آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۴:۳۱۰۸
مرداد


بنابر آن‌چه قهرمان‌میرزا سالور در روزنامه خاطراتش نوشته است؛ در بسیاری از موارد املاک و مستغلات را بالاجبار و با قیمتهای بسیار نازل به‌نام رضاشاه سند می‌زدند. در مواردی بیشتر هم بدون این که صاحبان املاک در جریان امر قرار بگیرند با تنظیم وکالت‌نامه‌های جعلی املاک را به‌شاه منتقل می‌کردند. سالور در این باره نوشته است: «این آدم [رضاشاه] یا ملک‌ها را به‌ثمن بخس، به‌زور، جبر قباله گرفت یا آن‌چه نگرفت مثل مال ما به‌مالکش نداد [یعنی وکالت‌نامه جعلی تنظیم کرد]». وقتی رضاشاه عزل شد، سالور مذکور در خاطراتش نوشت: «در ظرف بیست سال این همه حق ناحق، زدن، بستن، کشتن این بود نتیجه‌اش: کمسیونی تشکیل شده به‌داراییهای او رسیدگی شود. صاحبان املاک مغصوبه تمامی به‌طهران آمده تظلم می‌کنند. پول نقد هشتاد و شش میلیون در بانکهای ملی و کشاورزی و غیره داشته. در خارجه را مشغول تحقیقات هستند... بیست سال خواب طولانی ایران دید به‌دسیسه، تقلب سر تخت نشست، آن‌وقت به‌جای پاس این موهبت به‌جان مردم افتاد و از هیچ ظلمی، ستمی، مال‌مردم‌خوری، آدم‌کشی فروگذار نکرد. آخر هم آن‌حال خودش و بچه‌هایش، این روزگار مملکت و مردم بینوای بیچاره. او به‌ایلات و عشایر ما ستم کرد. جانشان را گرفت، مالشان را برد، ناموسشان از دست رفت... ریاست قوا از سلطنت به‌موجب ماده قانونی ملغی شد. انحصار قند، شکر، چای، پارچه و بعضی دیگر نیز ملغی شد. همه چیز را برای دخل خودش به‌اختیار خودش به‌عنوان انحصار هنگامی تشکیل داده بود که تمام [مردم] سرگردان دنبال هر یک از آنها از صبح تا شام بدوند، پول بدهند، فقیر بی‌چیز شوند تا به‌فکر کار دیگر یا انقلاب و اغتشاش نیفتند. آدم گرسنه، لخت، بی‌قند، چای کجا فکر سیاست‌بافی و تنقید‌سرایی می‌افتد. انگلیسیها خوب درسی دادندش»

(قهرمان‌میرزا سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، صص 7870- 7877)

محمدحسن محب
۰۰:۵۲۰۷
مرداد

بررسی کتاب‌های «شهر فرنگِ اروپا» نوشتۀ اوئورژدنیک

و «گذشتۀ تحریف‌شده: تفسیر دوبارۀ اروپا» نوشتۀ فونتانا

توجه به جزئیات در تاریخ‌نگاری، تیغی دولبه است. جزئیات متون تاریخی را دقیق و استوار و انتقادی می‌کند اما در عین حال، وسواسِ جزئیات می‌تواند منجر به بی‌معنایی هر روایتی در تاریخ شود. در مرور دو کتابی که تازه به فارسی چاپ شده‌اند، «شهر فرنگِ اروپا» نوشتۀ پاتریک اوئورژدنیک و «گذشتۀ تحریف‌شده: تفسیر دوبارۀ اروپا» نوشتۀ خوسپ فونتانا، این مسئله را کاویده‌ایم.

