آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۹ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۳:۱۰۲۵
دی


در بسیاری از جدالهای که با نام دین در تاریخ حادث شده نظیر جنگهای صلیبی جنگهای سی ساله اروپا جنگهای مذهبی قرن 16 اروپا جنگهای شیعه و سنی در جهان اسلام و جنگهای صفوی-عثمانی و جنگهای کنونی عراق و سوریه ما با دین به مثابه یک متن مقدس یا قانون یا روش زندگی سروکار نداریم.
در این جنگها طرفین نمیخواهند طرف مقابل را به دین خود دعوت کنند و تعداد پیروان را افزایش دهند. بلکه یک گروه که در پی قدرت است مذهب را به عنوان یک فصل مشترک انتخاب کرده و تحت عنوان ما مسیحیها ما کاتولیکها ما سنیها و .... افراد وابسته به مذهب را متحد میکند اینجا صرف وابستگی خانوادگی به مذهب مهم است نه عامل بودن به آن یا حتی اعتقاد به آن. و همان کارکردی را دارد که ملیت یا قومیت دارد. وضعیت کنونی عراق بدین نحو است و بسیاری از کسانی که زیر لوای ما سنیهای داعش جمع شده اند اساسا بعثی و سکولار اند. 
حال این استفاده از دین به مثابه قومیت به دو نحو است گاهی تهاجمی است نظیر آنچه سنیها در عراق یا کاتولیکها در اروپای مرکزی راه انداختند(قبل ازانعقادپیمان صلح وستفالی) یا تدافعی است و پاسخی است به هجوم قوم- مذهب مقابل نظیر حالت امروزشیعیان عراق یاکمک ایران وحزب الله لبنان به دولت سکولار بعثی سوریه که اکثر کارگزاران دولتی ولشکری برجسته آن علوی هستند...


منبع:محفوظ (Ali Akhondi)

محمدحسن محب
۲۱:۵۳۲۵
دی

دکتر منوچهر اقبال، کابینه اش را در 15 فروردین 1336معرفی کرد و تا 8 شهریور 1339در این مقام باقی بود. در تمام دهه‌ی 1330او را وفادارترین، مطیع‌ترین و مورد اعتمادترین نخست‌وزیران نسبت به‌شاه می‌شناسیم که خود را همواره «چاکر جان‌نثار» اعلیحضرت می‌دانست و البته در نزد انگلیسیان مورد ارج و قرب بود و آمریکاییان هم به‌موفقیت او در رأس نخست‌وزیری امید دوخته بودند. در این دوره بود که شاه آشکارا و بدون محابا نظام مشروطه و قانون اساسی آن را مورد بی‌اعتنایی قرار داد و در این راستا البته دکتر اقبال نقش قابل‌توجهی داشت که از همان آغاز خود را نخست‌وزیر شاه می‌خواند و اعلام هم می‌کرد که جز شاه در برابر هیچ مقام و مرجعی خودرا مسئول و پاسخگو نمی‌شناسد. اقبال به‌ویژه شأن و منزلت مجلس به‌عنوان مهم‌ترین نهاد و نماد نظام مشروطه را به‌هیچ تنزل داده و از هرگونه توهین و تحقیری در باره‌ی مجلس و مجلس‌نشینان فروگذار نبود. دکتر اقبال برنامه دولت خود را «هر چه که موردنظر اعلیحضرت همایونی می‌باشد» اعلام کرده و بالاخص تصریح می‌کرد: «سیاست خارجی ایران تحت هدایت مدبرانه شاهنشاه اداره می‌شود. روی این اصل سیاست خارجی متعلق به‌اعلیحضرت است و به‌دولت هیچ ارتباطی ندارد»! برای اولین بار بود که نخست‌وزیری این چنین شأن و جایگاه دولت و مجلس را تنزل می‌داد و خود را صرفاً «نوکر» اعلیحضرت خطاب می‌کرد. هم‌چنان که وقتی مجلس در صدد برآمده دولت او را به‌خاطر سوء عملکردش استیضاح کند، گستاخانه و بدون پروا پاسخ داد: «فقط در صورتی که شاهنشاه اجازه فرمایند به‌استیضاح شما جواب خواهم داد»! جالب‌تر آن بود که وقتی یکی از نمایندگان موافق دولت این گستاخی نخست وزیر را با عبارت «احسنت، احسنت» تأیید کرد، دکتر اقبال به‌همین نماینده موافق (ابوالحسن عمیدی‌نوری) هم تحقیرآمیز تأکید کرد: «من اصلاً به‌احسنت شما وکلا هم احتیاج ندارم»! دکتر اقبال حتی به‌سناتوری هم که به‌یکی از لوایح دولت او ایراد وارد ساخته بود، پاسخ داد: «مملکت مال اعلیحضرت است و ما به‌هیچ‌کس اجازه نمی‌دهیم در باره‌ی تصمیمات ایشان اظهارنظر کند»! در آن برهه دیگر هیچ‌یک از نمایندگان مجالس شورا و یا حتی سنا را جرأت واکنشی قابل‌اعتنا به‌این‌همه توهین و تحقیر نخست‌وزیری که با افتخار خود را نوکر و «چاکر جان‌نثار» اعلیحضرت می‌خواند، نبود.

