آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱۸:۱۰۲۵
مرداد

سی و هفت سال سلطنت فتحعلی شاه قاجار بدون تردید یکی از پیچیده‌ترین و مهم‌ترین دوره‌های تاریخی ایران و البته به نوعی هم مرز میان ایران قدیم و جدید است و از این‌رو در تاریخ نگاری معاصر ایران نقش مشکل و متناقضی به خود دیده است. بی‌تردید زمینه‌های اصلی ساختار سیاسی، اجتماعی ایران مدرن در این دوره شکل می‌گیرد.
سی و هفت سال سلطنت فتحعلی شاه قاجار بدون تردید یکی از پیچیده‌ترین و مهم‌ترین دوره‌های تاریخی ایران و البته به نوعی هم مرز میان ایران قدیم و جدید است و از این‌رو در تاریخ نگاری معاصر ایران نقش مشکل و متناقضی به خود دیده است. بی‌تردید زمینه‌های اصلی ساختار سیاسی، اجتماعی ایران مدرن در این دوره شکل می‌گیرد.
فتحعلی شاه برای اولین بار با قدرت‌های غربی در مقیاسی گسترده روبه‌رو می‌شود. با پدیده استعمار مواجه می‌گردد و تلاش می‌کند با بسط قدرت حکومت مرکزی در سرتاسر ایران از طریق وصلت‌های متعدد با سران ایلات و قبایل و اشراف و اعیان سرتاسر کشور و انتخاب فرزندانش به حکومت‌های محلی در اقصی نقاط ایران، اقتدار دولت مرکزی را به گونه‌ای دوامدار در سرتاسر کشور پابرجا نماید. او با ایجاد ارتش مدرن و نهادهایی مانند وزارت خارجه و تشویق و ترویج نثر ساده فارسی نیز به تحولات جدید پاسخ می‌دهد.

جعل در تاریخ

ابتدا باید به چند پیش فرض نادرست درباره فتحعلی شاه اشاره گردد. اول اینکه می‌گویند قاجاریه نگاه ایلیاتی  و دیدگاهی محدود و عاری از درک تحولات جهانی و منطقه‌ای داشتند. این نگاه از این جهت غلط است که قاجارها حداقل سیصد سال پیش از سلطنت‌شان در عرصه سیاست ایران و حتی جهان فعال بودند. سفیر دربار شاه طهماسب صفوی که  نزد سلطان سلیمان عثمانی رفت، قاجار بود، فرمانده کل قشون ایران در عصر شاه عباس دوم، قاجار بود. یعنی قاجارها با جهان آن روز آشنا بودند. جیمز موریه در کتاب حاجی بابا نامه‌ای جعلی و طنز از فتحعلی شاه خطاب به سفیر ایران در فرنگ درج کرده است که عبارات مضحکی به فتحعلی شاه نسبت داده شده است که آیا ینگه دنیا زیر زمین است یا روی زمین و آیا لندن جزو انگلستان است یا انگلستان جزو لندن و....  این در حالی است که در همین عصر فتحعلی شاه گزارش دقیقی از تحولات استقلال یونان در وزارت خارجه داریم. یعنی نه تنها این گونه که جیمز موریه نشان می‌دهد بی‌خبر نبودند که هیچ در ریز تحولات اروپا وارد بودند. پیش فرض غلط دیگر این است که در عصر فتحعلی شاه ایران تجزیه شده است. به نسبت عصرقبل قاجار یعنی زندیه، ایران گسترش هم می‌یابد. در عصر زندیه اقتدار دولت بر خراسان و سیستان و بلوچستان و قفقاز و آذربایجان از میان رفته بود. به دروغ می‌گویند به احترام خاندان نادر بود که کریم خان زند به خراسان نرفت در حالی که خراسان در اختیار احمدشاه افغان افتاده بود. قفقاز از عصر صفوی حکومت‌های خودمختار داشت و پس از نادرشاه هم عملاً راه استقلال را درپیش گرفته بود. ما بر آن مدعی بودیم و روس‌ها هم مدعی بودند. روس‌ها پیروز شدند به مدد قدرت بیشتر و به یاری انقلاب صنعتی که در آنجا صورت گرفته بود و در ایران رخ نداده بود. همچنین  نقش فتحعلی شاه در بروز جنگ دوم ایران و روس نیز مورد جعل قرار گرفته است. فتحعلی شاه به هیچ روی مایل به وقوع جنگ دوم نبود و در منابع تاریخی متقدم اشارات صریحی مبنی بر مخالفت فتحعلی شاه با شروع جنگ وجود دارد.

دستاوردهای عصر فتحعلی شاه

دراین عصرکشور به سمت وحدت و یکپارچگی رفت. بخصوص عباس میرزا در ایجاد تفکر ایران مدرن بی‌تردید مؤثر بود.پس ازجنگ دوم ایران و روس، عباس میرزا برای جبران شکست ازروسیه به خراسان رفته ودر نگاه وی همین ایجاد دولت فراگیر قابل ملاحظه است.در نامه‌های آخرش می‌نویسد: «کارهای خراسان الحمدلله... نظم کامل گرفته و کلمه واحده شده، دیگر کرد وترک وعرب و قرایی لفظش موقوف شد.» یعنی لفظ‌شان به نفع ایران موقوف شد. در واقع همه در ایرانیتی که مورد نظر بود، هضم و ادغام شدند. در مجموع در عصر فتحعلی شاه، برخی از مهم‌ترین ملوک الطوایف و حکومت‌های محلی از میان رفتند. حکومت قرایی‌ها در تربت، زعفرانلوها در خبوشان(قوچان)،شادلوها دراسفراین ازجمله مهم‌ترین حکومت‌های محلی بودندکه در راستای ایجاد حکومت متمرکز فراگیر از میان رفتند و در واقع زیرساخت‌های اصلی دولت مدرن با این تمرکز قدرت فراهم آمد. فتحعلی شاه برای دولت و منافع دولت احترام و شخصیت مستقلی از سلطنت و منافع خاندان خود قائل شد. برای نمونه او در نامه به یکی از مهم‌ترین فرزندانش حسنعلی میرزا شجاع السلطنه، تلاش می‌کند وی را از منافع شخصی برحذر داشته و به اندیشیدن به دولت و منافع دولت ترغیب کند و در نامه‌ای به وی صراحتاً می‌نویسد:«امروز کار از آن گذشته است که آن فرزند خیر خود را ملاحظه نماید اندک فکر کند و ببیند خیر دولت شاهنشاهی چه چیز است.»
 فتحعلی شاه تصویر روشنی از قلمرو ایران و مفهوم کشور ایران داشت. نامه فتحعلی شاه به زمان شاه افغان سندی مهم بر این آگاهی است، در آن می‌نویسد:«مرو و بلخ و اندخو و شبرغان و بدخشان و میمنه و هرات و سبزوار و بُست و نیشابور و طبس و قندهار و بامیان و بلوچستان و سایر مضافات خراسان در ازمنه قدیمه در عهود ماضیه و دوران صفویه موسویه به این مُلک موروث مقرره مسند پیرایه من وابسته بود. چنانکه بخواهیم در حالت انتزاع دولتین به زیر سُم ستوران لشکریان بار دیگر خواهیم آورد. در مملکت قدیمه ایران زمین، چشم حرص و حق تمکین نگشاید و ننماید. زیرا که این ملک محروسه و موروثه من است و حفاظت حدود و شرافت ناموس سلطنت از فرایض و شرایف انسانی ما بوده...»
همین حساسیت را فتحعلی شاه دربرابرعثمانی ودرموردمالکیت ایران بر سلیمانیه دارد. در سال 1236 ه. ق جنگ بزرگی میان ایران وعثمانی درگرفت وپس ازپیروزی‌های نظامی ایران درمقابل تجاوزات عثمانی‌ها سرانجام در سال 1238 هجری قمری عثمانی حاضر به صلح شد. در توافقنامه صلح ایران و عثمانی، موضوع تعلق ایلات و عشایر به دولت‌های ایران و عثمانی و نیز موضوع مالکیت سلیمانیه مشخص نبود.عثمانی‌ها مدعی بودند که ایل بابان تبعه آنهاست تا بدین ترتیب مدعی مالکیت سلیمانیه گردند. اما فتحعلی شاه به این ادعا تمکین نمی‌کرد و در صفر 1239 در نامه‌ای به عباس‌میرزا نایب‌السلطنه بر حق حاکمیت ایران بر ایل بابان تأکید کرده و در این باره تصریح می‌نماید:«در هیچ ماده سخن نداریم مگر در باب ایل بابان که سال‌های سال است روی توکل به جانب این دولت ابد مدت آورده و دست توسل به دامان خدّام اعتاب ما زده‌اند و هرگاه آنها را حکماً و حتماً به وزیر بغداد بسپاریم و از آستان دولت پایدار منتزع سازیم، کسر ‌شأن دولت و منافی غیرت سلطنت خواهد بود. چون آن فرزند خواهش دولت علّیه عثمانی را در باب ایلات حیدرانلو و سیبکی که از قدیم‌الایام متعلق به دولت جاوید قرار ایران و مساکن الکای خوی و ایروان بوده‌اند به عمل آورده و با آنکه در این دو طایفه به هیچ‌وجه راه حرفی برای آنها نبود، محض اینکه کسر‌ ‌شأن آن دولت نشود و عسر و حرج لازم نیاید سختگیری و ایستادگی نکرده و نفع و خیر اصلاح بین‌المسلمین را برای مهام دولت و دین از ملاحظه این جزئیات بهتر و بیشتر دیده و دانسته است، باید در باب ایل بابان هم گفت‌وگویی مصلحت‌آمیز و مودت‌انگیز نماید تا به وضعی که از آن طرف ملاحظه ‌شأن دولت و غیرت سلطنت شده است از این طرف هم ملاحظه شود و همان طور گذشت دوستانه و بی‌مضایقگی ملوکانه که در باب حیدرانلو و سیبکی از این طرف به عمل آمده از آن طرف هم بی‌تفاوت و تغایر در باب ایلات بابان و متعلقات آن به عمل آید.»
فتحعلی شاه همین حساسیت و توجه را در مورد بحرین و در مواجهه با آل سعود نیز دارد. در سال 1224 هجری قمری عبدالعزیز بن‌محمد بن‌سعود که بر نجد سلطه یافته بود و به آیین محمدبن‌عبدالوهاب درآمده بود به قطر و بحرین یورش برد و ضمن دستگیر کردن شیخ‌سلمان‌بن‌حمد آل خلیفه و خویشاوندان وی، بحرین را تسخیر کرد. تجاوز ابن‌سعود به بحرین با کشتار زائران امام حسین(ع) در کربلا توسط نمایندگان ابن سعود و نیز نامه توهین‌آمیز وی به فتحعلی‌شاه همراه گردید. ابن سعود در این نامه شیعیان را به شرک متهم کرده و ضمن دعوت فتحعلی‌شاه به آیین وهابی، او را تهدید کرد در صورت عدم پذیرش وهابیت، به سرنوشت زائران کربلا دچار می‌گردد.
پاسخ فتحعلی‌شاه به این نامه توهین‌آمیز، مؤدبانه ولی محکم بود. در این نامه تاریخی تصریح شده بود، فطرت شیعیان بر توحید است و از ابن‌سعود خواسته شده بود تا علمای وهابی را برای مناظره با علمای شیعه ایران گسیل دارد. فتحعلی‌شاه در برابر تهدید نظامی ابن‌سعود نیز چنین پاسخ داده بود:«ما به حسینعلی‌میرزا (پسر فتحعلی‌شاه و حکمران فارس) شیربچه خلافت و صاحب قدرت در سواحل عمان، فرمان می‌دهیم که به شما چه در خشکی و چه در دریا، در نهان و آشکارا، پاسخ دهد که خداوند شهرها را برای ما تسخیر کرده و تدابیر امر دریاها را به عهده ما قرار داده است.»
به دنبال این نامه‌نگاری، وهابی‌‌ها به مسقط نیز یورش بردند. به‌دنبال یورش‌های وهابی‌‌های ابن‌سعود به کربلا، بحرین و مسقط و نیز نامه‌نگاری‌‌های بین ابن‌سعود و فتحعلی‌شاه، بنابه امر فتحعلی‌شاه، حسینعلی‌میرزا فرمانفرما حکمران فارس، سپاهی را بسیج کرده و به فرماندهی صادق‌خان دولو قاجار به محل استقرار سپاهیان ابن‌سعود در مسقط گسیل داشت. بین سپاهیان دو طرف جنگ سختی درمی‌گیرد که به شکست و نابودی کامل سپاه ابن‌سعود انجامید. متعاقب این جنگ، قشون ایران، به نجد لشکرکشی کرده و تا نزدیک درعیه (محلی در مجاورت ریاض کنونی) پیش رفت. پیشروی نظامیان ایرانی در نجد، واکنش آشتی‌جویانه ابن‌سعود را دربر داشت و وی با فرستادن نماینده‌ای به دربار ایران، سعی کرد مناسبات دوجانبه را بهبود بخشد. به‌دنبال این اقدام، نظامیان ایرانی از نجد عقب‌نشینی کردند و سعودی‌‌ها نیز از یورش به ساحل خلیج‌فارس دست برداشتند. متعاقب این رویداد، حکومت سعودی با حمله سپاه عثمانی و محمدعلی ‌پاشا موقتاً از میان رفت و بدین ترتیب ساحل جنوبی خلیج‌فارس از یورش سعودی‌‌ها ایمن گردید.
فتحعلی شاه دلبسته ایران باستان بود. در تخت مرمر که به دستور او ساخته شده است همه نمادهای اسطوره‌های ایرانی و حتی اشاره به تخت طهمورس دیوبند که بر دوش دیوان استوار بود قابل ملاحظه است. تاج کیانی را نیز به‌سان عصر باستان احیا کرد و مراسم سلام و موسیقی و شعرخوانی را با همان شکوه قابل قیاس با عصر ساسانی رایج ساخت. فتحعلی شاه در ضمن مردم‌دار نیز بود چنانچه در همان نامه به شجاع السلطنه که پیشتر به آن اشاره شد، فتحعلی شاه بارها فرزند خود را به مردم‌داری تشویق کرده است ،می‌نویسد:«تمام خلق مملکتی را که نمی‌توان بی‌موجبی مورد سیاست داشت و با عدم تقصیری ظاهر همه بندگان خدا را آزرد.»
فتحعلی شاه حکومت با بیم و ارعاب را غیرممکن می‌دانست و تنها راه حکمداری را همراهی مردم می‌دانست. در همین نامه به شجاع السلطنه می‌نویسد:«چنانچه فی الواقع کار او با این مردم پیشرفت نخواهد کرد و باید مردم خراسان را عموماً مورد سیاست داشت و خراب کرد و آن فرزند را به بیم محض آنجا مسلط کرد. مشکل می‌بینم که کار آنجا به اصلاح دربیاید و او تواند از عهده کار آن مملکت برآید. بنابراین فکری باید کرد که پیشرفت داشته باشد.»
اینها نمونه‌ها و موارد و مصادیقی از مملکت‌داری عصر فتحعلی شاه بودند، بررسی دقیق عملکرد سیاسی وی بدون بغض‌ها و پیش‌فرض‌های نادرست که مسلم انگاشته شده‌اند نیازی است که باید مورخان به آن پاسخ دهند.

