آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۹:۳۰۲۸
شهریور
نقد وشناسایی منابع

در بارۀ کتاب «رستم‌التواریخ» مؤلف رستم‌الحکما

رستم‌التواریخ کتابی است معروف در تاریخ صفویه و زندیه از نویسنده‌ای ناشناخته و مجهول‌الهویه که به دلیل داستان‌های «پورنو» و مطالب مستهجن آن، بویژه دربارۀ شاه سلطان حسین صفوی و حرمسرای او، شهرت فراوان یافته[ومهمترین دلیل شهرت نیزمی باشد] و به عنوان سند تاریخی مورد استناد برخی نویسندگان قرار گرفته است.1این کتاب سرشار از جعلیات فتنه‌انگیز است با الفاظ به‌غایت رکیک. برای مثال، دربارۀعلت حملۀ محمود غلزایی به ایران، و فجایعی که در اصفهان رخ داد، چنین القاء می‌کند که گویا واکنش به فجایعی مشابه بوده از سوی قشون قزلباش در قندهار و کابل و هرات بر اهل تسنن.

«پس خسرو خان و گرگین خان و اتباع و عمله‌جاتش شروع نمودند به ایذا و آزار نمودن اهل سنت به مرتبه‌ای که از حد تحریر و تقریر بیرون است. یعنی زنان و دختران و پسران را به جور و تعدی می‌.ادند و اموال‌شان را به زور و شلتاق می‌بردند و به جور و جفا خون‌شان را می‌ریختند بناحق، و پروا نمی کردند. و کار چنان بر سنیان تنگ شد که از آیه إن مع العسر یسراً مأیوس و با یأس و ناکامی و ناامیدی و حسرت مأنوس شده و هر یک از ایشان رب إنی مغلوبٌ فانتصر می‌خواندند.2

«رستم‌الحکما»، نویسنده مجهول‌الهویه، که کینه‌توزی و خباثت حیرت‌انگیز در بند بند کتابش نمایان است، پیش از آن تأکید می‌کند که خسرو خان گرجی، والی تفلیس، و پسرش گرگین خان، «از مریدان علامة‌الزمانی حضرت فضایل‌مآبی صاحب کشف و کرامات و فضل و مقامات، آخوند ملا محمدباقر شیخ‌الاسلام شهیر به مجلسی» بودند و «به استصواب علما و فضلا و فقها» این دو را به حکومت کابل و قندهار و هرات گماردند.3

از این رذیلانه‌تر نمی توان تهاجم محمود غلزایی4به اصفهان و جنایات او را توجیه کرد و کانون‌هایی را استتار نمود که عامل مدهش‌ترین و تراژیک ‌ترین حادثۀ تاریخ ایران در آغاز سدۀ 18 م بودند.کسانی که رستم التواریخ را قابل استناد شمرده‌اند، صرفنظر از عدم تأمل در نادرستی‌ها و بدطینتی‌های مندرج در آن، توجه نکرده‌اند که کتاب فوق بخشی از تاریخنگاری مغرضانه و هجوآمیزی است که در دوران قاجاریه برای از میان بردن اعتبار صفویه و زندیه پدید آوردند.5

تأمل در رستم‌التواریخ نشان می‌دهد که این کتاب را پس از دعوی میرزا علی‌محمّد شیرازی (باب) نوشته‌اند یعنی در اواخر سلطنت محمّد شاه قاجار و پیش از فوت او در سال 1264ق/ 1848م.

در اوائل کتاب چنین آمده است:

«انشاءالله در سال1251در ایران یکی از اولاد فتحعلیشاه به نیابت آن جناب بر تخت پادشاهی خواهد نشست و به عدل و انصاف سلوک خواهد نمود و در سال 1262 به سبب غلبۀ کفر بر اسلام آن جناب از ارض غری*ظهور خواهد نمود و کفر و شرک را مغلوب و ظلم را فانی و ضلالت را معدوم و عالم را مسخر خواهد نمود و او را وزیر کهنه سالی ازاهالی فارس خواهد بود که مجموعۀ جمیع کمالات و فضایل و آداب و علوم و فنون و لموم و حکمت و معرفت و امانت و دیانت و صلاح و سداد و تقوی و اسوۀ حسنه خواهد بود بلکه از ارسطو و آصف بن برخیا افضل خواهد بود.»6

