٔ مردم به‌عنوان یک قدرت اجتماعی مستقل طرف نیستیم. مشروطهٔ ایران شباهت اندکی به انقلاب‌های توده‌­ای قرن بیستم دارد، چرا که مردم تابع بزرگان خود باقی ماندند و امکان آرام کردن آنها خصوصاً توسط رؤسایشان وجود داشت. در واقع مردم تنها به نام پیروی از بزرگان خود (مثلاً علما یا خوانین) به جوش و تکان برخاستند۸. در مشروطهٔ ایران این مراکز دیگر قدرت مانند برخی از علما، تجار و رؤسای ایلات بودند که بنا بر تصورات خود در پی تضعیف پادشاه برآمدند و به حقوق و امتیازات خود قانع نماندند و گمان کردند، همان‌طور که شروع کنندهٔ این جنبش هستند، ادامهٔ آن را هم خود‌ رقم خواهند زد. خاصه علما می­‌پنداشتند که چون رشتهٔ کارها از دست دربار گرفته شود یکسره به دست اینان سپرده خواهد شد۹. برخی از شاهزادگان، دیوانیان و منورالفکرها نیز آتش را باد می‌­زدند و از نشر ایده­‌های انقلابی حمایت می­‌کردند. بنابراین ما در این برهه با پدیده‌ای به‌نام «بحران طغیان توده‌ها۱۰» مواجه نیستیم. بلکه برخی از بزرگانِ نظم مستقر، بنا به جوّ زمانه و منافع و افکار خود، علیه عالی‌ترین مرجع سیاسی کشور یعنی پادشاه سر به طغیان برداشتند تا اختیارات سلطنت را یک­‌جانبه غصب کنند و به نام «ملت» بر امتیازات و قدرت خود بیفزایند. فی‌المثل روشنفکرانِ پیشوای انقلاب مشروطه، آزادی را با افسارگسیختگی اشتباه گرفته و مدعی بودند تمام قدرت متعلق به مجلس شورای ملی است و قوهٔ مجریه تنها باید مطیع و رام مجلس باشد.۱۲۴ اما زهی خیال باطل! در حقیقت، آنها با هر ضربه­‌ای که به شاه می‌­زدند یک‌باره شکاف‌های دیگری را در پی می‌آوردند که سنگینی روی خودشان را افزون­‌تر می­‌ساخت و عاقبت این کار هم ختم به خیر نمی­‌شد. مجلس از کنترل وکلای تندرو عاجز ماند و در مدت کمتر از دو سال، سه مرتبه رئیس خود را تغییر داد و در نهایت به جادهٔ انقلابیون قفقازی افتاد. از طرفی دیگر برخی از رؤسای ایلات در حرکتی متهورانه به سمت پایتخت حرکت کرده و صلابت طهران را در چشم ایلات و ایالات کشور، خدشه­‌دار نمودند. بختیاری وقتی علیه پادشاه قشون­‌کشی و طهران را فتح کرد، باید آن روز را هم می­‌دید که توسط مصوبات مجلس یا دیکتاتوری منوّر از تمام امتیازات خود ساقط شود. حال به تاریخ باز خواهیم گشت و روایت و تحلیل­مان را از جزئیات دوئل میان شاه و مجلس اول، در فاصله کمتر از دو سالی که بین تاج‌گذاری و یوم­‌التوپ اتفاق افتاد، ارائه خواهیم داد. سعی کردیم برخلاف مقالهٔ نخست که بر اساس سیر تاریخی نوشته شده این­‌بار مخاطب قادر باشد در شکل دسته­­‌های مشخص، و بدون رعایت ترتیب، هر عنوانی را انتخاب کرده، شروع به خواندن کند.

تاج وارونه

مشیرالدوله در واپسین ساعات عمر مظفرالدین‌شاه، وقتی قانون اساسی را به مجلس شورای ملی برد، حاضرین پس از قرائت آن که به صحهٔ‌ شاه رسیده بود فریاد «زنده­‌باد شاهنشاه ایران» سر دادند و از شدت شادمانی و هیجان، شخصی مانند ناظم‌­الاسلام به گریه افتاده، می­‌گفت: «مگر در خواب می­‌دیدم که به این زودی و این آسانی و این ارزانی مملکت و وطن ما صاحب قانون اساسی شود»۱۱. به هنگام جلوس محمدعلی­‌شاه بر تخت، این‌بار هم مشیرالدوله بود که تاج را بر سر شاه نهاد، اما وارونه! شاه که خود ملتفت خبط صدراعظم شده بود، تاج را برگرداند و گفت:

جناب صدراعظم! تاج خیلی سنگین است، سنگینی او مرا صدمه می­‌زند۱۲.

گویی مشیرالدوله برای آتیهٔ سلطنت، صدراعظم خوش‌­یمنی نبود و «تاج وارونه» خبر از آغاز عصری انقلابی داشت. علاوه بر این در مراسم تاج‌گذاری از نمایندگان هم دعوت به عمل نیامده بود، و با وجود اینکه رئیس مجلس شرف حضور داشت، این مسئله بدل به بهانه­‌ای برای انتقاد از شاه شد. میرزاطاهر تنکابنی نمایندهٔ طلاب در مجلس اظهار داشت: «سلطان، سلطان ملّت است. باید از طرف ملت تاج گذارند و مجلس نمایندهٔ ملت است».۱۳ تنکابنی، فقیهی موجه است، اما چنین نظری از او انتظار نمی­‌رفت. بنابر کدام اصل شرعی یا قانونی، تاج‌گذاری باید از طرف ملت صورت پذیرد؟ تاج‌گذاری امری نو نیست که میرزاطاهر بخواهد آن را هم ملک طلق مجلس بداند و دربار را حتی در نحوهٔ برگزاری جشن، محدود و مسلوب‌الاختیار کند. طباطبایی نیز تعبیری تندتر به کار برده، گفت:« این پادشاه، پادشاه مجلس است»!۱۴ مورخینی مانند کسروی هم در تاریخ خود از این جهت محمدعلی‌شاه را به باد انتقاد گرفتند که او با خودکامگی بزرگ شده بود و جز گردن کشیدن و فرمان راندن چیزی نمی­‌شناخت و قصد داشت مجلس را به «دستگاه بیکاره­‌ای» بدل سازد!۱۵ هرکس تاریخ دو سالهٔ حکومت مجلس را بخواند پی خواهد برد که سخن کسروی تا چه حد کم‌­مایه و خالی از صداقت است. چرا که مجلس در آن دوران نه تنها بی­کاره نبود، بلکه از قضا دستگاهی همه‌کاره بود. بااین‌وجود، نمایندگان در جشن ولیعهدی احمدمیرزا که چند صباحی بعد برگزار شد به‌طور رسمی دعوت شدند. این هجمه­‌های یک‌باره و بی­‌دلیل علیه پادشاهی که به تازگی بر اریکه‌ٔ قدرت نشسته و تجربه­‌ای از حکومت مشروطه ندارد، کار عاقلانه­‌ای نبود. چرا که موجب تقویت این سوء­­ظن می­‌شد که آنهایی که در مجلس نشسته‌­اند می­‌خواهند تمام حقوق و امتیازات سلطنت را به یکباره مصادره کنند و به نام «ملّت»، یک انقلاب در ساختار ادارهٔ کشور پدید آورند. نحوهٔ برخورد مجلسیان با حقوق موروثی شاه از همین سنخ بود و آدمی را به یاد سخن خلیفهٔ اول می‌­انداخت زمانی که گفت: «پیامبران ارث نمی‌گذارند و هر چه از ایشان بماند صدقه است!» مجلسیان تندرو بدین شکل شأن سلطنت را تنزل دادند و با مدعیات صوری، مبنای مشروعیت سنّتی را که فتح نیاکان بود، از بین بردند. زمانی­‌که مشروعیت سلطنت بدل به امر صوری شد مشخص بود که با یک قیام و قعود یا بلواهای گاه­‌و­بی­گاه قابل پس گرفتن است. برای مردم کوچه و بازار، فقدان نمایندگان در مجلس تاج‌گذاری، اهمیتی نداشت، بلکه گرانی نان و گوشت یا ظلم عملهٔ حکومت و ناامنی، مسئلهٔ اساسی بود. بااین‌حال روند رخدادهای مشروطه نشانه­‌ای بر شروع انقلابات دوره­‌ای بود. عامه بنایی برای سلب یکبارهٔ حشمت و اختیارات شاه نداشت، بلکه این گروهی از اعضای منتخب طبقات در مجلس و انجمن­‌های هرزه در خارج آن بودند که تمنیات شخصی خود را به نام ملت تحمیل می­‌کردند.

تبریز انقلابی

تبریز که دارالسلطنه و ولیعهدنشین ایران بود جنب و جوشی وافر داشت. محمدعلی‌میرزا نخستین تجربهٔ حکمرانی خود را از آن دیار آغاز کرد و آنگونه که نوشته­‌اند برای خود در میان اهالی آذربایجان خاطره‌­ای خوش برجا ننهاد. اما هم او بود که از تبریز حامی بست­‌نشینان، و پس از ورود به طهران، ساعی در توشیح قانون اساسی شد. بااین‌وجود اهالی تبریز از حاکم سابق خود که شاه حالیهٔ مملکت است مقاصدی در سر داشتند که تعیین‌­کننده بود. از مراسم تاج‌گذاری چندی نگذشته که تبریز سر به شورش برداشت و تلگراف پشت تلگراف که از عدم پیشرفت مشروطه نگرانیم! بسیار بعید است که چنان اقوالی از ذهن مردم عامی بیرون آمده باشد و مجاهدین چپ‌گرای قفقازی در آن نقشی نداشته باشند. فرقهٔ اجتماعیون عامیون نفوذ بسیاری در انجمن ایالتی تبریز داشت و عملاً بذر انقلاب و افراط را همچون خاکستر بر سر شهر می­‌پاشید. مجلس اما تلگرافی به تبریز نوشته که «خیالات شما تماماً بی‌مأخذ است۱۶» و شاه موافق مشروطه است و شما دست به اغتشاش نزنید اما این فرمایشات نیز افاقه نکرد. باری بازارها بسته و قریب به بیست هزار فرد مسلح، ارگ حکومتی را احاطه کردند. تلگراف به طهران مخابره شد که شاه باید سلطنت مشروطه بودن ایران را به دستخط شاهی صادر فرماید، متمم قانون اساسی نوشته شود و شاهزادگان هم حق وزارت نداشته باشند.۱۷ چند روز بعد وکلای آذربایجان هم وارد طهران شده و مورد استقبال باشکوهی قرار گرفتند، به‌طوری‌که یکی از مستقبلین قصد داشت یکی از فرزندان خود را برای خوش‌آمدگویی قربانی کند اما حاضرین مانع شدند!۱۸ تبریز چنان در پی­‌جویی مقاصد خود شدت عمل داشت که در یکی از تلگرافاتی که به طهران مخابره کرد، آورد که اگر شاه مقاصد ما را تأیید نکند «آذربایجان از دیگر ممالک ایران مجزی خواهد شد۱۹». اینها از عوارض همسایگی با قفقاز و نفوذ افکار انقلابی در انجمن تبریز بود، و آثار سوء خود را بر روند مشروطه نیز بر جای گذاشت. چگونه است که هنوز میوهٔ مشروطه به بار نیامده یکی از ایالات، تلگراف آمرانه خطاب به شاه می‌­نویسد و اولتیماتوم می­‌دهد که اگر چنین و چنان نکنی مجزی خواهیم شد! کسروی البته این نسبت را منکر شده و آن را دروغ طهران خوانده است، و به جای چپ­‌های قفقازی، بی­‌شرمانه و بدون مدرکی محمدعلی­‌شاه را به اغماز نسبت به تجزیه مملکت متهم کرده است.۲۰ در هر صورت، شاه کوتاه آمد، مقاصد اهالی آذربایجان را پذیرفت و در «دستخط» خود خطاب به صدراعظم نوشت:

بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مبرور انارالله برهانه، شرف صدور یافت و امر به تأسیس مجلس شورای ملی شد، دولت ایران در عداد دُوَل مشروطه صاحب کنستی­توسیون به شمار می­‌آید.۲۱

این نخستین دستخطی است که پس از صدور فرمان معروف مظفرالدین‌شاه، لفظ «مشروطه» در آن آمده، و به صراحت مشروطه بودن دولت ایران توسط پادشاه تأیید شده است. درحالی‌که در فرمان مظفری تنها به تأسیس مجلس شورای ملی اشاره شده بود و خبری از لفظ مشروطه یا کنستی­توسیون در میان نبود. باری در تقابل آتی میان شاه و مجلس، تبریز و وکلای آذربایجان نقش اساسی داشت، به‌طوری‌که شور و حرارت آنها موتور محرکهٔ طهران بود.

علما

همان‌طور که بارها ذکر آن رفت در تحصیل مشروطیت، سیدین در طهران محور کار بودند، اما رفته‌رفته مراجع ثلاثهٔ نجف یعنی حضرات آقایان آخوند خراسانی، عبدالله مازندرانی و محمدحسین تهرانی نیز وارد میدان شده، در تحکیم و تقویت مجلس شورای ملی سنگ تمام گذاشتند، و بدین ترتیب، مجلسیان حامیان برجسته‌­تری برای خود یافتند. ادوارد براون در کتاب مشهور خود صراحتاً گفته که «قانون اساسی مشروطیت تحت فشار علما به توشیح شاه محتضر رسید»۲۲ و مشروطهٔ ایران «موفقیت خود را مدیون حمایت قدرتمندانهٔ مجتهدین شیعه با تمام تصورهایشان بود.»۲۳ در اثنای تاج‌گذاری محمدعلی­‌شاه بود که اینان حکم به وجوب مشروطیت دولت ایران۲۴ دادند و مردم را دعوت به اطاعت از احکام مجلس کردند. در شورش تبریز نیز با تلگرافات متعدد پذیرش مقاصد اهالی آذربایجان را از شاه مستدعی شدند. حمایت بی‌­بدیل و حداکثری علمای ثلاثه از مجلس، تنها یک تار مو با رویارویی با سلطنت فاصله داشت. راهبردی که علمای طراز اول هیچگاه به آن نزدیک نشده بودند، چرا که از خطرات آن آگاهی داشتند. اما در جریان مشروطه و تقابل با محمدعلی­‌شاه، علما نقش سنّتی اعتراض و مخالفت خود را شدت دادند و بسیاری از آنها قدرت خود را در راه پیشبرد مشروطیت به کار انداختند.۲۵حمایت آنها از مشروطه بنا بر این تصور بود که این مهم تنها موجب تضعیف قدرت سلطنت خواهد شد و ایضاً مایهٔ رفع ظلم و ترویج احکام شرعیه و حفظ بیضهٔ اسلام و صیانت شوکت مذهب جعفری است. ۲۶ در حقیقت علما که ایفای چنین وظایفی را همیشه از شاه توقع داشتند، در روزگار مشروطه از مجلسی آن را خواهان­ند که در تأسیس آن سهیم بودند. پس از صدور نخستین دستخط شاه مبنی بر تأیید مشروطیت نیز، استفتایی از علمای ثلاثه نجف به عمل آمد که پاسخ به آن، نشان دهندهٔ عمق جد و جهدشان در تقویت مجلس و مشروطه است. آنان نوشتند: «بر هر مسلمی سعی در اهتمام در استحکام و تشیید این اساس قویم» یعنی مجلس شورای ملی را «لازم» می­‌دانند. در ادامه فتوا، که توسط هر سه مرجع مقیم نجف مهر شده، آمده است که «اقدام در موجبات اختلال مجلس، محاده و معانده با صاحب شریعت مطهره و خیانت به دولت قوی شوکت است.»۲۷در حقیقت معنای صریح این فتوا این بود که مخالفان مجلس در ردیف مخالفان شریعت قرار دارند و حکم مخالفان شریعت هم اظهر من الشمس است. در اجتماع مخالفان مجلس در میدان توپخانه هم این علمای ثلاثه بودند که در پاسخ به تلگراف سیدین، شیخ فضل‌­الله نوری را مخل به آسایش عمومی و مفسد دانسته، حکم به حرمت تصرفش در امور دادند.۲۸ در سطوح پایین­‌تر علما مانند وعاظ طهران نیز، عمدهٔ مواضع در له مجلس و مشروطه بود. سید جمال واعظ اصفهانی، که احتمال ازلی[۵] بودنش می­‌رود، بر فراز منبر ضمن اینکه اصول دین اسلام را مبتنی بر مشروطیت خواند و مخالفان دیدگاه خود را مشتی «دنیاپرست» نامید، گفت:« این نعمت عظمی(مشروطه) والله مفت، خیلی مفت به شما رسید». ناظم­‌الاسلام که در همان مجلس حاضر بود به صدای بلند جواب داد که: «جناب آقا! مشروطیت را مفت ندادند بلکه ماها مفت گرفتیم»!۲۹ در حقیقت یکی از دلایل تحصیل رایگان مشروطه قوت علما، وعاظ و نفوذ اجتماعی آنها بود.