منبع: روزنامه ایران - محمدعلی بهمنی قاجار

محمدحسن محب
۱۹:۵۳۱۴
مرداد

امروز چهاردهم مرداد ماه (و با تلفظ درست تر اَمرداد) سالروز صدور فرمان مشروطه است. اما با این که 117 سال از 14 مرداد[درست تر13اَمرداد]  1285خورشیدی می گذرد؛ روزی که انقلاب مشروطیت یا جنبش مشروطه خواهی ایرانیان برای مشروط کردن سلطنت مطلقه به ثمر رسید و با این که کتاب ها و مقالات بسیاری در این باره نوشته شده سطح اطلاعات عمومی از انقلاب نیاکان خود در روزگاری که هیچ یک از کشورهای منطقه صاحب پارلمان نبودند، سهل است هنوز به استقلال سیاسی نرسیده بودند در حد مطلوب نیست و این کاستی نه متوجه مردم علاقه مند به مباحث تاریخی و سیاسی که متوجه سه دسته است:

1⃣ نخست، رسانه ها که موضوعاتی از این دست را به شکل آکادمیک مطرح می کنند و طبعا برای همه مردم قابل لمس نیست. رسانه رسمی در این میان جای خود را دارد که با عینک ایدئولوژی می نگرد و در ماجرای مشروطه تنها در پی آن است که از شیخ فضل الله نوری یک قدیس بسازد و دیگران را به خیانت یا نادانی متهم کند.

2⃣ دسته دوم تاریخ پژوهان یا مؤرخان مدعی یا کم ادعایی هستند که به جای این که بگویند مشروطه چه بود و چرا برپا شد تنها به شخصیت های اصلی آن می پردازند. قهرمانانی چون ستارخان و باقرخان و ضد قهرمانی مانند محمد علی شاه و شهیدی مثل میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل. اینها اگرچه هست اما باز اصل ماجرا پنهان می ماند که دعوا سر چه بود؟

3⃣ دسته سوم تحلیل گرانی هستند که اصرار دارند انقلاب مشروطه را ناکام و شکست خورده معرفی کنند. نیروهای چپ و کمونیست با اشاره به روی کار آمدن رضا خان تنها 14 سال پس از صدور فرمان مشروطه نتیجه می گرفتند که انقلاب واقعی همان انقلابی است که بلشویک ها در روسیه برپا کردند و بقیه انقلاب ها اصالت ندارند.

از این سو هم عده ای به خصوص در سال های پس ازانقلاب اسلامی بارها از خطر تکرار مشروطه- حذف روحانیون پس از به قدرت رسیدن روشنفکران-  سخن گفتند.

حال آنکه در تعریف ساده می توان گفت ایرانیان، اندک اندک با حال و هوای دنیای مدرن آشنا می شدند و با ورود وسایل جدید در عصر ناصری**دریافتند که ابزارها کافی نیست و مناسبات هم باید مدرن شود**. در این میان نقش مجد الملک  وزیر عصر ناصری و نویسنده رساله مجدیه بسیار ممتاز است که دریچه های تازه را به روی مردم باز کرد.

بنا براین به مجموعه تلاش هایی که از دوره ناصر الدین شاه قاجار آغاز شد و در زمان سلطنت مظفر الدین شاه به ثمر رسید و قصد آن ایجاد پارلمان و عدالت خانه و مشروط کردن قدرت و سلطنت بود جنبش یا انقلاب مشروطه خواهی گفته می شود و باید تصریح کرد این انقلاب شکست نخورد چون آگاهی مردم ،کم شدنی نیست و هر رخدادی که برای جامعه آگاهی های تازه بیاورد یک یا چند قدم رو به جلوست .

آرتور کوستلر در «خوابگردها» می نویسد: «ما تنها می توانیم به دانایی خود بیفزاییم اما نمی توانیم از آن بکاهیم.» پس اگر انقلاب مشروطیت بر آگاهی های ما افزوده به بار نشسته است ولو تمام اهداف آن محقق نشده باشد.

👈جنبش مشروطه را در 7 سکانس می توان این گونه توضیح داد:

سکانس اول: با افزایش حقوق گمرکی، تجار تهران به صدر اعظم ( عین الدوله) شکایت می کنند. همین که در شکایت از مقام اجرایی به مقام اجرایی بالاتر باید شکایت کنی نشان دهندۀ آن است که تفکیک قوا و دستگاه مستقل قضا وجود نداشته است. پاسخ صدراعظم چنین بود:« این لوطی بازی ها دیگر چیست؟ همه تان را می گذارم در دهانه توپ. بروید دنبال کارتان!».
ریاست گمرک «ممالک محروسه» هم با « مسیو نوز» بلژیکی بود. او هم از بین کلمات فارسی که یاد گرفته بود بازرگانان مسلمان و معترض را با این لفظ عتاب و خطاب می کند: پدر سوخته ها!

سکانس دوم: به خاطر افزایش حقوق گمرکی، قند که کالایی وارداتی بود طبعا گران می شود. علاء الدوله – حاکم وقت تهران- به بازرگانان دستور می دهد قیمت قند را به قبل بازگردانند.
آنها می گویند پیش صدر اعظم  رفتیم ولی از مسیو نوز حمایت کرد و ما نمی توانیم قیمت را کاهش دهیم. این مقام اجرایی هم در جایگاه قاضی می نشیند و دستور می دهد چند نفر از بازاری ها را بیاورند و به جرم گران فروختن قند «چوب بزنند». این رفتار با تجار محترم و معتمد بازار، بازرگانان را به خشم می آورد. چاره را در این می بینند که سراغ مقام بالاتر بروند که همان صدر اعظم بود.
پاسخ عین الدوله در عصر قبل مشروطه چنین است: من اجازه داده بودم. در کار حاکم من حق مداخله ندارید!

سکانس سوم: مسیو نوز بلژیکی از مشاهده تحقیر مخالفان خود به وجد می آید و درصدد تحقیر بالاتری بر می آید. عکسی منتشر می شود که او را در لباسی شبیه روحانیون با عمامه و ردا و درجشن رقص بالماسکه نشان می دهد. اعتراض به مردم عادی هم تسری می یابد و سه گروه در سه محل متحصن می شوند: مسجد شاه، مسجد جامع و زاویه حضرت عبدالعظیم.

سکانس چهارم: تحصن کنندگان به جای این که تنها خواستار تنبیه رئیس گمرک شوند یا فقط کاهش قیمت قند را بخواهند خواست های جدی تری مطرح می کنند: محدود کردن دایره اختیارات سلطنت و تأسیس عدالت خانه. این اولین بار بود که مردم عادی سخن روشنفکران را تکرار می کردند. انگار رساله مجدیه را این جماعت خوانده بودند.

سکانس پنجم: عین الدوله گروهی از اوباش را اجیر می کند تا با چوب و چماق به جان متحصنین بیفتند. او که به قول ناظم الاسلام کرمانی « گرم عروس تازه خود – دختر مظفر الدین شاه» بود احساس می کرد همان گونه که از علاء الدوله به او شکایت می کنند و به جایی نمی رسند از خود او هم باید به مظفر الدین شاه شکایت برند و البته به طریق اولی به جایی نخواهند رسید. وقتی موقر السلطنه را واداشته  بود دختر شاه را به اکراه  طلاق دهد می پنداشت شکایت جمعی متحصن هم به جایی نمی رسد.

سکانس ششم: عده ای بازداشت می شوند و در این میان یک نفر که ظاهرا طلبه ای بوده کشته می شود و ماجرا که از خواست روشنفکران آغاز شده و به بازاریان رسیده بود توده های عادی و روحانیون را هم درگیر می سازد.

سکانس هفتم: در مراسم تشییع جنازه هم باز عده ای کشته می شوند. این بار تُجار و کسبه به باغ سفارت انگلستان پناه می برند و رسما تقاضای اعلام مشروطیت و تشکیل مجلس را مطرح می کنند. قضیه چنان فراگیر می شود که حمایت شاه بیمار از عین الدوله عملا منتفی می شود و او به ناچار کنار می رود و مظفر الدین شاه به صدور فرمان مشروطیت تن می دهد.

شماری از مؤرخان اما مشروطه را به صورت درهم روایت می کنند در حالی که اتفاقات بعدی را باید تفکیک کرد .همچون  مخالفت جانشین مظفر الدین شاه با مشروطه خواهان و دعوت نکردن نمایندگان مجلس به مراسم تاج گذاری و  به توپ بستن مجلس که مربوط به بعد است.

ثمره مشروطه این است که قدرت از انحصار یک نفر خارج شد. تا پیش از مشروطه، قبلۀ عالم! مالک جان و مال و ناموس مردم بود. جان هر که را که می خواست می ستاند. ولو صدر اعظم میرزا تقی خان امیر کبیر باشد. دستور می داد فلان زن از شوهر خود مطلقه شود و به عقد او یا مقام منصوب او درآید و هر مالی را که می خواستند تصاحب می کردند. جامعه هم این ها  را در زمره حقوق شاه می دانست چندان که میرزا تقی خان امیر کبیر که به دستور شاه به شهادت رسید لقب شهید نگرفت اما ناصر الدین شاه قاجار که با گلوله میرزا رضای کرمانی از پا درآمد شاه شهید خوانده شد.