(به‌نقل از: مظفر شاهدی، افول مشروطیت: زندگینامه سیاسی دکتر منوچهر اقبال، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1389)
محمدحسن محب
۰۱:۴۸۲۲
دی

 در فروردین سال 1314 خورشیدی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت ، نام رسمی ایران ( به جای پرس ، پرشیا و غیره ) برای کشور ما انتخاب شد . در مغرب زمین از قرون وسطی ، ایران به نام هایی از قبیل : پرس ( فرانسوی ) ، پرشیا ( انگلیسی ) ، پرسیس ( یونانی )  نامیده شده است . اسمی که امروز" ایران " گفته می شود بیش از 600 سال پیش " اران " Eran تلفظ می شد .
سعید نفیسی در دی ماه 1313 نام " ایران " را برای به جای " پرشیا " پیشنهاد کرد . این نامگذاری در آغاز مخالفانی نیز داشت و براین باور بودند که در " پرشیا " فرهنگ و تمدنی نهفته است که نمی توان آن را حذف کرد و شناخته شده و بین المللی نیز است ؛ اما حامیان نامگذاری ایران ، اعتقاد داشتند که واژه ایران بسیار کهن و بر اقتدار سیاسی کشور می افزاید .
" واژه ایران " بسیار کهن و قبل از آمدن آریایی ها به سرزمین مان اطلاق می شد و نامی تازه و ساخته و پرداخته نیست . پروفسور آرتور اپهام پوپ ( 1969 – 1881 میلادی ) ایران شناس مشهور امریکایی در کتاب " شاهکارهای هنر ایران " که در سال 1338 توسط دکتر پرویز خانلری به زبان فارسی ترجمه شده است ، می نویسد : « کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق می شود »
واژه " ایران " از دو قسمت ترکیب شده است . قسمت اول به معنی اصیل ، نجیب ، آزاده و شریف است . قسمت دوم به معنی سرزمین یا جا و مکان است .
در شاهنامه فردوسی بارها کلمه " ایران " به کار رفته است . ده ها بار ترکیباتی نظیر : بزرگان ایران ، بر و بوم ایران ، ایران و توران ، ایران و روم ، ایران زمین ، شهر ایران ، ایران و انیران و نیز بیش از 350 بار " ایرانی و ایرانیان " .
معنی واژه " ایران " سرزمین آزادگان است . فردوسی در شاهنامه در باره خوی آزادگان ( ایرانیان ) چنین می سراید :
تو با دشمن ار خوب گفتی رواست / از آزادگان خوب گفتن سزاست
دکتر محمد معین ( 1293 – 1350 ) ادیب و سخنور نامی ایران در خصوص ریشه واژه ایران می نویسد : « اصل و ریشه Arya هر چه باشد ، این قدر واضح است که این کلمه به تداعی معانی بسیار را به خاطر می آورد . مللی که متعلق به بخش خاوری هند و اروپائیان بودند ، خود را بدین نام مفتخر می دانستند . آرین Aryan از واژه آریا Arya  مشتق است . اجداد مشترک ملل هند و ایران خود را بدان نام معرفی می کردند . واژه ایران ، خود از همین ریشه آمده است »
دکتر بهرام فره وشی ( 1304 – 1371 ) ایران شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در خصوص ریشه واژه ایران می نویسد : « ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه Airya و در زبان فارسی باستان اریه Ariya آمده است . در اوستا هم نام قومی ایرانی به معنی شریف و نجیب و اصیل است . این واژه در زبان ایرلندی کهن هم به همین معنی است . قسمت اول کلمه ایرلند Ir – Land به معنی نجیب و شریف و قسمت دوم آن به معنی سرزمین است . ایرلند به معنی سرزمین نجباست »


برگرفته از مقاله " چگونه ایران شدیم ؟ " نوشته مجتبی انوری 1386

محمدحسن محب
۰۱:۵۵۲۱
دی

توصیف محمدتقی ملک الشعرای‌بهار، از نمایندگان شاخص مجلس پنجم شورای ملی، از جایگاه رضاخان در نزد مردم کشور (1303- 1304ش):
« سردارسپه شیری بود از تله جسته که بار دیگر بر مرکز قدرت که خزانه‌ی دولت و شهربانی و نظام کشور باشد دست یافته و او شیری است گرسنگی کشیده و بسیار آدمیزاد تلف کرده و اینک به‌روی [احمد]شاه و ملت هم پنجه زده است و او از مردم بیم دارد. حالا دیگر همه چیز معلوم شده... اول کاری که کرد قدرت امرای لشکر را چند برابر کرد و آنان را در ایالاتی که سپرده به‌آن‌ها بود، تقریباً مطلق‌العنان ساخت و در هر کاری آزاد گذاشت. او حس کرد که به‌سبب مخالفت مردم ایالات نزدیک بود کلکش کنده شود. او مجلس را هم دیده بود که چگونه آلت دست مدرس شده. پس نه به‌مردم ایالات اعتماد داشت و نه به‌مجلس. مردم مرکز هم عموماً با او مخالف بودند و این معنی مکرر بر مکرر محسوس بود. در این صورت چاره را منحصر به‌افزایش قدرت مراکز قشونی ایالات دیده و آن‌ها را مطلق‌العنان ساخت. مخصوصاً حس کرده بود که با دعوت و تبلیغات حزبی هم نمی‌تواند مردم ایالات را جلب کند. چنان‌که با همه‌ی مساعی مادی و معنوی نتوانسته بود چهار نفر هم در ولایات دور یکدیگر گرد آورند و چند تلگراف بدون دخالت رؤسای قشون صادرکنند»