انجمن‌­ها

مشروطه در اوج خود موجب ایجاد یک جو بلاتکلیفی و هراس در جامعه شد درحالی‌که هم‌نواختی‌های ظریفِ موجود در ممالک محروسه را از هم گسست. مجلسیان تندرو سعی داشتند سوپ را همین‌طور داغ‌ داغ در حلقوم شاه بریزند و در اندک زمانی تمام قدرت را از او بربایند. در باب تمام عقب‌نشینی‌های جبری یا اختیاری شاه، مجلس نه توانست و نه مایل بود تا قدری ذکاوت و درایت از خود نشان دهد، بر نمایندگان و جراید تندرو و همچنین لشکر انجمن‌ها، خاصه انجمن آذربایجان، افسار بزند و ثبات و دوام مملکت را فدای هوسرانی‌های مقطعی عده‌ای ماجراجو نکند. همین که مردم عامی بنا بر طبیعت خود رفته‌­رفته از جریانات سیاسی دوری کردند، به یک‌باره ده‌ها «انجمن­» همچون قارچ در طهران روئید که به قول طالبوف:

طهران کدام جانور است‌ که در یک شب صد و بیست انجمن زائید؟۳۰

این جماعت پر شر و شور یکه‌تاز میدان سیاست و سخنگوی انحصاری «ملّت» شدند. هنوز جوهر فرمان مشروطیت خشک نشده خبر رسید که عده­‌ای در انجمن­‌ها برای قاتل ناصرالدین‌شاه – جد شاه حالیه – طلب مغفرت می­‌کنند!۳۱ ناظم الاسلام کرمانی، در کتاب مشهورش «تاریخ بیداری ایرانیان»، دائماً صحبت از مردم می­‌کند که در اینجا و آنجا تجمع کرده، خواستار خلع شاه از سلطنت هستند. در واقع به جمعیتی که انجمن­‌ها هدایت می­‌کردند، نمایندگی ملت داده بودند. هر چه عقلا قصد پراکنده کردن­شان را داشتند، آنها را به اخذ رشوه و سازش با دربار متهم می­‌کردند. مملکت به دست همین انجمن­‌ها و حامیان مجلس‌­نشین­شان افتاده بود. رفته‌رفته هرج‌و‌مرج، مملکت را فرا می­‌گرفت. انجمن­‌ها از متن فتوای برخی از علما سوءاستفاده کرده، هر مخالف خود را «محارب» می­‌نامیدند. تمام اعلان­‌ها به‌نام «ملت» منتشر می‌شد و هر که از راه می‌­رسید دعوی خلع شاه و نمایندگی ملت را داشت. اما شاه تنها بر این نظر بود که چند نفر مفسد شرارت می­‌کنند و الا «من با مجلس(اَم) و مجلس با من است».۳۲ طباطبایی در همان زمان گفت که در طهران «انجمن­‌ها از برای تخریب این مجلس منعقد است و بعضی از اهل مجلس هم در آن انجمن‌­ها حاضر می­‌شوند».۳۳ دو انجمن آذربایجان و برادران دروازهٔ قزوین در خرابکاری شهرت عجیب پیدا کردند. آش آن‌قدر شور شد که ناظم­‌الاسلام در تاریخ خود نوشته که از «شاه و درباریان نمی‌­ترسم ولی از ملک‌­المتکلمین و سیدجمال و سایر مفسدین نهایت خوف را دارم».۳۴ عین­‌السلطنه هم آورده که «اگر بد عزیزالسلطان را در عهد شاه شهید ممکن بود گفت، بد وکلا و سوء­تدبیر آنها و آقا سیدجمال و ملک­‌المتکلمین را حالا می­‌شود گفت؟»۳۵ شاه تقاضای تبعید همین مفسدین و حامیان مجلس­‌نشین آنها را داشت اما قبول نمی‌­کردند. هر چه عقلا می­‌گفتند که این مفسدین را تسلیم دولت کنید تا فتنه بخوابد گوش شنوایی وجود نداشت. حتی مجدالاسلام گفت:«این چند نفر مفسد را که همه شماها تصدیق به فساد آنها دارید…آنها را خودتان تبعید کنید».۳۶ باز هم کسی اعتنا نکرد. مجلس در برابر اعمال شرورانهٔ انجمن‌­ها با دفع‌­الوقت می­‌گذراند و اوضاع از کنترل عقلا خارج شد. وقتی به روی شاه راه دوشان‌تپه را بستند، لاجرم او هم راه خود را به سمت باغ­شاه کج کرد. وقتی مساعی مقام سلطنت را با بی‌ادبی تمام پاسخ دادند- به‌طوری‌که تقی‌زاده، شاه را «مستمری‌بگیر» مجلس خواند و ناطقین نیز بر هتاکی و ترور شخصیت خود افزودند- دور از انتظار نبود که شاه یوم­‌التوپ تدارک ببیند. نوشته‌اند اگر دست محمدعلی‌شاه به تقی‌زاده می‌رسید، چشم‌هایش را از حدقه بیرون می‌کشید. از همین رو تقی­‌زاده پس از توپ بستن مجلس به سفارت انگلستان پناهنده، و چندی بعد از طهران خارج شد.

روزنامه­‌جات

مشروطه موجب رونق روزنامه‌­نویسی در طهران و تبریز شد و شب‌نامه­‌ها ناگهان به روزنامه­‌ها بدل گشتند. هرکس از ظن خود مشروطه را تعریف می­‌کرد، و هر جریده یک کلمه مانند قانون یا راه‌­آهن را گرفته و شروع به جمله­‌سازی پی­‌در­پی می­‌کرد که اگر اروپ فلان شد به‌خاطر قانون شد، اگر بهمان شد همین. روز بعد به جای قانون از کلمه راه­‌آهن استفاده می­‌کرد و باز همه چیز را به آن می­‌بستند که اگر اروپ فلان شد به‌خاطر راه‌­آهن شد و اگر بهمان شد همین. دسته‌­ای هم در پی مواجب بودند و گروهی فحش‌­نامه باز کرده «جز گله و ناله از دربار و بدگویی از شاه و پیرامونیان او نمی­‌شناختند، و چنین می‌­دانستند که هر چه بیشتر بنالند و بد گویند آزادی‌خواهی بیشتر نموده­‌اند.»۳۷دهخدا که نویسنده­‌ای تندرو و انقلابی در روزنامهٔ صوراسرافیل بود هر روز یک پیش­امد را گرفته، «چرند و پرند» می­‌نوشت. او در هنگام زمامداری محمدعلی‌شاه بیشترین توهین را در نوشته­‌های خود نسبت به شاه با امضای مستعار «دخو» در همین روزنامه به چاپ می­‌رسانید.۱۲۵ صوراسرافیل در صدر جراید انقلابی آن زمان قرار داشت و انجیل تندروها بود.۱۲۶هم از جهت قوت مطالب و هم کیفیت طبع و نشر از جایگاه ویژه‌­ای برخوردار بود. مدیر جوان آن از شیفتگان میرزاآقاخان کرمانی و از اعضای اصلی کمیتهٔ انقلاب به شمار می­‌رفت. تقی­‌زاده او را «فرشته آزادی» لقب داده است.۳۸ با اجتماعیون عامیون مرتبط بود و شعار اصلی روزنامه را «آزادی، برابری و برادری[۶]» قرار داد. میرزا‌جهانگیرخان یک انقلابی متأثر از سوسیالیسم روسی اوایل قرن بیستم بود که زمزمهٔ آن از انقلاب ۱۹۰۵روسیه شنیده می‌­شد.۳۹  به‌قول ملک‌­زاده «رشحـهٔ قلمش کار هزاران توپ و تفنگ از پیش می‌­برد و مرکّب مدادش جوی­‌های خون روان می­‌کرد»۱۲۶. صوراسرافیل در همان شمارهٔ اول، با تیتر «دو کلمه خیانت» شمشیر را از رو بست و محمدعلی­‌شاه را با لویی شانزدهم[۷] قیاس کرد:

آیا قصه لوئی شانزدهم را بنظر دارید؟ آیا قتل جد تاجدار بزرگوار خود را متذکر می‌شوید؟

جریدهٔ هتاک «روح­‌القدس» هم که به مدیریت سلطان­‌العلمای خراسانی منتشر می‌­شد در شماره سیزدهم خود عنان از کف داده، زبان به جسارت باز کرد، گویی که خطاب به یکی از لوطیان طهران می­‌نویسد نه پادشاه! خراسانی در این شماره آشکارا محمدعلی­‌شاه را تهدید به ترور کرده است. بخش­‌هایی از مقاله را عیناً ذکر می­‌کنیم تا مطلب عیان شود:

خوب است قدری از مستی سلطنت به هوش آمده، چشم باز کرده، نظری بدولت خود و باقی دولتها بنمایی-آیا تمام سلاطین عالم از وظیفه و شغل خود خارج شده، مشغول قصابی گشته­‌اند!؟…مگر ممکن نیست که داستان لویی شانزدهم در این مملکت اتفاق بیافتد…مگر یقین نکرده که خون فدایی نمره ۴۱[۸] فدایی بزرگتر برای بزرگتر از کار آن فدایی تولید شده و منتظر اتمام حجت است…باغ مشروطیت که از دو ماه قبل آب نیاشامیده بی­نهایت تشنه شده، وقت آن است بتوسط باغبانان فدایی غیبی، شاداب و سیراب شده، گلها و ریاحین در باغ مشروطیت شکفته شود!۴۰

میزان هتاکی و پرده­‌دری یک‌طرفهٔ جراید و انجمن‌­های به اصطلاح مشروطه­‌خواه به حدی است که بسیاری از محققین ایرانیِ مشروطه را شگفت‌­زده کرده است. کسانی‌که مطلقاً دلبستگی با پادشاه وقت ندارند و چه بسا مخالف او هستند. فی­‌المثل ماشاالله آجودانی در تحلیل مشهور خود از مشروطه، از آزادی مشروطه­‌طلبان در جریان تقابل میان شاه و مجلس حیرت کرده است. در این آزادی یک‌سویه، طرفداران مجلس حتی در فحاشی آزاد بودند، اما از آن سو، مخالفان آنها در انتقاد هم آزادی بیان نداشتند:

انتقاد از رهبران مشروطه و مجلس چگونه و در چه حدی بوده است؟ البته روزنامه­‌ها دست و دلبازانه آزاد بودند که از محمدعلی‌شاه، امین السلطان، درباریان، طرفداران شاه و روحانیون ضدمشروطه به شدیدترین لحن‌­ها انتقاد کنند. حتی شاه را به ترور تهدید کنند، اما آیا واقعاً این آزادی وجود داشت که در همان روزنامه­‌ها از بهبهانی­‌ها و سردمداران مشروطه به همان لحن انتقاد کنند و نترسند یا به تهمت و تهدید گرفتار نیایند؟۴۱

فریدون آدمیت نیز بارها از جماعت تندرو­ها خاصه انجمن آذربایجان یاد کرده که علناً به شاه فحاشی می­‌کردند:

نمایندگان انجمن آذربایجان در مجلس در نهایت شدت علیه شاه سخن می‌راندند و حتی بعضی شاه را به تحقیر «محمدعلی» خطاب می­‌کردند و مردم را علیه او به شورش می‌خواندند. اغلب شب‌نامه‌های تهدیدآمیز و سراپا ناسزا علیه محمدعلی‌شاه از طرف انجمن آذربایجان منتشر می‌گردید. سیدجمال واعظ و ملک‌المتکلمین که بر منبر مردم را به مبارزه بر ضدسلطنت دعوت می‌کردند و از بدگویی علیه شاه هیچ دریغ نمی‌کردند از اعضای همان انجمن بودند. بعضی از روضه‌خوان‌ها چون بهاء‌الواعظین هتاکی را به نهایت رسانیده بودند.۴۲

دیگری روزنامهٔ «مساوات» است که توسط سیدمحمدرضا شیرازی اداره می‌شد و سرا تا پا فحش بود و دروغ و بهتان به این و آن.۴۳ مساوات چنان در دشمنی با شاه افراط می‌­کرد که از این حیث سرآمد عصر خود شد. در نمرهٔ بیست و یکم بی­‌پرده شاه را مورد خطاب قرار داده که اگر چنین و چنان نکنی ملت تو را خواهد کشت! پس از سرمقاله هم­، بلافاصله ترجمهٔ نطق یک جمهوری­‌خواه پرتقالی را از روزنامهٔ لوموند فرانسه آورده است! این جریدهٔ تندرو و به‌غایت هتاک، ناشر افکار انجمن آذربایجان بود. حتی به مادر شاه نسبت‌های مذموم می­‌داد و علناً شاه را «ام‌­الخاقان» می­‌نامید. کار این روزنامه با مقام سلطنت در نهایت به دادگاه کشید، و شاه بر علیه مساوات به عدلیه ملتجی شد !۴۴ ۱۲۸ دولت نیز به نام مشروطه نه می‌توانست مانع شود و نه خودِ مجلس بر این تندروی­‌های کور افساری می‌بست. به قول عین‌­السلطنه «برای شاه و تمام محترمین این مملکت آن همه تهمت و افترا، فحش، توبیخ، تکفیر کردند، ابداً مجازاتی در میان نیامد.»۴۵ کار به آنجا کشید که مجلسیان ­گفتند: «شاه مظلوم است و تندروان مجلس و انجمن‌­ها ستمکار».۴۶ هم‌زمان با حملات بی‌­امان روزنامه‌جات و انجمن­‌ها بعضی از اکابر هم منتقد شاه شدند. زمانه آن‌قدر مضحک شده بود که علاءالدوله – عامل اصلی فلک کردن تجار قند – و جلال­‌الدوله یکی از پسران ظل‌ّ­السطان دعوی مشروطه داشتند و علیه شاه مدعی شدند! علاءالدوله انجمنی به نام «اکابر» تشکیل داد و به اتفاق سایر شاهزادگان عریضه به شاه نوشت که «اگر همراهی با مجلس نکنید ما با شما همراه نیستیم!»۴۷ اینان از ترس ترور توسط طرفداران مجلس به جان شاه افتاده و یک شبه رنگ عوض کرده بودند. شاه که خود متمم قانون اساسی را صحه کرده است، حالا باید به این جماعت مزوّر هم جواب پس بدهد. علاءالدوله جسارت را به حد اعلی رسانده، حضوراً تمام تقصیر را به گردن شاه انداخت. شاه متغیر شده، او را حبس کرد و در اعلانی به اهالی طهران نوشت: «هر چه گفتند شنیدیم و هر چه خواستند کردیم و از هر حرکت زشت ناپسندی تجاهل و اغماض نمودیم». سپس ضمن تأکید بر مشروطه بودن دولت ایران قصد مفسدین را خراب کردن خانهٔ مردم یعنی اساس مملکت اعلام کرد.۴۸ بااین‌حال به واسطه انقلاباتی که در ایالات مختلف و طهران برخاست شاه این‌بار هم پشت قرآن را مهر کرد و قسم ­خورد که به اساس مشروطیت متعهد بوده و از آن پاسداری می­‌کند.