دوستِ عزیز، با جزئیات تعریف کنید، با جزئیات.«مارسل پروست»
خدا در جزئیات است.«ضرب‌المثل انگلیسی»
خردادماه امسال، رفته بودم جلسۀ دفاع رسالۀ یکی از دوستانم که دورۀ دکتریِ جامعه‌شناسی سیاسی را تمام کرده بود. رساله دربارۀ نقشِ علامه‌طباطبایی در شکل‌گیری «گفتمان انقلاب اسلامی» بود. بعد از حرف‌های دوستِ من نوبت به داورها رسید. یکی از داورها که از قضا در سال‌های آستانۀ انقلاب زندانی بوده، خاطرۀ جالبی تعریف کرد. گفت وقتی در زندان بحث میان مارکسیست‌ها و بچه‌مسلمان‌ها خیلی بالا گرفته بود، به ذهنم رسید که از خانواده‌ام بخواهم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی را برایم بیاورند تا در مقابل حرفِ مارکسیست‌ها، کتابِ محکمی در دستمان باشد و بتوانیم با تکیه بر آن از اسلاممان دفاع کنیم. اما نه‌تنها بقیۀ بچه‌های مسلمان‌ از کتاب استقبال نکردند، بلکه کاملاً آن را کنار گذاشتند، چون معتقد بودند این‌جور حرف‌ها نه‌فقط در جواب‌دادن به مارکسیست‌ها کمکی نمی‌کند، که اصلاً انقلاب را عقب می‌اندازد، در حالی که ما اصلاً در راه این انقلاب زندانی شده‌ایم. آن استادِ داور با اشاره این خاطره، نقدی دوگانه به پایان‌نامه وارد می‌کرد: اولاً اینکه علامه، آنطور که در پایان‌نامه گفته شده، در انقلاب نقشی نداشته است و قائل شدن نقشِ پررنگی برای او در انقلاب اغراق است. ثانیاً در انقلاب گروه‌ها و قشرهای فراوان دیگری دخیل بوده‌اند که در پایان‌نامه آنچنان که شایسته است به آن‌ها پرداخته نشده است.
جلسه که تمام شد، در فرصتی که بیرون از سالن منتظرِ نمرۀ استادان بودیم، دوستم به شوخی و با کمی دلخوری می‌گفت که خُب همه در انقلاب نقش داشته‌اند. اصلاً می‌شود دربارۀ نقش پیرزن‌ها در انقلاب هم ده‌ها کتاب نوشت. این دیگر چه انتقادی است که به همۀ کسانی که در انقلاب بوده‌اند توجه نکرده‌ای؟
این حرف‌ها دوباره یکی از سؤالاتِ قدیمی ذهنم را زنده کرد: واقعاً چطور می‌شود نقش همه چیز را در یک دوره یا رخدادِ تاریخی نشان داد؟ تاریخ‌نگاری که بخواهد نقشِ همه چیز را در نظر بگیرد، کی می‌تواند ادعا کند کارش تمام شده است؟ سوال را طور دیگری بپرسم: جزئیات تا کجا به تاریخ‌نویسی کمک می‌کنند؟ آیا توجهِ وسواس‌گونه به جزئیات، هر نوع روایتِ تاریخی‌ای را بی‌معنا نمی‌کند؟ تا کجا می‌شود با جزئیات تعریف کرد، دوست عزیز؟
جواب‌های گوناگونی می‌شود به این سوالات داد، من می‌خواهم این سوال را در دو کتابی که تازه به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند، پیگیری کنم.
نشر ماهی اخیراً کتابی را با ترجمۀ خشایار دیهیمی منتشر کرده است به اسمِ «شهر فرنگِ اروپا» نوشتۀ پاتریک اوئورژدنیک، داستان‌نویس و شاعرِ اهل چک. زیر تیترِ کتاب چنین است: «چکیده‌ای از پیدا و پنهانِ تاریخِ قرن بیستم». کتاب مالامال از جزئیات است و این از همان سطر اول کتاب کاملاً مشهود است: «متوسطِ قد سربازانِ آمریکایی که در ۱۹۴۴ در نورماندی کشته شدند ۱۷۳ سانتی‌متر بود» (۹). جزئیاتی درهم و برهم که گویی با جریانِ سیالِ ذهنِ نویسنده دنبال هم قطار شده‌اند. شهر فرنگ اروپا کتاب عجیب‌و‌غریبی است. نه به معنای مرسوم کلمه می‌شود آن را «تاریخ» نامید، نه «داستان»، نه «مقاله». نویسندگان صفحۀ ویکیپدیای اوئورژدنیک نوشته‌اند که این کتاب می‌خواهد «حافظۀ تاریخی را شالوده‌شکنی کند». باید اقرار کرد که نویسنده اگر چنین هدفی داشته، موفق شده است. به هر حال، شهر فرنگ اروپا کتابِ سال جمهوری چک شده است و تا امروز آن را به بیش از بیست زبان ترجمه کرده‌اند. ساختارِ کتاب قطعه‌هایی یک یا دو صفحه‌ای است که هر کدام از آن‌ها با تسامح چند موضوع را دنبال می‌کنند و در خلالِ انبوهی از نقلِ قول‌های بدونِ ارجاع و فاکت‌های سرگردان نشان می‌دهند در قرنِ بیستم چه بلبشویی برپا بوده است. البته موضوعاتی هستند که بسامد بیشتری دارند: جنگ‌های جهانی، نازی‌ها، اردوگاه‌های کار اجباری و کمونیسم.
شهر فرنگِ اروپا شباهت زیادی دارد به تیزرِ برنامه‌های سینمایی و رسانه‌ایِ تلویزیون، برنامه‌هایی مثلِ «سینما یک» یا «شماوسیما». تیزرهایی که با موسیقی‌ای تند، تصاویرِ کوتاهی از صدها فیلم و سریال را پشتِ سر هم نشان می‌دهند. همانطور که اگر آن تیزرها به جای دو سه دقیقه، دو ساعت طول بکشند، بیننده را کاملاً دلزده خواهند کرد، این
کتاب هم اگر به جای ۱۲۲ صفحه، ۷۰۰ صفحه داشت، مسلماً هیچکس به خود زحمت نمی‌داد که تا آخرش را بخواند.
اگر این‌طور است، پس چرا کتاب اینهمه پرخواننده شده است؟ پاسخِ این سوال را باید در ماهیتِ جزئیات جستجو کرد. جزئیات قدرتمندند. پتکِ واقعیت‌اند که افکار و اندیشه‌های انتزاعی ما را در هم می‌کوبند. و قرن بیستم پُر است از جزئیاتِ هولناک. نویسندۀ کتاب نیز از این انبار کالاهای خوبی انتخاب کرده است: «زندانیان اردوگاه‌های کار اجباریِ رودخانه‌های ایرتیش و اوب، که کارشان بریدن درختان بود، یک انگشتشان را قطع می‌کردند و آن را یکی از تنه‌های درختان شناور در رودخانه می‌بستند، تنه‌های درختانی که قرار بود با جریان آب به شهرهای بزرگ برسند، به این امید که کسی متوجه انگشت قطع شده شود و بفهمد اتفاقات ناگواری در آن اردوگاه‌ها در حال رخ‌دادن است» (۹۱). یا مثلاً این نمونه: «در ۱۹۴۴ روس‌ها ۴۷۷ هزار چچن را در ۱۲۵۲۵ کامیون حمل حیوانات به قراقستان و قرقیزستان فرستادند و البته ۱۹۰ هزار چچن در طول راه از گرسنگی و سرما مردند» (۴۳). اکثرِ فاکت‌های کتاب از این سنخ‌اند: فاجعه‌بار و تلخ و دردناک. البته لابه‌لای این تراژدی، جریانی