مشروطه برای این بود که شاه نه علی الاطلاق که به صورت مشروط و مقید و از کانال مجلس و عدالت خانه سلطنت کند. این که بعد تر چه اتفاق افتاد و این آرمان تا چه میزان تحقق یافت از ارزش این کار نمی کاهد. ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه از سفرهای خود مصنوعات جدید را می آوردند. از اتومبیل و دوربین سینما تا ابزار های دیگر. آنان شیفته مدرنیسم و تجدد ظاهری شده بودند و روشنفکران زمان روح مدرنیته را در مشروط کردن قدرت شاه و تشکیل مجلس می دانستند و مشروطه ورود این دستاورد به ایران بود.

محمد علی شاه در توجیه دعوت نکردن از مجلسیان گفت:« می خواهند قوای مملکت را تجزیه کنند تا از اختیارات شاه خارج شود».

روحانیون در قبال مشروطه دو نوع موضع داشتند. گروهی که معتقد بودند جسارت های شاه و صدراعظم را باید پاسخ دهند خصوصا این که طلبه ای به نام عبدالحمید هم در زمره کشته شده هابود.

 گروه دیگر اما گمان می کردند شریعت به خطر می افتد چون  اقتدار سلطنت را یک ضرورت می دانستند حال آن که تحولات بعدی نشان داد بیشترین تهدید علیه روحانیت از جانب دو شاه – رضا شاه و پسرش- ابراز شد و اتفاقا با الغای سلطنت و تشکیل جمهوری به نام اسلام بود که روحانیت و شریعت به عرصه علنی سیاسی آمدند.

در یک سو آیات ثلاث نجف ( سه مرجع تقلید) و شاخص ترین شان آخوند خراسانی حامی مشروطه بودند و در سوی دیگر نیز روحانیونی به شدت مخالف.

آشنایی با این مخالفت ها و رقابت ها برای درک تحولات بعدی سیاسی هم بسیار رهگشاست. در میان روحانیون مخالف ،متفاوت ترین و تند ترین موضع را شیخ ابوالحسن نجفی مرندی اتخاذ کرد:

او چنان بدبین بود که لفظ مشروطه را با شرک یکسان دانست و نوشت : «حروف این دو هم به حساب ابجد مساوی است و از هر دو رقم 560 به دست می آید.»

به این هم بسنده نمی کند و جای دیگری می نویسد: امام دوازدهم ابتدای شدت های فتنه های آخر زمان را در دعای افتتاح با عبارت « وشدت الفتن بنا» معین کردند که به حساب ابجد می شود 1324 یعنی همان سال اعلام مشروطیت(به هجری قمری)                                     [ ایدئولوژی نهضت مشروطه- صواعق سبعه- ابوالحسن نجفی مرندی- نوشته فریدون آدمیت/ مقاله دکتر مهدی نجفی زاده در اطلاعات سیاسی – اقتصادی شماره 275]
✍سایت عصر ایران - مهرداد خدیر

محمدحسن محب
۱۸:۳۱۰۵
مرداد

 به دنبال کودتای 1299 و مطرح شدن رضاخان به عنوان مرد قدرت، در صحنه‌ی سیاسی ایران، لازم بود علما موضع خود را نسبت به او روشن کنند. نیاز جامعه به ثبات سیاسی و امنیت، ناتوانی حکومت احمدشاه در کارکردهایش ؛ جسارت و قاطعیت رضاخان ، بستر جامعه را برای صعود او به کانون اصلی قدرت فراهم کرده بود. در مقابل این پدیده به استثنای آن دسته از علما که تمایلی به مشارکت در امور سیاسی نداشته و بی‌طرف باقی ماندند آنان به دو جناح مخالف و موافق تقسیم شدند:الف) مخالفان     ب) موافقان

 الف) مخالفان:
در رأی جریان مخالف صعود رضاخان به سلطنت، آیت‌الله سیدحسن مدرس قرار داشت.
ملک‌الشعرا بهار او را شخصیتی می‌داند که از حیث استعداد و شجاعت و صراحت سیاستمداری و علم و تقدس و پاکدامنی و هوش از فتنه‌ی مغول به بعد نظیر نداشته است.(1)
 او مجتهدی مسلم، فقیه و اصولی بزرگی بود که در مجلس دوم جزو مجتهدان طراز اول مجلس بود و در انتخابات دوره‌ی سوم تا ششم، از تهران نمایندگی مجلس شورای ملی را بر عهده داشت. مدرس همچنین شخصیتی فداکار و از خود گذشته، ساده‌زیست و بی‌آلایش بود.(2)
دکتر کاتوزیان نیز وی را سیاستمداری می‌داند که در عرف زمان و مکان خود نمی‌گنجد، چرا که همیشه قادر بود پایبندیش به اصولی (ملّی و مشروطه) را با واقع‌بینی سیاسی و تشخیص گزینه‌ها و تنگناها در هر شرایطی همراه کند. برخلاف بسیاری از سیاستمداران روزگارش هیچ تماسی با سفارتخانه‌های خارجی نداشت، با مردم عادی خیلی گرم‌تر بود تا با اشراف، نگرشی سیاسی و دموکراتیکی داشت، در پی جاه و مقام یا مال و منال نبود، اعتماد به نفسش چندان بود که گاه دچار بی‌احتیاطی می‌شد، پایبند اصول بود اما در وسایلی که برای رسیدن به هدف‌هایش برمی‌گزید وسواس چندانی نداشت. مدرس نماینده‌ای ماهر و سخنوری مجذوب‌کننده بود که در چند مورد مهم کفه‌ی مجلس را صرفاً به یکی دو نطق سرشار از حکمت عامیه، طنز و گاه ارعاب اخلاقی به سود خود چرخاند.(3)
ویژگی‌های شخصی مدرس باعث می‌شد تا در مقابل هر قلدری ایستادگی نماید. او با توجه به شجاعتش خواستار مقاومت و حتی جنگ در برابر اولتیماتوم(اِتمامِ حُجَّت) روس بود. اما با وجود این از رأی اکثریت تبعیت نمود. وی در سال 1329ق/1289ش  پس از اولتیماتوم در مذاکرات کمیسیونی که به همین منظور تشکیل شده بود می‌گوید:
عقیده‌ی من ایستادگی و جنگ است، لیک چون شماها می‌گوئید مصلحت در قبول [اولیتماتوم] است، من هم به شماها متابعت می‌نمایم تا نگویند ملاها مملکت را به باد دادند، چنانچه درباره‌ی سیدمحمد مجاهد می‌گویند.(4)
اشاره‌ی شهید مدرس به سیدمحمد مجاهد ناظر به اختلافات پس از جنگ ایران و روس است.
به هر حال در بین روحانیون، مدرس از جمله کسانی بود که درصدد حفظ رژیم قاجار بود. البته این مطلب بدان معنی نیست که وی از احمدشاه راضی بوده است و کارکردهای نظام قاجاری را تأیید می‌نموده. نه، وی از احمدشاه راضی نبود(5) اما به قانون اساسی و اصول مشروطیت پایبند بود. از سوی دیگر با توجه به شناختی که از نزدیک از شخصیت رضاخان داشت با اقتدار بیش از حد او مخالف بود. بنابراین مدرس ضمن تأکید بر محاسن رضاخان در پست وزارت جنگ، از سلطنت قاجار و احمدشاه حمایت می‌کرد. مدرس با تیزبینی که داشت تغییر سلطنت را یک تحول ساده نمی‌دید، بلکه در نامه‌اش به احمدشاه اعلام می‌کند که هدف از این امر ایجاد تغییرات اساسی در حیات ملی ایران است که با استقلال اقتصادی کشور و استقلال فرهنگی آن مغایرت دارد.(6)
تلاش‌های مدرس به دلیل سهل‌انگای‌های احمدشاه و عدم حمایت تشکیلات روحانیت از او بی‌ثمر ماند. حوزه‌ی علمیه در این زمان به دلیل پیامدهای ناگوار مشروطه و فوت آیت‌الله آخوند خراسانی و مشخص نشدن «مرجع کلی» که بتواند وحدت و یکپارچگی حوزه‌ها را بازگرداند، از انسجام و یکپارچگی لازم برخوردار نبوده در این بین حمایت‌های آیت‌الله حاج آقا نورالله اصفهانی نیز از احمدشاه به جایی نرسید.(7)