رستم‌التواریخ چنین به پایان می‌رسد:

«این کتاب مستطاب یازده سال پیش از ظهور حضرت خلیفه‌الله صاحب‌الامر به‌دست رستم‌الحکما غلام آن جناب نوشته شد و همان سلطان صاحبقرانی که عرب هاشمی نسب و سفاک روس و اهل انکار است و در سال 1262 از جانب ارض غری بیرون می‌آید و عالمگیر است. بی شک و شبهه صاحب‌الزمان همان است...» تاریخ ذیل این نوشته وسط شهر محرم‌الحرام سنۀ 1215 است.7

«رستم‌الحکما» پیش‌بینی عجیبی می‌کند و آن مرگ فتحعلی‌شاه در سال 1250 ق. است. محمّد شاه در همین سال به سلطنت رسید و مابقی سال 1250 به دفع شورش علی خان ظل‌السلطان در تهران و حسینعلی میرزا فرمانفرما در فارس و غیره گذشت و در واقع سال 1251 نخستین سال سلطنت اوست. نویسندۀ رستم‌التواریخ محمّد شاه را در مقام نایب امام زمان جای داده وبه او بشارت ظهور مهدی را در سال 1260 یا 1262 داده است. به این ترتیب، با پیشگوئیهای خود زمینه را برای پذیرش دعوت علی‌محمّد شیرازی در شاه جوان و برخی از درباریان و رجال قجر فراهم ساخته است. به عبارت دیگر، نویسنده یا نویسندگان کتاب، با انتساب متن رستم‌التواریخ به حدود چهل و پنج سال پیش از زمان واقعی تألیف، به محرم 1215 ق./ مه 1800 م.، کوشیده‌اند تا بر پادشاه صوفی مسلک و خرافی قاجار تأثیر گذارند و او را به باب، که دعوت خود را از 5 جمادی‌الاوّل 1260 ق./ 23 مه 1844 م. آغاز کرد، خوش‌بین کنند.

در جملات فوق، هوّیت نویسندگان کتاب نیز روشن شده. «وزیر کهنه‌سال و همه فن حریف» امام زمان، که «افضل از ارسطو و آصف بن برخیا» است و «از اهالی فارس»، اشاره به ابوالحسن خان ایلچی شیرازی[وی بامأموریت سفارتازسویفتحعلی شاه که پس از بهم خوردن روابط ایران و فرانسه و اخراج ژنرال گاردان از ایران، در سال 1224ق به همراه مستر موریه به انگلستان اعزام شد(گویند موریه کتاب داستانی حاج بابای اصفهانی را باخردشدن دررفتارهای همین ایلچی نوشته است)و در سال بعد به همراه سر گور اوزلی(سفیر انگلیس)به ایران بازگشتواوّلین شخصی است که توسط انگلیسیها فراماسون شد وکتابی بنامحیرت نامهدر شرح سفر خود به انگلستان نوشته است که برای آشنایی با فضای فکری او در نوشتۀ بعدی مطالبی راازاین کتاب خواهیم آورد]، خواهرزاده و داماد حاج ابراهیم کلانتر(صدراعظم مقتول فتحعلی شاه) است که با صعود حاج میرزا آقاسی[پس ازقتلمیرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهانیتوسط محمّد شاه قاجار]به وزارت خارجه رسید و اینک در آرزوی صدارت.او اندکی بعد (1262 ق.) فوت کرد و این آرزو را به گور برد. و می‌دانیم که بعدها، در ربیع‌الاوّل 1300 ق.، میرزا ابراهیم خان، پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی شیرازی، به همراه گروهی بابی دستگیر شد و به دلیل ارتباط با مانکجی هاتریا و بابی‌ها مورد استنطاق قرار گرفت.

بنابراین، رستم‌التواریخ را در حوالی سالهای 1260-1261 ق، پس از دعوت میرزاعلی محمّد شیرازی[باب]، نگاشته‌اند و نویسنده یا نویسندگان کارکنان بابی دستگاه قوام‌الملک و نصیرالملک و صاحبدیوان و میرزا ابوالحسن خان ایلچی شیرازی، یعنی خاندان حاج ابراهیم خان اعتمادالدوله، بوده‌اند.