از کمدیِ انسانی نیز جاری است. نقل‌قول‌ها و گزارش‌هایی از مورخان، انسان‌شناسان، دانشمندان، سیاست‌مداران، ایدئولوگ‌ها و مردم معمولی: «یک زبان‌شناس در شوروی پیش‌بینی کرد که وقتی کمونیسم در سرتاسر جهان پیروز و ظفرمند شود، جهانِ تازه خواهد توانست بی‌هیچ زبانی سر کند، چون همزیستی تمام کارگران جهان چنان خواهد بود که اصلاً نیازی به سخن‌گفتن نخواهد بود» (۹۳) به مثالِ جالبِ توجه‌تر دیگری هم نگاه کنید: «بعضی از کسانی که کتاب مقدس را می‌خواندند می‌گفتند ... همه چیز در کتاب مقدس به شکل جناس قلب یا به رمز و راز نوشته شده، مثلاً چه کسی چه کسی را ترور خواهد کرد، و کجا و کی، ... و چه کسی در کجا رئیس‌جمهوری خواهد شد ... همۀ اینها با تمام جزئیات و تفاصیلش آمده، ... اما پیشاپیش دانستنِ آن‌ها غیرممکن است، چون ما نمی‌دانیم دنبال چه بگردیم و اگر می‌دانستیم دنبال چه بگردیم و به موقع جزئیات و تفاصیل را ... پیدا می‌کردیم و جلو آن را می‌گرفتیم، آن‌وقت واقعه‌ای رخ نمی‌داد و در نتیجه پیش‌بینی آن هم نمی‌توانست در کتاب باشد» (۲۶).
جزئیاتِ شهر فرنگ اروپا، رفته رفته همان‌کاری را با خواننده می‌کند که به قولِ زیمل کلان‌شهر سرِ حیاتِ ذهنی می‌آورد. آنقدر همه‌چیز سریع و گذرا و شگفت‌انگیز است که ذهن رفته‌رفته به تمامش بی‌توجه می‌شود. و چه بسا این هدفِ نویسنده است. به طنینِ آخرین جملۀ کتابی گوش دهید که دربارۀ «پیدا و پنهان» خونبارترین قرنِ تاریخ بشر سخن می‌گوید: «تو گویی هیچ چیزی رخ نداده است» (۱۲۲).
توجه به جزئیات قطعاً یکی از بهترین روش‌های شالوده‌شکنی از هر کلان‌روایتی است، اما این راهبرد می‌تواند به شیوه‌هایی بارورتر نیز به کار بسته شود. برای نشان‌دادن این مسئله به کتابِ دیگری می‌پردازم که دربارۀ تاریخِ اروپا نوشته شده و اخیراً در زبان فارسی به چاپ رسیده است: «گذشتۀ تحریف‌شده: تفسیر دوبارۀ اروپا»، نوشتۀ خوسپ فونتانا و ترجمۀ افشین خاکباز. این کتاب که در ۱۹۹۵ به زبان اسپانیایی منتشر شده، امسال توسطِ نشر مینوی خرد وارد بازار کتاب ایران شده است.
بر خلاف اوئورژدنیک که توجه به جزئیات را برای ارایۀ «طنزی تلخ» به کار می‌برد، فونتانا، مورخ چپ‌گرای اسپانیایی، جزئیات را به خدمت می‌گیرد تا گزارشی انتقادی و «واقع‌گرایانه» از چندین کلان‌روایتِ اسطوره‌ای رایج در تاریخ اروپا ارایه دهد. فونتانا معتقد است هر کدام از این اسطوره‌ها، آینۀ کج‌نمایی بوده است که تصویرِ واقعیِ رویدادها را برای اروپائیان کج و معوج کرده است. فونتانا برای اسطوره‌زداییِ خود، پهنۀ وسیعی از زمان را به کار گرفته است. کتابِ او از «آینۀ بربریت» شروع می‌کند که اولین تصویر از اروپای برتر و متمدن را در یونان باستان بازتاب داده است: یونانیان در مقابل بربرها (۵-۲۵). فونتانا به مجموعه‌ای از تمایزهای موهومی می‌پردازد که به یونانیان در مقابل همسایگانشان نسبت داده شده است. او نشان می‌دهد برخلافِ این تصویر اسطوره‌ای، یونان باستان جامعه‌ای است با مشابهت‌های ساختاری بسیار اساسی با همسایگان خود. از میزانِ سواد بگیرید، تا ساختارِ حکومتی، فنون کشاورزی و صنعت‌گری، هنرها و عقاید و... . در واقع کمتر چیزی می‌توان یافت که خاصتاً دستاورد یونانیان باشد. در فصل‌های بعدی با همین روند، اجزای دیگری از بدنۀ هویت اروپایی موشکافی می‌شود: «آینۀ مسیحیت»، «آینۀ فئودالی»، «آینۀ شیطان»، «آینۀ روستایی» و...
فونتانا معتقد است اروپائیان قرن‌هاست که «برای توجیه برتری خود به تأمل دربارۀ معجزۀ تاریخ خود و دلایل آن، یعنی مزیت‌هایی که ممکن است علل این برتری را روشن کند پرداخته‌اند» (۱۸۵).
این ماجرا در هر دوره جواب‌های مخصوص به خود را داشته است، اولین پاسخ، که ذات‌گرایانه‌ترینِ آنها نیز هست، دلیلِ برتری اروپاییان را در «نژاد» می‌جوید. بعدها پاسخ‌ها ظرافت بیشتری پیدا می‌کند و در عقاید مذهبی یا تفاوت‌های روحی جستجو می‌شود: زهد مسیحی، باور به تغییر یا نبودِ استبداد دلیلِ پیروزی اروپا بر دیگر جوامع بوده است.
فونتانا معتقد است توجه به جزئیات تاریخی امروزه برای ما روشن کرده است که در هیچ‌یک از این موارد، تفاوتِ چشمگیری بینِ اروپا و دیگر مناطق جهان نبوده است. اروپا در هیچ دوره‌ای از تاریخِ خود یکدست مسیحی نبوده است و استبداد همان‌اندازه که در چین و جهانِ اسلام رایج بوده، در اروپا هم جریان داشته است.
اما در هر صورت، بالاخره اروپا طی این چند قرن اخیر، به تمدن برتر جهان تبدیل شده است. پس چطور باید این مسئله را تبیین کرد؟ فونتانا برای پاسخ به این سوال، به چیز‌هایی توجه می‌کند که مناسباتِ واقعیِ زندگی انسان‌ها را رقم می‌زده است. جزئیاتِ اقتصادی، روند تولید و فروش کالاها، بازرگانی و روابطِ اقتصادی میان ملت‌ها و از سوی دیگر برتری‌های نظامی، بسیج منابع، شرایطِ جنگی و امثالِ آن. گذشتۀ تحریف شده به ما نشان می‌دهد که در این زمینه‌ها نیز بیش از اینکه شاهدِ «انقلاب و چرخش‌های ناگهانی» در تاریخ باشیم، شاهدِ همکاری‌ها و پیمان‌ها و بده‌بستان‌ها برای رفعِ مسائل انضمامی میان انسان‌ها هستیم. او می‌نویسد: «بزرگترین ساختمانی که بشر ساخته و تنها چیزی که بر ناظری که بر کرۀ ماه ایستاده پیداست، دیوار بزرگ چین است، ولی می‌دانیم که این تنها بخشی از نظامی بود که عنصر اساسی آن توافق با مهاجرانی بود که در آن سوی دیوار سکنی گزیده بودند. یکی از درس‌های معدود تاریخ، که ظاهراً از اعتبار جهانی برخوردار است، این است که هیچ دیواری نمی‌تواند تا ابد از جمعی در برابر تهدیدِ مهاجمان دفاع کند» (۱۹۳-۱۹۴).