متمم قانون اساسی

در نگارش متمم قانون اساسی اهالی تبریز چنان عجله­‌ای داشتند که حد نداشت. هر چه از طهران تلگراف می­‌زدند که چنین امر مهمی زمان‌بر است و باید به تأیید علما و صحه همایونی برسد، جمع کثیری که در تبریز گرد آمده بودند را قانع نمی­‌کرد. شاه در باب متمم تنها می­‌گفت تا علمای نجف امضا نکنند من امضا نخواهم کرد.۴۹ بااین‌حال این بخش از تاریخ مشروطه هم موجب افتراق میان مشروطه­‌طلبان شد و هم فاصلهٔ میان شاه و مجلس را بیشتر کرد. تقابلی در میان مشروطه­‌خواهان رخ داد که بسیار درخور اهمیت است. کسروی در این باب به دوگانه شریعت و مشروطه اشاره می­‌کند، اما تحلیلی که ارائه می‌­دهد راه به عمق مسأله نمی­‌برد. او می‌­نویسد: «سالها در ایران یک حکومت عرفی و یک شریعت با هم بوده و دو دستگاه با هم به سر برده».۵۰ بنابراین او به وجود دوگانهٔ شرع-عرف معترف است، اما علی­‌الظاهر هیچ‌یک از این دو را قبول ندارد. شاه را که خودکامه می‌­داند و در مقابل با علما نیز همدل نیست. شق سومی هم وجود خارجی ندارد، هر چند کسروی صحبت از «توده» می­‌کند و نیروی سوم را «ملت» می­‌خواند.۵۱ ملتی که به اذعان کسروی، چیزی از مشروطه نمی­‌داند اما می­‌تواند در انتزاع او شق سوم باشد. برخلاف نظر کسروی مشروطه نمی­‌توانست در خلأ رخ دهد و اگر هدف آن تنها تضعیف سلطنت بود-که بود-، این مهم جز با توسل به قطب دیگر قدرت یعنی علما ممکن نمی‌شد. این مطلب را روشنفکران ایرانی دو دهه قبل از مشروطه فهمیده بودند و به همین دلیل بسیاری از آنان، چون میرزا ملکم­‌خان و حتی دهری­‌مسلکی چون میرزا آقاخان کرمانی، خواهان ورود روحانیون به حیطه سیاست شدند. بنابراین کسروی که در تاریخ خود دائماً علما را به دستبرد در قانون اساسی یا بی‌اطلاعی از معنی ناب مشروطه متهم می­‌کند، از قضا تیشه به ریشهٔ مشروطهٔ ایرانی می‌­زند، چرا که جز با جلوداری آنها چنین جنبشی اساساً ممکن نبود. در عهد مشروطه، توده برخلاف روزگار کنونی یک عامل سیاسی حساب نمی­‌شد و «ملت» هم معنای مدرن خود را نداشت. توده(ملت) یا از صحنه مشروطه بیرون بود یا تحت هدایت علما-اعم از موافق یا مخالف مشروطه- عمل می­‌کرد. بنابراین ملت نه تنها شق سوم نبود، بلکه در جریان مشروطه تابع همان دو قطب سنّتی باقی ماند. کسروی چون از این دو قطب متنفر است و شق مدنظر او هم وجود سیاسی ندارد، لاجرم در نهایت به دامن انقلابیون قفقازی می­‌افتد و در دشمنی با شاه از آنها هم جلو می‌­زند. در حقیقت از جادهٔ اعتدال مثل همیشه خارج شده، واقع‌­بینی یک تاریخ­‌نگار بی‌طرف را ندارد.

از دیگر مواد جنجالی در نگارش متمم قانون اساسی، اصل هشتم در فصل حقوق ملت بود: برابری! وقتی یکباره صحبت از برابری به میان آمد علما برآشفتند که «مسلم و کافر در دیه و حدود برابر نتواند بود».۵۲ این الفاظ جدید مشخص بود محرکینی در خارج از مجلس دارد. مثلاً زردتشتیان بلافاصله لایحه­‌ای به مجلس فرستاده و خواهان مساوات شدند. امام جمعهٔ خویی در واکنش به این لایحه اظهار داشت که «زردشتیان ۱۳۰۰ سال است با ما بوده‌­اند و حقوقی داشته‌­اند…حالا ما حتی­‌الامکان در صدد هستیم که حقوق آنها را زیاد کنیم و محکم نماییم».۱۲۹ علما استدلال می­‌کردند که برابری نسبتی با شرع ندارد و یک مسلمان با یک زرتشتی برابر نیست. تقلید واژه به واژه از انقلاب کبیر به همین تناقضات ختم می­‌شد. در جامعه‌­ای که ثبت احوال، حدود و دیات آن سده‌­ها مبتنی بر فقه اسلامی است، چگونه می­‌توان یک شبه از برابری سخن گفت، یا همه را تنها با یک قلم و کاغذ «برابر» نمود، و از قیود واقعاً موجود رها کرد؟ برابری حتی میان اقشار مختلف مسلمان برقرار نبود چگونه می‌شد از برابری مسلمان و غیرمسلمان دم زد. بنابراین اصل هشتم را جبراً این‌گونه انشاء کردند که ایرانیان «در مقابل قانون دولتی متساوی­‌الحقوق خواهند بود». برای این مهم نیز مقدور نبود انشایی بهتر از اصل هشتم تدارک دید، چرا که شارع واقعاً از حیث برخی حقوق، مسلمان و غیرمسلمان را نابرابر می‌داند.

مشروطه در ایران با آن خصوصیات سیاسی و مذهبی مملکت، ناگزیر بود که به بهای تضعیف یکبارهٔ سلطنت سهم رسمی به علما در ادارهٔ کشور بدهد. منصبی که در سلطنت مستقله وجود خارجی نداشت اما به هنگام نگارش متمم تحت عنوان «نظارت علما» بر تصویب قوانین به میان آمد. در حقیقت، متمم به دنبال تعیین کردن حقوق سلطنت، ملت، عدلیه و نحوه اخذ مالیات بود، اما به «علمای اعلام» مسئولیت قانونی تطبیق قوانین با شرع انور را اعطا کرد که صراحتاً در اصل دوم آن آمده است. این اصلِ محبوبِ شیخ فضل­‌الله البته هیچگاه متناسب با کیفیت قانونی خود اجرا نشد، اما به دخالت علما در سیاست، رسمیت و قانونیت بخشید. جریان تصویب این اصل نیز رخنه در صفوف مشروطه­‌خواهان انداخت و ایضاً تناقض مشروطهٔ ایران را عیان کرد. درست است که پیروزی مشروطه به رهبری مجتهدین بود، حامیان بزرگ آن مقیم نجف بودند و اصل دوم متمم قانون اساسی نیز اختیار تطبیق قوانین با شرع را بر دوش آنان نهاده بود، اما ماهیّت مشروطه در اصل «اروپایی» است و در گذر زمان تنها به یک دوگانه می‌­انجامید: شاه یا مجلس! بنابراین علما برخلاف تصورشان، در ساختار جدید به حاشیه می­‌رفتند و در بهترین حالت، وکلایی عرفی می­‌شدند. دیگر به صرف مجتهد یا فقیه بودن نمی­‌توانستند در امور، مداخله غیررسمی کنند و حتی امور شرعیه را هم با دولت شریک شدند. این مهم را شیخ فضل­‌الله به هنگام تحریر متمم، به خوبی دریافته بود که مشروطه­ ظاهراً در حال فرا رفتن از معنای اولیه خود یعنی محدود کردن اختیارات پادشاه به وسیلهٔ مجلس منتخبان است. اما مراجع نجف در این مرحله با نظر مجتهد طهران موافق نبودند. در حقیقت علت مهم بروز اختلاف میان طیف محافظه­‌کار طرفدار مشروطه این بود که متمم، یارای غلبه بر ذات قانونگذاری مدرن را نداشت که میل طبیعی آن، عبور از قیود شرعی است. فقه که شامل احکام خصوصی، عقود، ارث و غیره است با تأسیس مجلس شورای ملی دارای رقیب می­‌گردد چرا که مجلس شورا در فرایند تقنین، احکام اسلامی را تنها یکی از منابع قانونگذاری خود می­داند نه تنها مأخذ و منبع انحصاری تقنین. شیخ فضل­‌الله به هنگام تحصن دوم خود در عبدالعظیم ضمن اینکه مغرورانه خود را  اسّ اساس این مجلس و مشروطیت می­‌داند، در پاسخ به سیدین در همین باب می‌­گوید:

مجلس برای ما خیلی خوب است، مشروطیت خیلی بجاست. اما مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقهٔ شرع مقدس نبوی خارج نشود. پس ما را در موضوع مشروطیت ابداً حرفی نیست. اما آزادی که جز مشروطیت نیست…امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما می­‌رسد.۱۳۰

شیخ که به حق خود را از سران مشروطه می‌­داند، به این نکته اما التفات ندارد وقتی علمایی چون او خواهان تحدید یکباره سلطنت و وزرا شدند و مجلس شورای ملی را بر صدر نشاندند نمی­‌توانند طبقهٔ خود را از این قاعده مستثنی کنند. به‌قول طباطبایی «مجلس نمی­‌گذارد علما مانند سابق به میل خود هر چه می­‌خواهند بکنند.»۱۳۱ این سیل که سرچشمهٔ آن خود حضرات بودند با این شدت و حدتی که جاری شد همه را با خود می‌­برد نه فقط تاج و تخت را. علما در کل موفق شدند سلطنت را تضعیف کنند، اما امتیازات سنّتی خود را هم هبه کردند، و تازه این قبل از روی کار آمدن دیکتاتوری منوّر است. بنابراین همان شد که مظفرالدین­‌شاه می­‌گفت که اینان از مشروطه­‌خواهی پشیمان خواهند شد. شیخ فضل­‌الله در همین جا بود که از صف مشروطه­‌خواهان و سیدین جدا شد و ازآنجایی‌که مجتهدی بزرگ و بنام به شمار می­‌رفت، بنای مخالفت او با مشروطه در کشور غوغا به پا کرد و موجب تفرقه گردید. از سویی دیگر پادشاه نیز با متمم چنان تضعیف شد که از اختیاراتش عملاً چیزی باقی نماند. محمدعلی­‌شاه هنگام صحهٔ متمم قانون اساسی در آن غور و تعمق کافی نکرد.۵۳ متمم را از روی قانون اساسی بلژیک ترجمه کردند و حتی مواد آن را شدیدتر از اصل آن نوشته بودند. مخبرالسلطنه که واسطهٔ میان دربار و مجلس بود، می‌­گوید:

متأسفانه به حکم عادت سیاسی قانون اساسی بلژیک را مصدر قرار داده‌اند که بر اساس فرانسه بود، مردم فرانسه آتشی‌مزاج همان قانون اساسی را هم مجری نکردند، کنوانسیون سوابق را از ریشه برآورده، اوباش غلبه کردند و خرابی‌ها بار آوردند و ما همان رشته را دنبال کردیم. اگر ملاحظات سیاسی نبود می‌­بایست تقلید از انگلیس کرد که همیشه اصول قدیمی را ملحوظ میدارد و نواقص را اصلاح می­‌کند.۵۴

در تاریخ معاصر جهان هیچ­گاه قانون اساسی به این شدت و حدّت از هیچ پادشاهی گرفته نشده بود. اگر محمدعلی‌شاه جز صحه گذاردن بر متمم قانون اساسی که تماماً توسط مجلس تحریر شد، همراهی دیگری با مشروطه نمی­‌کرد، مشروطه­‌خواهان می­‌بایست از او کمال تشکر را داشتند نه اینکه عاقبت، سلطنت را هم از او دریغ نمایند. سلطنتی که یکباره و با نوشتن متمم، موهبتی شد که ملت به او تفویض کرده است! قدرت اجرایی­َش را وزرای مسئول بردند، خزانه‌­اش را وزارت مالیه- در حقیقت مجلس- گرفت، محاکم دولتی­َش به عدلیه داده شد و قشون هم تحت‌نظر وزیر جنگ درآمد و حتی اختیار دربار هم از کف او بیرون رفت. در واقع متمم را طوری نوشتند که برای شاه چیزی باقی نگذارند و او را همانند سایهٔ روی دیوار کنند. سنا را هم با آن توصیفاتی که درباره‌­اش رفت هیچگاه تشکیل ندادند. حتی مجلس پا را از حدود خود فراتر گذاشت و عزل و تنبیه اطرافیان شاه را هم حق خود ­دانست. تقی­‌زاده در همین رابطه، گستاخانه اظهار داشت:

همان‌طور که وکلا هرگاه سلب اطمینان خود را از وزیری اظهار نمایند آن وزیر معزول است همین‌­طور هرگاه از مقربان سلطنت چنین اظهار را بنمایند باید اینها را از قرب به آن مقام مقدس طرد و منع کرد و آنچه مجازات لازمه است، به آنها داده شود.۱۳۲

یعنی همان‌گونه که نمایندگان، وزرا را استیضاح می­‌کنند قادر باشند اطرافیان شاه را هم عزل کنند. اینها از کرامات شیوخ مشروطه­‌خواه ایرانی است. طوری رفتار می­‌کردند که گویی محمدعلی­‌شاه، مستأجر مجلس در قصر گلستان است و اینان قادرند هر طور که صلاح می‌­دانند با او رفتار کنند. مبرهن بود که بنا به تجربهٔ تاریخی، تقسیم قدرت سیاسی میان پارلمان و سلطنت نمی­‌تواند پایدار بماند، ناگزیز بایستی یکی بر دیگری فائق آید.۵۵ و در مشروطهٔ ایران روند حوادث، برتری مطلق اما ناپایدار «مجلس» را رقم زد. علمای اعلام، رؤسای ایلات بزرگ و خصوصاً ایالت‌­های تبریز و اصفهان و رشت در نهایت جانب مجلس را گرفته و شاه را تنها گذاشتند. در ایران که رسم بر انجام امور به شکل انقلابی است، مجلس که موجودیت خود را مدیون فرمان همایونی بود، در اندک زمانی تمام قدرت را از شاه گرفت و حتی میل به تحقیر و کشتن او داشت، اما هیچگاه حتی تا به امروز بدل به نهادی ریشه­‌دار و مستقل نشد و همیشه در حاشیه قدرت باقی ماند.