در چاپ دوّم ‌رستم‌التواریخ (انتشارات امیرکبیر، 1352) دو صفحه‌ای که مطالب فوق در آن درج شده (صفحات 32 و 476) را پس از چاپ بریده و آن را سانسور کرده‌اند. محل بریدن دو صفحه و چسبانیدن صفحه جدید در صحافی در چاپ دوّم کتاب مشخص است. به‌عبارت دیگر مصحح کتاب (محمّد مشیری) پس از چاپ شدن اوراق چاپ دوّم، به رد پای آشکار فوق، که جعلی بودن کتاب و هدف از تألیف آنرا ثابت می‌کند، متوجه کرده‌اند و وی در مرحلۀ صحافی به سانسوردو صفحۀ پیشگفته دست زده است.

هم نویسندگان کتاب در سالهای اوّلیه پیدایش بابی‌گری وهم ناشران آن در دوران پهلوی،هردو،به خاندان قوام‌الملک شیرازی مربوطند.

رستم‌التواریخ را نخستین بار سلطانعلی سلطانی شیخ‌الاسلامی، با درج بخشی از مطالب آن به‌صورت پاورقی، در روزنامه پیک ایران، چاپ تهران،معرفی کرد.9سلطانعلی سلطانی (1282-1352 ش.)، پسر آقا میرزا محمّد شیخ‌الاسلام،مالک مقتدربهبهان ونمایندۀ ابراهیم خان قوام‌

الملک شیرازی در آن منطقه و نمایندۀ مجلس شورای ملّی دردوران دیکتاتوری رضا شاه (از دوره نهم تا دوره هیجدهم) بود. او در دورۀ

نوزدهم جای خود را به پسر ارشدش(سلطان محمّد سلطانی)داد که اندکی بعددر37 سالگی درگذشت.به‌ نوشتۀ سید مصطفی تقوی، مردم کهگیلویه و بویراحمد در انتخابات از مخالفان سلطانی‌ها بودند که به‌عنوان نامزدهای دربارشناخته می‌شدند.10سلطانی بهبهانی اهل کتاب و مطالعه نیز بود و می‌گویند لقب «آریامهر» را او برای محمّد رضاشاه ابداع کرد.11تألیفاتی نیز دارد.پسرش، دکترعلیرضا شیخ‌الاسلامیاستاد زبان فارسی در دانشگاه آکسفورد، بخشی از کتابخانه او را، مشتمل بر 528 مجموعۀ خطی، به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی اهدا کرد...وی مسئول بورسیۀ سودآور در آکسفورد است.

*-[منظور از ارض غری نجف است چون علی محمّد شیرازی(باب)مدتی درعتبات مشغول تحصیل طلبگی وشاگرد ملا کاظم رشتی(که خودرا جانشین شیخ احمد أحسائی پیشوای شیخیه می دانست) بوده است.]

1.  برای نمونه بنگرید به: سید جواد طباطبایی، دیباچه‌ای بر نظریۀ انحطاط ایران، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ دوّم، 1381، صص 403، 413-418، 431؛ سید جواد طباطبایی، نظریۀ حکومت قانون در ایران، تبریز: انتشارات ستوده، 1386، ص 648.

2.  «محمّد هاشم رستم‌الحکما»، رستم‌التواریخ، به‌اهتمام محمّد مشیری، تهران: امیرکبیر، چاپ اوّل، 1348، صص 115-116.

3.  همان مأخذ، ص 115.

4.  تعبیر «محمود غلزایی» را تعمداً به کار می‌برم در مقابل «محمود افغان» که در تاریخنگاری ایران رواج داده‌اند. تهاجم محمود را نمی‌توان تهاجم افاغنه دانست. این تهاجم و فجایع پس از آن کار یک کانون معین بود و ربطی به افغان‌ها نداشت. در"زرسالاران" در این باره سخن گفته و نقش کانون‌های استعماری را در تهاجم مشترک روسیه (پطر کبیر)ومحمود غلزایی و ابراهیم پاشا نوشهرلی(صدراعظم عثمانی)به ایران (1722- 1723) و سقوط دولت صفوی بیان کرده‌ام. [زرسالاران، ج 5، صص 175-196] در آینده نیز در این باره به تفصیل خواهم نوشت و مستندات بیش‌تر عرضه خواهم نمود.

5. زرسالاران، ج 5، صص 175-196.