نویسنده: محمد ملا عباسی

محمدحسن محب
۱۴:۳۴۰۶
مرداد

1-در خور پیکارند
2-آرمان‌جویانه‌اند
3-دشمن‌کوب و دشمن‌تراشند
4-چنان طالب وضوحند که سر از قشریت در می‌آورند
5-حاجت به‌طبقه رسمی مفسران را القا و افاده می‌کنند
6-خواستار یکنواخت‌اندیشی‌اند
7-نسبت به‌تنوع و کثرت آرا بی‌تحمل‌اند
8-مدعی کمال و جامعیت و استغنای از دیگران‌اند
9-بیش از آن‌که حقیقت‌جو باشند حرکت‌پسندند
10-بی‌اعتنا به‌عقل ومریدپرور وارادت‌طلب وگاه تحمیل‌گر ونفرت‌فروشند
در این (10) معنا مارکسیسم و فاشیزم یک ایدئولوژی‌اند

(به‌نقل از: عبدالکریم سروش؛ مقاله فربه‌تر از ایدئولوژی)

محمدحسن محب
۱۶:۱۷۰۵
مرداد

 سالها است که طرفداران پهلوی به چکمه های رضاشاهی فخر می کنند و مخالفان پهلوی نیز خواسته وونا خواسته  از این چکمه ها ناله و فغان می نمایند. اما رضاشاه چه به عنوان رضاخان میرپنج قبل کودتای سوم اسفند و چه به عنوان رضاخان سردارسپه و چه رضاشاه در هیچ جنگی به عنوان فرمانده نظامی پیروز نشده است. او در دوران قبل از کودتا شهرتی که دارد یا رضاماکسیم دوران جنگ تبریز است که جزو نیروهای عین الدوله بود و در حصر تبریز از ستارخان شکست خورد  یا رضاخان میرپنج که جزو قشون قزاق استاروسلسکی از جنگلی ها شکست خورد. بعد کودتا هم در سرکوب پسیان و میرزا کوچک خان و سمیتقو فرماندهی نظامی نبردها با رضاخان سردارسپه نبود .او در تهران و در وزارت جنگ بود و مدیریت عالی را به عهده داشت ولی هرگز خود به میدان جنگ نرفت تنها مشارکت مستقیم وی در عملیات نظامی لشگر کشی به خوزستان برای سرکوب شیخ خزعل بود که شیخ بدون جنگ تسلیم شد. رضاشاه بعد رسیدن به سلطنت نیز که در جنگی شرکت نکرد حاصل عملکردش تسلیم آرارات و قره سو به ترکیه و هزارکیلومتر مربع در مرز افغانستان و.... بود .

اگر ایراد و خطایی در متن من هست دوستان با کمال قوت و بی رحمی این مطلب را نقد کنند.

... در مباحث روانشناختی مبحثی است .که از جدایی تاثیر effect از خلق و خوی mood حکایت می کند.فی المثل اگر از مرگ یک تن [سرباز]خانواده او بشدت متأثر شوند،که این امر  حاصل عدم این جدایی است.اما فرمانده او در جبهه از مرگ آن سرباز چندان متأثر نمی شود،چون effect و mood او کاملاً از هم منفک شده اند.چنین امری در جنگ های بزرگ توسط فرماندهان نظامی و ژنرال ها امری عادی است.دیکتاتورها هم اینگونه اند.یعنی جان افراد برای آنها ارزشی ندارد.متأسفانه رضاشاه در تمامی دوران حضور سیاسی خود براحتی مثل آب خوردن فرمان قتل صادر می کرد.نمی دانم چرا از سوی پژوهشگران ماجرای قتل عام پرسنل پادگان سلماس در دوم تیرماه ۱۳۰۵ انعکاسی نیافته است.دستور کشتار با شقاوت دهها نظامی به جهت تمرد از فرمان،که اصل قضیه تمرد به سبب نسیه نفروختن چند سیر شکر به یک سرباز بود.در مورد حضور نظامی رضاخان بارهای بار مرحوم استاد محیط طباطبایی به نقل از سپهبد نقدی تعریف میکرد.که در جریان به توپ بستن مجلس رضاخان با درجه وکیل باشی یا معین نایبی بالاسر یکی از توپ ها بوده است.طرفه آنکه آن سو نیز عبدالحسین خان سردار معززالملک بجنوردی[تیمورتاش] فرماندهی دسته ای از ملیشیا مدافع مجلس را برعهده داشت.که دو دهه بعد با همدستی هم به زعم خویش پایه های ایران نوین را چیدند.

محمدحسن محب
۲۱:۵۳۰۴
مرداد

در هر صنف و حرفه ای معمولاً جهت جلب رضایت مشتری و اعطای اطمینان خاطر به او، عده ای از صاحبان مشاغل با سوء استفاده از سادگی و اعتقاد مشتریان خویش، مستمسک به ترفندهایی می شوند تا بتوانند کالاهای خود را به قیمتهای هرچه گزاف تر به آنان عرضه کنند. یکی از شیوه های پیچده و ماهرانه، سوگندهایی است که ظاهری آراسته و باطنی بی محتوا دارد، ولی مشتری به دلیل صداقت باطنی خویش فریفته آن سوگندها شده و به معامله تن درمی دهد.


از جمله قسمهای دروغ دوره قاجار به ویژه در شهر کرمانشاه آن بوده که فروشنده به مشتری خود می گوید به «طلاپوش قسم» و با گفتن این قسم اولین چیزی که در ذهن مشتری تداعی می شود مقبره حضرت رضا(ع) است وفوراً سوگند وی را باور می کند؛ ولی غافل از اینکه منظور فروشنده زنانی است که زیورآلات و طلا زیادی می پوشند. برخی دیگر از فروشنده ها نیز دستمال سبزرنگی به سر می بستند، به مانند عمامه.  درمواقع لزوم و ضروری به مشتری می گفتند: به ین عمامه قسم. مشتری نیزسوگند وی را باور می کرد.