 ترور اتابک

محمدعلی‌­شاه برای صدارت در عهد مشروطه شخصیت مشهور و کاربلد اما نامحبوبی را به طهران فراخواند تا ریاست دولت را به او محول نماید؛ اتابک اعظم، مقتدرترین شخصیت ایران در ربع اول قرن چهاردهم. اتابک که از سفری دور و دراز بازمی­‌گشت و گویی از جهت عقیدهٔ سیاسی تغییر کرده بود، در اولین ملاقات خود به شاه گفت:« اگر مشروطه به سود سایرین نباشد هر آینه به نفع شخص همایونی است».۵۶ در بدو ورود به طهران ملکم‌خان و طالبوف زبان به حمایت از او گشودند و او را برای تحکیم مشروطه در دوران جدید شخص مناسب و باتجربه‌­ای خواندند. کسی هم جز اتابک یارای این را نداشت که در دورهٔ گذار به سلطنت مشروطه، ریاست دولت را بر عهده گیرد. آدمیت هم در تحلیل خود او را «سیاستمداری بسیار زیرک و محیل و کاردان»۵۷ نامیده است. اما کسروی مجلس را برای قبول صدارت اتابک به «سست‌کاری» متهم کرده و او را بدخواه و دشمن مشروطه خوانده است.۵۸ کسروی بنا به طبع آتشین خود، همان‌طور که در تاریخش دشمن درجهٔ یک شاه است، با اتابک نیز عداوتی آشکار دارد. درحالی­‌که که رابطهٔ مجلس و دولت در زمان صدارت او بهبود یافته و شاه نیز وزرا را به همراهی با مجلس تشویق می­‌کرد، کسروی اما ذیل فصل ترور اتابک، نمایندگان را در مواجهه با صدراعظم به پریشان­‌گویی، زودباوری و فریفته شدن متهم کرده و اتابک را هم شیرین‌زبان و نیرنگ­‌ساز می‌­نامد که در «آخرین ساعت زندگی بسر می­‌برد».۵۹ اتابک اما امور دولتی را حتی‌­المقدور پیش می­‌بُرد و با وجود تمام پیچیدگی­‌های سیاسی، قاطبهٔ نمایندگان مجلس با او همراه شدند، ایضاً بهبهانی که از قدیم با وی رابطه­‌ای حسنه­ داشت. روابط میان دربار و مجلس بهتر شده بود، و امید به تفاهم دولت و مجلس افزایش یافت، هر چند که اتابک بین شاه و مجلس و بهبهانی و شیخ فضل‌­الله چهار میخ شده بود.۶۰ صدارت او تا اندازه‌­ای، افق سیاسی را روشن کرد اما ناگهان عباس آقا تبریزی با عنوان انقلابی «فدایی ملت» صدراعظم را در مقابل مجلس شورای ملی به قتل رساند تا بذر ترور سیاسی توسط سوسیال دموکرات‌­های ایران با موفقیت پاشیده شود. این ترور در زمان تحصن شیخ­ فضل­‌الله در عبدالعظیم و توفیق اتابک در ایجاد مفاهمه میان دولت و مجلس رخ داد و ورق را به نفع تندروها برگرداند. این شگرد فرقهٔ اجتماعیون عامیون بود که هر زمان مشروطه از حالت انقلابی خود خارج می­‌شد با یک ترور یا بلوا اوضاع را متشنج کند تا از آب گل­‌آلود ماهی بگیرند. پس از این واقعه، مجلس به‌طور رسمی قتل اتابک را از «ضایعات عظیمه و موجب تأسف» ­خواند، اما جناب مستطاب کسروی، که قربانی کردن شتر را در عید قربان عملی «خونخوارانه»۶۱ می‌­داند، چنین عمل تروریستی را «شاهکار» و قاتل را «جانباز» نامیده است۶۲. او که در سراسر تاریخ خود از مجلس به علت خلع نکردن شاه شکوه دارد نمایندگان را تنها به دلیل اظهار تأسف از ترور صدراعظم «بی­‌خرد»۶۳ خوانده است. کسروی سپس از مهندس برق معلوم‌­الحالی چون حیدرعمواوغلی به‌عنوان یک «جوان دلیر و آزادی‌خواه» نام برده و او را که از اعضای انجمن بدنام آذربایجان و جماعت وابسته به سوسیال دموکرات­‌های قفقازی است، منشأ و محرک اصلی ترور معرفی می‌­کند.۶۴ به‌هر‌حال تندروها آنچه در سر داشتند و از سوسیالیست­‌های روسی آموخته بودند در طهران پیاده کردند. میانه­‌روها کم­‌کم از قطار مشروطه پیاده و مانند هر انقلاب دیگری تندروها همه کارهٔ مملکت شدند. روز تشییع اتابک نشانــهٔ دیگری بود بر تغییر زمانه. احتشام‌­السلطنه که خود نظاره­‌گر حوادث است می­‌نویسد: «همه رفته‌اند، همه دوری گزیده‌اند و جز مهتر و شاگرد آشپز از آن خیل خدم و حشم و بنده و ارادتمند، هیچ‌کس باقی نمانده است».۶۵ پس از ترور اتابک، شاه در قصر صاحبقرانیه به کوه‌­های البرز پناه برده۶۶ و شلوغی شب هفت عباس‌­آقا (قاتل اتابک) حکایت از این داشت که تندروها به مراد دل خود رسیده‌­اند. آنها از شرارت، ارتزاق می‌­کردند و جو ملتهب و انقلابی ایشان را جلودار مشروطه می­‌کرد. کسروی نیز با نهایت اکرام و احترام از آنان خاصه ملک‌­المتکلمین یاد کرده است؛ شخصی که هم خوب رشوه می­‌گرفت و هم خوب دشنام می­‌داد. اوضاع به‌گونه­‌ای پیش رفت که رفته‌­رفته از یافتن عاملان پشت صحنه ترور اتابک صرف‌ِنظر کردند و دیگر کسی پی کار را نگرفت! از پیامدهای این ترور استعفای صنیع‌­الدوله رئیس مجلس و جدا شدن سعدالدوله -ابوالمله مشروطه­‌خواهان- از مجلس بود. سعدالدوله که از حقوق‌دانان مجلس و یکی از نویسندگان متمم قانون اساسی بود در این اثنا به دولت مشیرالسلطنه پیوست و وزیر خارجه شد. صنیع­‌الدوله نیز که از بدگویی و تهدید به ترور خود خسته شده بود استعفای سوم خود را تقدیم کرد و عطای ریاست مجلس را به لقایش بخشید!۱۳۳

مالیه و قشون

دولت وقت به‌طور روشنی دچار کمبود مزمن پول بود. کمبودی بیش از اندازه، به‌طوری‌که ناچار به استقراض خارجی می­‌شد. این اوضاع بد مالی که میراث عهد مظفری بود، کشور را به قرضه معتاد کرد. هیچ راه دیگری هم وجود نداشت. تأسیس بانک ملی با شکست مواجه شده بود، چرا که سرمایهٔ لازم برای آن فراهم نیامد. به قول مخبرالسلطنه، «معلوم نشد چه گفتند زن‌ها دستبند و گوشواره دادند، به گوش کی رفت و پارهٔ دست زن کی شد، من ندانستم. همین‌قدر دانستم که گفتگوی بانک و حرارت­‌ها لوث ماند.»۶۷ دخل و خرج دولت با هم نمی­‌خواند و عایدات دولت کفاف هزینه­‌ها را نمی­‌کرد. مجلس هم در همان بدو تأسیس، با لایحهٔ استقراض چهارصد هزار لیره مخالفت کرده بود. فقدان پول را می­‌توان یکی از دلایل سقوط محمدعلی­‌شاه دانست. ازآنجایی‌که خزانه هم به بهارستان منتقل شده بود برخی از رجال مسئولیت دولتی قبول نمی­‌کردند به‌طوری‌که شاه ضمن تذکر این مطلب که از تبریز با خود کسی را نیاورده و همیشه در انتخاب صدراعظم و سایر وزرا به رجال طهران نظر داشته، خطاب به تعدادی از نمایندگان مجلس اظهار داشت:

تا حالا که ما پول داشتیم و دخل از جانب ما ممکن بود، همه در دخالت به کار یکدیگر سبقت می‌­جستند؛ ولی امروز خود را کنار می­‌کشند.۱۳۴

مضاف بر این، مالیه بدل به ملک طلق مجلس شده بود و وکلا قادر بودند مقرری این و آن، حتی شخص شاه را کم و زیاد کنند. باز هم تقی­‌زاده این عنصر رادیکال و بلوایی، جلودار ماجرا شد و در کمال بی­‌ادبی در جلسه علنی مجلس اظهار داشت که «سالی سی هزار تومان از برای مخارج شخص سلطنت» معین می­‌کنیم و در رابطه با پرداخت حقوق خدمه‌ٔ دربار نیز گفت «آن را خودمان می‌­دهیم.»۱۳۵ یعنی اگر شاه نمی­‌تواند خدمهٔ دربار را در مورد مستمری مصوب مجلس اقناع کند ما فقط حقوق ایشان را داده، مابقی را مستقیم با خدمه حساب می­‌کنیم. این در حالی است که شاه کاهش شدید بودجـهٔ دربار را پذیرفته و خود را مایل به سازش نشان داده بود. باری خروج یک‌بارهٔ خزانهٔ ممکلت از تصرف شاه و افتادن آن به دست مجلس، کار را به آنجا رساند که جوانکی به نام تقی‌­زاده به خود جرأت این را بدهد تا شاه را حقوق­‌بگیر مجلس بخواند و اعضای دربار سلطنت را مستخدمین مجلس. این‌گونه مالیه را از دربار به بهارستان بردند. اما مجلس نه تنها در تمشیت امور مالی توفیقی نیافت، بلکه با قوانین صوری و ترجمه‌­ای، منابع موجود را هم دچار مشکل کرد و همچنان هشت مملکت گرو نه آن باقی ماند. از طرفی دیگر شاه فاقد ارتش یکپارچه به معنای مدرن کلمه بود، بلکه قشون او از فوج‌های نظامی منظم و نامنظم تشکیل می‌شد. دولت مستقیماً این افواج را، که سوای قوای نظامی ایلات و عشایرند، تأمین مالی کرده، به آنها جیره می­‌داد. قوای ایلات هم هر چند در مواقع لزوم به شاه وفادار بودند، اما مستقیماً تحت فرماندهی او قرار نداشتند. حارث سرحدات ایران همین ایلات و عشایر بودند که در عوض وفاداری به شاه، از امتیازات محلی برخوردار بوده و از آنها انتظار می‌رفت متقابلاً از قلمرو شاه دفاع کنند. سنّت دراز حکومت‌های محلیِ خوداتکا، اما وفادار به شاه، در تمام ایالت­‌ها برقرار بود. شاه تنها حاکم هر ایالت را تعیین می‌کرد و از هر منطقه خراج و قشون مکفی را طلب می‌نمود. در مقابل به امتیازات و سلسله‌مراتب‌های مرسوم در این مناطق احترام می‌گذاشت. اما مجلس جوان سعی داشت اختیار فوج‌های دولتی را هم از شاه بگیرد و وزیر جنگ را همه کارهٔ قشون کند بدین بهانه که نمی­‌تواند شاه را مورد سؤال قرار دهد. پس از تغییر مبنای مشروعیت و بدست گرفتن خزانه این‌بار نوبت به قشون و افواج دولتی رسید که از اختیار شاه خارج شود و برای او از ابراز قدرت هیچ باقی نماند. این تغییرات انقلابی در حالی رخ داد که قدرت قوای ایلات و عشایر سر جای خود باقی ماند و در ادامه کنترل ایلات را برای مرکز دچار چالش کرد. این اقدام مجلس معنایی جز خارج کردن کنترل قشون نظامی کشور و به تبع آن حکومت ایالات از ید شاه نداشت. حوادث آینده که بر ما آشکار است نشان می­‌دهد در نهایت همین قوه توانست طهران را فتح کند و محمدعلی­‌شاه را از سلطنت قانونی عزل نماید. اصل پنجاهم متمم قانون اساسی فرمان‌فرمای کل قشون را مقام سلطنت می­‌داند، اما در نهایت وزیر جنگ مسئول است و باید در مقابل مجلس پاسخگو باشد. وزیری که دو دهه بعد قدرتی مافوق تصور پیدا کرد و با مصوبهٔ مجلس پنجم که نقض صریح قانون اساسی بود، فرماندهی کل قوا را هم از شاه وقت گرفته، قاجار را از سلطنت مشروطهٔ ایران برانداخت.