6.  برای آشنایی با میزان محبوبیت زندیه در آن زمان به نمونه زیر توجه شود: در زمان سفر هارفورد جونز به ایران (1807-1811) مردم جنوب ایران «عموماً معتقد بودند» که یکی از شاهزادگان زند در بمبئی زندگی می‌کند و به‌همراه هیئت انگلیسی وارد ایران می‌شود. لذا، مردم می‌خواستند خود را در ردیف دوستان او قرار دهند.

Sir Harford Brydges-Jones, An Account of the Transactions of His Majesty’s Mission to the Court of Persia in the Years1807-11, London: James Bohn,1834, pp.29-30.

7.  رستم‌التواریخ، چاپ اوّل، ص 32.

8.  همان مأخذ، ص 476.

9.  رستم‌التواریخ، چاپ دوّم، ص 7.

10.  سید مصطفی تقوی مقدم، تاریخ سیاسی کهگیلویه، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377، صص 527-529.

11.  گفتگو با یکی از خویشان خانواده سلطانی شیخ‌الاسلامی بهبهانی.

منبع:http://www.shahbazi.org/pages/Rustam_Al_Tavarikh_Babism.htm 

البته با مقداری حشو وحذف که قابل درج درتارنما شود.


,,,,
+
محمدحسن محب
۱۹:۳۰۲۷
شهریور
«تاریخ» چیست؟

«تاریخ» چیست؟  دکتر جمشید آزادگان استاد بازنشسته دانشگاه بهشتی در مصاحبه با علی اشرف فتحی[وبلاگ تورجان]

فتحی: نظرتان درباره تعریف «تاریخ» چیست؟ آیا آن را علم می دانید؟

تاریخ همان پدیده های گذشته و شناخت علمی آنهاست. پس تاریخ یک علم است. علم یک تحقیق منظم با روش هایی معین در پی کشف قوانین حاکم بر هستی برای استفاده از آنهاست. پس تاریخ هم با این تعریف، یک علم است.

فتحی: عده ای معتقدند که چون پدیده های تاریخی تکرارناپذیرند پس نمی توان به یک شناخت علمی از آنها رسید و در نتیجه نمی توان گفت که تاریخ یک علم است.

هیچ پدیده ای قابل تکرار نیست. حتی پدیده های طبیعی هم عینا تکرار نمی شوند. بنابراین نمی توان چنین اشکالی به علم بودن تاریخ وارد کرد. هیچ دویی یک نیست (no two are alike) حتی تجربه نیوتن هم تکرار ناپذیر است. بلکه این قوانین حاکم بر پدیده هاست که ثابت هستند و نقاط مشترک دارند. پدیده های تاریخی نیز اینگونه است. پدیده های تاریخی یک سیر رو به تکامل دارند و هیچ چیز نمی تواند در برابر این روند بایستد و آن را متوقف کند. شاید بتواند موانعی ایجاد کند ولی تاریخ مسیرش را ادامه می دهد و قوانین تاریخی بر همه تحمیل می شود. تاریخ مثل یک بولدزر است و با کسی قوم و خویشی ندارد و راه خود را می رود. تاریخ یک فالِ گرفته و یا یک سناریوی از پیش نوشته شده نیست. ما باید آگاهانه این راه را برویم. زیرا:

چون که ما با شوق و آگاهی رویم          راه تاریخی خود کوته کنیم

فتحِی: پس چرامی بینیم گهگاه جلوی این آگاهی گرفته می شود؟

این به علت سیاست حاکمانی است که بر اهل قلم حاکم بوده اند و مانع آگاهی مردم نسبت به تاریخ شده اند. شاه بیت علوم انسانی تاریخ است و باید به اوج برود. اما اوج گیری علوم انسانی همانند اوج گیری سایر علوم دارای منافع مادی چندانی نیست. به همین دلیل به آن بی مهری می شود. از سوی دیگر استادان برجسته ای نداشته ایم و آموزش ما از این جهت کمبود داشته است. سیستم آموزشی ما محقق پرور نیست و کسانی که به موفقیت هایی رسیده اند در اثر تلاش خودشان بوده است. آنها بودند که به دانشگاه ها آبرو دادند و نه برعکس.

فتحی: یادم هست یک بار در کلاس گفتید که انسانی تر از علم تاریخ در علوم انسانی نداریم.