منبع: شهلا جواهری ، برخی جنبه های مردمشناختی و فرهنگ شناسی بازر سنتی شهرکرمانشاه، مجمعه مقالات مرم شناسی و فرهنگ عامه بنیاد ایران شناسی، 1381، ص 494

محمدحسن محب
۲۰:۳۵۰۳
مرداد

امام خمینی و پرستارهای بد‌حجاب بیمارستان قلب
پرستارها نپذیرفتند به خاطر حضور آیت‌الله خمینی روسری سر کنند
بهمن 58 یک سال از پیروزی انقلاب می‌گذشت که سکته‌ی قلبی، رهبر انقلاب را به بیمارستان قلب تهران کشاند. به روایت دکتر عارفی در بخشی که امام بستری شد پرستارها با همان لباس‌های فرم پیش از انقلاب کار می‌کردند. امام او را صدا کرد و گفت پرده‌ها را بکش و فقط خودت کارهای مرا انجام بده و پیشم بیا. به روایت او پرستارها قبول نمی‌کردند پوشش‌شان را تغییر دهند یا روسری سر کنند. دکتر عارفی می‌نویسد: «هیچ قدرتی(وزیر بهداری، نصیحت، خواهش) نتوانست به آن‌ها تفهیم کند که مرجع شیعیان جهان و رهبر کبیر انقلاب اسلامی از وضع لباس شما ناراحت» است.
15 اسفند 57، هنوز پیروزی انقلاب یک‌ماهه نشده بود و چند روزی از حضور امام در قم نگذشته بود که خبرهایی از وضعیت وزارتخانه‌ها به او دادند. امام گفت: «وزارتخانه اسلامى نباید در آن معصیت بشود. در وزارتخانه‏هاى اسلامى نباید زن‌هاى لخت بیایند؛ زن‌ها بروند اما باحجاب باشند. مانعى ندارد بروند؛ اما کار بکنند، لکن با حجاب شرعى باشند.»(صحیفه امام، ج‏6، ص 329)
آیت‌الله اشراقی داماد امام نیز از ضرورت حفظ حجاب گفت و این‌که؛ « قوانین اسلامی موبه‌مو اجرا گردد.» او یک درخواست از خانم‌ها داشت: «باید طبق نظر مبارک امام حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم‌ها با اشتیاق اجرا شود.»
17اسفند، روز جهانی زن، تهران برف می‌بارید و زیر بارش برف تعدادی از زنان و دختران علیه زمزمه‌ی اجباری‌شدن حجاب راهپیمایی کردند. روزنامه‌ی کیهان در گزارش خود از این راهپیمایی نوشت: «در راهپیمائی‌های امروز زنان، تعداد زیادی از دانش‌آموزان مدارس دخترانه نیز شرکت داشتند. آن‌ها ضمنا علیه کسانی که به زنان بی‌حجاب در روزهای اخیر حمله کرده‌اند، شعار می‌دادند... بحث و گفت‌وگو درباره حجاب از دیروز در تهران بالا گرفته است و از صبح امروز به دنبال مصاحبه تلفنی رادیو ایران با داماد امام خمینی اوج گرفت.»
بحث حجاب داغ شده بود و البته گاه با حمله‌ی برخی به تجمع اعتراضی زنان، تشنج و درگیری و زد و خورد هم پیش می‌آمد. بازار اظهارنظرها نیز داغ بود. سیمین دانشور، همسر جلال آل احمد و نویسنده‌ی مطرح می‌گفت: «ما هر وقت توانستیم این خانه‌ی ویران را آباد کنیم اقتصادش را سرو سامان دهیم کشاورزیش را به جایی برسانیم حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهره‌مند گردیدند می‌توانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم می‌توانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانه‌ای از پای‌بست محکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم.»
زنان معترض از حمله به تجمعات و توهین برخی به آن‌ها در خیابان‌ها عصبانی‌تر می‌شدند که برخی اظهارنظرها از عصبانیت‌شان کاست. امام هم گفت که کسی حق حمله به زنان معترض را ندارد. سخنگوی دولت موقت گفت بحث اجباری شدن حجاب مطرح نیست و تنها؛ «نمایشگری و عریانی و جلفی مساله دیگری است که مسلماً در ایران بعد از انقلاب اسلامی و در دولت اسلامی نمی‌تواند جواز و پذیرش داشته باشد.»
دادستان تهران هم اعلام کرد: «هر کس در اماکن عمومی یا معابر به هر عنوان و بهانه اعم از نحوه‌ی لباس پوشیدن و غیره متعرض یا مزاحم بانوان بشود یا با الفاظ و حرکات مخالف شئون به حیثیت آنان توهین کند طبق ماده2 و ماده 4 قانون مجازات عمومی مجازات می‌شود.»
سخنان آیت‌الله طالقانی که از شخصیت‌های مطرح انقلاب بود نیز تاثیر زیادی در آرامش ماجرا داشت. آیت‌الله گفت که حجاب ساخته فقها نیست و نص صریح قرآن است اما تاکید کرد: «هیچ اجباری در کار نیست مسئله چادر مطرح نیست، مسئله حجاب یکی از مظاهر این حرکت انقلابی است. حضرت آیت‌الله خمینی نیز اجبار و اکراهی به شکل اکراه بیان نکرده‌اند.... هو و جنجال راه نیاندازند و همان‌طور که بارها گفتیم همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محیط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند. و از آن‌ها خواهش می‌کنیم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بیاندازد به جائی بر نمی‌خورد.... اجباری حتی برای زن‌های مسلمان هم نیست.»1
مساله‌ی حجاب موقتا به حاشیه رفت اما مدتی بعد دوباره به مساله‌ای داغ بدل شد که در یادداشت فردا به آن اشاره خواهم کرد.