ب) موافقان:
دسته‌ی دوم از علما که می‌توان گفت اکثریت بودند، با تحول سلطنت از قاجار به پهلوی موافق بودند. این گروه، برخی از علمای بزرگ ایرانی مقیم عراق و جمعی از علمای داخل کشور بودند. از آنجا که مرکز ثقل رهبری نهاد مذهبی در آن روز، خارج از ایران بود و این امر عامل مهمی در استقلال‌بخشی به روحانیون نجف و کربلا و سامرا در عصر قاجار بود(8) حمایت آنان نقش مؤثری در تحولات ایران داشت. اصولاً روحانیون ایرانی مقیم عتبات، با توجه به موقعیت ژئوپلیتیکی که در آن قرار داشتند به وقایع ایران با نگاه دیگری می‌نگریستند. آنان از یک سو در یک حاکمیت سنی قرار گرفته بودند و از سوی دیگر در مبارزات استقلال‌طلبی مردم عراق[ثورة العشرین]1920م / 1298ش) به همراه علمای عراق بر ضد دولت انگلیس بودند و از جهتی دیگر در معرض حمله‌ی وهابی‌های [نجد که به تازگی بر]حجاز مسلط شده بودند[واقدام به هدم مزار ائمۀ مدفون در بقیع کرده بودند]، قرار داشتند. وهابی‌ها که از نظر فقهی، اعتقادی و سیاسی، به شدت با تشیع مخالف بودند(9) بارها به مراکز مقدس شیعیان در کربلا و نجف حمله کرده ودریک مورد در[اوایل قرن 19 میلادی] سال 1216 ق /1180ش در حمله به کربلا و غارت حرم امام حسین(ع) به کشتار شیعیان پرداختند که آمارمقتولین را بین 5 تا 20 هزار نفر ذکر کرده‌اند(10).
خطر حمله‌ی وهابیان به مراکز تشیع در این زمان به جایی رسید که در ایران نیز بازارها را[به نشانۀ اعتراض واعلام عزا] تعطیل کردند و مدرس در یکی از جلسات مجلس، ضمن طرح دیدگاه خود درباره‌ی عقاید آنان، از عملکرد وهابی‌ها اظهار تنفر نموده و خواستار خاموش نماندن و ناخمودی نمایندگان در این قضیه می‌شود.(11) بنابراین با توجه به تهدیدهایی که علما درعراق در معرض آن بودند، آنها خواستار یک سلطان مقتدر بودند تا از کیان تشیع حمایت نماید. بر این اساس سلطان ضعیفی همچون احمدشاه نمی‌توانست خواسته‌های آنان را برآورده سازد. اما رضاخان ویژگی‌های یک سلطان مقتدر شیعی را در خود داشت. به ویژه اینکه سیاست ماکیاولی او جهت بهره‌گیری از مذهب که هنوز برملا نشده بود و خوش‌بینی علمای داخل کشور جز مدرس و شماری معدود در موضع‌گیری مثبت علمای عتبات در آستانه‌ی تغییر رژیم، مؤثر بود. بنابراین آنها نه تنها مخالفتی نکردند بلکه به حمایت از رضاخان برخاستند.(12)
البته این حمایت به طور مطلق نبود. هنگام دوری احمدشاه از ایران، سردار سپه فعالیت خود را در برقراری یک رژیم جمهوری آغاز کرد. وی برای اجرای این اندیشه به همکاری و کمک رهبران مذهبی حتی شخصیتی غیرسیاسی مانند آیت‌الله[شیخ عبدالکریم] حائری[مؤسس حوزۀ قم] نیاز داشت.(13)هدف سردار سپه از جمهوری‌خواهی پایان بخشیدن به سلسله‌ی قاجار بود. در این رابطه برقراری چند جمهوری بعد از انقلاب روسیه در قفقاز ـ که به تعبیر برخی میرزا کوچک خان و شیخ محمد خیابانی را هم به وسوسه انداخت تا در ایران جمهوری مستقل ایجاد کنند(14) ـ و به وجود آمدن جنبش‌های جمهوری‌خواهی در سوریه و لبنان، همچنین برقراری رژیم جمهوری در ترکیه توسط آتاتورک (1923م / 1301ش) به نظر می‌رسید زمینه را برای هدف رضاخان فراهم کرده باشد و لذا می‌خواست با برنامه‌ای همسان، به زندگی قاجار پایان بخشد.(15)
اما اقدامات او و طرفدارانش و زمینه‌سازی تئوریک نشریاتی چون حبل‌المتین و ایرانشهر برای جمهوریت، با مخالفت مردم، بازاریان،رهبران مذهبی و به ویژه آیت‌الله مدرس مواجه شد.دراین رابطه علمادرقم گردهمایی‌هایی تشکیل دادند و بنا به گفته‌ی شیخ‌عبدالکریم حائری در یکی از این جلسات که با حضور[میرزای]نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی و خودشیخ عبد الکریم تشکیل شد، آنان تصمیم گرفتند سردار سپه را از این کار منع نمایند و از آنجا که روند جریان جمهوری‌خواهی به میل رضاخان حرکت می‌کرد وی به سراغ علما به قم رفت و در شرایطی که به دلیل برخورد خشونت‌آمیز او با تظاهرکنندگان مخالف، رییس مجلس وقت، مؤتمن الملک تصمیم گرفته بود در نشست ویژه‌ی مجلس سردار سپه را از رئیس الوزرایی برکنار سازد، رضاخان کوشش کرد از پیوند دوستانه‌ی خود با علما بهره گیرد. بنابراین به عنوان خداحافظی با علمای تبعید شده از عراق که در تدارک بازگشت بودند، در روز 6 فروردین 1303 با حائری، نائینی و اصفهانی دیدار کرد و پس از مذاکره درباره‌ی جمهوری‌خواهی، آیات سیدابوالحسن اصفهانی، محمدحسین غروی نایینی و عبدالکریم حائری در تلگرافی به علمای تهران در 12 فروردین 1303 به دلیل عدم مناسبت جمهوریت با مقتضیات این مملکت و نارضایتی عام الغای آن را اعلام نمودند.(16) در همان روز رییس الوزرا و فرمانده‌ی کل قوا، رضاخان نیز طی بیانیه‌ای اعلام کرد:
«در موقعی که برای تودیع آقایان حجج اسلام و علمای اعلام به حضرت معصومه (ع) مشرف شده بودیم، با معظم لهم در باب پیشامد کنونی [جمهوری‌خواهی] تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضی دانستم که به عموم ناس توصیه نماییم که عنوان جمهوری را موقوف و …(17).
علما از آن رو با جمهوری‌خواهی مخالفت کردند که این امر حکومت غیرمذهبی همسایه، ترکیه را تداعی می‌کرد." 18 " بنابراین آنها از پیامد جمهوریت که به وجود آمدن یک نظام سکولار و لائیک بود هراس داشتند. مخالفت آیت‌الله مدرس نیز از آن رو بود که آن را محملی می‌دانست که رضاخان برای رسیدن به پادشاهی و برقراری حکومت استبدادی از آن استفاده می‌کرد».(19).
پس از شکست طرح جمهوری‌خواهی و به دنبال واگذاری موقت حکومت به رضاخان در جلسه‌ی 9 آبان 1304 مجلس شورای ملی، از 85 نفر حاضر، 80 نفر به انقراض قاجار رأی دادند که نمایندگان روحانی مجلس هم جزو آنان بودند. تنها مدرس بود که در جلسه‌ی رسمی گفت: «صد هزار رأی هم بدهید خلاف قانون اساسی است» و از مجلس خارج شد. پس از آن تلگراف‌های تبریک از سوی برخی از روحانیون از جمله هیأت علمیه‌ی آذربایجان، آیت‌الله شیخ مرتضی آشتیانی از علمای سرشناس تهران که مقیم مشهد بود، محمدرضا زنجانی و تلگراف‌های دیگری از علما و روحانیون سایر نقاط کشور مانند سیستان، ملایر، سمنان، گلپایگان، تویسرکان، بارفروش (بابل)، شرفخانه، اردبیل، قزوین، دزفول و بروجرد ارسال شد که در آنها از انقراض قاجاریه ابراز خشنودی گردیده و به رضاخان تبریک گفته شد. علاوه بر علمای شیعه، برخی از روحانیون اهل سنت از جمله محمد مردوخ نیز از رضاخان حمایت کردند.(20) پس از مجلس مؤسسان و رسمیت سلطنت رضاشاه و مراسم تحلیف او به عنوان پادشاه جدید در 14 آذر 1304. تلگراف‌های تبریک از سوی روحانیون داخل و خارج ایران ارسال شد که حاکی از خوش‌بینی نسبت به اوست. علمای نجف همچون آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاءالدین عراقی، مهدی خراسانی، جواد صاحب‌جوهر و محسن علاء المحدثین، در اسفند 1304 تلگراف‌های تبریک به ایران ارسال کردند.(21) از جمله افراد دیگر که پس از پایان دادن سردار سپه به سلطنت 140 ساله‌ی قاجار تلگراف تبریک برای او فرستادند آیت‌الله نایینی بود.(22).
نایینی در ابتدای حکومت رضاشاه، با پشتیبانی از او و رابطه‌ی مناسبی که با شاه داشت در استحکام حکومت او مؤثر بود. وی البته از آنجا که به نوعی تئوریسین انقلاب مشروطه محسوب می‌گردید. هدفش تحکیم پایه‌های مشروطیت بود.
حتی از قبل در کابینه‌ی مستوفی‌الممالک به تاریخ 23 ذیحجه‌ی 1321(1 آذر 1292) برای نایینی مبلغ صد و پنجاه تومان مستمری سالیانه تصویب شده بود که بعدها نیز پیگری لازم می‌کرده و دستور پرداخت نیز صادر می‌شده است.(23).
البته آیت‌الله نایینی پس از آشکار شدن سیاست‌های ضداسلامی رضاشاه، شیوه‌ی معتدل پیش گرفت و نهایتاً با اقدامات ضداسلامی او نظیر برداشتن عمامه‌ی روحانیون، کشف حجاب و رواج منکرات مخالفت کرد. بر همین اساس با وجود رضایتمندی رضاشاه از مواضع نایینی حداقل سال 1307 هنگام درگذشت او، رژیم از وی تجلیل نکرد و حتی از مخابره‌ی تلگراف‌های علمای نجف و کربلا مبنی بر انعقاد مجالس ترحیم برای او جلوگیری کردند و انعقاد مجالس ترحیم نایینی در اصفهان و نطنز ممنوع اعلام شد.(24).
آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی نیز که جلوس رضاشاه را تبریک گفته بود، پس از آشکار شدن عملکرد ضددینی او، موضع ارشادی گرفت. وی ضمن اتخاذ چنین موضعی، راه اصلاح مملکت را همراه شدن با علما می‌دانست و یکی از عوامل نزدیکی به سلطنت را جلوگیری از تبلیغات لامذهبان [مارکسیست‌ها] برمی‌شمرد. وی در نامه‌ای خطاب به حاج آقا نورالله در 16 مهر 1306 می‌نویسد:
«طریق اصلاحی بعد از مدد غیبی به نظر نمی‌آید الا همراه کردن مقام سلطنت و آن هم موقوف است به اینکه سوءتفاهمی نشود که مؤید… لامذهبان شود که بعضی مطالب را جلوه داده‌اند که نفوذ روحانیون … مانع از نفوذ سلطنت و آبادی مملکت است. باید به وسایل صحیحه فهماند قضیه برعکس است. اینگونه اشخاص فی‌الحقیقه کارکن اجانبند… چون برای آنها دو سد بزرگ است در بلاد ایران، یکی نفوذ روحانیون و مسموع الکلمه بودن ایشان و یکی تقید عامه‌ی ناس به عقاید دینیه و تقید اسلامیه … و بالجلمه طریق اصلاحی منحصر به همین است که به حسب ظاهر مقام سلطنت همراه شود».(25).
در بین علمای آن روز سیدابوالقاسم کاشانی (بعداً آیت‌الله کاشانی) نیز از کسانی بود که از استقرار دودمان پهلوی حمایت کرد.(26) او به نفع سلطنت رضاشاه رأی داد و در اوایل سلطنت نیز در مراسم دربار به مناسبت اعیاد حضور می‌یافت و در بسیاری موارد سعی داشت با مکاتبه و توصیه به رییس‌الوزرا و سایر مسوولان رژیم از حقوق ملت دفاع کنند و سعی داشت از طریق مجلس بر روند امور تأثیر بگذارد. رویه‌ی آیت‌الله کاشانی نیز پس از چندی به مخالفت تبدیل شد.(27).
علی ای‌حال در هنگامه‌ی تحول سلطنت از قاجار به پهلوی علما در مجموع با حمایت، رضایت یا لااقل سکوت خود نقش مهمی ایفا کردند. در روز جشن تاجگذاری در 5 اردیبهشت 1305 برخی از علما حضور داشتند و هنگامی که رضاشاه با جقه‌ی نادری بر سر و شنل مروارید بر دوش وارد تالار شده و بر تخت نادری جلوس کرد، در سکوت تالار، امام جمعه‌ی تهران خطبه‌ی سلطنت را به شرح زیر خواند:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم:
منت خدای را که تاج کنونی را افسرسری فرمود که به نیروی عقل و درایت و الطاف ربانیت، مقام سلطنت ایران را احراز فرموده. از حضرت احدیت تمنا داریم که نعمت وجودش را مستدام داشته تا عموم ایرانیان از نعمت وجودش متنعم شوند. در خاتمه از طرف عموم ایرانیان خصوصاً مقام روحانیت تبریکات صمیمانه‌ی خود را تقدیم اعلی حضرتش می‌نماییم و استدعا داریم که بیش از پیش در حفظ اساس دیانت و مقام روحانیت توجه مخصوص فرموده که موجب تشکر عموم ایرانیان و بقای سلطنت در آن دودمان خواهد بود. والسلام علی من اتبع الهدی.(28).
پس از خطبه، رضاشاه، تاج پهلوی را بر سر نهاد و شمشیر جهانگشای نادری را که به وسیله‌ی وزیر جنگ تقدیم شده بود به کمر بست(29) و سخنان خود را بیان نمود.
در این مراسم در واقع هم علما و هم رضاشاه، پیام خاص خود را به یکدیگر رساندند. رضاشاه با نشستن بر تخت نادری و به کمر بستن شمشیر او، به طور سمبلیک بیان داشته بود که نحوه‌ی برخورد او با تشیع چگونه خواهد بود و امام جمعه نیز در خطبه‌اش بقای سلطنت در دودمان پهلوی را منوط به حفظ اساس دیانت و مقام روحانیت دانست. اما به نظر می‌رسد هیچ کدام، پیام‌های مهم مذکور را در آن لحظه دریافت نکردند.
در رابطه با ابعاد شخصیتی رضاشاه او را یک افسر ناسیونالیست و جاه‌طلب و متهور توصیف کرده‌اند که هیکلی تنومند داشت و از آنجایی که از سرسختی، انضباط و وجهه‌ی نظامی خاصی برخوردار بود، چهره‌ی مشخص و متمایزی محسوب می‌شد. اگرچه آموزش چشمگیر و حتی سواد درستی نداشت.(30).
فون بلوخر سفیر آلمان در ایران در سال 1931، وی را مشهور به تیزچنگی و درنده‌خویی می‌داند و می‌گوید که از تمام شخصیت او قدرت، انرژی و سبعیت می‌بارید. ملوین هال وی را یک نفر درشت هیکل، قوی، تنومند، با چشمان‌ قهوه‌ای سرد و صورت سیه‌چرده معرفی می‌کند که در قیافه‌ی او اثری از بشاشیت و مهربانی دیده نمی‌شود. قیافه‌ی رکی داشت که هیچ وقت نمی‌خندید ولی سبعیت از آن می‌بارید. بالفور می‌نویسد: وی علی‌رغم بی‌سوادیش، دارای قدرت نظامی عجیبی بود. در عین حال، اعتماد افراد زیر دستش را به خود جلب می‌کرد و دارای نوعی قدرت دسیسه‌گری بود.(31).
وی را همچنین شخصیتی دانسته‌اند که سختکوش، باهوش و سرسخت بود؛ حافظه‌ای بسیار قوی و اعتماد به نفس سرشار داشت که در نتیجه‌ی موفقیت، به تکبر تبدیل شد. در انتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیک، بی‌رحم و دارای اراده‌ای آهنین بود. صراحت لهجه‌ای گاه در حد دریدگی داشت. در عین حال قدرت پنهان کردن نظرها، نقشه‌ها و حتی کینه‌های شخصی را داشت، به طوری که وقتی نیاتش را آشکار می‌کرد تقریباً همگان شگفت‌زده می‌شدند. هیچ دلبستگی به آزادی نداشت. نگرش دموکراتیک نداشت. مدرس درباره‌ی او گفته بود که در کشور تنها دو نفر مانده‌اند که از شجاعت سیاسی و مردانگی واقعی برخوردارند. یکی رضاخان و دیگری خودش. از ویژگی‌های بارز او احساس حقارت در برابر اروپاییان بود و تلاش می‌کرد با همرنگ شدن با اروپاییان به تعبیرش «ما را مسخره نکنند».(32).
مقام‌طلبی رضاخان او را واداشته بود تا قبل از جلب موافقت انگلیسی‌ها برای کسب قدرت، با آلمانی‌ها تماس برقرار کند. میرزا ابوالقاسم خان کمال‌زاده منشی سفارت امپراتوری آلمان، چگونگی تلاش محرمانه‌ی او و و ملاقات با مسیو زمیر [شارژ دافر آلمان] را در ایران در خلال جنگ جهانی اول برای جلب حمایت ویلهلم دوم، امپراتور آلمان که ظاهراً موفق به آن نیز شده بود، شرح می‌دهد.(33).
با وجود این ویژگی‌ها، طبیعی می‌نمود که رضاخان در ابتدای رسیدن به قدرت، خود را به منبع اقتدار داخلی یعنی علما نیز نزدیک نماید و سربلندی اسلام و رفاه ملت را به عنوان شعار خود مطرح کند. در عین حال ویژگی‌های شخصیتی رضاشاه نشان می‌دهد که وی هیچ نیروی مخالفی را تحمل نخواهد کرد و در صورتی که بر قدرت سوار شود، مخالفان خود را اعم از علما و غیر آن قلع و قمع خواهد نمود.
اگر اسلام‌پناهی و طرح این مسأله یک روز پس از انقراض سلسله‌ی قاجار، اجرای قوانین اسلام و رفاه و خوشبختی ملت را از برنامه‌های اصلی خود می‌داند که علما و روحانیون را به سوی او جلب می‌کرد(34) اما بی‌رحمی، دسیسه‌گری و خودکامگی وی آنان را از دربار رضاشاه می‌راند.ضمن اینکه سیاست‌های ضداسلامیش در دوره‌ی دوم حکومتش، عامل شتابزایی برای دوری بیش از پیش روحانیت از او شد.
رضاشاه سیاستمداری فرصت‌طلب بود. بنابراین از فرصت به دست آمده در پی کارکرد منفی و کژکارکردی دولت احمدشاه و نیاز جامعه به امنیت و آرامش بهترین بهره را گرفت. او شخصیتی شجاع و رزمنده داشت. بنابراین خود را برای کسب قدرت حتی به شیوه‌ی خشونت‌آمیز، در مقابل مخالفان و به ویژه سیاستمدارانی آرمانخواه، انقلابی و متعصبی چون مدرس آماده کرده بود. البته او نیز برای رسیدن به اهدافش کاملاً متعصب بود و کم از رقبای مستحکمش نداشت.