بله چون  هر چیزی را که تصور کنید دارای تاریخ  است. همچنین رابطه تاریخ با انسان یک رابطه دو سویه است. از سویی تاریخ را انسان ها می سازند و از سوی دیگر هم تاریخ، انسان ساز است و این یک روند تکاملی است. البته به شرطی که دول جهانی بگذارند مردم از تاریخ سر درآورند. تاریخ راستین، تاریخ فرهنگ و تمدن است نه تاریخ خاندان ها و دودمان ها.

زمانی: وضعیت تاریخ در رسانه های مکتوب و صدا و سیما را چگونه ارزیابی می کنید؟

متأسفانه  ما نتوانسته ایم تاریخ را به مردم یاد بدهیم و رسانه ها از این  جهت کوتاهی کرده اند. به نظرم همه  دولت ها از این نظر مقصرند و باید بیش از این از استادان تاریخ  در رسانه ها استفاده شود. تاریخ  را حتی می شود به بی سوادها هم گفت  ولی اول باید به تحصیل کرده ها آموخت. بیشتر تحصیل کرده های ما مقلدند.

از محقق تا مقلد فرق هاست        این یکی داود و آن دیگر  صداست

منبع گفتار این سوزی بود            وان مقلد کهنه آموزی بود

زمانی: برنامه های تاریخی صدا و سیما را می بینید؟

نه فرصت نکرده ام ببینم. ولی فکر می کنم  تاریخ را باید به مردم کوچه  و بازار هم یاد داد و باید از انحصار علمای تاریخ بیرون بیاید. به خصوص آنکه در جامعه، حافظه اسطوره ای قوی تر از حافظه تاریخی است.

ای دوست قصه ای ز محبت  بگو که من         طفلم به طبع و طالب افسانه ام هنوز

چرا که ذهن  بشر دوستدار تخیل است ولی علم، خشک و خشن است و تلطیف آن کار هنرمند است و از همین رو باید علم را حتی الامکان از راه هنر یاد داد.

زمانی: چرا در کشورهای غربی جایگاه تاریخ بهتر از کشورهایی مثل ایران است؟

من وقتی با نگاه جامعه شناسانه به آن کشورها می نگرم روش های آموزشی آنها در علم  تاریخ را مثل سایر روش های آنها مترقی می دانم و شاید به این دلیل در علم تاریخ جایگاه بهتری دارند. البته همواره دست های پنهانی در همه جا بوده که بیداری مردم به زیان آن دست های پنهانی بوده است.

زمانی: برخی به دانشجویان تاریخ به گونه ای نگاه می کنند که گویا بی دین و بی خدا هستند. چرا این ذهنیت وجود دارد؟

اگر دین  و خدا با افزایش آگاهی هااز حقایق تاریخی سست می شود بهتر است سست شود! اتفاقا آگاهی درست از تاریخ، منجر به افزایش ایمان به خدا می شود و البته با دین آبا و اجدادی و عوامانه منافات دارد. کشف حقایق تاریخی منجر به کنار گذاشتن خرافات می شود.


,,,,,,
+
محمدحسن محب
۱۶:۲۳۲۷
شهریور


1ـــ خلفای  عباسی  هر یک  لقبی داشتند مانند المتوکل بالله یا الناصر لدین لله  و... می گویند روزی یکی از خلفای ستمکار عباسی به  ندیم خود  گفت: می خواهم  لقبی هم  چون اجدادم برایم بیابی. ندیم اندکی فکر کرد و گفت: خلیفه  به سلامت! لقبی  بهتر از نعوذ بالله برای شما نمی یابم!!!


۲ـــ گویند شخص کوتاه قامتی از دست ستمگری به انوشیروان شکایت کرد. شاه گفت: گمان نمی کنم که راست  بگویی! زیرا آدم های کوتاه قامت معمولا" خود حیله گر و  ستمگرند! مردشاکی گردن کج کرد و گفت: قربانت گردم! آن که بر من ستم کرده ازمن کوتاه تر است!


۳ـــ روزی انوری، شاعر  معروف، از  بازار بلخ می گذشت.  تجمعی دید. پیش  رفت و سری در میان کرد.مردی را دید که بر بلندی رفته و قصاید او را به نام خود می خواند!  انوری فریاد کرد: ای مرد این قصاید  انوری است که می خوانی!  مرد با خون سردی گفت:  خوب!  چه اشکالی دارد؟ انوری خود من هستم!!! انوری  لبخند تلخی زد و  گفت:شعر دزد شنیده بودم! اما شاعردزد ندیده بودم!!!