آیت‌الله منتظری می‌گفت: «زن‌ها برای مردهای بیرون خود را آرایش می‌کنند اما در منزل، لباس‌های پاره... می‌پوشند.»
علی‌محمد بشارتی از سوی آیت‌الله خمینی رفته بود تا نقدهای آیت‌الله گلپایگانی به امور کشور را بشنود. وقتی آیت‌الله انتقادهایش را گفت و بشارتی برخی را توضیح داد از آیت‌الله خواست اجازه دهد او در مورد وضعیت پیش از انقلاب توضیح دهد. آن‌چه بشارتی به آقای گلپایگانی گفت یکی ماجرای سفر آدامو هنرمند غربی به تهران در سال53 بود. بشارتی گفت که وقتی آدامو به تهران آمد روزنامه‌ها از استقبال هزاران دختر و پسر ایرانی در فرودگاه مهرآباد تیتر زدند. بشارتی به آیت‌الله گفت آدامو در مصاحبه‌اش گفته استقبال روی او خیلی تاثیر گذاشته و وقتی از او پرسیدند چه اتفاقی برای او جالب‌تر بود؟ گفت: «بین انبوه دختران و پسران جوانی که کاغذ و قلم دستشان بود تا من برای آن‌ها امضای یادگاری بکنم، دخترخانم جوانی جلو آمد و سینه‌اش را بیرون آورد و گفت این‌جا را امضا کن.» بشارتی: «تا این مطلب را گفتم اشک از چشمان آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی سرازیر شد به‌طوری‌که محاسن ایشان خیس شد.»2
یکی از ناراحتی‌های عمیق روحانیون و افراد دین‌دار از دوران پهلوی وضعیت حجاب بود. پس از پیروزی انقلاب یکی از در دسترس‌ترین تغییرات که می‌توانست خیلی به چشم بیاید حجاب بود. این تغییر می‌توانست بخشی از روحانیون و افراد متدین را راضی نگه دارد. دیروز از ماجراهای اولین زمزمه‌های اجباری‌شدن حجاب در اسفند57 نوشتم و امروز به نکاتی از ادامه‌ی این ماجرا اشاره می‌کنم. هرچند پس از پیروزی انقلاب بسیاری از خانم‌ها و دختران خود حجاب را انتخاب کرده بودند اما برخی نیز به‌ویژه در ادارات مخالف سرسخت حجاب اجباری بودند.
اردیبهشت58 این‌بار پایتخت شاهد راهپیمایی زنان باحجاب در دفاع از حجاب بود. 7تیر58 امام درباره حجاب سخن گفت: «اسلام نمی‌گذارد که لخت بروند توی این دریاها شنا کنند. پوستشان را می‌کند! با زن‌ها لخت بروند آن‌جا، و بعد زن‌ها لخت بیایند توی شهرها! مثل کارهایی که در زمان طاغوت می‌شد... مازندرانی‌ها می‌گذارند یا رشتی‌ها می‌گذارند که باز کنار دریاشان مثل آن‌وقت باشد؟» (صحیفه امام، ج8، ص338،339)
یک‌سال بعد وقتی امام 6تیر59 از وضعیت طاغوتی ادارات گفت، موضوع حجاب اجباری دوباره بحث داغ کشور شد. سه روز پس از سخنان امام ری‌شهری(رییس دادگاه انقلاب ارتش) با اشاره به سخنان امام اعلام کرد: «بعموم فرماندهان یگان‌ها و روسای سازمان‌های نظامی و انتظامی ابلاغ می‌شود که از ورود آن دسته از پرسنل زن که پوشش اسلامی ندارند به اماکن نظامی و سرویس‌های رفت‌و‌آمد جلوگیری به‌عمل آورند.»
حسن روحانی که مدتی پس از انقلاب برای ساماندهی کارها به ارتش رفته بود در خاطراتش می گوید قاطعانه با مخالفت برخی زنان در ارتش برخورد کرده و دستور داده هیچ‌کس را بی‌حجاب راه ندهند.
 14تیر59 کیهان سخنان آیت‌الله منتظری درباره حجاب را منتشر کرد: «متاسفانه حالا زن‌ها برای مردهای بیرون خود را آرایش می‌کنند اما در منزل لباس‌های پاره و مثلا لباس آشپزخانه را می‌پوشند و شوهر او را فقط مثل یک آشپز می‌بیند... زن‌ها برای این‌که بفهمانند این معنی را که ما بازیچه و ملعبه جوان‌ها نیستیم انتظار از آن‌ها می‌رود که مساله حجاب را رعایت کنند.»
 ادارات یک‌به‌یک بخش‌نامه‌‌ی الزامی‌شدن حجاب صادر می‌کردند. آیت‌الله قدوسی دادستان کل نیز اعلام کرد: «بانوی کارمندی بدون پوشش اسلامی در محل کار حضور یابد بلادرنگ حقوق و مزایای او قطع خواهد شد.»
در برخی شهرها از جمله شیراز و تبریز بازاری‌ها اعلام کردند از ورود زنان بدحجاب به بازار جلوگیر می‌شوند. نیمه‌ی تیر59 زنان مخالف حجاب اجباری با پوشیدن لباس سیاه تجمعی اعتراضی مقابل نخست‌وزیری داشتند و در مقابل آن‌ها زنان طرفدار حجاب نیز تجمع کردند. در روزهای بعد با مقابله زنان طرفدار حجاب و برخی دست‌گیری‌ها تجمع‌های اعتراضی خاتمه یافت اما همچنان برخی از مخالفان با لباس سیاه در ادارات حاضر شدند.
20 تیر حجت‌الاسلام خامنه‌ای امام جمعه تهران گفت: «شما دروغگو و ضدانقلاب هستید چون لباس سیاه علامت عزاداری آزادی را نشان می‌دهد. می‌خواهید بگوئید در این مملکت آزادی نیست شما مگر در ایران زندگی نکرده‌اید؟ موقعی که مردم ایران در اختناق به سر می‌بردند و زیر دست و پای جلادان دست و پا می‌زدند شما آن روزها کجا بودید و چرا لباس سیاه نپوشیدید که امروز که تازه این ملت می‌خواهد آزادی را تجربه کند. سالیان سال بود که ملت از آزادی خبر نداشت دلیل آزادی امروز این است که به شما ضدانقلابیون اجازه دادند تظاهرات کنید.»
تصویب قانون شلاق برای بدحجاب‌ها
بخشنامه‌ی وزیر اقتصاد برای استفاده‌ی خانم‌ها از روسری‌هایی که به‌خوبی زیر گلو گره بخورد!