محمدحسن محب
۲۲:۵۶۱۴
دی

توصیف گزاویه پائولی مهماندار مظفرالدین شاه در پاریس(سفر سال۱۹۰۰) از او در کتاب"اعلیحضرت ها" :
...این پادشاه در حقیقت طفلی مسن بود.از یک طرف هیکل درشت و سبیلهای پرپشت و چشمان گرد پر از مهر و شکم گنده و چاقی ظاهر او جلب توجه میکرد و از طرفی دیگر ذهن کهنه پرست و هوش ضعیف او.
از نظر میزان فکر و فهم مظفرالدین شاه حکم یک بچه مدرسه ای دوازده ساله را داشت و درست همان تعجب و سادگی و کنجکاوی که به چنین طفلی دست میدهد او را دست میداد.
سرگرمی او همیشه چیزهای کوچک بی اهمیت بود و تنها به همین قبیل اشتغالات توجه میکرد و غیر اینها بچیزی دیگر دلخوش نمیشد.
طبیعتی بسیار ملایم و خیرخواه داشت ولی بینهایت ترسو بود.گاهی در بذل و بخشش راه افراط میرفت.
بینهایت درجه بوالهوس و بهانه گیر بود اما در این هوسرانیها به ازار کسی رضا نمیداد.به جان خود بسیار علاقه داشت....در تکلم فرانسه بسیار عاجز بود و به اصطلاح ما به فرانسه ای حرف میزد که ما به ان زبان سیاهان میگوییم....
به اسانی از هر چیزی میترسید و بوضع غریبی هم دچار وحشت میشد.همیشه یک طپانچه پر در جیب شلوار داشت ولی هیچوقت نشده بود که انرا خالی کند...
راحت خود را نیز بی اندازه دوست میداشت و از هرچه موجب تهییج یا تاثر او میگشت دوری میجست.با اینحال از حس شفقت خالی نبود و از جنس لطیف هم بدش نمی امد.
(نقل از مجله یادگار-شماره اول)