۴ـــ مَحرم یکی از شاعران معاصر ناصرالدین شاه  بود. روزی به حضور وی رفت و  پس از ادای سلام واحترام گفت:

قبله ی عالم  به سلامت! جان  نثار یک مصرع شعر سروده ام، اما هر چه فکر می کنم نمی توانم  مصرع دوم آن را بگویم! شاه پرسید: آن مصرع  چیست؟ مَحرم گفت: دیوانه شود مَحرم ، در ماه مُحَرم...ناصرالدین شاه که خود طبع شعر داشت، فی البداهه گفت: در ماه صفر هم، ده ماه دگر هم...

محمدحسن محب
۱۶:۱۳۲۷
شهریور

وقتی مدرنیته گفته می شود بیشتر در ذهن ها این می آید آنطور که غربی ها زندگی می کنند.نه، منظور این نیست. مدرنیته یعنی آن نوع زندگی جدیدی که بشر امروز با آن زندگی می کند وهمۀ من وشما به نوعی مبتلا به آن هستیم ، مگه شما نمی رویدرأی بدهید؟ پارلمان یعنی چه؟ قانون اساسی یعنی چه؟ تمام اینها نوع زندگی جدید انسانی است ما به اینها تن داده ایم.مسلمانها که 200سال پیش مدرنیته و اینها را نداشتند؛اینها از زمان مشروطه درست شده است.این علوم جدیدی که دانشجویان با اون مشغول هستند،شهرها وخانه یا آپارتمانهایی که ما درآن بسر می بریم و...همه ازمحصولات مدرنیته است پس ما مدرن زندگی می کنیم.کسانی که با این مسائل سروکاردارند،مدرن زندگی می کنند،مدرن فکر می کنند.ماامروز وقتی در روزنامه ها مطالبی می نویسند این مسئله برامون مطرح می شود تا چه اندازه درسته دروغه، سانسورشده سانسورنشده، مسائل سیاسی راتحلیل می کنید،این شکل تحلیلها که شما در مسائل سیاسی می کنید همه امر مدرن است.200 سال پیش این بحث ها اصلاً نبوده.دموکراسی می خواهید.دموکراسی مسئلۀ مدرنی است.وقتی تلویزیون را نگاه می کنید.با دنیا درارتباط هستیدتمام اینها زندگیهای جدید است؛زندگیهای مدرن.بنابراین این طور نیست که وقتی می گویند مدرنیته یعنی اونیکه آمریکاواروپاواون انسانهای خیلی علیه ما علیه(به قول عدّه ای) اونها اون جور زندگی می کنندوماساحتمان ازاین چیزها خیلی منزه است،نه اینطوری نیست همان ساحتهای منزه هم الآن رأی توش آمده پارلمان آمده تفکیک قوا آمده،قانون اساسی توش آمده، من نمی دونم کسانی که می گویند با قانون اساسی می خواهیم زندگی بکنیم و به قانون اساسی هم مردم باید رأی بدهند وافتخار می کنند به اینکه دراین کشورهمه چیزبارأی مردم است،دراین حال به مدرنیته وغرب بدمی گویند،اینها چه می گویند چه کسی دچارپارادوکس(تضاد) است.

[نقل از سخنرانی محمّد مجتهد شبستری در دانشگاه صنعتی اصفهانبه مناسبت رحلت پیامبر(ص) در تاریخ : 4/12/1387]

محمدحسن محب
۱۹:۳۰۲۶
شهریور
چند طنز تاریخی

1ـــ خلفای  عباسی  هر یک  لقبی داشتند مانند المتوکل بالله یا الناصر لدین لله  و... می گویند روزی یکی از خلفای ستمکار عباسی به  ندیم خود  گفت: می خواهم  لقبی هم  چون اجدادم برایم بیابی. ندیم اندکی فکر کرد و گفت: خلیفه  به سلامت! لقبی  بهتر از نعوذ بالله برای شما نمی یابم!!!

۲ـــ گویند شخص کوتاه قامتی از دست ستمگری به انوشیروان شکایت کرد. شاه گفت: گمان نمی کنم که راست  بگویی! زیرا آدم های کوتاه قامت معمولا" خود حیله گر و  ستمگرند! مردشاکی گردن کج کرد و گفت: قربانت گردم! آن که بر من ستم کرده ازمن کوتاه تر است!