ساختار حکومت رضاشاه
ساختار حکومت رضاشاه که بر چهار پایه‌ی اصلی ارتش، دربار، ناسیونالیست‌های گذشته‌گرا و روشنفکران غربگرا استوار بود، خصلت‌های اساسی زیر را داشت:
1ـ دیکتاتوری و استبداد و نظامیگری:
یکی از ویژگی‌های مهم دولت رضاشاه این بود که حکومت او بنا به ضرورت زمان از یک ساخت اقتدارگرا شروع شد و پس از آن به یک اتوکراسی (قدرت مطلق) تبدیل شد. او یک دولت خودمختار (Autonomous) به وجود آورد؛ بدین معنا که دولتی مستقل از نیروها و قدرت‌های خودسر و خودفرمان جامعه تشکیل داد.(35) از هنگام شکل‌گیری دیکتاتوری که به دوره‌ی رییس‌الوزرایی او برمی‌گشت، انحراف روزافزون از بعضی از اصول قانون اساسی آغاز شده بود و حکومت دیکتاتوری تدریجاً به حکومت مطلق فردی (اتوکراتیک) شدت می‌بخشید. اما هنوز شکل مشروطه را حفظ کرده بود و بحث‌های پارلمانی و تفکیک قوا تا حدودی وجود داشت. اما پس از آن کاملاً به ساختاری استبدادی تبدیل شد.(36).
ضرورت‌های ناشی از پایان بخشیدن به هرج و مرج و سرکوب قیام‌ها و جنبش‌ها و افراد مدعی به همراه ویژگی‌های شخصی رضاخان، به رژیم او خصلتی میلتاریستی داد. نظامیگری در دوران حکومت او، برتمام امور از جمله امور فرهنگی جامعه سایه افکند و نظامیان به عنوان مجریان چشم و گوش بسته‌ی شاه، با توجه به افزایش بودجه‌ی نظامی و رفاه آنان، تکیه‌گاه اصلی رژیم بودند. آنان اختناقی در ایران به وجود آوردند که کمتر نمونه‌اش در تاریخ ایران یافت می‌شود. دخالت نظامیان در سیاست که از مجلس پنجم آغاز شده بود به شدت ادامه یافت. مجلس، آلت دست رضاشاه بود و نمایندگان به استثنای چند نفر، مکمل وضعیت استبدادی بودند. در دوره‌ی رضاشاه مجلس همه‌ی لوایح ارسالی دولت را تصویب کرد و تنها به اصلاحات عباراتی در آنها می‌پرداخت. تمامی تبلیغات در راستای ستایش از رضاشاه بود و تمامی مخالفان اعم از روحانیون، عشایر، شاعران، نویسندگان بازمانده از مشروطه، کمونیست‌ها و برخی از نظامیان با شدت عمل سرکوب شدند. او حکومت خود را بر اساس رعب و ترس و وحشت و هراس پلیسی قرار داد.(37).
استبداد کبیر رضاشاهی که اینک برخلاف استبداد صغیر محمد علی‌شاهی مخالفان جدی چندانی نداشت کار را به آنجا رسانده بود که همه‌ی دستگاه‌ها گوش به فرمان بودند. دیگر نه تنها نظارت بر دولت و انتقاد از دولت با توجه به ساختار حکومت مشروطه وجود نداشت بلکه با توجه به جو روانی حاکم در این حکومت یعنی سوءظن، بی‌اعتمادی، ترس، ناامنی و در عین حال ریاکاری، کسی را یارای نصیحت در مورد تصمیم‌های شاه نبود. مخبرالسلطنه هدایت در خاطراتش می‌نویسد:
در دوره‌ی پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور می‌بایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش می‌رود رفتار کنند.(38).

2ـ ناسیونالیسم گذشته‌گرا (خصلت باستان‌ستایی):
ناسیونالیزم که تعاریف متعددی از آن شده است در نهایت یک حالت روحی است که در آن فرد عالی‌ترین حد وفاداری خود را نسبت به ملیت و میهنش ابراز می‌دارد.(39) ناسیونالیزم را به سه قسمت لیبرال، توتالیتر و جدید از یک سو(40) و قومی، نژادی، مذهبی، زبانی، منطقه‌ای از سویی دیگر تقسیم کرده‌اند.
نکته‌ی مهم درباره‌ی ناسیونالیزم این است که این احساس می‌تواند محتواهای گوناگون بپذیرد. در این ظرف، هم نژاد، خون و قومیت جای می‌گیرد و هم مکاتب و ادیان و برخی صفات و ویژگی‌های دیگر. بر این اساس ناسیونالیزمی که ساختار حکومت رضاشاه بر آن متکی بود، دو جنبه‌ی نظری و عملی داشت.
از لحاظ نظری، ناسیونالیزم او هم گذشته‌گرا یا باستانی بود و هم ضدمذهب. البته او نظریه‌پرداز نبود، بلکه تئوریسین‌های او را روشنفکرانی تشکیل می‌دادند که بر ایران قبل از اسلام و ناسیونالیزم وارداتی از غرب تأکید داشتند. روشنفکران ناسیونالیستی که نزدیک‌ترین‌شان به او فرج‌الله بهرامی بود: دبیر اعظم، رییس دفتر و منشی مخصوص شاه و نویسنده‌ی نطق‌هایش که رضاخان را تا حد پرستش او بالا برده بود.(41) رضاشاه با الهام از اندیشه‌ی دولت‌سازی (State – building) متأثر از افکار اروپایی، درصدد بود یک دولت مدرن تمرکزگرا در ایران به وجود آورد. بنابراین او درصدد سرکوب نیروهای قدرتمند مرکزگریز (Centrcifugal forces) برآمد. وجود این نیروها به عنوان مهم‌ترین مانع بر سر راه تمرکزگرایی دولت و انحصاری کردن قدرت سیاسی به حساب می‌آمد. دولت رضاشاه مصمم بود وفاداری به دولت مرکزی را جایگزین سایر پیوندهای ناسیونالیستی (زبانی ـ مذهبی ـ ایلی غیرفارسی زبان و غیرشیعه) کند. نهایتاً دولت او پس از یک درگیری خشونت‌بار از سال 1302 تا 1312 موفق به ایل‌زدایی و تمرکزگرایی شد که البته این امر عکس‌العمل‌های خاص خود را به دنبال داشت.(42) یورشی نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری، غارت اموال آنان، اعدام بسیاری از افراد عشایر، تبعیض اقتصادی و اجتماعی بر ضد استان‌های غیرفارسی زبان، مبارزه با زبان‌های دیگر ایرانی و زبان عربی، حتی لهجه‌های فارسی، نشانگر عملکرد دولت او در جنبه‌ی عملی ناسیونالیزمش بود.
ازآنجاکه رضاشاه نمی‌خواست ملیگرایی آمیخته با مذهب را ترویج نماید به منظورارائه‌ی ایدئولوژی جایگزین، باستان‌ستایی و احیای آداب و سنن پیش از اسلام را ترویج نمود و ارزش‌های مذهبی را تحقیر کرد. با توجه به خودباختگی در برابر تمدن غربی، خصلت مبارزه‌طلبی در برابر بیگانگان را کمرنگ نمود به اقلیت‌های ملی (ترک‌ها ـ کردها ـ عرب‌ها و سایرین) بی‌توجهی و تبعیض روا داشت. به سلسله‌های ایرانی قبل از اسلام افتخار کرد. به شیوه‌ای غیرعلمی و گاه خنده‌آور سعی در زدودن لغات عربی از فارسی نمود. شاه‌پرستی و شعار «خدا، شاه، میهن» را ترویج نمود.
این فرضیه که اسلام و اعراب عامل زوال و عقب‌ماندگی تمدن ایرانی است و برخی از روشنفکران از زمان قاجار بر آن تأکید می‌نمودند در زمان او شکل رسمی و دولتی به خود گرفت و یک سلسله آثار در همین راستا، تألیف و ترجمه شد.(43) خلاصه در یک کوشش شکست خورده سعی نمود فرهنگ باستانی را جایگزین فرهنگ ملی اسلامی کند که سیزده قرن قدمت داشت.(44).

3ـ تجددگرایی (خصلت شبه‌مدرنیستی):
 احساس حقارت نسبت به پیشرفت‌های تمدن غربی و دغدغه‌ی رفع عقب‌ماندگی ایران، از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تأثیر امواج مدرنیته بر ایران از دوره‌ی قاجار شروع شده بود.(45) با تغییر رژیم از قاجار به پهلوی، اینک فرصتی طلایی در اختیار تجددگرایان قرار گرفته بود تا با استفاده ازاقتداررضاشاهی، تا حد امکان ایران را به سبک غرب درآورند و به کاروان پیشرفت و تمدن بشری ملحق نمایند. بر این اساس آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت، ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق کشور به طور فزاینده‌ای گرایش به غربی شدن پیدا نمود. شهرها به سبک غرب درآمدند. بسیاری از سنت‌ها از جمله لباس‌های سنتی ایران متروک شد. از زنان کشف حجاب گردید و اصلاحات غیرمذهبی با شدت و حدت انجام شد. اما آنچه ذکر کردنی است، این نکته است که غربگرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بوده است تا عقلانیت و بر فرایند اصلاحات، عقلانیت چندانی حکمفرما نبود.(46).
تقلید و اقتباس از پوسته‌ی بیرونی و ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساخت‌های جامعه‌ی غربی، ویژگی مهم این دوره است. رضاشاه و بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران فکر می‌کردند بر معضل بزرگ عقب‌ماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای جدید و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپ‌ها و باشگاه‌ها، برگزاری میهمانی‌های مختلط همراه با رقص و موسیقی، برپایی کارناوال‌های شادی در خیابان‌ها و بسیاری از چیزهای دیگر تقلید شد.(47) به تعبیر دکتر کاتوزیان، فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل پیدا کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه لگنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام می‌دیدند.(48) شاه آنگونه که صدرالاشراف در خاطرات خود نوشته است، در خرداد 1314 به هیأت دولت گفته بود: ما باید صورتاً و نسبتاً غربی بشویم و در قدم اول کلا‌ه‌ها تبدیل به شاپو بشود.(49).