 

ترور شاه

محمدعلی‌شاه کمتر از سه سال فرصت سلطنت یافت و هر چه از اختیارات و امتیازات خود کوتاه آمد، ارج و منزلتی درخور ندید. وضع آشفتهٔ مالی دولت، ارتباطی به زمان شهریاری او نداشت و همین که به تخت سلطنت نشست نهادی جوان چون مجلس مقابلش قد علم کرده بود. گویی که ایران سده‌­ها صاحب پارلمان بوده و دستگاه سلطنت، تازه به دوران رسیده است نه بالعکس. او که مانند تمام پادشاهان، دیهیم شاهنشاهی ایران را به ضرب شمشیر نیاکان، حق خود می‌­دانست و آن را با هیچ احدی ولو برادر خود سالارالدوله شریک نمی‌شد، با مجلس جوان میراث خود را تقسیم کرد. اما مجلس در اندک زمانی تمام اقتدارات سلطنت را از او ستاند. در پاسخ به تمام سهل­‌گیری­‌های شاه، وی را در روز روشن و در پایتخت سلطنتش ترور کرد. مشروطهٔ ایران تا آنجا ترقی کرد که با بلوای فرانسه و گردن زدن شاه تنها چند قدم فاصله داشت. شاه از این ترور، جان سالم به در بُرد، چرا که در کالسکهٔ شش اسبه نشسته بود نه اتومبیل اصلی، اما روسیاهی به زغال باقی ماند. محمدعلی‌شاه که در روز قبل ترور به جهت خشنودی از تصویب قانون مطبوعات دستخط به مجلس فرستاده بود، روز بعد، جواب خود را با نارنجک گرفت. شاه سالم ماند و حتی پس از چنین سوءقصدی خونسردی خود را حفظ کرد. او همان‌طور که در مقابل هتاکی مطبوعات و انجمن‌نشینان صبر پیشه نمود، در مقابل این ترور نیز خواسته­‌ای جز یافتن عاملین کار نداشت و بیش از همه از مجلس، منتظر پیگیری ترور خود بود. شهربانی چهار تن را دستگیر کرد، اما انجمن‌­ها به نام پشتیبانی از قانون، همه آنها را آزاد کردند. جالب اینکه نارنجک از پشت بام انجمن آذربایجان به سمت اتومبیل شاه پرتاب شده بود؛ گویا قانون در مشروطه ایرانی به معنی تحقیر و تحدید حداکثری شاه و در مقابل، آزادی تام و تمام مجلس، انجمن­‌ها و اشرار قفقازی بود. حتی فرد عنودی مانند کسروی که در تمام صفحات تاریخ خود شاه را «میرزا» نامیده است لب به اعتراف گشوده که محمدعلی­‌شاه این پیشامد را دستاویزی برای حمله به مجلس و طرفدارانش قرار نداد. بااین‌حال کسروی آنقدر مغرض بود که این ترور را «شاهکار دوم» بنامد و از نو آن را در سیاههٔ اَعمال حیدرعمواغلی ثبت و درج نماید.۶۸ بمب را همین مهندس اوغلی ساخته بود و آن چهار تن که آزاد شدند، عاملان اصلی ترور بودند. آخر همه را آزاد کردند، و این اشرار از چنین خلاف بزرگ هیچ عقوبتی ندیدند. کمیتهٔ سوسیال دموکرات باکو اینان را به طهران گسیل داشت تا شاه را ترور کنند. مجلس به گونه‌ای با عاملان ترور برخورد کرد که گویی «جنیان» آن را مرتکب شدند نه مشروطه‌چیان. حتی جای شاکی و متهم عوض شده، شاه را به‌خاطر دستگیری این تروریست­‌ها به نقض قانون اساسی متهم کردند. شاه نیز مظلومانه گفت:

اکنون که ملت نمی­‌خواهد کسانی‌که آهنگ کشتن من می­‌داشتند دنبال کنم من نیز چشم می­‌پوشم!۶۹

باری حرکت به سمت مشروطهٔ کاملِ پارلمانی مقارن با آغاز سلطنت محمدعلی‌شاه بود.۷۰ درحالی‌که ایران به مشروطهٔ محدود نیاز داشت تا قدرت به یکباره از دربار به مجلس منتقل نشود. پیامدهای چنین انقلابی در ایران بنا به تجربهٔ تاریخی، دردناک و ناموفق بود. راه درست برای ممالک محروسه با آن خصوصیات جغرافیایی، مسیری بود که انگلستان طی کرد نه فرانسهٔ انقلابی با همه تندروی‌ها و کشت و کشتارها و فجایعی که آفرید.۷۱ قدرت می­‌بایست بین دربار، سنا و مجلس شورای ملی توزیع می‌شد، نه اینکه سلطنت را از همان آغاز مشروطه بدل به سایه کنند، سنا را هیچ‌گاه تشکیل ندهند و مجلس بی­‌تجربه را هم مطلق‌­العنان سازند. در مشروطه ایران جو متشنج و انقلابی، تندروها را همه کارهٔ میدان کرد. در گرماگرم قیل‌و‌قال­‌های امثال تقی‌­زاده، مستشارالدوله، ملک­‌المتکلمین، واعظ اصفهانی، دخو، صوراسرافیل، مساوات و انجمن‌های تبریز و رشت و قزوین، دیگر امکانی برای امثال صنیع‌الدوله، مخبرالسلطنه، مؤتمن­‌الملک، مستوفی‌­الممالک و مشیرالسلطنه که از قضا رجالی کاردان و میانه­‌رو بودند، باقی نمی‌­ماند. حتی احتشام‌­السلطنه که از وکلای باسواد و مدتی رئیس مجلس بود مجبور به استعفا شد، وزرای دولت که دیگر جای خود دارند. بارها در عمر مشروطهٔ اول همین که مصالحه­ و مفاهمه میان شاه و مجلس رخ می­‌داد و مملکت رنگ آرامش به خود می­‌گرفت، ناگهان تروری ترتیب داده یا در منبر و روزنامه،­ سلطنت را به باد ناسزا می ­گرفتند. از طرفی دیگر اعضای اجتماعیون عامیون در تبریز و رشت بلوا درست می‌کردند که مبادا طهران آرام شود و در فضایی مسالمت‌­آمیز این مشروطهٔ جوان و بی­‌تجربه پا بگیرد و امنیت ممالک محروسه از دست نرود. محمدعلی‌شاه در چنین جو متلاطم و پرتنشی، هر چه کرد به جایی نرسید و قطعاً بر او تقصیراتی وارد است، اما تاریخ‌­نویسانِ مغرضِ مشروطه از او هیولایی ساخته‌اند که کاملاً ایدئولوژیک و غیرتاریخی است. دلیل چنین روایت­‌گری­ بی­‌شک به مغلوب شدن او به هنگام فتح طهران و انقراض قاجاریه در چند صباحی بعد بازمی­‌گردد. در مقابل، دشمنان بدزبان و بدکردار او قدر و منزلتی مضاعف یافتند که نه در زمان حیات و نه پس از مرگ لایقش بودند و از طرفی در روایت از مشروطه هم جانب انصاف را رعایت نکردند. اما برخی از انقلابیون جوانِ آن روزها، بعدها و به هنگام پیری، به تندروی خود در جریان مشروطه اعتراف کردند. ولی چه سود که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت! مرحوم ایرج افشار که محضر عده‌ای از رجال مشروطه را درک کرده و با آنها دربارهٔ انقلاب مشروطه سخن گفته بود، چند بار از تقی‌­زاده شنیده بود که می‌گفت:

اگر ما با محمدعلی‌شاه راه آمده بودیم و جوانی نکرده بودیم شاید مشروطه آن‌چنان‌که مطلوب بود، می­‌ماند.۱۲۰

 

انحطاط مجلس

مجلس اول نماد ناکارآمدی و تقلید نابجا از تاریخ اروپا خاصه فرانسه بود. مجلسی که هیچ سابقه‌­ای در ایران نداشت و زمانی‌که به موجب فرمان مظفری تأسیس شد حتی فاقد ساختمان برای انعقاد جلسات پارلمانی بود. در آغاز از برقراری نظم و نسق داخلی خود عاجز بود و نقش عدلیه و نظمیه و مجریه را توأمان انجام می­‌داد و اگر وقتی باقی می­‌ماند به تقنین هم می­‌پرداخت! در امور اجرایی مدام دخالت می­‌کرد و حتی از تفحص در امور دربار ابا نداشت. از همان ابتدا ناقص تشکیل شد و تعدادی از نمایندگانش به طهران نرسیده یا دیر وارد شدند. اکثریت آن را هم اصناف طهران تشکیل می­‌دادند، به‌طوری‌که یک بقال یا کفش‌­دوز که سابقاً ماهی ده تومان عایدی داشت، از شغل وکالت ماهی صد تومان حقوق می­‌گرفت. خزانه را که از شاه گرفتند بلافاصله برای خود سالانه هزار و دویست تومان مواجب تعیین کردند، بدون اینکه مسئولیت خرابی­‌های مملکت را بر عهده گیرند. سنا را هم که تا حدی می‌توانست از انحطاط مجلس جلوگیری کند تشکیل ندادند و عجیب اینکه شاه نیز در این رابطه اقدام نکرد و تازه چهارده ماه پس از تشکیل مجلس به فکر افتاد.۷۲ از طرف دیگر در این مجلس علما در مصدر کار قرار گرفتند و یکی از آن طبقات شش­‌گانه را تشکیل دادند. در حقیقت تمام اختیارات سلطنت یک شبه مصادره شد اما آقایان علما داخل در این مجلس شدند.۷۳ همین امر هم موجب اختلاف میان طبقه‌ٔ علما شد. مثلاً چون شیخ فضل­‌الله را به مجلس راه ندادند، او هم حکم به حرمت مجلس و کفر مشروطه­‌طلبان داد.۷۴ ازآنجا‌که رهبری به بهبهانی رقیب او رسیده بود از مشروطه­‌خواهی دست کشید و علم مشروعه­‌خواهی بلند کرد. بهبهانی نیز بدل به قدرتمندترین فرد ایران شده بود، عوام او را «شاه سیاه» خوانده، منزلش کم از دربار شاهی نداشت، به‌طوری‌که در مجلس عروسی پسر کوچکش هفت اطاق را سفره انداخته، از غذاهای ممتاز و اعلای فرنگی و ایرانی پر کردند.۷۵ مطلب مهم دیگر که محل اختلاف شد، نفس «قانونگذاری» بود. علما اظهار می­‌کردند که واضع قانون صاحب شریعت است نه وکلا، پس مجلس نباید قانونگذاری کند. درحالی‌که برخی دیگر نظرشان بر این بود که مشروطه مربوط به تنظیم امور سیاسی و مدنی است و ابداً در امور شرعی مداخله نمی­‌کند. البته اگر علمای مشروطه­‌خواه درمی­‌یافتند که مشروطه ذاتاً سکولار است و قابلیت انطباق با شرع را ندارد هیچ‌گاه در صف اول مشروطه­‌خواهی قرار نمی­‌گرفتند. حتی اگر مردم و جمع کثیری از مشروطه­‌طلبان چنین اطلاعی می ­داشتند از مشروطهٔ ایرانی هیچ اثری باقی نمی­‌ماند و همان ابتدا توسط عین‌­الدوله در نطفه خفه می‌شد. در واقع این قدرت خارق­‌العادهٔ مذهب و کلام واعظان و ناطقان در پوشش ادبیات دینی بود که هنگامهٔ مشروطه را برانگیخت و شاه و گدا را مقهور خود ساخت. بااین‌حال برای رضایت علما اصل دوم متمم قانون اساسی به تصویب رسید که خروجی همین اختلاف نظرها بود.

باری مجلس با نهایت خشونت با سلطنت معامله می­‌کرد و هر ادنی مطلبی را که شاه از مجلس خواهش می­‌کرد رد می­کردند و در مقابل، مطالب بسیار بزرگ از شاه توقع داشتند.۷۶ حتی وقتی مجلس از دریافتی سالانهٔ دربار مبلغ قابل توجهی کم کرد باز شاه معترض نشد و چیزی نگفت. طباطبایی آشکارا گفت که این مجلس اگر به هم بخورد علتش خود این مجلس است.۷۷ مجلس شورای ملی زمانی‌که شروع به کار کرده بود طرف تظلمات، شکایات و خطاب قاطبهٔ مردم از اعلی و ادنی قرار گرفت، انگار که عدلیه یا نظمیه بود. از همین رو سعدالدوله می‌­گفت که تظلمات را به وزارت عدلیه ارجاع دهید چرا که این مجلس، عدالتخانه نیست.۷۸ نگاهی که در اوایل کار به مجلس وجود داشت از حیث احترامات و انتظارات فوق تصور است. مجلس همانند معبدی بود که جسارت به آن عقوبت داشت و از شاه تا گدا به آن امید بسته بودند و انتظار فرج داشتند. حتی زمانی‌که خیل طرفداران مجلس، حاکم طهران را فحش‌­باران کردند و قرار بر تنبیه آنان مقابل مجلس شد، گروهی از وکلا گفتند چون مجلس مقدس و محترم است، نباید اجرای سیاست در آنجا بشود.۷۹ احتشام­‌السلطنه که چند صباحی ریاست مجلس را بر عهده داشت می­‌گوید: «در آن روزها…قدرت و اعتبار وکیل مجلس بی‌­اغراق از پادشاه بیشتر بود».۸۰سیدین نیز در مجلس نفوذ و قدرتی مافوق تصور داشتند.۸۱ جو زمانه هم به گونه‌­ای بود که مردم سابقاً از نسبت «تکفیر» می‌­ترسیدند، حالا از نسبت «استبداد» خوف داشتند.

در هفته‌­های منتهی به یوم‌التوپ اما برخی از وکلا با مُهر مجلس خطاب به شاه نامه‌­های تهدیدآمیز می­‌نوشتند که اگر اطرافیان خود را نفی بلد نکنی، مجلس عالی تشکیل داده، تو را عزل می­‌کنیم! شاه در نهایت پذیرفت برخی از درباریان را تبعید کند، اما در مقابل، مجلس درخواست شاه مبنی بر تبعید وکلا و ناطقین فاسد را رد کرد! در باب احوال یکی از همین مفسدین یعنی ملک­‌المتکلمین آمده که دلش برای مشروطه نسوخته بود، دخل می‌­خواست، و الا وقت کشته شدن نمی‌­گفت اگر شاه مرا نگاه دارد نفع خواهد برد! یا واعظ اصفهانی که بالای منبر فحش به مردم می‌داد و خوب هم رشوه می­‌گرفت.۸۲ در طهران عقلا بر این عقیده بودند که «اگر شاه خدای نخواسته مغلوب شود، هرج‌و‌مرج صفحه ایران را خواهد گرفت» و اینکه «این ملت جاهل هنور قابل مشروطیت نیست.»۸۳ حتی قسم­‌نامه­‌ای میان شاه و مجلس رد و بدل شد که نسخهٔ شاهی آن برای حفظ اساس مشروطیت شرط نداشت، اما قسم‌­نامه وکلا مشروط بود و راه فرار گذاشته بودند!۸۴ از بدو امر که نمایندگان ایالات انتخاب شدند، کسانی به مجلس راه یافتند که آشکارا دشمن شاه بودند. مثلاً بحرالعلوم برادر شیخ احمد روحی-از عاملین قتل شاه شهید- نماینده کرمان شد یا منتخبین آذربایجان برگزیدهٔ انجمن تبریز بودند که تحت نفود علی مسیو و چپ­‌های قفقازی قرار داشتند.۸۵ ادوارد براون نیز که از طرفداران مجلس است در فصل هشتم کتاب مشهور خود مقاله‌­ای از «تایمز» آورده که در حقیقت نظر مطبوعات اروپا از مشروطه ایران را منعکس می­‌کند؛ دو روز پس از انهدام مجلس، روزنامهٔ تایمز لندن در سرمقالهٔ بیست و پنج ژوئن، مجلس ایران را به‌عنوان «فراهم‌کنندهٔ نمونه‌ای برجسته از ناتوانی شرقی در جذب اصول حکومت بر خود» و به‌عنوان نهادی که «سخن بسیار گفت، اما در سروسامان یافتن جهت کار اساسی، آمادگی اندکی نشان داد» توصیف کرد. مجدداً در دوم ژوئیه، این روزنامه اعلام داشت مجلس ایران «در شکل اخیرش، حتی بیشتر از قصر سلطنتی به اصلاحات جدی و مؤثر نیازمند است» و «مقدار شگفت‌انگیزی لفاظی‌های بی‌معنی ارائه، امّا به‌هیچ‌وجه توانایی سازنده نشان نداده است» و اینکه این مجلس «به‌طور منظم تلاش می­‌کرد از وظایف مناسب خود قدم فراتر نهاده و به وظایف مقام سلطنت دست‌اندازی کند.» این مقاله در ادامه برخی از اعضای مجلس را به فساد و جاه‌طلبی متهم کرده، می­‌نویسد: «این مجلس نتوانست ابتدایی‌ترین نیازهای مادی کشور را فراهم کند. وضعیت که سال­‌های قبل بسیار بد بود، مستمراً رو به وخامت گذاشت…ناامنی افزایش یافت، تجارت تضعیف گردید و ناآرامی‌ها رایج گردید.»۸۶ این توصیف غربی، مع­‌الاسف واقعیت حکومت دو ساله‌ٔ مجلس اول را نشان می­‌دهد. مجلسی که با هدف کنترل خودکامگی دربار تأسیس شد، اما خود «خودکامه» شد.