محمدحسن محب
۱۷:۰۴۱۴
دی

شروع سفر:دوم سپتامبر 1862 (1279 ه. ق)...
در چهارمین روز سفر، نخستین منظره قم با گنبدهای سبز رنگش پیش چشم ما نمودار شد. اینجا شهر مقدس زنان ایرانی است، زیرا مدفن ابدی فاطمه [معصومه س] خواهر امام رضا [ع] به همراه 444 پارسای دیگر است. او در آرزوی دیدار برادر از بغداد[!مدینه] به مشهد سفر می‌کند، لیکن در سر راه خود در قم بیمار می‌شود و رحلت می‌نماید. قم مثل کربلا مکان دلخواه مدفن زنان ایران[!] است که می‌شود جنازه آنها را از سراسر مناطق ایران به اینجا آورد. این شهر صیت[شهرت] دیگری هم دارد که کمتر غبطه‌آور است و آن هم مکان امن خطاکارانی است که از مزیّت بست‌نشینی آن سود می‌جویند.
اگر فرد گناهکار از چنان بختی برخوردار باشد تا از دست جلاد بگریزد و خود را به میان دیوارهای مقدس آن برساند از هر نوع مجازات در امان می‌ماند.
تمام اعضای کاروان ما مشتاق دیدار قم بودند، برخی می‌خواستند به عنوان زائر توبه‌کار به زیارت بروند، تعدادی نیز مایل بودند خرید کنند و به امور شخصی بپردازند.
نرسیده به شهر قم، در اطراف آن مانند سایر مکانهای زیارتی، اینجا و آنجا کپه‌های کوچک سنگ دیده می‌شد که با دستهای زائران متدین، همراه با زمزمه دعاهای مقدس بالا آمده بود. در نقاط پراکنده هم درختچه‌هایی به چشم می‌خورد که با لته‌هایی از انواع پارچه رنگارنگ مزین شده بودند. همه اشتیاق دارند تا اثری از مراتب اخلاص خویشتن را در اطراف این شهر بر جا نهند؛ تعدادی مایلند بر کپه‌ها، سنگ بگذارند و بعضی نیز به نشانه پارسایی تکه‌ای پارچه می‌بندند. گفته می‌شود در ایام گذشته رسم دیگری رایج بوده، تا مسافران بتوانند اکرام خالصانه خود را نشان دهند- هر گذرنده‌ای می‌توانست در پوست درختان کنار جاده ناخن فرو کند. من نیز پیاده شدم و شرابه[منگوله]ابریشمینی از کفیه‌ام را بر درختچه‌ای آویزان کردم. چه مجموعه جالبی از پارچه‌های سراسر دنیا در اینجا بود! این بوته‌ها نمایشگاهی بودند از بافته‌های دستی گران‌قیمت هند و کشمیر، پارچه‌های بافت انگلستان و امریکا، پارچه‌های پشمی رویه خوابدار ارزان قیمت و کتان زمخت بافت صحراگردان ترکمن و قبایل عرب و طوایف کرد. گهگاه نیز چشم انسان بر شالی نفیس آویخته بر شاخه درختچه‌ای می‌افتاد که بی‌تردید حکایت از تقوای شدید زائر گذرنده‌ای می‌کرد؛ شال از دستبرد کاملا مصون است، کسی جرأت نمی‌کند به آن دست بزند، زیرا برداشتن اشیائی که نشانه ایمان است، سیاهترین نوع دزدی محسوب می‌شود.
پیش از ورود به شهر می‌بایستی از کنار گورستانی با ابعاد فوق العاده، تقریبا به درازای دو میل انگلیسی بگذریم. بااین‌حال همسفرانم که مرا از وسعت آن متعجب دیدند، اطمینان دادند به لحاظ اندازه با قبرستان کربلا قابل مقایسه نیست. سرانجام به قم رسیدیم؛ کاروان ما در کاروانسرایی در دل بازار بار انداخت. و با خوشحالی فهمیدم قرار است دو روز در اینجا استراحت کنیم.
به عنوان زائرانی مؤمن هیچ فرصت استراحت به خود ندادیم و اندکی بعد از ورود شستشو کردیم و گرد و غبار از لباس زدودیم و به سوی مرقد مطهر رو آوردیم. هیچ اروپائی پیش از من داخل این مکان امن را ندیده، زیرا هیچ قدرتی در روی زمین نمی‌تواند اجازه دخول فرنگیها را به دست آورد.
سیدهای فراوانی که متولیگری زیارتگاه «نخستین جده»[!]خود را به عهده دارند درصحن بیرونی درختکاری شده، مجتمع می‌شوند. بر فراز مرکز صحن درونی، گنبدی طلاکاری دیده می‌شود. برای رسیدن به در صحن، باید از دروازه پله مرمری گذشت.
زوار در نخستین پله، کفشها را بیرون می‌آورند، سلاح و چوب دستی آنها را می‌گیرند و تا مرمر پاشنه در را نبوسند اجازه دخول ندارند[!]. بیننده از شکوه و جلال درون صحن حیرت‌زده می‌شود. مقبره در میان ضریح محکمی قرار دارد که از ورق نقره ساخته شده و همیشه فرش گرانبهایی آن را می‌پوشاند. لوحه‌های محتوی زیارتنامه بر دیوار آویزان است که زائر یا خود می‌خواند، یا یکی از سیدهایی که آنجا پرسه می‌زند برای او می‌خواند. از داخل صحن صدای فریاد و تلاوت و گریه و ناله و درخواست صدقه بلند است. لیکن این غوغای فوق العاده مانع آن نمی‌شود تا شمار فراوانی از زوار دین‌دار و مخلص پیشانی خود را بر میله‌های سرد ضریح نگذارند و به مقبره خیره نشوند و زیر لب آهسته دعا نخوانند. من خاصه نتوانستم از تحسین اشیای گرانبها و ارزشمندی که مزین به مروارید و الماس و سلاحهای طلاکوب بود و بر سر مقبره ستی [مخفف سیدتی]فاطمه [س] به عنوان هدیه نذری نهاده شده، خودداری کنم. البسه بغدادی که بر تن داشتم سبب می‌شد تا بعضی از شیعیان متعصب نگاههای تند بر من بیندازند لیکن به یمن لطف همراهانم هیچ ناراحتی متوجهم نشد. زوار غالبا از مدفن فاطمه به دیدن مقابر برخی از اکابر دنیوی می‌روند. من نیز در پی رفقایم بر سر مدفن فتحعلی شاه و دو پسرش، که به این یا آن دلیل مخصوصا مورد توجه مؤمنان است رفتم، سنگ او از خالصترین نوع مرمر سفید است که تصاویر آنها را با هنرمندی از همین سنگ به نحو برجسته حک کرده‌اند.
پس از پایان اعمال اخروی احساس آزادی کردیم تا به شهر بازگردیم و دیدنیهای جالب آن را تماشا کنیم.
اینجا نیز مانند هرجای دیگر اولین مکان بازدید همان بازار است. درست در فصل ثمر میوه بودیم و تمام بازار پر از هندوانه بود که در همه ایران مقبول همگان است. در طول پاییز هندوانه تقریبا غذای انحصاری بخشی از مردم ایران به‌شمار می‌رود و از آب هندوانه اکثرا به عنوان داشتن خاصیت طبی برای بیماری استفاده می‌کنند. بازار قم نه تنها برای وفور هندوانه خوش‌طعم قابل توجه است که برای داشتن سفالینه متنوع هم معروف است؛ مخصوصا از ُرس کوزه‌گری این شهر مقدس نوعی سبوی گردن دراز می‌سازند که ارزش تجاری فوق العاده دارد. همچنان‌که در بازار می‌گشتم و هرچیزی را با دقت وارسی می‌کردم، تصادفا جلوی دکان رنگرزی ایستادم که پارچه موسلین* رنگ می‌کرد. این صنعتگر ایرانی پارچه خامی را جلوی خود پهن کرده بود و باخبرگی و با کمک قالبهای نقشه، که آن را ابتدا در ظرف رنگ آبی فرو می‌برد و بعد قالب را با تمام نیرو بر پارچه فشار می‌داد، به آن نقش می‌زد. چون مشاهده کرد به تماشای کارش مشغولم، برافروخته، به من رو کرد و به تصور اینکه فرنگی هستم گفت: «از چنگ پارچه‌های پنبه‌ای شما خلاص خواهیم شد، بزودی ان شاء الله تمام حیله‌های تجارت شما را یاد می‌گیریم؛ می‌دانم وقتی ایرانیها توانستند پارچه‌های فرنگستان را نپوشند، شما به گدایی نزد ما می‌آیید».
در سومین روز ورودمان از قم راه افتادیم و پس از عبور از چندین محل کوچک، که چیز ارزشمندی برای دیدن نداشتند و با دو روز سفر خسته‌کننده به کاشان رسیدیم.