4ـ سکولاریزم (جدایی دین از سیاست):
 گرایش به جدایی دین از سیاست و ایجاد یک نظام سکولار در ایران، راندن دین از حوزه‌ی سیاسی و عمومی به حوزه‌ی شخصی از جمله خواسته‌هایی بود که روشنفکران سکولار و لائیک از زمان انقلاب مشروطه به دنبال آن بودند. اما آنان موفق به گنجاندن این امر در قانون اساسی مشروطه نشدند. دولت رضاشاه نیز از مرحله‌ی اول حکومت خود تا زمانی که به استفاده‌ی ابزاری از دین و روحانیت احتیاج داشت، بر این امر تأکید نکرد. اما پس از استقرار حکومت و ثبات سیاسی، به ویژه به دنبال سفر به ترکیه و تأثیرپذیری از اقدامات آتاتورک، چرخش کاملی به سوی تز جدایی دین از سیاست پیدا کرد. حکومت او پیروزی طرفداران جدایی‌ دین از سیاست را در پی داشت.(50).
نگاهی به ساختار حکومت رضاشاه و ویژگی‌های آن به خوبی نشان می‌دهد که روحانیون در ارکان قدرت هیچ جایگاهی نداشته‌اند. چنین ساختاری به ویژه پس از مرحله‌ی تغییر رژیم و استقرار پادشاهی پهلوی، اجازه‌ی نزدیک شدن روحانیون به قدرت سیاسی و ایجاد رابطه‌ی مثبت را نمی‌داد. بازگشت ساختار مشروطه به سلطنت مطلقه در عمل، در این زمان شکافی را که بین روحانیت و دولت از دوره‌ی قاجار حادث شده بود به نهایت خود رساند و مهم‌ترین رکن جامعه‌ی مدنی در ایران را به موضع اپوزیسیون کامل دولت کشاند.

استبداد، نظامیگری، باستان‌ستایی، تجددگرایی سطحی و افراطی و حاکمیت گفتمان جدایی دین از سیاست، هیچ کدام نه تنها انگیزه‌ای برای بهبود مناسبات با دولت ایجاد نمی‌کرد بلکه کاملاً در تضاد با کارویژه‌های اصلی روحانیت که حفظ اسلام و ترویج آن بود، قرار داشت. البته ویژگی سکولار نظام رضاشاهی، ضمن کنار زدن روحانیت از صحنه‌ی قدرت، خود عاملی برای حفظ بخشی از تشکیلات روحانیت شیعه بود که از سیاست کنار کشیده بودند. این ویژگی که مرجع زمان و بنیانگذار حوزه‌ی علمیه قم، آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری نیز عملاً بر آن تأکید می‌کرد، تشکیلات روحانیت شیعه را از خطر زوال و نابودی که رضاشاه با عملکردش به آن سو می‌رفت، حفظ نمود. دوری عملی حائری از سیاست و دخالت‌های اندک او در این زمینه، نتیجه‌اش پاسداری و حفظ مذهب شیعه و تشکیلات روحانیت بود که در سایه‌ی احتیاط، بردباری و درایت او حاصل شد.(51) سازمان روحانیت که او حفظ کرد بعدها در دوره‌ی محمدرضا شاه، هم وسیله‌ی کسب قدرت و هم وسیله‌ی اجرای قدرت توسط روحانیون گردید. در غیر این صورت بسیار بعید به نظر می‌رسید که در تحولات بعدی، روحانیت بتواند قدرت را در دست گیرد. امام خمینی (ره) رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی، محصول همان حوزه‌ای بود که حائری حفظ کرد.
نه تنها ویژگی‌ها و ساختار حکومت رضاشاه به استثنای مراحل اولیه، مناسبات دولت و روحانیت را تیره کرده بود، بلکه کارویژه‌های حکومت او نیز به تبع ساختار، عامل واگرایی بود. از این حیث دوره‌ی رضاشاه سه تحول اساسی داشت.
1ـ این دوره نقطه‌ی عطفی است در راستای اجرا و پیش‌برد اصلاحات غیرمذهبی و غربگرایانه؛ امری که دولت‌های ضعیف گذشته، توان اجرای آن را نداشتند.
2ـ در زمان رضاشاه برخلاف ادوار گذشته گفتمان جدایی دین از سیاست به عنوان پارادایم مسلط جا افتاد.
3ـ تشکیلات روحانیت شیعه به شدت محدود، منزوی و سرکوب گردید و آنان نقش‌های گذشته‌ی خود را در بسیاری از امور از دست دادند.

مجموعه کارکردهای سلطنت رضاشاه، در ابعاد سیاسی، حقوقی و قضایی، فرهنگی و آموزشی، ساختارهای به ارث رسیده از گذشته را که در آن، عملاً جایگاه خاص خود را داشتند، دگرگون نمود.
ساختار استبدادی حکومت او حتی به کسانی که برای رسیدن به قدرت او را به طور اساسی یاری کرده بودند و جزء ستون‌های اصلی حکومت او بودند، رحم نکرد. عبدالحسین دیبا، محمدعلی فروغی، فرج‌الله بهرامی، حسین دادگر (عدل‌الملک)، تیمسارحبیب‌الله شیبانی،تیمسارامان‌الله جهانبانی،تیمسارامیر خسروی، قاسم صوراسرافیل، تیمورتاش و امثال آنها، یا به قتل رسیدند یا مغضوب، زندانی و تبعید شدند. اقدامات خودسرانه و بدون مشورت و کارشناسی،مانندلغوقرارداددارسی وانعقادقرارداد1312ش / 1933م و تصرف بهترین زمین‌های کشاورزی و املاک خالصه (دومی) تا جایی که روزنامه‌های فرانسوی او را جانور زمین‌خوار نامیدند و شاه نیز در جریان اشغال شمال کشور در مرداد 1320 / 1941، بیشتر نگران املاک خود بود تا نجات کشور، دستگیری بدون توضیح و غافلگیرانه‌ی فیروز، وزیر مالیه در سال 1308 / 1929 به هنگام ترک اجتماعی عمومی و در کنار شاه و نظایر آن(52) کارکردهایی را نشان می‌داد که جز چاپلوسان و بله‌قربان‌گویان را به شاه نزدیک نمی‌کرد.
در بعد حقوقی و قضایی، جایگزینی قوانین غربی به جای قوانین مذهبی و تحدید تدریجی مرجعیت مذهبی در مورد مسائل شخصی نظیر ازدواج و طلاق، تهدید بالقوه‌ای برای حفظ تشیع به عنوان یک نیروی مسلط اجتماعی به شمار می‌رفت.(53) در این دوره روحانیون به تدریج و به طور نسبی از امر قضاوت کنار گذاشته شدند و با جانشین شدن حقوقدانان جدید، دادگستری دنیاپسند ایجاد شد. در تحولات این بخش علی اکبر داور نقش اساسی را بر عهده داشت. او به همراه تنی چند از قضات باسابقه و آشنا به قوانین شرعی مانند اخوی رییس دیوان تمیز و صدرالاشراف و کارشناسان آشنا به قوانین اروپایی مانند منصورالسلطنه عدل، متین دفتری، الکساندر آقایان و سروری در این تحولات مشارکت داشتند ضمن آنکه در جریان تنظیم قوانین از یک کارشناس خارجی نیز استفاده شد. علی اکبر داور که پس از ترمیم کابینه‌ی مستوفی الممالک در 18 بهمن 1305 به وزارت رسید، عدلیه‌ی تهران و شهرستان‌ها را منحل کردوعدلیه‌ی دنیاپسند یاجدیدرادر 5 اردیبهشت 1306 با حضور شاه افتتاح کرد. او حقوقدانان دارای تحصیلات اروپایی را جایگزین روحانیون کرد و به گفته‌ی صدرالاشراف، عدلیه را از صورت آخوندی بیرون آورد. البته بیرون راندن یکباره‌ی روحانیون ممکن نبود، لذا برخی از آنان با تغییر لباس و معدودی با لباس روحانی همچنان مشغول کار شدند. داور علاوه براین با الهام از قوانین اروپایی تغییرات عمده‌ای در قانون ثبت اسناد و املاک به وجود آورد. برای اینکه کار نوشته‌ها و اسناد شرعی از محضر روحانیون گرفته شود قانون ثبت اسناد و املاک در مجلس تصویب شد و اداره‌ی ثبت اسناد و املاک تشکیل گردید. ولی در آن هنگام کسی نبود که دفتر معاملات را اداره کند و از آنجا که شرایط داشتن دفتر رسمی را روحانیون داشتد به ناچار دست به دامن آنها شدند. تدوین قوانین ترکیبی از فقه شیعه و قوانین رایج در کشورهای اروپایی بخش دیگری از تحول پدید آمده بود. با وجود این به دلیل حضور قوی فقه شیعه و روابط نسبتاً پایدار باقیمانده از گذشته و اعتراض متشرعان و برخی از روحانیون، سعی دولت بر این بود که چنین توجیه نماید که این قوانین با اسلام منافات ندارد. البته از سال 1310 ش به بعد بی‌اعتنایی به قوانین اسلامی بیشتر شد.(54).
کارکرد دولت در بعد فرهنگی آموزشی نیز کاملاً زمینه‌ها را برای خروج روحانیون از ارکان دولتی در این بخش فراهم نمود. برگزاری کنگره‌های بین‌المللی هنر و باستان‌شناسی ایران به منظور کشف آثار تمدن و فرهنگ ایران باستان، جشن هزاره‌ی فردوسی با هدف باستان‌ستایی، ایجاد دگرگونی در زبان فارسی با زدودن لغات عربی و وضع واژه‌های جدید از جمله در امور نظامی که در نهایت به دلیل فقدان معادل یا مضحک بودن برخی از کلمات معادل یا مهجور بودن آنها به نوعی لجام‌گسیختگی منجر شد و سپس تا تشکیل فرهنگستان در اوایل سال 1314 ممنوع گردید از جمله کارکردها و تحولات این بخش محسوب می‌شود. تغییر فرهنگ عمومی و جایگزینی فرهنگ باستانی و غربی و مبارزه با ارزش‌های فرهنگ اسلامی نیز از ابعاد مهم تلاش رضاشاه برای ایجاد دگرگونی در ساختار فرهنگی جامعه بود.
در بعد آموزشی نیز تغییر محتوای دروس تحصیلی، جلوگیری از نفوذ روحانیون در آموزش و پرورش، تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، توسعه‌ی مدارس خصوصی و بیگانه نظیر مدارس مسیونری و بهاییان و زرتشتی‌ها و یهودی‌ها و ارامنه، اعزام مجدد محصل به اروپا پس از وقفه‌ای پنجاه ساله، تأسیس نهادهایی مانند پیشاهنگی و تربیت بدنی، ایجاد دانشسراهای عالی و مقدماتی، تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313، تغییر مدرسه‌ی سپهسالار که مهم‌ترین حوزه‌ی علمی تهران بود و مدت‌ها آیت‌الله مدرس تولیت آن را بر عهده داشت به دانشکده‌ی معقول و منقول و ایجاد سازمان پرورش افکار به عنوان مهم‌ترین ارگان تبلیغی رژیم رضاشاه، از جمله کارکردهای پهلوی اول به منظور تحول در ساختار آموزشی جامعه با جهت‌گیری سکولار و تجددگرایانه بود که نتیجه‌ی آن کوتاه شدن و کوتاه کردن دست روحانیون از نقش‌های فرهنگی آموزشیشان در گذشته بوده. دولت رضاشاه حتی از پشتوانه‌های اقتصادی کارکرد فرهنگی روحانیون نیز غافل نماند و با نظارت و کنترل دولت بر اوقاف، این نهاد را نیز در دست گرفت.(55).