تهران خلوت‌تر از همیشه بود. از اواخر زمستان 66 که برد موشک‌های صدام به تهران رسید و موشک‌باران پایتخت آغاز شد برخی تهران را ترک کردند. موشک‌باران شرایط زندگی در پایتخت را دلهره‌آور و سخت کرده بود و گویا کمیته‌های انقلاب اسلامی از سخت‌گیری فرهنگی بر خانم‌های بدحجاب کم کردند. 8 اردیبهشت67 غروب، هاشمی رفسنجانی پس از جلسه‌ی مجلس به خانه برمی‌گشت که با نگاهی به خیابان‌های شهر به نتیجه رسید؛ «خانم‌های بدحجاب در خیابان‌های تهران زیاد گستاخ شده‌اند؛ به خاطر جنگ شهرها سخت‌گیری کم شده است.»
در دو یادداشت قبلی مسیر اجباری‌شدن حجاب را مرور کردیم و تا تیرماه 59 پیش آمدیم، جایی‌که به‌تدریج حجاب در ادارات و سازمان‌ها با بخشنامه اجباری شد اما هنوز در خیابان‌های شهر اجباری نشده بود. وقتی اعتراض مخالفان حجاب اجباری کنترل شد برخی به تغییر وضعیت ادارات اکتفا نکرده و به‌تدریج سخت‌گیری‌ها را بیشتر کردند.
23 تیر 59 ماه رمضان شروع می‌شد. دایره‌ی مبارزه با منکرات اطلاعیه‌ای منتشر کرد که از خانم‌ها می‌خواست؛ «در این فصل گرما که مصادف با ماه خداست و زمان خویشتن‌داری از گناه، از پوشیدن لباس‌های جلف و تحریک‌آمیز خودداری کنند وگرنه به خاطر به‌هم‌زدن عفت عمومی و ضربه به اخلاق اسلامی تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.»
2 مرداد 59 کیهان از تصمیم جدید برای لباس مدارس دخترانه خبر داد؛ «شامل روپوش بلند با دو جیب جلو و آستین بلند خواهد بود و علاوه بر آن شلوار گشاد و روسری جزو لباس مدرسه دختران دانش‌آموز است. رنگ لباس‌ها سرمه‌ای، قهوه‌ای، آبی و کرم خواهد بود.»
جالب‌تر از همه بخشنامه‌ی نمازی، وزیر اقتصاد برای کارکنان وزارتخانه‌اش بود که از مردها خواسته بود لباس مناسب بپوشند و دکمه‌هایشان را باز نگذارند و خانم‌ها؛ «پوشیدن مانتوی بلند (روپوش) با آستین‌های بلند که تا مچ دست را به‌خوبی بپوشاند و تا زیر زانوان را دربرگیرد. استفاده از روسری که به‌خوبی در زیر گلو گره خورده و موهای سر را کاملا بپوشاند. پوشش پا به‌وسیله‌ی جوراب‌های ساده و ضخیم و یا شلوار. لباس یاد‌شده باید در رنگ‌های ساده باشد.»
تا این حد جزیی‌شدن و حتی دخالت در رنگ و طرح می‌توانست زمینه‌ساز تبدیل حجاب به یک موضوع ترسناک شود حتی برای کسانی که پس از انقلاب حجاب را به انتخاب خود برگزیده بودند.
بهار و تابستان 60  فضای کشور ملتهب و امنیتی شد؛ معمولا در این فضاها برخوردهای سخت‌گیرانه توجیه‌پذیر می‌شود. 13 خرداد 60  اطلاعیه‌ی محمدتقی سجادی نماینده دادستان انقلاب در دادگاه مبارزه با منکرات در روزنامه‌ی کیهان منتشر شد: «به آن دسته از زنانی که هنوز بعد از سه سال که از انقلاب شکوهمند اسلامی ما می‌گذرد و در این شرایط جنگ تحمیلی... هنوز تحت تاثیر فرهنگ منحط شاهنشاهی می‌باشند اخطار می‌شود که رعایت پوشش و حجاب مناسب را بنمایند و از پوشیدن لباس‌های جلف و آرایش‌های تند و غلیظ خودداری کنند تا حرمت انقلاب و جامعه رعایت شود و بیش از این به خون هزاران شهید و معلول خیانت نکنند.»
از آن پس با سخت‌گیری بیشتر، حجاب در خیابان‌ها نیز به نوعی اجباری شد هرچند هنوز به‌صورت قانون مصوب مجلس درنیامده بود.
18 مرداد 62 پس از کش‌و‌قوس‌های فراوان لایحه‌ی پرحاشیه‌ی تعزیرات با 159 ماده در کمیسیون قضایی مجلس تصویب شد که یکی از ماده‌های آن درباره‌ی عفت عمومی بود. 11 آبان 62 با امضای هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس) این قانون اجرایی شد. در ماده‌ی 102 این قانون آمده بود:
«هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید، علاوه بر کیفر عمل تا 74 ضربه شلاق محکوم می‌گردد و در‌صورتی‌که مرتکب عملی شود که نفس عمل دارای کیفر نمی‌باشد ولی عفت عمومی را جریحه‌دار نماید، فقط تا 74 ضربه شلاق محکوم می‌گردد.
‌تبصره: زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند، به تعزیر تا 74 ضربه شلاق محکوم خواهند شد.»
هرچند قانونی‌شدن مجازات برای بدحجابی راه برخورد قانونی را باز کرد اما در مسایل فرهنگی فعالیت فرهنگی لازم است و نمی‌توان تنها با سخت‌گیری و مجازات قانونی مسایل فرهنگی را سامان داد.
می‌توان گفت سیاست‌های ما در این زمینه کمتر فرهنگی و بیشتر ایجاد محدودیت و سخت‌گیرانه بوده است و این روزها یکی از آخرین بحث‌ها پیرامون مساله‌ی حجاب این است که درون فضای اتومبیل‌ها فضای خصوصی است یا عمومی؟
جوان‌های امروز کشور ما متولدین دوران جمهوری اسلامی هستند، در مدرسه‌های جمهوری اسلامی درس خوانده‌اند و مخاطب رسانه‌ای انحصاری هستند که سال‌هاست توسط مدیرانی مدعی اسلام و ارزش‌ مداری اداره می‌شود. متولیان فرهنگ‌سازی در این سال‌ها چه مقدار توانسته‌اند در ترویج فرهنگ حجاب برای این جوانان موفق باشند؟
1-  سخنان دکتر سید حسن عارفی به نقل از کتاب «طبیب دل‌ها» منتشرشده توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی است.
2-  سخنان بشارتی از کتاب «عبور ازشط شب» نقل شده است.