منبع: برگرفته از: زندگی و سفرهای وامبری «دنباله سیاحت درویشی دروغین» تألیف، آرمینوس وامبری، ترجمه محمد حسین آریا، (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۲)، صص96-95.
*کلمه فرانسوى، پارچه هاى پنبه اى نرم و نازک 
محمدحسن محب
۲۱:۴۷۱۲
دی

استادعبدالله شهبازی محقق تاریخ و بهایی پژوه در سایت شخصی خود نوشته است:

«فردا که زیاد دور نیست... پریشان موی و پیاده پای، به هرکجای کشورمان خواهیم رفت، و از بهائیان سرزمین‌مان، به خاطر سال‌ها آسیب و در بدری و ظلم، دلجویی خواهیم کرد، و در پرداخت خسارت  مالی و جانی به هر آن کس که از ما و پدران‌مان آسیب دیده، شتاب خواهیم کرد.» (محمد نوری‌زاد، «روزی درهمین نزدیکی‌ها»، 2 تیر 1390 )


آیا بهائیان فرقه‌ای از دگراندیشان دینی هستند که به دلیل عقاید خود، که مغایر با عقاید غالب دینی مردم است، در طول موجودیت خویش از سوی جامعه ایرانی و حکومت‌های وقت (قاجاریه، پهلوی و جمهوری اسلامی) بناحق مورد آزارهای شدید قرار گرفته‌اند و ایرانیان باید از این بابت شرمسار باشند؟ این روزها مسائلی اینگونه شنیده می‌شود؛ مسائلی که، اگر خوش‌بین باشیم، بیانگر بیگانگی مطرح کنندگان آن با واقعیت‌های تاریخ معاصر است و اگر به گونه دیگر بیندیشیم، بیانگر تشدید فعالیت کانون‌هایی که سال‌هاست می‌کوشند «مسئله بهائیت» را بعنوان «کیس حقوق بشر» علیه ایران زنده نگه دارند. این زمزمه‌ها فراتر رفته و مسئله بهائیت بگونه‌ای عنوان می‌شود که گویی ایرانیان باید بابت کردار نه تنها خود بلکه «پدران‌شان» در قبال بهائیان نیز «خسارت» پرداخت کنند. گویی ما با پدیده‌ای بنام «هولوکاست بهائیان» مواجه بوده‌ایم و اینک باید بابت این «نسل‌کشی» از کردارمان «توبه» و خویشتن را مجازات کنیم.
1- بهائی‌گری تداوم بابی‌گری است که با دعاوی علی‌محمد شیرازی (1235-1266 ق./ 1819-1850 م.)، معروف به «باب»، و در ابتدا در تداوم عقاید شیخیان، آغاز شد. علی محمد شیرازی در شب جمعه 5 جمادی‌الاول 1260/ 23 مه 1844 دعوی بابیت کرد، که این زمان بعنوان مبداء تاریخ بابیان موسوم به «تاریخ بدیع» شمرده می‌شود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئیه 1850 به قتل رسید. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعی نسخ اسلام و نزول دینی جدید شد. از اینرو، مسلمانان، حتی اهل تسنن، بهائیان را جزو فرق اسلامی بشمار نمی‌آورند و لذا در اوّلین پژوهش جامع آماری مسلمانان ایالات متحده آمریکا، که از سوی دانشگاه شاو (ایالت کارولینای شمالی) انجام گرفت، بهائیان را، به سان قادیانی‌ها و اعضای «حزب ملّت اسلام» لوئیس فراخان، جزو مسلمانان نشمردند. (سی. ان. ان. 26 آوریل 2001)
2- درباره منشاء و خاستگاه بابی‌گری نظرات یکسان نیست. برخی، مانند سید احمد کسروی و فریدون آدمیت و احسان طبری و محمدرضا فشاهی، بابی‌گری را جنبشی اجتماعی علیه ستم دوران قاجاریه فرض کرده‌اند بی آن که در زمینه بابی‌گری اوّلیه کاوشی جامع عرضه کنند. معهذا، همینان نیز گاه به پیوندهای خارجی بابی‌گری اشاراتی کرده‌اند. نگارنده در تک نگاری «خاندان باب» (1389) نقش تعیین‌کننده تجارتخانه دایی‌های علی‌محمد شیرازی و شرکای ایشان در ظهور بابی‌گری و پیوندهای این خاندان با کمپانی‌های جهان‌وطن فعال در تجارت جهانی تریاک نیمه اوّل سده نوزدهم، بویژه کمپانی ساسون مستقر در بمبئی، را نشان داده، [+] در رساله «جستارهایی از تاریخ بهائی‌گری در ایران» (1382) از نقش شبکه‌ای فعال و گسترده از یهودیان مخفی مستقر در ایران، بوِیژه در شهرهایی چون مشهد و شیراز و کاشان و همدان و اصفهان، در پیدایش و گسترش بابی‌گری و بهائی‌گری سخن گفته، [+] در رساله «سِر اردشیر ریپورتر، سرویس اطلاعاتی بریتانیا و ایران» تلاش‌های اردشیرجی و ارباب جمشید جمشیدیان برای گروش زرتشتیان ایران به بهائی‌گری را بیان کرده، [+] و در کتاب «نظریه توطئه و فقر روش‌شناسی در تاریخنگاری ایران» از حمایت‌های گسترده «انجمن جهانی تئوسوفی» از بهائی‌گری و سفر تبلیغاتی سال‌های 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمریکا سخن گفته است. [+]
3- بسیاری از مورخین در این تردید ندارند که بابی‌گری با حمایت کانون‌هایی در درون حکومت قاجاریه امکان نشوونما یافت و اگر این حمایت‌ها نبود باب هیچگاه شهرتی نمی‌یافت و مانند دعاوی مشابه در جهان اسلام به زودی فراموش می‌شد. مورخین حاج میرزا آقاسی ایروانی، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلی گسترش بابی‌گری می‌دانند. [*] هما ناطق، که خود به ازلی‌گری تعلقاتی دارد، می‌نویسد:
«باب مریدان نخستین خود را نه در میان "جهال" بلکه در "طبقات بالای کشور" یافت... از میان شاهزادگان هم ملک قاسم میرزا، کامران میرزا و فرهاد میرزا معتمدالدوله روی خوش نمودند. حاج میرزا آقاسی که جای خود داشت. باب از او به ستایش یاد می ‏کند و می ‏نویسد "بدیهی است حاجی به حقیقت آگاه است." و می‏ دانیم که در بیان او واژه حقیقت همانا آگاهی به اسرار نهان است که شیخیه عنوان کردند و باب در ربط با معتمدالدوله هم به کار می ‏برد.» (ایران در راهیابی فرهنگی، چاپ اوّل، لندن، 1988، ص 65)