رضاشاه و استراتژی مبارزه با مذهب
رضاشاه استراتژی مبارزه با مذهب را در یک پروژه‌ی سه مرحله‌ای دنبال کرد:
الف ـ همراهی    ب ـ محدودسازی    ج ـ مقابله و سرکوب
 
الف)همراهی:
رضاشاه که به خوبی از میزان قدرت روحانیون در جامعه و تأثیر آن در کسب مدارج قدرت آگاه بود، در مراحل اولیه‌ی حکومت، سیاست همراهی و همگرایی با علما را در پیش گرفت و با استفاده‌ی ابزاری از مذهب و روحانیان، پله‌های قدرت را یکی پس از دیگری طی نمود. این دوره را می‌توان، دوره‌ی اسلام‌نمایی یا اسلام‌پناهی رضاخان نامید. او خود را کاملاً مطیع و متعبد به شرع نشان می‌دهد، به شعایر مذهبی جامعه احترام می‌گذارد، در دسته‌های عزاداری امام حسین (ع) در ماه محرم مانند یک عزادار واقعی سربرهنه می‌نماید، شمع به دست می‌گیرد، پیشانی را گل‌مال می‌کند، مجلس روضه می‌گیرد، به عزاداران امام حسین(ع) خدمت می‌کند، در مراسم احیای شب‌های ماه رمضان شرکت می‌کند، در آذر 1303 به عتبات عالیات سفر می‌کند، در قضیه‌ی حمله‌ی وهابی‌ها به مکه و مدینه و کربلا، با علما اظهار همدردی می‌نماید و با شرکت در جلسات علما نشان می‌دهد که خواستار اقدام عملی و جدی در این باره است. از سوی دیگر افراد فاسد و بدکاره را دستگیر می‌کند. روزه‌خواری در ادارات را ممنوع می‌کند. قشون را به روزه گرفتن تشویق می‌نماید.
اقدام دیگر رضاشاه در این زمان اظهار محبت به علماست. او طبق نظر علما از جمهوری‌خواهی صرف‌نظر می‌کند، برای مشایعت علمای عتبات نماینده می‌فرستد و مهم‌تر اینکه به روحانیون قول می‌دهد اصول اسلامی معطل مانده در قانون اساسی مشروطه از جمله اصل دوم متمم قانون اساسی یعنی نظارت علما بر مصوبات مجلس را عملی کند. هنچنین وی ناظر شرعیات بر مندرجات مطبوعات تعیین می‌نماید تا از درج مطالب خلاف شرع جلوگیری شود. علی‌ای‌حال او در این دوره از حکومت خود، دو کار ویژه‌ی جذاب و اساسی برای دولت تعیین می‌کند که عبارت بودند از:
1ـ اجرای عملی احکام شرع مبین اسلام
2ـ تهیه‌ی رفاه حال عموم(56).
جهت‌گیری این دو استراتژی، دو قطب اساسی جامعه یعنی روحانیت ومردم بود. بنابراین عملکردمذکوردراین زمان،ازرضاشاه چهره‌ای مؤمن،متدین،متعصب مذهبی،علاقه‌مند به اسلام وروحانیت دربین عوام وخواص تصویر می‌نماید و افکار عمومی جامعه را به خود جلب و جذب می‌کند. ضمن اینکه کارکرد امنیت‌بخشی و ایجاد نظم و ثبات در جامعه، متغیر مکمل این امر است.
رضاخان که این نقش را بسیار خوب بازی کرده بود، موفق شد اعتماد علما را به استثنای امثال شهید مدرس به خود جلب نماید. او به روحانیون قبولاند که نیات خیر اسلامی دارد، لذا به دلیل همین امر بود که برخی از علما به او نزدیک شدند و برای پیشبرد اسلام به وی امیدوار گردیدند. هر چند بعدها فهمیدند که اشتباه کرده‌اند. در خاطرات سلیمان بهبودی از کارگزاران آن زمان که بعدها رییس تشریفات دربار محمدرضاشاه شد، آمده است که میهمانان و میزبانان رضاخان صرفاً سیاستمداران مهمی از قبیل سید محمد تدین و ضیاءالواعظین (بعدها سید ابراهیم ضیاء) و سید یعقوب شیرازی (بعداً انوار) نبودند که آشکارا از رضاخان هواداری می‌کردند بلکه علمای پرنفوذی هم در میان آنها بودند که عبارت بودند از: امام جمعه خویی، حاج آقا جمال اصفهانی، سیدمحمد بهبهانی، سیدابوالقاسم کاشانی، حاج سیدنصرالله خوی (تقوی)، آیت‌الله زاده خراسانی (مشهور به آقازاده) و آیت‌الله شیرازی، تحسین، حمایت و نظر مثبت یا حداقل رضا و تسلیم آنان طبعاً بی‌دلیل نبوده است. این دوره از کودتای 1299 تا تقریباً سال 1306 ادامه داشت.(57).

ب) محدودسازی:
این دوره تقریباً از سال 1306 شروع می‌شود و طی آن دولت در بیانیه‌ای از اقدامات روحانیانی که بر اساس وظیفه‌ی مذهبی امر به معروف و نهی از منکر از اوضاع انتقاد می‌کردند به عنوان عامل مشوب‌سازی اذهان عمومی و القای نفاق و اختلاف یاد می‌کند و اعلام می‌دارد که از اینگونه القائات جلوگیری خواهد کرد و عوامل آن را تعقیب و مجازات می‌کند. در یکی از موارد، آیت‌الله بافقی به بدحجابی ملکه و زنان دربار به هنگام زیارت در حرم حضرت معصومه در قم اعتراض نمود. روز بعدرضاشاه همراه با دو ماشین نیروی مسلح و یک گروه نظامی وارد قم شد و بی‌آنکه چکمه‌هایش را از پا درآورد وارد صحن حرم گردید و وی را کتک زد.(58) در این دوره اقدامات سکولار دولت افزایش یافت. اما رضاشاه همچنان به سیاست ریاکاری مذهبی خود ادامه می‌داد و گاه‌گاهی با ارسال هدایا برای برخی از علما سعی در تحبیب قلوب آنان داشت.(59).