 

یوم­‌التوپ

مجلس که بدل به نماد «انحطاط» شده بود با چند عراده توپ و یک فوج قزاق تعطیل شد، اما از مردم صدایی درنیامد. اهالی طهران به اندازه‌­ای از مشروطه بد می­‌گفتند که حد نداشت.۸۷ اوضاع این دو سال به قدری ناصواب بود که نمی‌شد نزد عوام اسم مشروطه را برد. نوشته‌اند مردم طهران در جریان به توپ بستن مجلس، تنها سکوت و بی‌اعتنایی کرده و مانند تماشاچی به این صحنه تاریخی خیره شدند. علت این واکنش لزوماً ترس از حکومت نبود، بلکه مردم ایران بالاخص ساکنین طهران از مجلس و آزادی‌خواه‌نمایان سرخوده بودند و آنچه می‌خواستند در وجود چنین مشروطیتی نمی‌دیدند.۸۸ بااین‌حال اگر شاهِ جوان، تدبیر به خرج می‌داد و با وجود تمام تعدیات و تندروی‌ها، مجلس را به توپ نمی‌بست، به صلاح مملکت نزدیک‌تر بود. حتی شاه قبل از اینکه به قوهٔ قهریه متوسل شود امین­‌الملک را با دستخط به مجلس فرستاد تا از آنها بخواهد هشت مفسد را تحویل دولت دهند. کسانی که همه معترف بودند با شرارت­‌های خود مشروطه را ضایع کرده­‌اند. اما یکی از نمایندگان تندرو تبریز، یعنی مستشارالدوله پرخاش کرده، دستخط شاه را به زمین پرت کرد و بهبهانی نیز پوزخند زد. طبق معمول بر آتش انقلاب دمیدند و آن را شعله‌­ور کردند. اگر جلسهٔ علنی مجلس را تشکیل می­‌دادند معلوم می‌شد که آیا این واکنش، خواست اکثریت نمایندگان است، یا جماعت اندک تندرو که از جانب مجلس سخن می­‌گفتند و از انجمن‌­ها حمایت و از مفسدین جانبداری می­‌کردند.۸۹ میزان تنفر مردم از انجمن‌ها، جراید و برخی از وکلا به حدی رسیده بود که هر آن احتمال یک انقلاب عمومی می‌رفت تا خشک و تر را با هم بسوزاند. مشروطیتی که در ایران با کمترین خشونت و خونریزی تحصیل شده بود با هتاکی و هرزگی بدل به بحرانی شد که توپ بستن مجلس بیش از آنکه به نابودی‌اش بیانجامد، مایهٔ تطهیر آن گردید و لفظ مشروطه را لااقل نجات داد. به تعبیر مخبرالسلطنه «مجلسیان در اسلوب انقلاب کار می­‌کردند…و آنچه می­‌کردند نتیجهٔ آن همین بود.»۹۰ مجلس را همین مردم غارت کردند و آجرهایش را هم آنها ربودند. ناظم­‌ا­لاسلام که اسم تاریخ خود را «بیداری ایرانیان» نهاده، حالا مردم را «جاهل و رجاله» می‌­نامد که چیزی از مشروطه نمی­‌دانند.۹۱ طباطبایی هم که پس از یوم­‌التوپ از مردم مأیوس شده بود، سخنانی در باب متحد خود بهبهانی به ناظم­‌الاسلام گفته که تاریخی است و حق را به جانب شاه می­‌دهد:   «این آقا سیدعبدالله پدر مرا و خودش را و مردم را سوخت. مرا آلت اجرای خیالات خود کرد. مقصودش سلطنت بود نه حفظ مشروطه و مجلس…این اواخر اعتنایی به من نداشت خود را از شاه بالاتر می­‌دید، در امر سفرا و وزرا دخالت می­‌کرد، شاه را در نزد مردم بی‌­استعداد به خرج می‌­داد».۹۲ احتشام‌­السلطنه نیز در مورد بهبهانی آورده که «در واقع سلطنت می‌کرد و در جمیع امور و شئون مملکت دخالت می‌نمود و جالب اینکه ایشان مداخله پادشاه را حتی در اداره امور داخلی دربار مجاز نمی‌دانست.»۹۳ مخبرالسلطنه نیز در باب بهبهانی نوشته که از غلامحسین غفاری می‌­پرسید «صفویه، جقه را کدام سمت عمامه می­‌زدند؟!»۹۴ بهبهانی در ایام حکومت مجلس به چنان قدرتی دست یافت که با شاه برابری می­‌کرد از همین رو سودای سلطنت داشت و منزل او درباری بود رنگین‌تر از دربار دولتی.۹۵ از آن طرف شیخ فضل­‌الله چنان در دشمنی با مشروطه -که مرحمت شاه بود- تند می‌­رفت که به تکفیر علمای عتبات رسید، صراحتاً از آنها در منابر بد می­‌گفت. نوری، در حقیقت از سر رقابت با بهبهانی و از جهت حبّ ریاست و البته برخی اختلافات نظری در باب مشروطه، دشمن درجه یک مشروطه شد و سلاح تکفیر را علیه این و آن به کار می­‌گرفت. مجدالاسلام او را «عالم مغرض» خوانده و گفته که نباید به فرمایشات او اعتنا کرد، چرا که صد هزار حکم ناسخ و منسوخ برای گرفتن رشوه داده است.۹۶

 

سلطنت مستعجل

حکومت دو سالهٔ مجلس به‌طوری نظم و امنیت مملکت را مختل کرد که مردم حتی نمی‌­توانستند به عتبات سفر کنند.۹۸ پس از تعطیلی مجلس، باز تبریز مقابل شاه ایستاد و با کمک مالی­ بازرگانان و اسلحهٔ مجاهدین قفقازی، اعادهٔ مشروطیت را مطالبه کرد. علمای نجف هم در تحریک ستارخان و پرداخت اعانه بازرگانان در صف اول بودند. داستان محاصرهٔ تبریز توسط قشون دولتی و سپس ورود سربازان روس به تبریز برای هر ایرانی، روایتی پرغصه و تراژیک است. خبرنگار روزنامهٔ تایمز نقل می‌کند وقتی تلگراف اهالی تبریز به دربار مبنی بر اینکه «ما توسل به دامن پدر نامهربان زدن را بر مدد خارجیان ترجیح می­‌دهیم و حاضریم از همه چیز صرفِ‌نظر کنیم» وصول شد، اشک از چشمان شاه جاری گشت.۹۹ از طرفی باید به دلاوری­‌های ستارخان نیز اشاره نمود. او که از لوطیان شیخی تبریز و دلال اسب بود در مدت کوتاهی به لقب «سردار ملی» نائل آمد و نامش برای همیشه در تاریخ ایران باقی ماند. علمای ثلاثهٔ نجف هم با مقاومت تبریز همراه شدند و قشون شاه را در حکم سپاه یزید بن معاویه ­خواندند! آنها چنان در دشمنی با شاه تند رفتند که از ایرانیان مقیم استانبول خواستند به دولت عثمانی و تمام دربارها و پارلمان­‌های خارجی «مظلومیت ملت ایران» را مخابره کنند و یاری آنان را در احقاق حقوق ملت طلب نمایند!۱۰۰در ماه رمضان نامه­‌ای در همین باب میان آنها و شاه مبادله شد که حائز نکات جالب توجهی است. لحن نامهٔ شاه بسیار محترمانه و مستقیماً خطاب به علمای ثلاثه است، اما پاسخ علما به وزیراعظم نوشته شده و لحن آن خالی از احترامات حداقلی است. شاه در نامهٔ خود مدعی است که در دفاع از امنیت و مذهب مملکت مجلس را تعطیل کرده و ملتزم به مبانی دین مبین است و از این جهت امید اجر اخروی دارد. از طرفی دیگر تلگراف علما تند و آتشین بوده و با تکفیر شاه تنها چند قدم فاصله داشت. آنها تلگراف شاه را «تمام الفاظ بی­‌معنی و سراپا مخالف با قواعد مسلمانی» خوانده و نسبت «پیروی چنگیز» و «تخریب اساس اسلام» به او دادند و صراحتاً قاجاریه را «سفاک و مستبد» نامیدند.۱۰۱جالب اینکه محرک اصلی صمصام­‌السلطنه برای فتح اصفهان باز هم فرامین علمای نجف و اصفهان بود که تأثیر اساسی در بر هم زدن اقتدار شاه در کشور داشت. صمصام خود گفته است: «فقط محض اطاعت فرمایش علمای نجف و اصفهان آمدم، آدم نزد من فرستادند».۱۰۲ به‌راستی مشخص نیست دلیل برخورد تند و تکفیرمآبانهٔ علمای بزرگ نجف خاصه جناب آخوند با محمدعلی‌شاه چه بود. آخوند خراسانی از بزرگترین مجتهدین تاریخ امامیه محسوب می­‌شود و پس از رحلت میرزای بزرگ، نفوذ فوق‌­العاده‌­ای در میان مشروطه­‌خواهان، علما و مردم داشت اما نسبت به شاه بسیار نامهربان و تا حد زیادی سخت­‌گیر بود. اگر شخص ایشان با دربار و خصوصاً پادشاه به طریق مسالمت­‌آمیزتری برخورد می‌­کرد و سایرین را برای مقابلهٔ با دربار، مساعی نمی­‌داد دور از انتظار نبود که با هم‌اندیشی طهران و نجف، بلوای تندروها شکست خورده و اساس مملکت و مذهب به خطر نیُفتد و خارجی بر کشور مسلط نشود. باری دخالت انقلابیون قفقازی نیز در مقاومت تبریز بسیار مؤثر بود چرا که از طرف قفقازیه، ارمنی، گرجی و مسلمان، همه روزه با سلاح آتشین وارد می‌­شدند.۱۰۳ یپرم خان ارمنی به‌عنوان یک انقلابی مخالف محمدعلی‌شاه از کمیته‌های سوسیال دموکراتی یاد می‌­کند که تصمیم می­‌گیرند از قفقاز مهمات و اسلحه وارد کنند: «در گمرک انزلی در حدود ۱۲۰۰۰ تفنگ سه تیر و چهار میلیون فشنگ موجود است. برای به دست آوردن و یا از بین بردن تفنگ­‌ها و فشنگ‌­های مزبور نقشه­‌ها می‌­کشیم».۱۰۴ تبریز اما با جد و جهد عجیبی خواستار بازگشت مشروطه و بازگشایی مجلس شورای ملی بود، بدون اینکه نقطه­‌ای از قانون اساسی کم یا زیاد شود. علمای ثلاثه هم حکم به منع و حرمتِ دادن مالیات به شاه دادند. صور اسرافیل متن فتوای آنها را در شمارهٔ اول دورهٔ تبعید خود آورده که شاه در آن «سفاک و جبار»، و مبارزه برای اعادهٔ مشروطیت به منزلهٔ «جهاد در رکاب امام زمان ارواحنا فداه» خوانده شده است. انجمن سعادت استانبول و به‌طور کلی ایرانیان مقیم عثمانی، مجاهدین قفقازی و ایضاً رقابت­‌های محلی نیز در مقاومت تبریز مقابل قشون دولتی بسیار مؤثر بود. عدم امنیت اتباع خارجی هم موجب دخالت خارجی خصوصاً روس و انگلیس در ایران شده بود. سفرای مقیم طهران دائماً دولت و حتی شخص شاه را تهدید می­‌کردند که اگر امنیت اتباع و مال­‌التجاره­‌ها را برنگردانید ناگزیر به ورود قشون به ایران هستیم. خاصه قوای روسیه که به بهانهٔ شلوغی تبریز از ارس گذشته و وارد خاک ایران شده بودند. مذاکرات در طهران هم به جایی نرسید. تجربهٔ دو سال حکومت مجلس خاطره­‌ای بس تیره و تار در ذهن پادشاه به جا گذاشته بود. وی هر چند مایل به بازگشایی مجدد مجلس بود، اما برخی از درباریان و علما مانند شیخ فضل­‌الله مانع از صدور دستخط شاه می­‌شدند. شاه نیز در تصمیم­‌گیری مردّد بود. تبریز و اصفهان از کنترل او خارج شده بود و با خیانت سپهدار، رشت نیز به آنها پیوست. سپهدار از بزرگترین بدهکاران مالیاتی ایران۱۳۶ و در اوان مشروطه جز چهار نفری بود که مردم خواهان تبعید او بودند، بعدها در قشون عین­‌الدوله درآمد، اما حالا مشروطه­‌خواه شده است! از طرفی دیگر شخصی مانند سعدالدوله که در ابتدا ابوالمله و رهبر مشروطه­‌خواهان بود دیر زمانی از مشروطه بریده و اکنون معاونت محمدعلی‌شاه را می­‌کند. شهرهای دیگر هم کم‌کم از اطاعت طهران سرباز زده، خواستار بازگشت مشروطه شدند. در این بین نمی‌­بایست حمایت حداکثری علما از بازگشت مشروطه را فراموش کرد. در طهران اما سنخ دیگر علما بازگشایی مجلس را برنتابیده، خیالات شاه را مشوش می­‌کردند. مملکت پر از آشوب و انقلاب شد. ایالات خودسر شده، به پیروی از تبریز دعوی مشروطه داشتند. مالیات به طهران نمی­‌رسید و دولت مفلس شده بود. همزمان در عثمانی نیز مشروطه برقرار شد و سلطان محمد پنجم به خلافت رسید و اثر خود را بر تحولات داخلی ایران گذاشت. شاه در نهایت در هجدهم ربیع­‌الثانی امر به انعقاد مجدد پارلمان داد، اما دیر شده بود. از اصفهان تلگراف رسید که ما اعادهٔ مشروطه می­‌خواهیم و «یاغی نیستیم و خدمتگزاریم.»۱۰۵ ولی از طرف دیگر، سپهدار که ناگهان مشروطه­‌خواه شده بود، عزم فتح طهران را در سر داشت. قریب به یک و نیم میلیون تومان از اهالی گیلان برای جنگ با شاه جمع­‌آوری شد که اغلب را کسبهٔ شهری تقبل کردند.۱۰۶ سردار اسعد نیز مستقیم از پاریس به ایران آمده و فرماندهی بختیاری­‌ها را در دست گرفته بود. مملکت در آشوب افتاده و دولتین روس و انگلیس هم استقلال کشور را تهدید می­‌کردند. بازارها بسته و اقتصاد راکد شده بود. با تصرف قزوین توسط مجاهدین گرجی و ارمنی، شاه دچار وحشت گردید. پیشروی این قشون کم‌تعداد در مدت زمان کوتاهی حکایت از سستی نیروهای دولتی داشت. شاه در مصالحه با قشون بختیاری و مجاهدین به موفقیت دست نیافت. هم از بازگشایی مجدد مجلس خوف داشت و هم از انقلابات پیش‌رو. واضحاً ستارهٔ اقبالش غروب کرده بود. تاج وارونه کار دست او داد و بخت با محمدعلی‌شاه یار نبود. مملکت از کنترل او خارج شد و پایتخت در شرف فتح قرار گرفت.