و عبدالحسین آیتی، مبلغ پیشین و سرشناس بهائی و نویسنده کتاب مهم دو جلدی «الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه» (قاهره: مطبعة السعادة، 1342 ق./ 1923-1924 م.)، که هنوز از منابع معتبر بهائیان بشمار می‌رود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش این مسئله را چنین بیان کرده است:
«در ابتدای پیدایش باب دو تن از دولتیان سوء سیاستی بروز دادند که هر یک از جهتی خسارت کلی به این ملت وارد کرد و قضیه باب را کاملاً به موقع اهمیت گذاشتند: اوّل، حاجی میرزا آقاسی به‌صورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله به‌صورت موافقت... شبهه[ای] نیست که اگر از طرف حاجی میرزا آقاسی سختی و فشار و نفی بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاکم اصفهان پذیرایی و نگهداری به عمل نیامده بود و قضیه باب به خونسردی تلقی شده بود، تا این درجه خسارت به مال و جان و حیثیات مدنی و ملّی ایران وارد نمی‌شد.»
آیتی این اقدامات را نتیجه سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ می‌داند و می‌نویسد:‌
«خلاصه این که برای این مسائل به عوامل خارجی معتقد شده، آن را نتیجه یک نوع سیاست‌هایی شناخته‌ام که در دوره قاجاریه در ایران شایع شده بوده است.»(عبدالحسین آیتی، کشف الحیل، چاپ ششم، 1326، ج 2، صص 54-55)
4- شورش‌های بابیان اوّلیه در نخستین سال سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت میرزا تقی خان امیرکبیر، خوش‌نام‌ترین وزیر تاریخ معاصر ایران، در کنار شورش‌های بزرگ و کوچک محلی که اندکی پیش یا پس از مرگ محمد شاه (6 شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848) سراسر ایران را فراگرفت، و بزرگترین‌شان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشی از سناریوی ایجاد آشوب در ایران با هدف متزلزل کردن حکومت مرکزی بود. امیرکبیر با تدبیر یا سرکوب قاطع این شورش‌ها را مهار و خاموش کرد. فریدون آدمیت، که در میان محققین فوق در زمینه بابی‌گری صاحبنظرترین است، سرکوب قاطع شورش‌ بابیان را از افتخارات کارنامه امیر می‌داند. این فتنه با درایت و قاطعیت امیرکبیر فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 علی‌محمد باب نیز، به دستور امیر، در میدان ارگ تبریز تیرباران شد.
فریدون آدمیت بر قساوت شورشیان بابی تأکید می‌کند و می‌نویسد که «اسیران جنگی را دست و پا می‌بریدند و به آتش می‌سوختند.» (امیرکبیر و ایران، چاپ جدید، خوارزمی، 1378، ص 448)
«کتاب بیان را سید باب آورد، ولی رشته کار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پیروان او افتاد که سخت متعصب و ستیزه جو بودند: ملا حسین بشرویه‌ای که نخست شیخی بود و حالا "باب الباب" لقب داشت. دیگر، ملا محمدعلی بارفروشی معروف به "قدوس" و سومی ملا محمدعلی زنجانی ملقب به "حجت" بود. آن سه نفر علم طغیان را علیه حکومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند و با تأسیس سلطنت بابی در ایران مقدمه فتح کره ارض را فراهم آورند و آئین جدید را جایگزین همه ادیان گذشته و همه نظام‌های سیاسی جهان فرمایند، و بشریت را بر تخت سعادت سرمدی نشانند. حتی به موجب سند رسمی که خواهیم آورد، جناب "حجت" سلطان آینده مصر و برخی شهرهای جهان را از میان اصحاب خود برگزیده بود. آن ادعاها شیادی محض بود.»(امیرکبیر و ایران، صص 444-445)
آدمیت می‌افزاید:
«حتی در صمیمیت بزرگان اوّلیه بابیه هم تردید است... ملا محمدعلی زنجانی، یعنی جناب "حجت" که دعوی فتح کره زمین را داشت، و معتقد بود که تاجداران جهان باید فرمان وی را به گردن نهند، و حتی حکومت مصر را به دست یکی از اولیای مقدس سپرده بود، چطور شد که به اصحابش وعده داد که امپراطور روس، که در زمره شاهان کافر بود، به یاری آنان خواهد آمد؟ و آن بیچارگان ابله هم باور فرموده بودند.» (امیرکبیر و ایران، ص 450)
آیا ایرانیان به خاطر کردار امیرکبیر، که او را کاردان‌ترین و مدیرترین وزیر دو سده اخیر خود می‌شناسند، باید از اعقاب بابیان شورشی پوزش بخواهند، «پریشان موی و پیاده پای» به درگاه ایشان روند، بر امیر نفرین کنند و نقش بابیان را در سلب امنیت از ایران و ایرانی و دریدن و سوزانیدن اجساد «پدران‌مان» بستایند و غرامتی نیز بپردازند؟
5- پس از سرکوب فتنه باب با درایت و قاطعیت امیر، بابیان به یک فرقه مخفی تروریستی بدل شدند و نام خود را بعنوان «بنیانگذاران تروریسم جدید» در تاریخ ایران ثبت کردند. نقشه ترور شاه و امیرکبیر و امام جمعه از توطئه‌هایی بود که کشف شد و هفت ماه پس از شهادت امیرکبیر در حمام باغ فین کاشان (17 ذبیع الاول 1268 ق.) و پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط یک بابی بنام صادق تبریزی (28 شوال 1268 ق.) به دستگیری وسیع توطئه‌گران و قتل تعدادی از ایشان انجامید. این موج تروریستی در زمان آغاز اختلافات ایران و حکومت هند بریتانیا بر سر هرات آغاز شد. هرات آن زمان جزو ایران بود و حمایت استعمار بریتانیا از جدایی هرات به تهدید انگلیس به اشغال جزیره خارک (محرم 1269 ق.)، تصرف هرات توسط قشون ایران، تهاجم نظامی بریتانیا به ایران و اشغال خارک و بوشهر و جنگ خونین محمره (خرمشهر) در سال 1273 ق./ 1857 م. انجامید.