منبع:نکته های تاریخی/شیر علی نیا


محمدحسن محب
۱۴:۴۹۰۲
مرداد

 در دسامبر ۱۸۹۰ میلادی برابر با سال ۱۳۰۷ قمری، ناصرالدین‌شاه قاجار که فکر رفتن به فرنگ در سرش افتاده بود و روس‌ها نیز از آن مطلع گشته بودند؛ قراردادی را به نمایندگی میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان با بوتسوف سفیر روسیه در ایران به امضاء رساند، که طی آن ایران متعهد می‌شد به مدت ۱۰ سال نه خودش راه‌آهن بسازد و نه آنکه با هیچ شخص حقیقی و حقوقیِ غیرایرانی قراردادِ ساخت راه‌آهن ببندد.

در عوض، روسیه نیز متعهد می‌گردید بانک استقراضی را در ایران راه‌اندازی کرده و وامی با بهره به مبلغ ۲۲ میلیون منات در اختیار دربار ناصرالدین‌شاه قرار دهد. قرارداد فوق که ایران را از ساخت راه‌آهن در خاک کشور خود محروم می‌کرد، ۱۰ سال دیگر تمدید شد.

سپس با پایان یافتن ده سال دوم، یک کنسرسیوم (مشارکت بین‌المللی) با عنوان «بررسی راه‌آهن در ایران»، با حضور روس و انگلیس و فرانسه تشکیل شد تا موضوع ساخت راه‌آهن در ایران را بررسی نماید. جالب است نتیجۀ بررسی‌های این کنسرسیوم، این بود که ایران علاوه بر آن ۲۰ سال، تا ۱۷ سال دیگر نیز متعهد گردد به هیچ وجه دست به ساخت راه‌آهن نه توسط خود و نه به وسیلۀ عقد قرارداد با اشخاص حقیقی و حقوقی دیگر (آلمان، اتریش، مجارستان و...) نزند.

اکنون به این اضافه کنید دو دورۀ تعلیق ۴ و ۵ ساله‌ای که پیش از آن ناصرالدین‌شاه به صورت داوطلبانه و شفاهی پذیرفته بود تا ایران راه‌آهن نسازد. یعنی اینکه، ایران با این قرارداد که یکبار به امضای آن تن داد و سپس بارها ناچار به تمدیدش شد، در مجموع نزدیک به ۵۰ سال با فشار بیگانگان از ساخت راه‌آهن محروم گردید. این در حالی است که، درست در همان زمان آن کشورها به شدت در حال توسعۀ خطوط راه‌آهن در خاک کشور خود و حتی مستعمرات تحت سلطه‌شان بودند.

اما کشور ما با فشار بیگانگان به مدت ۵۰ سال از ساخت راه‌آهن و پیمودن راه توسعه عقب ماند، و ما هنوز داریم تاوان آن را پس می‌دهیم. همچنین، ملت ایران هنوز هم قرارداد ننگین ترکمنچای را فراموش نکرده و امضاءکنندگان نالایق آن را لعن و نفرین می‌کند.

در همان زمان، انگلستان برای جلوگیری از ایجاد دوبارۀ صنایع مادر در ایران، اقدام به فروش فنر لکوموتیوهای اسقاطی خود به ایران کرد تا با ذوب آن‌ها، قیچی و چاقو و گیره و انبر و... ساخته شده و ایرانیان دیگر به فکر ساخت مجدد کوره‌های گداخت فلز و جدا کردن آن از سنگ آهن نیفتند. زیرا کشوری که در زبان خود برای «فولاد» و «آهن» واژگان جداگانه‌ای دارد، بدین معناست که آن‌ها را می‌شناخته و در گذشته به آن‌ها دست یافته بوده است.

ایرانیان دارای زره و شمشیرهای آهنی و فولادی به طور جداگانه، و همچنین هزاران سال صاحب صنعت ذوب‌آهن بوده‌اند. اما اینک با این طرح‌های استعماری و محروم کردن ایران از داشتن راه‌آهن، ذوب‌آهن و...، ایرانیان از روند همیشگی نوآوری در راهسازی، پلسازی، صنایع نورد و... که هزاره‌ها از آن برخوردار بودند، دور افتاده و دهه‌ها بعد ناچار همان‌ها را از استعمارگران و البته این بار به دریوزه دریافت نمودند.

به هر روی، کار به جایی رسید که در پایان روزگار ناصری، آلمان‌ها برای رقابت با انگلیس، قراردادی برای فروش یک مجموعه کارخانۀ ذوب‌آهن با ایران منعقد نمودند. کارخانه بار کشتی شد و راه ایران را در پیش گرفت. اما جالب اینجاست، موضوع به اندازه‌ای برای انگلیس مهم بود که بی‌هیچ ملاحظه‌ای، کشتی آلمانی را به همراه محموله‌اش در مسیر دریایی مربوطه غرق نمود.

در باب اول گلستان بخش سیرت پادشاهان، سعدی علیه رحمه آورده است:

«دوستی داشتم، شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار. پس سفارش مرا به دربار که دوستانی در آنجا داری، کن. گفتم: آنجا مشکلات بسیار است. گفت: دوست آن دانم که گیرد دست دوست، در پریشان‌حالی و درماندگی و نیز آنکه حساب پاک است، از محاسب چه باک است. گفتم: حساب تو، آن روباه است که فرار می‌کرد. گفتند چرا فرار می‌کنی؟ گفت شترها را می‌برند بیگاری. گفتند تو که شباهت به شتر نداری. گفت من شباهتی به شتر ندارم، اما شاید یک بدخواه بگوید این شتر است و گرفتار آیم».

سپس سعدی در نصیحت دوستش ادامه می‌دهد، «حرف محاسب در اینجا اصلا به کار گرفته نمی‌شود و بدخواهان سعایت خواهند کرد». اما سرانجام دوست سعدی با اصرار به دربار معرفی گردید، و در پایان اتهامی به او زدند و به زندان افتاد. سعدی که از حج بازمی‌گشت، او را در قامت گدایی دید و وی به اشتباهش اعتراف نمود.

آیا به راستی نباید هیچگاه از تاریخ پند گرفت؟


نقل از: دکتر بیژن پیروز، رئیس مرکز عالی مطالعات بین‌الملل دانشگاه تهران

نوشته:مهرداد ایران‌مهر

محمدحسن محب