 

فتح طهران

مجاهدین رشتی و بختیاری از دروازه­‌های طهران رد شده و محله به محله شهر را تصرف کردند. شاه تنها ماند و حتی طایفهٔ قاجار به یاری او نیامد. مردم حالا مشروطه­‌خواه شدند و فریاد زنده‌­باد سر می­‌دادند. بیرق­‌های سرخ مشروطه بر فراز خانه­‌ها افراشته شده، و سلطنت در نهایت ذلت قرار گرفته بود. این فتح آسان نه با جلوداری توده‌های مردم، بلکه با حمایت نظامی ایل عشایر بختیاری، زمین‌داران بزرگ سواحل خزر و مبارزان تبریز و قفقاز ممکن شد.۱۰۷ فاتحان که تا چند صباحی پیش رعیت شاه بودند، امروز بر پایتخت او مسلط شده­‌اند. فتح طهران همچون زخمی کاری بر پیکرهٔ سلطنت نشست. شاهی که توسط رعایای خود مغلوب شود، دیگر نمی­‌تواند سر راست کند، و مشروطه­‌ای که چنین بلایی بر سر شاه بیاورد، خود نمی‌تواند دوام و بقایی داشته باشد. در یوم­­‌التوپ مجلسیان به قلهک پناه بردند و امروز شاه به زرگنده. بقول مخبرالسلطنه «تمام مراحل بلوای فرانسه را طی کردیم.»۱۰۸ محمدعلی‌شاه همین که از سلطنت‌­آباد به زرگنده رفت خود به خود مستعفی شد. در تاریخ بیداری آمده که سرداران فاتح خطاب به او نوشتند «ما چاکریم و مطیع، یاغی نیستیم و خیال سلطنت نداریم.»۱۰۹اما باز شاه به شهر نیامد و مستقیم به زرگنده رفت. به راستی چه در ذهن محمدعلی‌شاه می­‌گذشت که این‌گونه عمل کرد و به راحتی از سلطنت دست کشید؟ باری مجلس عالی، مجلسی که تندروها همیشه آرزویش را داشتند و مانند شمشیر داموکلس بر فراز سر شاه بود، آخرالامر به واقعیت پیوست. برای نخستین بار کسانی در تهران به نام «ملت» گرد هم آمده­ تا شاه عزل و نصب کنند. در خطابهٔ مجلس مذکور که به احمدمیرزا ولیعهد نوشته شده نکات بسیاری نهفته است که باید در آن مداقه کرد. سواد خطابه، پادشاهی ایران را به «شغل مهم سلطنت» تنزل داده و با استناد به مواد ۳۶ و ۳۷ قانون اساسی، محمدعلی‌شاه را از سلطنت موروثی ایران «معاف» کرده است. سپس همین «مجلس فوق‌العاده» که قدرت را در طهران در دست دارد اما صاحب هیچ جایگاه قانونی در کشور نیست، احمدمیرزا را به سلطنت ایران «نصب» می­‌کند. در ادامه هم از واژهٔ «ابلاغ» استفاده شده که از طرف «نمایندگان مجلس فوق‌العاده عالی» به «پایه سریر اعلیحضرت همایونی» رسیده است. ابلاغ به مقام سلطنت!؟ این خطابه تنها نشان از یک چیز داشت: مشروطه ایران، سلطنت را تحقیر کرده است نه تحدید. اولاً با وجود قانون اساسی، چه نیازی به تشکیل مجلس عالی بود؟ وقتی شاه مستعفی شد، نه خطابهٔ نصب و ابلاغ لازم بود و نه تشکیل مجلس عادی یا عالی، بلکه بر اساس سنّت جانشینی و اصول قانون اساسی، ولیعهد خود به خود به سلطنت می­‌رسید. پس «نصب» و «ابلاغ» چه معنی داشت؟ ثانیاً بنا بر کدام اصل قانون اساسی، مجلس عالی، شاه نصب می­‌کند که سپهدار و سردار اسعد چنین کردند؟ مگر آنان دعوی حکومت جدید داشتند؟ ثالثاً سردار اسعد مگر خود ایلخانی بختیاری را از پدرانش به ارث نبرده، پس چگونه این سنّت را برای پادشاه روا نداشته است؟ خطابهٔ این مجلسِ به اصطلاح عالی، مکنونات قلبی همان مجلسیانی بود که مشروطهٔ ایران را با زیاده­‌خواهی و تندروی ضایع و برای همیشهٔ تاریخ، بدل به یک ناکامی بزرگ کردند.

 

نتیجه­‌گیری

ایرانیان بیش از فهم آخرین انقلاب خود، نیازمند تحقیق در انقلاب مشروطه هستند، چرا که حوادث یکصد سال اخیر از پیامدهای آن انقلاب مادر است و تمام جریانات فکری و سیاسی معاصر ریشه در همان واقعهٔ بزرگ دارند. مشروطهٔ ایران صرفاً لغت بود، لفظ بود و چون عجول و التقاطی از آب درآمد به جایی نرسید و تنها موجب هرج‌ومرج و خرابی مملکت شد. آدمی وقتی به عاقبت مشروطهٔ ایران نظاره می­‌کند به یاد رسالهٔ «یک کلمه» از مستشارالدوله می‌­افتد که می‌­گفت: یک کلمه ایران را گلستان خواهد کرد و آن کلمه، «قانون» است! این رساله، مثل بسیاری از اقوال و افعال ایرانیان منورالفکر، یک اقتباس سطحی از اصول جمهوری انقلابی فرانسه بود و «سرمشق» نهایی در عهد مشروطه. مستشار آنقدر ساده فکر می­‌کرد که معتقد بود «ایجاد راه‌­آهن…در عرض سه سال ایران را بالکلیه منقلب خواهد کرد».۱۱۰ اما واقعیت جهان با انتزاعات روشنفکرانه فاصله­‌ای بسیار دارد. نه یک کلمه ایران را گلستان کرد و نه را­ه­‌آهن مملکت را در عرض سه سال منقلب نمود. بسیاری از میانه‌روها در جریان تقابل میان شاه و مجلس مطمئن گشتند که «مشروطه» بسیار تند رفته است. منطق تندروها در جریان مشروطه این بود که شاه نباید مخالف قانون اساسی عمل کند، اما وکلای مجلس، انجمن­‌ها و مطبوعات آزادند تا علیه سلطنت هر چه مایل­َند بگویند و بنویسند و انجام دهند، چرا که حکماً در بدترین حالت اعمالشان قابل اغماض، و در بهترین حالت نشان آزادی‌خواهی آنهاست! شاه باید عاملین اجتماع توپخانه را محاکمه کند، اما مجلس می‌‌تواند اوباش وابسته به انجمن­‌ها را آزاد بگذارد. مجلس و ناطقین می­‌توانند بدون اثبات جرم، اطرافیان شاه را تبعید کنند، اما شاه حتی در مورد هتاکان چنین اجازه‌­ای ندارد! روزنامه‌ها خصوصاً صوراسرافیل، مساوات و روح‌القدس می­‌توانند با الفاظ رکیک به شاه حمله کنند، و به وکلای تندرو و انجمن‌های مغرض مساعی دهند، اما کسی حق ندارد بگوید بالای چشم آنها ابرو است. مثلاً ملک­‌المتکلمین در منبر علناً به شاه فحش می‌­داد و حتی در واکنش به درخواست شاه از مجلس، مبنی بر کنترل تندرو­ها این عبارت را به کار برد که «مردک! کاغذی نوشته انگار به ننه­‌اش بنویسد!»۱۱۱ کسروی هم داستانی از خودخواهی مجلسیان ذکر کرده که در خور توجه است:

شخصی مخالف مشروطه در خانه خود چادر زده و مجلس گرفته بود. نمایندگان مجلس به دولت معترض شدند که چرا چادر او را جمع نمی­‌کنید؟ نمایندهٔ دولت گفت اگر قرار بر خواباندن چادرهاست، ابتدا باید چادر طرفداران شما که در خیابان است جمع شود، او که در خانه خود چادر زده! شرع هم اجازه نمی­‌دهد کسی وارد خانه مردم شود حال که چادر دوستان شما در وسط خیابان عمومی است!۱۱۲

در حقیقت مجلس بارها قانون اساسی را به نفع خود نقض کرد، و شرارت­‌های طرفدارانش تمامی نداشت و منطبق بر هیچ قانونی نبود. مثلاً عاملین ترور شاه و اتابک حتی محاکمه نشدند، اما قتلهٔ ارباب فریدون که برخی از آنها تفنگدار دربار بودند، با کمک خود شاه در بند و به سختی مجازات شدند. مداخلات ناروای جمعی از مجلسیان در امور اجرایی نیز مزید مصائب شده بود. بهبهانی عملاً در عزل و نصب حکام مداخله می‌­کرد و هر چه احتشام‌­السلطنه، رئیس مجلس مانع می‌شد، کارگر نمی­‌افتاد. به‌قول مخبرالسلطنه «کوس انا و لاغیری» می­‌کوفت.۱۱۳عین­‌السلطنه که از نزدیک شاهد رخدادها بود معتقد است مشروطهٔ ایران راه انقلاب فرانسه را در شرارت، هرزگی، مال‌مردم­‌خوری و هرج‌و‌مرج تا نقطهٔ آخر دنبال کرده است.۱۱۴ مشروطه را این‌گونه فهمیدن که باید شاه را از تمام اختیارات و اقتدارات خلع کنیم تا در میان شور عوام، امیال و منافعمان تأمین شود از مختصات خاص این انقلاب مادر است. یکی می­‌خواست «روبسپیر» شود، دیگری خود را جانشین «مارا» می­‌دانست و دیگری «دانتون» شده بود!۱۱۵مشروطهٔ ایران هر چند به گرد پای جنایاتِ انقلاب فرانسه نمی‌رسد اما گویی به تقلید از الگوی خود تمایل داشته است. اصطلاح «انقلاب کبیر فرانسه» از زبان امثال تقی‌زاده نمی‌افتاد و این انقلابیِ جوان و فناتیک، عاشق «گیوتین» و «دادگاه­‌های انقلاب» بود و از هرج‌و‌مرج و آشوب هم احساس خطر نمی‌کرد. عین‌السلطنه در تاریخ خود از جلسه­‌ای یاد کرده که تقی‌­زاده در آن صحبت از کشتن شاه می­‌کرد تا ظل­‌السلطان به قدرت برسد، و ملک‌­المتکلمین هم سنگ سالارالدوله را به سینه می‌­زد تا آبی برای او گرم شود.۱۱۶ انجمن­‌ها و قفقازی­‌های شرور، تمام طهران را پر کرده بودند. قانون اساسی صراحت داشت که انجمن­‌ها می­‌بایست بدون اسلحه باشند، اما هر انجمن بقدر پنجاه شصت نفر و زیادتر تفنگ به دوش داشت و با قطارهای فشنگ به سینه رژه می­‌رفتند. دولت هم زورش نمی­‌رسید و مجلس هم شتر دیدی ندیدی! کار به جایی رسید که انجمنی به نام «شاه‌آباد» جرأت کرد مستقیماً با شاه مکاتبه کند و خواستار تبعید نوکر شخصی شاه شود. یعنی تا آنجا پیش رفتند که عزل و نصب نوکرانِ شاه را هم کنترل، و منوط به نظر مشتی انجمن، و انجمن‌ساز کنند. وقتی این عریضه بدست شاه رسید، شاه آن را به رئیس­‌الوزرای وقت ناصرالملک داده و از اینکه یک انجمن مستقیم با او مکاتبه کرده اظهار تعجب نمود. ضمناً اظهار داشت که «اختیار عزل و نصب اجزای شخصی با خود من است.»۱۳۷ احتشام­‌السلطنه در خاطرات خود صریحاً نوشته است:

محمدعلی‌شاه حاضر نبود تمام حقوق و حدود و اختیارات خود را بنام قانون، از دست بدهد تا آقا سیدعبدالله و ایادی و عمال او یک یک، همه آن اقتدار و اختیار را برخلاف قانون بدست بگیرند و حق هم با او بود.۱۱۷

روشنفکران عرفی همیشه از دربار ناصری این گله و شکایت را داشتند که چرا در امور مختلف مداخله نمی­‌کند و دولت را گسترش نمی­‌دهد. مشروطه­‌خواهان نیز به تبعیت از این ایده دقیقاً همین خط را دنبال کرده و تنها به دنبال «تمرکز قدرت» در مجلس بودند تا توزیع قدرت به معنای اروپایی­ آن. یعنی هدف­شان، حذف کامل و یکبارهٔ شاه، و سپس تجمیع و تمرکز قدرت در مجلس بود نه تحدید و توزیع تدریجی آن. قدرت در دربار سلطنت، متمرکز نبود و پادشاه ایران اساساً مطلقه نبود که مشروطه شود. عواملی مانند جغرافیای طبیعی ایران، فقدان امکانات و ایضاً عقاید مذهب امامیه مانع از تمرکز و مطلقه شدن قدرت شاه می‌شد. مشروطه شدن قدرتْ اصولاً با متمرکز شدن آن متفاوت است و «غصب» یکبارهٔ اختیارات شاه معنایی جز این نداشت که مجلسیان در مدت کوتاهی تنها اختیارات و اقتدارات شاه را مصادره کرده و تقدیم خود کرده‌­اند نه اینکه قدرت را توزیع و محدود کرده باشند. اما رفته‌رفته پیامدهای تمرکزگرایی، دامن قطب­‌های دیگر قدرت اعم از شاهزادگان، علما، ایلات و عشایر و حتی بازرگانان ایران را هم گرفت و آنها را که در عزل شاه با تندروها متحد شده بودند، قربانی خود کرد. سیاه‌چالهٔ تمرکزگرایی پس از تحقیر و عزل شاه آنها را به درون خود کشاند و تمام امتیازات سنّتی را به نام مشروطه و قانون از آنها ستاند.