۳ـــ روزی انوری، شاعر  معروف، از  بازار بلخ می گذشت.  تجمعی دید. پیش  رفت و سری در میان کرد.مردی را دید که بر بلندی رفته و قصاید او را به نام خود می خواند!  انوری فریاد کرد: ای مرد این قصاید  انوری است که می خوانی!  مرد با خون سردی گفت:  خوب!  چه اشکالی دارد؟ انوری خود من هستم!!! انوری  لبخند تلخی زد و  گفت:شعر دزد شنیده بودم! اما شاعردزد ندیده بودم!!!

۴ـــ مَحرم یکی از شاعران معاصر ناصرالدین شاه  بود. روزی به حضور وی رفت و  پس از ادای سلام واحترام گفت: قبله ی عالم  به سلامت! جان  نثار یک مصرع شعر سروده ام، اما هر چه فکر می کنم نمی توانم  مصرع دوم آن را بگویم! شاه پرسید: آن مصرع  چیست؟ مَحرم گفت: دیوانه شود مَحرم ، در ماه مُحَرم...ناصرالدین شاه که خود طبع شعر داشت، فی البداهه گفت: در ماه صفر هم، ده ماه دگر هم...

محمدحسن محب
۱۴:۰۷۲۵
شهریور

تجربه: تاریخ تجربۀ زندگی انسان است که در طول زمان گسترش یافته و چون همۀ انسان ها در این تجربه شریک اند، کل این تجربه را که در طول بسیاری از نسل ها ادامه می یابد، «تاریخ» می نامیم.

شناخت: هرشناخت مقدماتی دارد.مقدمات شناخت های ما انسان ها در طول تاریخ شکل گرفته و از حالی به حالی و از صورتی به صورتی در آمده است. در طول تاریخ انسان با 4 موضوع مهّم ؛ دین،هنر،علم وفلسفه زندگی کرده است(درواقع ما با این4 وسیلۀ مهّم زندگی داریم چون ما انسان ها به اراده و اختیار خودمان زندگی می کنیم)همۀ این4 وسیلۀ مهّم زندگی در طول تاریخ پدیدآمده اند و در طول تاریخ شکل گرفته اند. برای مثال؛5000 سال پیش تفکر اسطوره ای برانسانها حاکم بود باپیدا شدن تفکر فلسفی که یک تفکر عقلانی است تفکر اسطوره ای کنارمی رودویاهنر تا مدتی عبارت بود ازتقلید ازطبیعت، وقتی زیبایی را تعریف می کردند می گفتند زیبایی یعنی توجه پیدا کردن به آن هارمونی و هماهنگی که در موجودات طبیعی است.درک آن هارمونی و هماهنگی را می گفتند زیبایی شناسی.امّا الآن محدودۀ هنر این نیست انواع و اقسام هنرهای دیگر پیدا شده،تعریف هنرهم عوض شده الان می گویند هنر و زیبایی یعنی هرجا افق جدیدی از بودن و چگونگی بودن در جلوی چشمان انسان ها باز شود هر جا شما با یک امر بدیع یعنی با یک امر بی سابقه ، امری که افق دید شما را باز می کند،آنجا زیبایی دارد تحقق پیدا می کند.این مقدمات شناخت در تاریخ به آن فرهنگ می گویند، ووقتی انسان به فرهنگ خود تجسد مادی میدهد تمدن را بوجود می آورد.بررسی ومطالعۀ این بحث؛ما را وارد وادی انسان شناسی می کند یعنی شناخت انسان آنطور که بود و آنطور که هست و آنطور که باید باشد(انسان بما هوانسان)یعنی شناختن تطورات موجودی که انسان نام دارد.چون زندگی امروزین حاصل کارها و اقدامات مردمان روزگار پیشین و حتی  وقایعی است که در گذشته های دوراتفاق افتاده است وهمین امردرآینده نیز ادامه خواهد یافت؛ بنابراین شناخت و فهم درست تاریخ این تحولات ودگرگون شدنها به جوامع بشری کمک می کند تا آیندۀ خود را بهتر رقم زنند، از تکرار اشتباهات نسل های گذشته پرهیز کنند. [ادامه دارد]

محمدحسن محب