مورخین متفق‌القولند که سفارت روسیه نهایت حمایت را از تروریست‌های بابی کردند و نفر اوّل این شبکه تروریستی، میرزا حسینعلی نوری، را از زندان نجات داد. در زمان وقوع ترور، میرزا حسینعلی نوری در لواسان نزد میرزا آقاخان نوری صدراعظم، عامل سرشناس استعمار بریتانیا، میهمان بود. او پس از چهار ماه زندان با فشار سفارتخانه‌های قدرت‌های بزرگ غربی و کمک میرزا آقاخان نوری صدراعظم در صفر 1269 ق. آزاد و یک ماه بعد به بغداد تبعید شد. این میرزا حسینعلی، که از اهالی روستای تاکر نور بود، پس از ورود به بغداد قریب به دو سال نیز به شکلی مرموز، ظاهراً در سلیمانیه کردستان و در میان دراویش نقشبندی و با نام «درویش محمد ایرانی»، زندگی ‌کرد. گویا علت این سفر دو ساله و مرموز مغضوب شدن از سوی صبح ازل بوده است. میرزا حسینعلی بعدها در ادرنه، برغم برادرش میرزا یحیی صبح ازل، رهبر وقت بابیه، فرقه بهائی را بنیان نهاد.
آیا باید خاک بر سر ریخت و «پریشان موی و پیاده پای» به درگاه بازماندگان میرزا حسینعلی نوری رفت و به دلیل چهار ماه حبس و رانده شدنش از ایران گریست، از جفایی که بر او شده عذر خواست و بابت این «رفتار پدران‌مان» غرامت پرداخت؟
6- فعالیت‌های فرقه تروریستی بابی ادامه یافت. «رساله استنطاقیه» مشروح بازجویی‌های تروریست‌های بابی دستگیرشده در سال 1300 ق. است که زیر نظر کامران میرزا، وزیر جنگ و حاکم تهران، استنطاق شدند. در این رساله فقراتی وجود دارد که بر پیوند برخی دستگیرشدگان، مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی، با مانکجی هاتریا، افسر ارتش حکومت هند بریتانیا و مسئول شبکه‌های اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا که در کسوت «عمدةالتجار» در تهران می‌زیست، دلالت دارد و نیز بر نقش خاندان قوام شیرازی در این ماجرا. یکی از دستگیرشدگان ابراهیم خان شیرازی، پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی (خواهرزاده و داماد ابراهیم خان کلانتر، نیای خاندان قوام شیرازی)، است که مانند گلپایگانی با مانکجی ارتباط داشت. فرد دیگر، ملا علی‌اکبر شهمیرزادی، معروف به «حاجی آخوند»، است که بعدها به گوبینو و نیکلای فرانسوی در تحقیقاتش درباره بابی‌گری کمک کرد و سپس یکی از «ایادی اربعه» عباس افندی (عبدالبهاء) شد و نوه‌اش سپهبد عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص شاه و از متنفذترین مقامات دوران پهلوی دوّم بود. میزان اقتدار و فساد مالی و اخلاقی سپهبد ایادی را ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی و رئیس «دفتر ویژه اطلاعات» شاه، در خاطراتش بیان کرده است. فردوست می‌نویسد:
«اگر پرونده‌های موجود ارتش و نیروهای انتظامی و سازمان‌های دولتی بررسی شود موارد مستندی مشاهده می‌گردد که به نظر افسانه می‌رسد و بر این اساس می‌توان کتابی نوشت که: آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت می‌کرد یا محمدرضا پهلوی؟! تمام ایرانیان ردة بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت که سلطان واقعی ایران ایادی بود؛ حقیقتی که پیش از انقلاب جرئت بیان آن را نداشتند.» (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ویراسته عبدالله شهبازی، ص 202)
آیا باید «پریشان موی و پیاده پای» به آمریکا سفر کرد، اعقاب ملا علی‌اکبر شهمیرزادی را یافت، از فرزندان منیره خانم ایادی و شوهرش (میرزا محمدتقی ابن ابهر) و سرتیپ عبدالرحیم ایادی و سپهبد عبدالکریم ایادی و سایر بازماندگان این «خاندان جلیل» پوزش خواست به خاطر ستمی که کامران میرزا بر نیای‌شان روا داشته، و از بیت‌المال به ایشان غرامت پرداخت؟
7- دوران دعوی میرزا حسینعلی نوری و ستیز او با برادرش، میرزا یحیی صبح ازل، بر سر زعامت بابیان، که به پیدایش دو فرقه ازلی و بهائی انجامید، دورانی خونین از تصفیه‌های «درون سازمانی» است که جنایات فرقه رجوی در مقابل آن ناچیز جلوه می‌کند. این کشتارهای درون فرقه‌ای پس از آن نیز ادامه داشته است. در این زمینه می‌توان «مثنوی هفتاد من» نوشت لیکن به شرح زیر بسنده می‌کنم:
پس از دوازده سال اقامت در بغداد، به علت اعتراض دولت ایران و علمای عتبات، دولت عثمانی در سال 1280 ق. بابیان را به استانبول و سپس به ادرنه منتقل کرد. در دوران اقامت پنج ساله در ادرنه میرزا حسینعلی نوری دعوی خود را آشکار کرد و میان دو برادر جنگ درگرفت. این امر سبب شد در 5 ربیع‌الثانی 1285 ق. دولت عثمانی میرزا یحیی را با 37 تن از پیروانش به شهر ماغوسا (فاماگوستا) در جزیره قبرس و میرزا حسینعلی و 73 تن از اعوانش را به عکا تبعید کند. آن زمان، قبرس و عکا در قلمرو عثمانی بود. 
 لطفا ادامه مطلب رامطالعه کنید.....

                               

محمدحسن محب
۲۱:۴۱۱۲
دی

روایتی از رفتار جالب میرزا تقی خان امیر کبیر با بعضی از سفرای و نمایندگان مغرور و گستاخ.

«نظرآقا یمین السلطنه» با لهجه ترکی شیرین خود می گفت که وقتی من خیلی جوان و در وزارت امور خارجه مترجم بودم، میرزا تقی خان امیر کبیر هر وقت سفرای خارجی را می پذیرفت، مرا برای مترجمی احضار می نمود. روزی که وزیر مختار روس در یک موضوع سرحدی تقاضای بی مناسبتی داشت، امیر که به هیچ وجه گوش شنوای این قبیل حرف ها را نداشت، وقتی که مطلب را ترجمه کردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس که هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟ وزیر مختار از این سئوال تعجب کرد و گفت: بگوئید خیر. گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانه مان یک فاطمه خانم جانی داریم که کشک و بادنجان را خیلی خوب درست می کند، این دفعه وقتی که فاطمه خانم جان کشک و بادنجان دست کرد، یک قسمت هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چفدر خوب است: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خانم جان.

وزیر مختار گفت: بگوئید ممنونم، اما در موضوع سرحدی چه می فرمائید. به امیر گفتم. امیر گفت به وزیر مختار بگوئید:

آی کشک بادنجان، آی فاطمه خانم جان و همین طور تا بالاخره چون وزیر مختار دید غیر از آی کشک بادنجان، آی فاطمه خانم جان جواب دیگری دریافت نمی دارد، با کمال یأس از جا برخاسته، مرخصی گرفته، تعظیم نمود و رفت.

منبع: ایران در دوره سلطنت قاجار، علی اصغر شمیم

محمدحسن محب
۲۱:۳۵۱۰
دی

سال 1359 مرحوم بازرگان به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز فوت مرحوم دکتر مصدق در حال ایراد سخنرانی بود که با شعارهای مرگ بر بازرگان و درود بر خمینی نیروهای موسوم به حزب‌اللهی و خط امامی آنروزها مواجه شد. بازرگان نیز در واکنش به این شعارها با حاضر جوابی خاص خود گفت:
" اگر شما حزب‌اللهی هستید ما سی‌ سال است که حزب‌اللهی هستیم و اگر شما سه سال است که خط امامی شدید، خط امام توی جیب من است!"1 
این جمله بازرگان آزردگی خاطر مرحوم آیت الله محمد صدوقی نماینده ولی فقیه و امام جمعه وقت یزد را فراهم ساخت، بنحویکه هشت ماه پس از این سخنرانی(60/08/11)، وی در خلال دومین نامه انتقادی اش خطاب به شادروان بازرگان نوشت: " ...آیا مسخره نمودن خط امام در سخنرانی که «خط امام در جیب من است» این همان شیوه سیاستمدارانه قرآن‌ها سر نیزه کردن در مقابل قرآن ناطق برای منحرف ساختن اذهان عمومی از خط فکری و عملی امام محسوب نمی‌شود؟"2
مهندس بازرگان نیز در قسمتی از دومین نامه خود به آیت الله صدوقی در واکنش به این پرسش ایشان پاسخ داد:"بنده دروغی نگفتم. آن لحظه‌ای که اینها شعار می‌دادند دستخط نخست‌وزیری ام که به امضای امام رسیده بود توی جیبم بود، من هم گفتم خط امام توی جیب من است"!3
زیرنویس:
1-سخنرانی به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز وفات دکتر محمد مصدق در مورخه 1359/12/14 در اصفهان. 
2-نامه آیت الله صدوقی امام جمعه یزد به مهندس بازرگان، ١٣٦٠/٨/11
3- پاسخ مهندس بازرگان به آیت الله صدوقی،١٣٦٠/08/30

محمدحسن محب