 ج) مقابله و سرکوب:
آغاز این دوره را می‌توان پس از بازگشت رضاشاه از سفر ترکیه دانست. رضاشاه از بسیاری جهات همانند آتاتورک بود. هر دو درصدد بودند جامعه‌ی چندپارچه‌ی خود را یکپارچه نموده و به صورت دولت ـ ملتی مدرن درآورند. هر دو درصدد غربی کردن کشور بودند و هر دو به مبارزه با اقتدار روحانیت در جامعه‌ی خود برخاستند.(60).
رضاشاه که در فرآیند سکولار نمودن جامعه‌ی ایران به ناچار می‌بایست، مذهب خود را از حوزه‌ی عمومی خارج کند و به حوزه‌ی شخصی و خصوصی بکشاند، مجبور به سلب نفوذ روحانیون در اجتماع بود. زیرا روحانیت شیعه به دلیل ماهیت خود، هرگز حاضر به کناره‌گیری از اجتماع و سیاست نبود. بنابراین مقابله و سرکوب آنان در دستور کار قرار گرفت. او نه تنها با تشکیلات روحانیت برخورد نمود بلکه برخلاف دوره‌ی اول حکومتش با ارزش‌ها، سمبل‌ها و مظاهر سنتی و شعایر مذهبی نیز به شدت مقابله کرد. ریچارد کاتم معتقد است:«رضاشاه به خوبی آگاه بود که بخش عمده‌ی نفوذ و جاذبه‌ی روحانیت در میان مردم به خاطر آن است که بسیاری از نمادها و مظاهر سنتی مثل ایام تعطیل مذهبی و مراسم آن زیرنظر روحانیت است. از این رو کوشید نقش روحانیت را در این تشریفات و مراسم کاهش دهد».(61).
رضاشاه با استفاده از مطبوعات، روحانیت را مرتجع و واپسگرا، مخالف اصلاحات اجتماعی و نوسازی جامعه و وطن‌فروش معرفی می‌نمود و اسلام را دینی تحمیلی که پس از حمله‌ی اعراب به ایران، به زور مسلط شده است اعلام می‌کرد.(62).
کشف حجاب که پس از بازگشت از ترکیه به آن مبادرت ورزید و منجر به اعتراض علما در شهرهای مختلف از جمله قم، اصفهان، شیراز و به ویژه در مشهد شد که به کشتار مسجد گوهرشاد منتهی گردید، از دیگر اقدامات رضاشاه بود؛به گونه‌ای که نه تنها ازکارمندان ومردم عادی خواسته می‌شد با زنان خود بدون حجاب در مجالس عمومی و خیابان‌ها حاضر شوند، بلکه حتی از روحانیون و علما نیز چنین درخواستی صورت گرفت.(63).
جنگ مذهب زدایانه‌ی شاه تنها محدود به کشف حجاب با عنوان تجدد و آزادی زنان نبود، بلکه او در همه‌ی ابعاد و جبهه‌ها اقدامات خود را پیش می‌برد.
محدود یا ممنوع کردن مراسم سوگواری، تخریب برخی از مدارس علمی و مساجد و تبدیل آنها به مدرسه‌ی جدید و پارک یا مخروبه، رواج علنی فحشا و منکرات، فروش علنی مشروبات الکلی، درج مطالب خلاف اسلام در مطبوعات، به راه انداختن کاروان‌های شادی به عنوان نیاز ملت به روحیه‌ی نشاط‌انگیز و تبلیغ این امر که ملت ایران «ملت گریه» است، بی‌اعتنایی به شعایر مذهبی به جایی کشید که در اواخر سلطنت رضاشاه حرکت کارناوال‌های شادی حتی در شب عاشورا انجام گرفت و کامیون‌ها و دسته‌های رقاصه با سازوآواز و پایکوبی در شهر به گردش درآمدند.(64).
سختگیری برای مسافرت به عتبات و عالیات، جلوگیری از ارسال وجوه شرعی به علمای عتبات، حذف اوقات شرعی با تعیین ساعت محلی تهران به عنوان ساعت رسمی تمام نقاط ایران علی‌رغم اختلاف افق، حمایت از اقلیت‌ها و فرقه‌های مذهبی از جمله بهاییت، حمایت از روحانیون و روشنفکرانی که از نظر علما منحرف محسوب می‌شدند مانند شریعت سنگلجی و احمد کسروی، رواج نوعی صوفی مآبی و درویش مسلکی و تبلیغ و ترویج ایدئولوژی شاهنشاهی، از جمله کارکردهای دولت رضاشاه در جنگ مذهب‌زدایانه‌اش در این دوره است.(65).
می‌توان گفت که در این دوره تشکیلات روحانیت شیعه بزرگ‌ترین صدمات را متحمل شد. در چنین شرایط محیطی، حفظ سازمان و سیستم روحانیت و انطباق با اوضاع به گونه‌ای که اصل تشکیلات دچار فروپاشی نشود، بسیار مهم بود. رضاشاه تعداد روحانیون را به شدت کاهش داد، آنان را خلع لباس نمود و به منظور اخذ جواز عامه امتحان تعیین کرد. برخی از آنها را در دانشکده‌ی معقول و منقول متمرکز ساخت و تلاش کرد تعدادی روحانی درباری برای توجیه ایدئولوژیک حکومت در مؤسسه وعظ و خطابه تربیت کند و اعتراضات و انتقادات روحانیون را با دستگیری، هتک حرمت، تبعید زندان و قتل پاسخ داد(66) و به طور خلاصه شرایط سختی را برای تشکیلات آنان به وجود آورد. امام خیمنی (ره) در اشاره به اقدامات دولت در این دوره می‌گوید:
روحانیت را با تمام قوا کوبیدند، به گونه‌ای که این حوزه‌ی علمیه که آن وقت البته هزار و چند صد تا محصل داشت، رسید به یک چهارصد نفر، آن هم چهارصد نفری که توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمام منابر را در سرتاسر ایران [تعطیل کردند؛] تمام خطبا را در سرتاسر ایران زبان‌شان را بستند.(67).
شایان ذکر است که علی‌رغم عملکرد مذکور با روحانیت، رضاشاه هرگز به طور مستقیم در سخنانش به اسلام حمله نمی‌کرد؛ کاری که آتاتورک در ترکیه انجام می‌داد.(68).
بدین سان مناسبات روحانیت و دولت در دوره‌ی رضاشاه نیز خط سیری مشابه عصر قاجار داشت. در ابتدای امر رابطه‌ی مثبت و خوبی بین آن دو برقرار شد و سپس روابط تیره شد و به تضاد و تعارض رسید. در حالی که در ساختار به ارث رسیده از قاجار علما کارکردهای مهمی در بخش‌های قضایی، حقوقی و آموزشی داشتند و به طور محسوس مستقیم یا غیرمستقیم و در ارکان قدرت ایفای نقش می‌کردند. رضاشاه در فرآیند سکولار نمودن کشور، بسیاری از کارویژه‌ها را از آنان سلب کرد، از حضور روحانیون در مجلس شورای ملی زمان او، مرتب کاست و از 24% در عصر اول مشروطه به 11% در این دوره رساند.(69).
رضاشاه ابتدا با علما همکاری کرد و با ملاحظه و محتاطانه با آنان رفتار نمود. سپس سعی کرد آنان را نادیده بگیرد، اما در نهایت رویاروی آنان ایستاد و حتی تلاش کرد روحانیت را به عنوان یک نیروی اجتماعی نابود کند. گرچه او به بسیاری از اهدافش رسید اما مشی مرجع عصر، حاج شیخ عبدالکریم حائری در تأسیس، حفظ و نگهداری حوزه‌ی علمیه مانع از تحقق تمامی خواسته‌های او بود. امام خمینی (ره) در اهمیت اقدام حائری در تأسیس حوزه‌ی علمیه‌ی قم در مقایسه با تأسیس جمهوی اسلامی پس از غلبه به سلسله پهلوی گفته است:
«اگر مرحوم حاج شیخ در حال حاضر زنده بودند، کاری را انجام می‌دادند که من انجام داده‌ام و تأسیس حوزه‌ی علمیه در ایران آن روز از جهت سیاسی کمتر از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران امروز نبود».(70).
الگوی تعامل دین و دولت در این دوره در نهایت الگوی سکولار است، در حالی که قانون اساسی مشروطه چنین چیزی را توصیه نمی‌کرد. رضاشاه نه تنها جدایی دین از سیاست، بلکه مبارزه با دین و روحانیت را پیگیری می‌کرد.
رضاشاه در ایجاد یک سلطنت سکولار تا حد زیادی موفق بود اما نتوانست آن را نهادینه کند. در مراحل اولیه‌ی سلطنت، وی از مذهب و روحانیت برای صعود به قدرت به خوبی استفاده کرد اما در مراحل بعدی در حالی که می‌توانست از پتانسیل مذهب و روحانیت برای توسعه، نوسازی و پیشرفت کشور مطابق فرهنگ سنتی بهره بگیرد این فرصت مهم را از دست داد. روحانیت در این زمان در حالی که در ابتدا به دلیل هرج و مرج ناشی از پیامدهای انقلاب مشروطه درصدد ایجاد ثبات سیاسی در جامعه بود و در مراحل اولیه، همکاری لازم را با رضاشاه داشت، اما در مراحل بعدی علی‌رغم اعتراضات و انتقادات، توانایی رهبری یک تحول سیاسی را نداشت. بلکه در نهایت بیشتر درصدد حفظ تشکیلات و اصل نظام حوزه برای عبور از این دوره خطرناک برآمد.
روحانیون در این دوره برخلاف عصر صفویه در ملت‌سازی به رضاشاه کمک نکردند، چون مبنای ملت‌سازی او مذهب تشیع نبود. آنان در مقابل اصلاحات غیرمذهبی او ایستادند، اما به دلیل ضعف نیروی اجتماعی‌شان جز در مواردی محدود، قدرت بسیج اجتماعی توده‌ها را برای رسیدن به اهداف نداشتند.
روحانی‌زدایی از ساختار سیاسی، به ارث رسیده از قاجار و سیاست سرکوب و انزوای روحانیت به وسیله‌ی دولت استبدادی رضاشاه، مانع از هر گونه ایفای نقش نظارتی و تصمیم‌سازی، انتقال خواسته‌های مردم به حکومت و توجیه اقدامات دولت شد.
در حالی که در دوره‌ی قاجار یکی از کارویژه‌های پنهان روحانیت، تربیت افراد برای پست‌های دولتی بود، در این دوره چنین کار ویژه‌ای از روحانیت سلب شد.
تشکیلات روحانیت شیعه در عصر رضاشاه با سه تهدید و خطر جدی روبه‌رو بود. اولین و نزدیک‌ترین تهدید قدرت سیاسی و حاکم بود. دومین خطر مارکسیسم بود که در این زمان اوج گرفته و بخشی از روشنفکران، دانشگاهیان و جوانان را تحت تأثیر قرار داده بود. سوسیال دموکرات‌های زمان انقلاب مشروطه، هم اکنون شرایط را به گونه‌ای مساعد دیده بودند که تبلیغات الحادی خود را آشکار کنند و نام حزب کمونیست بر خود بگذارند. آنان گرچه در تحلیل‌های خود، دوره‌ی رضاشاه را به عنوان یک گام به جلو می‌دیدند و معتقد بودند که رضاشاه در سیر مراحل ماتریالیسم تاریخی، ایران را از عصر ایلی و فئودالی به عصر بورژوازی وارد کرده است و حتی برخی از آنان به حمایت از رضاشاه، حزبی تشکیل دادند، ولی رضاشاه که هیچ حزبی را تحمل نمی‌کرد، پس از سال 1310 که مجلس، قانون منع تبلیغات اشتراکی را تصویب نمود به شدت کمونیست‌ها را سرکوب کرد.(71) مبارزه با کمونیسم، عامل مهمی برای نزدیکی دولت و روحانیت می‌توانست باشد، اما پهلوی اول در یک مبارزه‌ی دو سویه هر دو نیرو (کمونیست‌ها و روحانیون) را هدف قرار داده بود. خطر گسترش کمونیسم و بی‌دین شدن جوانان و مردم یکی از متغیرهای تأثیرگذار در سکوت برخی روحانیون با توجه به مبارزه‌ی رضاشاه با کمونیست‌ها بود.
روحانیت در عصر رضاشاه سومین خطر را از ناحیه‌ی نفوذ و گسترش فرهنگ غربی می‌دید؛ فرهنگی که دولت، نمادها و ارزش‌های آن را به زور ترویج و اجرا می‌کرد. در چنین شرایطی روحانیت که انسجام درونی، تعداد نیروها و نفوذ اجتماعی گذشته‌ی خود را به میزان زیادی از دست داده است، عمدتاً به انطباق خود با محیط سیاسی با هدف دستیابی به حفظ موجودیت تشکلیات خود می‌اندیشید و این کاری بود که پس از فوت آیت‌الله نایینی و آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی، عمدتاً با مرجعیت آیت‌الله حاج شیخ‌عبدالکریم حائری همزمان بود.
جامعه‌ی مدنی در این زمان به شدت سرکوب شد و تا مرز نابودی پیش رفت. فساد سیاسی، زیر پا گذاشتن قانون، دخالت نظامیان در سیاست، رانتخواری و فساد اقتصادی، خویشاوندگرایی و باندبازی از ویژگی‌های این دوره از حکومت است. رضاشاه فرهنگ سیاسی مشارکتی (Participant) و قبیله‌ای یا محلی (Parochial) را به شدت سرکوب نمود و در مقابل، علی رغم اینکه قانون اساسی مشروطه، فرهنگ سیاسی مشارکتی را در دستور کار قرار داده بود، تلاش گسترده‌ای برای تقویت فرهنگ سیاسی اطاعتی یا تبعی (Subject) نمود. دولت تلاش کرد این فرهنگ را بر روحانیون نیز تحمیل کند، اما آنان از پذیرش آن ابا داشتند و بنابر اصل امر به معروف و نهی از منکر تلاش کردند مانع از تقویت و نهادینه شدن این فرهنگ شوند. نتیجه‌ی این امر سرکوب آنان توسط دولت خودمختار بود. شاه تنها مشارکت حمایتی و منفعلانه را طلب می‌کرد و خواستار آن بود که همه‌ی اقشار جامعه و از جمله روحانیت در پیشبرد اهداف و سیاست‌های حکومت مطیع و گوش به فرمان باشند تا آنچه اراده می‌شود، عملی گردد.
در این دوره روحانیت از ایفای نقش جامعه‌پذیری سیاسی خود به ویژه در اواخر حکومت باز ماند. اختلاف درونی در تشکیلات روحانیت پس از شکاف در بین آنها به مشروطه و مشروعه‌خواهی که در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف کاملاً محسوس بود، سرخوردگی از سیاست به دلیل پیامدهای مشروطه و حاکمیت نظریه‌ی جدایی دین از سیاست از عوامل این امر بود؛ در حالی که آیت‌الله نایینی با تئوریزه کردن مشروطه‌خواهی و نزدیکی به رضاشاه می‌توانست با کمک هوادارانش در تقویت فرهنگ سیاسی جامعه و جامعه‌پذیری افراد آن نقش مهمی ایفا نماید. به دلایل فوق حوزه‌های علمیه نیز در تربیت و آموزش سیاسی افراد و حمایت از نظام سیاسی و مشروعیت‌سازی آن فاصله گرفتند و ارزش‌های رایج نظام سیاسی را رد نموده و یا درباره‌ی آنها به اجبار سکوت اختیار کردند.
روحانیت در این عصر بسیاری از ابزارهای ارتباطی خود را با توده‌ها از دست داد و رسانه‌های سنتی آنان در معرض خطر جدی قرار گرفت.امکان بهره‌برداری از رسانه‌های مدرن نیز در شرایط آن روز برایشان در حد صفر بود.
می‌توان گفت در این زمان، روحانیت که در دوره‌های قبلی به مثابه‌ی یک حزب سیاسی قدرتمند و فراگیر حضور داشت، تا حد یک گروه فشار یا ذی‌نفوذ تنزل کرد. در چنین شرایط و بر اثر چنین عواملی بود که آنان از قدرت تأثیرگذاری بر افکار عمومی جامعه، به میزان زیادی بازماندند. روحانیت با اینکه به شدت ازاستبداد رضاشاهی ناراضی بود و نظم سیاسی حاکم را نمی‌پذیرفت اما با توجه به مطالب گفته شده، نتوانست ایدئولوژی‌ سیاسی خود را به عنوان نقشه و طرحی بهتر از اقدامات سکولار و شبه‌مدرنیستی رضاشاه به جامعه عرضه نماید و بر همین اساس نتوانست و یا نخواست از نیروی کاریزماتیک خود استفاده کندورهبری تحول سیاسی را در جامعه به دست گیرد. کاری که در زمان محمدرضا شاه پهلوی به خوبی از عهده‌ی آن برآمد.
سرانجام رضاشاه در شهریور 1320 پس از اشغال کشور توسط متفقین مجبور به استعفا گردید و سپس تبعید شد. او در حالی از قدرت کنار رفت که همه‌ی پل‌های پشت سرش را خراب کرده بودوستون‌هایی را که حکومتش از ابتدا بر آن استوار بود با استبداد مطلق و ظلم و چپاول یا به تعبیری «دوشیدن» و «له کردن» آنها(72) از دست داد. پایگاه مهم دیگری که در ابتدا به کمک او آمد، روحانیت بود. وی با عملکردش تا می‌توانست در تخریب و نابودی آن کوشید. آن دسته از روشنفکران غربگرایی که شاه مجری نقشه‌های آنها بود نیز نه خود توان حمایت از او را داشتند و نه از پایگاه اجتماعی قوی برخوردار بودند. سایر روشنفکران نیز از ضربات و صدمات رضاشاه در امان نمانده بودند و دل خوشی از حکومتش نداشتند. ارتش صد و بیست هزار نفری او نیز که در تقویتش بسیار کوشید در مقابل قدرت‌های مجهز متفقین کاره‌ای نبود.(73) نهایت اینکه برای انگلیسی‌ها دیگر نیرویی مطمئن به شمار نمی‌رفت و عجز و لابه‌های او خطاب به سرکلار مونت اسکراین در عرشه‌ی کشتی بر مه در مهر ماه 1320 دیگر ثمری نداشت.(74).

محمدحسن محب