در هر حال روش استنتاج سیاسی و نحوهٔ تصورمان از مشروطه بستگی به مفروضات اصلی‌ دارد. اگر فرض اصلی‌ این باشد که نهاد پادشاهی در عهد مشروطه ذاتاً بدترین «شرّ» است و شرّ بزرگتر از آن ممکن نیست، آنگاه هر که مقابلش قرار بگیرد یا کلوخی به سمتش پرت کند، خود به خود مجاهدی آزادی­‌خواه لقب می­‌گیرد. اگر مبنای مشروطه را بر تحقیر و تحدید حداکثری شاه بگذاریم، آنگاه اعمال تروریستی طرفداران مجلس و هتاکی‌های روزمره‌شان و مجادله و تنش‌زایی آنها امری طبیعی و آزادی‌خواهانه جلوه می‌کند، و در مقابل، هر کنش یا واکنش شاه جنایت تعریف می‌شود. به همین دلیل است که در تصور غالب از آن دوران، کمتر از خبائث ناطقین و وکلا سخن گفته و تمام لعن‌ها به سمت شاه فرستاده شده است. در حقیقت مفروضات ارزشی از قبل نتایجِ تحلیلِ ما را تعیین کرده است که شاه بد و مجلس خوب است و لاغیر! بااین‌حال می­‌توانیم قول مخبرالسلطنه هدایت را نزدیک به صواب بدانیم که چکیدهٔ مشروطه را این‌گونه بیان می­‌کند: «شاه می­‌خواهد مجلس مطیع باشد، مجلس می­‌خواهد شاه هیچ‌کاره باشد، مردم آشفته و سرگردانند و علما به جان هم افتاده‌­اند».‍۱۱۸در بررسی منابع دست اول تاریخی هم آنچه منصفانه به نظر می‌­رسد این است که سهم تندروهای درون و بیرون مجلس در ناکامی مشروطه بیشتر از شاه و درباریان بوده است، و محمدعلی‌شاه با وجود اینکه تجربه­‌ای از مشروطه نداشت و مایل بود مانند پدران تاجدار خود سلطنت کند اما سازش و مدارای بیشتری از خود نشان داد تا تازه به دوران رسیده­‌های انقلابی که سعی در تحدید، تحقیر و حتی قتل شاه داشتند. بسیاری از قوانین اساسی مشروطهٔ ایران را محمدعلی‌شاه توشیح کرده و هم او نخستین پادشاهی است که در مجلس شورای ملی حاضر شد و حتی دستور احداث بنای جدید مجلس را داد. اما فرم مشروطه ایران به شدت رادیکال و انقلابی بود. فقدان واقع‌­گرایی، تأکید بر مسائل صوری و ترجمه­‌ای، حب و بغض‌­های شخصی، رقابت­‌های درون صنفی و پِی­‌جویی سیاست «انهدام از صدر تا ذیل» تنها همه چیز را ویران می­‌کرد، بدون اینکه جانشین بهتری برای آن وجود داشته باشد. هیچ مشروطه‌­ای یکباره شاه را این‌گونه ذلیل و بی‌­اختیار نکرد که مشروطهٔ ایران کرد. نتیجهٔ اولیهٔ چنین خطایی تنها هرج‌و‌مرج داخلی و دخالت خارجی بود. بر اساس کدام منطق می­‌بایست قدرت را به یکباره از شاه و وزرا که تجربهٔ بیشتری در مملکت‌­داری دارند، گرفت و در مقابل به امثال بهبهانی­‌ها و تقی‌­زاده‌­ها سپرد؟ چرا باید مجلس را مطلق‌العنان ساخت تا برخی از نمایندگان آن مملکت را به لبهٔ پرتگاه ببرند؟ چرا باید امثال عمواوغلی­‌ها و چپ‌های قفقازی همه کارهٔ طهران شوند و بزرگان مملکت را آزادانه ترور کنند؟ فاتحان طهران باید از این جهت مورد ملامت و سرزنش قرار بگیرند. چه بختیاری‌ها و مجاهدین رشتی، و چه کسانی که از قفقاز به ایران قاچاق شدند تا علیه شاه مبارزه کنند. اعادهٔ مشروطیت با مصالحه و سازش امکان­‌پذیر بود و همان‌طورکه انهدام مجلس به سرانجامی نرسید، عزل شاه نیز عاقبتی خوش نداشت. بنابراین تحقیر شاه مشکل محوری مشروطهٔ ایران بود، به‌طوری‌که پس از عزل او این خلاء هیچگاه پر نشد تا اینکه سلطنت مشروطه را به پای دیکتاتوری منوّر قربانی کردند:

از دستبوس میل پابوس کرده‌­ای……..خاکت به سر ترقی معکوس کرده‌­ای

________________________________

پی‌نوشت:

  1. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۲۷
  2. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۲۴۸
  3. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۳۲
  4. خاطرات احتشام­‌السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۶۷۸
  5. ناظم­‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۲۹
  6. صوراسرافیل،دوره کامل(۱۳۶۱)، تهران: نشر تاریخ ایران
  7. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۱۲۵
  8. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۲۶۱
  9. همان، ص۲۳۹
  10. خوزه ارتگا گاست(۱۳۸۷)، طغیان توده­‌ها، ترجمهٔ داود منشی­‌زاده، تهران: نشر اختران، ص۱۹
  11. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۳۶
  12. همان، ص۶۵
  13. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۲۰۳
  14. همان، ص۲۰۴
  15. همان، ص۲۰۳
  16. همان، ص۲۱۴
  17. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۸۲
  18. همان، ص۸۳
  19. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۸۴
  20. همان، ص۴۹۳
  21. ناظم­‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۸۵
  22. ادوارد براون(۱۳۷۶)، انقلاب ایران، تهران: انتشارات کویر، ص۱۳۹
  23. همان، ص۲۲۶
  24. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۷۱
  25. حامد الگار(۱۳۶۹)، دین و دولت در ایران، تهران: انتشارات توس، ص۳۷۹
  26. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۸۶
  27. همان، ص۸۸
  28. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۵۲۸
  29. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۹۶
  30. مجلهٔ بهار(۱۳۳۵)، سال اول، تراجم مشاهیر، ص۱۰۸
  31. ناظم­‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۷۹
  32. همان، ص۱۴۹
  33. همان، ص۱۱۸
  34. همان، ص۱۵۴
  35. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۸۲۳
  36. ناظم­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۱۵۵
  37. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۲۷۵
  38. سیدحسن تقی­زاده(۱۳۷۹)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: انتشارات فردوس، ص۱۰۸
  39. کامیار عابدی(۱۳۷۹)، صوراسرافیل و علی­‌اکبر دهخدا، تهران: نشر کتاب نادر، ص۶۶
  40. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۴۸۵
  41. ماشاالله آجودانی(۱۳۸۲)، مشروطه ایرانی، تهران: نشر اختران، ص۱۵۵
  42. فریدون آدمیت(۱۳۶۹)، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، ص۳۲۴-۳۲۵
  43. روزنامه خاطرات عین­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۹۶۱
  44. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۵۶۲
  45. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۲۰۴۳
  46. فریدون آدمیت(۱۳۶۹)، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، ص۲۸۴
  47. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۸۱۸
  48. ناظم­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۱۳۹
  49. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۲۹۴
  50. همان، ص۳۰۹
  51. همان، ص۲۸۷
  52. همان، ص۳۱۶
  53. روزنامهٔ خاطرات عین­‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۸۰۴
  54. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۱۴۵
  55. فریدون آدمیت(۱۳۶۹)، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، ص۳۰
  56. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۲۴۵
  57. فریدون آدمیت(۱۳۶۹)، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، ص۲۵۶
  58. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۲۸۱
  59. همان، ص۴۴۶
  60. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۱۵۷
  61. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۵۳۲
  62. همان، ص۴۵۱
  63. همان، ص۴۵۲
  64. همان، ص۴۴۸-۴۴۹
  65. خاطرات احتشام‌­السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۵۸۱
  66. همان، ص۵۹۰
  67. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۱۴۴
  68. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۵۴۳
  69. همان، ص۵۵۰
  70. فریدون آدمیت(۱۳۶۹)، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، ص۳۷
  71. روزنامهٔ خاطرات عین­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۹۷۵
  72. همان، ص۱۸۳۸
  73. احمد مجدالاسلام کرمانی(۱۳۹۶)، تاریخ انحطاط مجلس، تهران: نشر آشیان، ص۲۷۶
  74. همان، ص۳۱۰
  75. روزنامهٔ خاطرات عین‌­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۹۳۱
  76. احمد مجدالاسلام کرمانی(۱۳۹۶)، تاریخ انحطاط مجلس، تهران: نشر آشیان، ص۱۱۴
  77. فریدون آدمیت(۱۳۶۹)، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، ص۷۷
  78. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۱۳۱
  79. روزنامهٔ خاطرات عین­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۹۰۰
  80. خاطرات احتشام‌­السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۵۸۱
  81. همان، ص۶۰۵
  82. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۲۰۶
  83. همان، ص۲۱۷
  84. روزنامهٔ خاطرات عین­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۸۸۲-۱۸۸۱
  85. منصوره اتحادیه(۱۳۷۵)، مجلس و انتخابات، تهران: نشر تاریخ ایران، ص۱۰۷
  86. ادوارد براون(۱۳۷۶)، انقلاب ایران، تهران: انتشارات کویر، ص۲۲۲-۲۲۳
  87. ناظم­‌‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۱۶۳
  88. خاطرات احتشام‌­السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۶۷۹
  89. روزنامهٔ خاطرات عین­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۲۱۱۶
  90. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۸۵
  91. ناظم‌­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۱۶۳
  92. همان، ص۱۶۸
  93. خاطرات احتشام‌­السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۶۰۵-۶۰۶
  94. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۴۰
  95. همان، ص۴۰
  96. احمد مجدالاسلام کرمانی(۱۳۹۶)، تاریخ انحطاط مجلس، تهران: نشر آشیان، ص۱۱۴
  97. همان، ص۳۱۴-۳۱۵
  98. ناظم­‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۱۸۳
  99. سیدحسن تقی‌­زاده(۱۳۷۹)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: انتشارات فردوس، ص۹۶-۱۰۰
  100. ناظم­‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۲۲۵
  101. همان، ص۲۲۹-۲۳۰
  102. همان، ص۲۸۵
  103. همان، ص۳۹۴
  104. یپرم خان(۲۵۳۶)، از انزلی تا تهران، ترجمه نورس، تهران: انتشارات بابک، ص۲۵
  105. ناظم­الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۴۰۵
  106. منصوره اتحادیه(۱۳۷۵)، مجلس و انتخابات، تهران: نشر تاریخ ایران، ص۵۲
  107. محمّدعلی همایون کاتوزیان(۱۴۰۲)، ماهنامه اندیشه پویا، شماره ۸۴، ص۸۹
  108. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۱۰۳
  109. ناظم­‌الاسلام کرمانی(۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ج۲، ص۵۰۰
  110. فریدون آدمیت(۱۳۶۹)، مجلس اول و بحران آزادی، تهران: انتشارات روشنگران، ص۱۸۴،۱۸۶ و ۱۹۴
  111. روزنامهٔ خاطرات عین‌السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۸۶۵
  112. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۳۶۶
  113. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۱۵۵
  114. روزنامهٔ خاطرات عین‌­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۸۲۳
  115. خاطرات احتشام­‌السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۶۱۹
  116. روزنامه خاطرات عین‌­السلطنه(۱۳۷۶)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ج۳، ص۱۹۶۸
  117. خاطرات احتشام­‌السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۶۱۸
  118. مخبرالسلطنه هدایت(۱۳۴۴)، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، ص۴۷
  119. احمد کسروی(۱۳۴۴)، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص۶۱۹
  120. ایرج افشار(۱۳۸۴)، از متن سخنرانی دربارهٔ انقلاب مشروطه، تهران: نشر فرزان روز
  121. سیدجواد طباطبایی(۱۳۸۳)، زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران، تهران، نشر کویر، ص۳۲۹
  122. هما کاتوزیان(۱۳۸۳)، رضاشاه و شکل­‌گیری ایران نوین؛ استفانی کرونین، تهران، نشرجامی، ص۳۲
  123. واعظ کاشفی؛ اخلاق محسنی، ص۷
  124. هما کاتوزیان(۱۳۸۳)، رضاشاه و شکل­‌گیری ایران نوین؛ استفانی کرونین، تهران، نشرجامی، ص۳۰
  125. ابراهیم صفایی(۱۳۶۸)، خاطره­‌های تاریخی، تهران، نشر کتاب­سرا، ص۲۱۳
  126. مهدی ملک‌­زاده(۱۳۸۳)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد اول، نشر سخن، ص۴۳۳
  127. همان، ص۴۳۷
  128. همان، ص۴۴۰
  129. مذاکرات مجلس شورای ملی، دورهٔ اول،‌ جلسه یکشنبه ۴ جمادی الاول ۱۳۲۵، ص۱۸۹
  130. علی ابوالحسنی(منذر)(۱۳۶۸)، پایداری تا پای دار، تهران، نشر نور، ص ۳۹۶-۴۰۱
  131. همان، ص۴۰۵
  132. مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره اول، جلسه سه­شنبه ۱۹ شوال ۱۳۲۵، ص۳۹۷
  133. مذاکرات مجلس شورای ملی، دورهٔ اول، جلسه شنبه ۲۸ رجب ۱۳۲۵، ص۲۷۵
  134. مذاکرات مجلس شورای ملی، دورهٔ اول، جلسه پنج­شنبه ۳ شعبان ۱۳۲۵، ص۲۸۲
  135. مذاکرات مجلس شورای ملی، دورهٔ اول، جلسه یکشنبه ۱۰ شوال ۱۳۲۵، ص۳۸۶
  136. ابراهیم صفایی(۱۳۶۸)، خاطره­‌های تاریخی، تهران، نشر کتاب­سرا، ص۴۹
  137. خاطرات احتشام‌­السلطنه(۱۳۶۷)، سید محمدمهدی موسوی، تهران: انتشارات زوار، ص۶۲۵

 

[۱] برگرفته از کتاب «تاریخ انحطاط مجلس»، گزارش تاریخی به قلم شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی.

[۲] ژرژ دانتون از رهبران انقلاب فرانسه و کارگردان محاکمات انقلابی بود.

[۳] نخستین رئیس مجلس شورای ملی

[۴] دومین رئیس مجلس شورای ملی

[۵] ازلیان، پیروان میرزا یحیی صبح ازل بودند که یکی از مدعیان جانشینی محمدعلی باب بود.

[۶] حریت، مساوات و اخوت

[۷] شاه فرانسه که خود و خانواده­اش توسط انقلابیون فرانسه اعدام شدند.

[۸] منظور عباس آقا تبریزی، قاتل اتابک است.

 

نویسنده: سهیل مختاری (این مقاله در دو قسمت در شماره‌­های ۳۹ و ۴۰ مجلهٔ وزین قلمیاران منتشر شده است.)

 

 

۰۳/۰۴/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدحسن محب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی