آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۶:۱۶۱۹
مرداد

"حقیقت این است که سلطنت در دنیا رنگی ندارد. ولی واقعا هم مردم رشد آن را ندارند که قابل دموکراسی باشند. به قول شاهنشاه اگر قرار باشد در ایران حکومت دموکراسی واقعی برقرار گردد بیست و هفت میلیون جمعیت ایران 27 میلیون رأی مختلف و مخالف یکدیگر می دهند"

(یادداشتهای علم، ج ۲، ص ۴۸)

محمدحسن محب
۱۴:۵۲۱۹
مرداد

بر خلاف آنچه که به شکلی عجیب و عامیانه در میان همگان رواج یافته،رنسانس به معنای (نوزایی دانش و فن)در قاره ی اروپا نیست که یک پدیده ی قرن نوزدهمی است.رنسانس تنها به معنای نوزایی ادبیات و هنر یونان و روم باستان است در کانونی بسیار کوچک و مرفه از اشرافیت عیاش اروپا در سده شانزدهم.دامنه ی تأثیر این فرهنگ تا سده ی نوزدهم محدود بود و تنها در این زمان بود که دست سخاوتمند تاریخ نگاری جدید اروپا چنین جایگاهی رفیع و غیر واقعی به رنسانس اعطا کرد.مهاجمان ماوراءبحار اسپانیایی و پرتغالی و انگلیسی و هلندی و فرانسوی متأثر از این فرهنگ نبودند و به عکس،به شدت و به شکلی ریاکارانه،آرمانهای صلیبی را به پرچم توسعه طلبی خویش بدل ساخته بودند.

با افزایش رفاه و ثروت دربارها و کانونهای اشرافی اروپا در سده های هفدهم و هیجدهم (فرهنگ رنسانس)به تدریج به این مراکز تسری یافت ولی تنها تأثیر آن در ایجاد ارزشها و اخلاقیات جدیدی بود که از تشبه و همسانگری روانی با خدایان آزمند و متجاوز یونان و روم باستان منشأ می گرفت.شاید این فرهنگ و نظام ارزشی در دامن زدن به تهاجم جنون آمیز الیگارشی مستعمراتی غرب در سده های پسین مؤثر بود ولی توجه کنیم که بی قیدی اخلاقی و پایمال کردن ارزشهای عام انسانی در ذات بشر ریشه دارد و این گرایش به هر روی بازتاب فرهنگی خود را می یافت.این (معجزه)فرهنگ(آنتیک)یونان و روم باستان نبود.

مسکوت گذاردن پدیده هایی چون تجارت عظیم و حیرت انگیز برده در سده های هفدهم و هیجدهم و کتمان نقش آن بعنوان یکی از پایه های پیدایش تمدن جدید غرب،و انتساب این تحول به عوامل فکری و فرهنگی را باید تنها و تنها زیباسازی و آرایش داستان طلوع غرب نوین دانست.این ربطی به واقعیات تاریخی ندارد.راز پیدایش تمدن جدید غرب را از درون این آذین ها و آرایه ها نمیتوان جست.


استادعبدالله شهبازی /زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا وایران /جلد1صفحه270

محمدحسن محب
۰۲:۳۷۱۲
مرداد

گزارش هافینگتون پست از حامیان مالی جب بوش

هوشنگ انصاری و زنش شهلا انصاری دو میلیون دلار به ستاد انتخاباتی جب بوش کمک کرده‌اند. 


Paul Blumenthal

Big Checks Power Jeb Bush Super PAC's Unreal Money Haul

Bush got 24 donors who gave more than $1 million apiece and some help from the family.

The Huffington Post

07/31/2015

http://huff.to/1OWeYPE


هوشنگ انصاری وزیر اقتصاد و دارایی و سپس وزیر اطلاعات دولت هویدا از چهره‌های سرشناس فرقه بهایی در دوران متأخر حکومت محمدرضا شاه بود. در اصل «عباس مستمند شیرازی» نام داشت و از یک خانواده فقیر بهایی شیراز بود. او در دوران تصدی مشاغل مهم دولتی در دوران هویدا ثروتی انبوه اندوخت و به آمریکا منتقل کرد. در زمان اوج‌گیری انقلاب اسلامی، که هوشنگ انصاری قصد داشت به آمریکا بگریزد، خانه شخصی‌اش را در تهران به مبلغ 52 میلیون تومان آن زمان، که معادل هفت میلیون و 400 هزار دلار بود، فروخت. هوشنگ انصاری در دوران صدارت هویدا ثروتی چنان انبوه به جیب زد که امروزه بعنوان یکی از متمولین سرشناس ایالات متحده آمریکا شناخته می‌شود.P.FBOOK-Dr.Abdollah Shahbazi

محمدحسن محب
۰۲:۲۰۱۲
مرداد

باید میان دو مفهوم «بنی‌اسرائیل» و «یهود» تمایز قائل شد. در قرآن کریم نیز این تمایز دیده می‌شود. در «عهد عتیق» هم این تمایز دیده می‌شود. در کتاب ارمیاء از یهودیان بعنوان نابودکننده بنی‌اسرائیل نام برده شده که درست است. در دوران حاکمیت روم بر سرزمین شام منطقه بیت‌المقدس یا فلسطین کنونی، چون تحت سلطه شاهان یهودی (خاندان هرود یا هیرود) بود «یهودیه» نام گرفت و این عنوان اطلاق می‌شد به تمامی اتباع خاندان شاهی یهود که تابع روم بودند

در دوران مسیحی غرب، نام یهود به شدت منفور شد به دلیل نقش یهودیان در ماجرای عیسی مسیح (ع) و کشتار مسیحیان اولیه که عموماً از بنی‌اسرائیل بودند. لذا، در غرب نیز، مانند جهان اسلام، یهودیان نام «یهودی» را برای اطلاق به خود در میان سایر مردم به کار نمی‌بردند و از نام‌هایی چون «عبرانی» و «اسرائیلی» استفاده می‌کردند. دیزرائیلی، صدراعظم یهودی‌تبار بریتانیا، در رُمان‌هایش پیوند می‌زند میان مفهوم «عرب»، که در فرهنگ بریتانیای نیمه اول سده نوزدهم محترم بود، با «عبرانیان» یعنی «یهودیان».

 

دیزرائیلی در «سیدونیا» می‌نویسد: ««سیدونیا به خوبی آگاه بود که طبیعت انواع انسان را به پنج نوع تقسیم کرده: قفقازی، مغولی، مالایایی، آمریکایی، حبشی. قبایل عرب، به همراه ساکسون‌ها و یونانی‌ها، به نوع اول [قفقازی] تعلق دارند و برترین طبقه این نوع‌اند. این حقیقت منشاء غرور و ارضاء بزرگی برای انسان است. ولی سیدونیا و برادرانش می‌توانستند ادعا کنند که با ساکسون‌ها و یونانی‌ها و سایر ملت‌های قفقازی یک تفاوت بارز دارند. عبرانیها نژادی ناآمیخته‌اند. بی‌تردید، در میان قبایلی که در اعماق بیابان زندگی می‌کنند، نیاکانی مانند اعراب موسایی و محمدی، خون خالص شیخ آبراهام را می‌توان یافت. ولی اعراب موسایی... کهن‌ترین خون ناآمیخته‌ای هستند که در شهرها سکونت داشته‌اند.» یعنی، در زمان دیزرائیلی نیز یهودیان خود را «عبرانی»‌ و بخشی از اعراب معرفی می‌کردند زیرا در آن زمان، در فرهنگ غرب،‌ «عرب» عنوانی متشخص و معتبر بود برخلاف «یهودی».

خانواده دیزرائیلی،‌ که یهودیان مهاجر از شبه‌جزیره ایبری بودند، خود را «دُ اسرائیلی» smile emoticon دیزرائیلی) نامیدند نه «یهودی» ولی مخالفان بنجامین دیزرائیلی برای تحقیر او را «مستر بن‌جودا» می‌نامیدند. در سال ۱۸۶۱ که اولین سازمان جدید یهودیان جهان در پاریس تأسیس شد آن را «آلیانس اسرائیلی» نامیدند نه «آلیانس یهود». حتی زمانی که می‌خواستند دولت کنونی اسرائیل را تأسیس کنند در جلسات گردانندگان سازمان‌های یهودی این بحث درگرفت که دولت جدید را چه بنامند؟ ابتدا دو نام مطرح بود: دولت یهود و دولت صهیونیستی،‌ ولی سرانجام نام «دولت اسرائیل» را برگزیدند که وجه فرهنگی- دینی و تبلیغاتی بهتری داشت.

 

پس از تفوق بلامنازع زرسالاران یهودی بر جوامع معاصر غربی بود که از نیمه دوم سده نوزدهم تلاش برای رسمیت دادن به نام «یهود» جدی شد و در کتاب «دولت یهود» هرتزل این نام بعنوان نام عام بنی‌اسرائیل به کار رفت. این عنوان عمومیت یافته و حتی خود من نیز مجبورم عنوان «یهودی» و «یهودیت» را به کار ببرم. مانند نام «فلسطین» که نامی جعلی است و اطلاق دارد به قوم باستانی فلسطینی که مهاجران از جزایر دریای اژه بودند و با بنی‌اسرائیل در جنگ و به این دلیل در فرهنگ غرب «فیلیستین» (فیلیستیانیسم) به معنی آدم کاسبکار و بدکار است. قبلاً نوشته‌ام که این واژه بویژه از دهه ۱۸۶۰ و از طریق کتاب «فرهنگ و آنارشی»‌ ماتیو (مَتی‌یو) آرنولد، شاعر و ادیب نامدار انگلیسی، رواج پیدا کرد.

https://en.wikipedia.org/wiki/Culture_and_Anarchy

بنابراین، مفهوم کنونی «یهود» و «یهودیت»‌ مبهم است. کسانی که خود را از تبار بنی‌اسرائیل می‌دانند امروزه خود را «یهودی» می‌خوانند و دین خود را «یهودیت». اطلاق این مفهوم به هر دو معنا نادرست است. در معنای قومی،‌ یهودی مساوی با تمامی بنی‌اسرائیل نیست بلکه یکی از اسباط یا قبایل بنی‌اسرائیل است. در معنای دینی، دین موسوی یا کلیمی (منسوب به لقب حضرت موسی کلیم‌الله) از قبیله یهود برنخاسته و موسی یهودی نبود یعنی به قبیله یهودا تعلق نداشت.

به این ترتیب بنظر می‌رسد مفهوم «یهودی» به نام رمزی تبدیل شده که در پوشش بنی‌اسرائیل و دین موسوی عقاید و مناسکی را رواج می‌دهد که سنخیتی با دین موسوی یا حتی با سنن قومی بنی‌اسرائیل ندارد. در این عقاید و مناسک تأثیرات عقاید و اساطیر مصری و فنیقی خیلی بارز است حتی در برخی اسامی مانند فینحاس (پیناس) که مصری است.

 *******************

پرسش: فرهنگ و شخصیت یهودی نوعی در عصر ما تا ‌چه حد متأثر از جنایتکاران و شیادانی چون روچیلدها است؟‌ آیا یهودیت ‌چون زیرمجموعه خود بهائیت بیشتر یک سازمان اطلاعاتی، عملیاتی با اهداف مالی و با استخدام و آموزش (شستشوی مغزی) از بدو تولد نیست؟

پاسخ: تصور می‌کنم در پاسخ قبل پرسش دوم نیز پاسخ داده شده است. همان‌طور که عرض کردم در قلب ساختاری که شکل گرفته پدیده‌ای بنام «زرسالاری یهودی‌» جای دارد که از سنن کهن دینی و قومی بنی‌اسرائیل بنام خود بهره می‌برد. اشاعه مناسک پنهان و آشکار شیطانی و ترویج ایستارهایی خلاف عرف بشر و روح ادیان ابراهیمی مانند همجنس‌گرایی از طریق فرهنگ جدید بویژه سینما را کاملاً می‌توان به این فرقه منتسب کرد. سلطه این کانون بر ساختار سوداگرانه اقتصاد جهان امروز بویژه بر سیستم بانکداری و بهره‌گیری از ابزارهای غیرانسانی برای کسب سود و تأمین اقتدار جهانی نیز آشکار است. این کانون به هیچ جامعه و دولتی وفادار نبوده و نخواهد بود.

ملخصی از«زرسالاران» (جلد اول، قسمت دوم که درباره تاریخ یهود است)


محمدحسن محب
۰۲:۰۹۱۱
مرداد

چکیده :ملت ما با گروهی قدرت پرست در درون حکومت مواجه است که حاضرند آگاهانه برای ایران و ایرانی بحران بسازند تا رقیب سیاسی شان شکست بخورد. ما با رانت خوارانی روبروییم که تداوم تهدیدها و تحریم های بین المللی را ولو به قیمت رنج کشیدن ملتی به موفقیت بر رقیب ترجیح می دهند و با گستاخی تمام روش غیرانسانی خود را اسلامی و ارزشی می خوانند و نام آن را دفاع از امنیت و منافع ملت می گذارند....

کلمه – سید مصطفی تاجزاده:

۱- افشاگری رئیس فراکسیون اصول گرایان مجلس (منتقد جبهه پایداری) درباره علت مخالفت افراطیون با توافق وین حاوی نکته بسیار مهمی است. به نوشته وی: «ما در حل و حل نشدن مسئله هسته ای با دو تهدید متفاوت روبرو هستیم. از این رو اگر دولت فعلی مسئله هسته ای را حل نماید با چرخش افکار عمومی به سمت آن ها عملا یک تهدید در داخل خواهیم داشت و حل نشدن مسئله هسته ای هم تهدیدی خارجی خواهد بود. در این نگاه تاریک و کوته بینانه عده ای قائل بودند که تهدید خارجی بهتر از تهدید داخلی است و البته استدلال های سطح پایینی هم داشتند. از جمله این که در پشت تهدیدهای خارجی ما بهتر می توانیم افکار عمومی را مدیریت کنیم تا تهدید داخلی. در رقابت های داخلی دست ما خالی است.» (ایران ۳۰/۴/۹۴) به تصریح آقای جلالی مخالفان دولت بدان دلیل در آرزوی شکست مذاکرات اند که لغو تحریم ها در عین ادامه غنی سازی اورانیوم وعده دکتر روحانی را تحقق می بخشد و راه را برای دیگر اهداف وی باز می کند و ایشان را که دستشان خالی است به انزوا می برد.

طبق یادداشت آقای جلالی این گروه تهدید خارجی (تداوم تحریم های نفتی، بانکی، بیمه و کشتی رانی و …) را بهتر از تهدید داخلی ( اجرای وعده های دولت و پیروزی حامیانش در انتخابات مجلس) ارزیابی می کنند. به این ترتیب دلیل واقعی سنگ اندازی های دلواپسان در راه توافق جامع و تلاش برای تحمیل راهبرد باخت – باخت به طرفین روشن می شود. آنان تهدید، تحریم و امنیتی شدن محیط پیرامونی ایران را قابل قبول تر از توافق وین و موفقیت دولت می دانند چرا که شکست فاحش جنگ طلبان را در پی دارد و تداوم فضای پلیسی و امنیتی را در میهن بسیار دشوار و پر هزینه می کند اگر ناممکن نگرداند.

۲- افشاگری آقای جلالی هم چنین پرسش مهمی درباره اصل تحریم ها مطرح می سازد. آیا تنها جهل احمدی نژاد و حامیانش بود که به جورج بوش پسر فرصت داد تا پرونده هسته ای ایران را به شورای امنیت ببرد؟ آیا از همان ابتدا دسته ای بستر این تقابل غیرضرور، اجتناب پذیر و خسارت بار را آگاهانه فراهم نکردند تا ایران تحریم شود و شبح جنگ برفراز آسمانش به پرواز درآید و اینان به بهانه شرایط اضطراری به جنگ حقوق و آزادی های اساسی شهروندان بروند و مانع حضور مؤثر اصلاح طلبان و دیگر نیروهای مستقل در نهادهای انتخاباتی کشور شوند؟ براستی در چه شرایطی تمام ارکان حکومت اعم از نهادهای انتخابی و انتصابی می تواند دراختیار جناح اقلیت قرار گیرد؟

۳- هشت سال پیش در مناظره با آقای نادران در دانشگاه گرگان که مشروح آن همان زمان در هفته نامه عصرنو منتشر شد هشدار دادم که عده ای از روی علم و عمد موجبات ارجاع پرونده هسته ای کشورمان به شورای امنیت را فراهم کرده اند تا به زعم خویش نقض حقوق بشر در ایران را تحت الشعاع مسئله هسته ای قرار دهند. به باور ایشان ایرانیان عموما خواهان رعایت حقوق بشرند و تجاوز به آن را برنمی تابند. به همین دلیل در مقابل فشارهای خارجی در این زمینه از جناح حاکم پشتیبانی نمی کنند. حال آن که انسدادطلبان می توانند با شعار دفاع از حق مسلم ملت ایران در بهره وری صلح آمیز از انرژی هسته ای بخش قابل توجهی از افکار عمومی را با خود همراه و علیه فشارها و تحریم های غرب و دیگر قدرت ها بسیج نمایند و سپس با اتخاذ ژستی ضد امپریالیستی به سانسور و سرکوب بپردازند، شلتاق کنند و راه را برای استقرار تک صدایی هموار نمایند بدون آن که با اعتراض جدی و نگران کننده مردمی مواجه شوند.

۴- دولت وقت آمریکا نیز با اغتنام فرصت و با دو هدف مقابله با پیشرفت دانش و صنایع هسته ای ایران و به ویژه متوقف سازی غنی سازی اورانیوم و دوم با افزایش فشارها برای تغییر رژیم از این روند استقبال کرد. چرا که می دانست تنها با موضوع «لزوم جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته ای» می تواند نظر مخالف روسیه و چین را برای تثبیت و اعمال تحریم های الزام آور جهانی علیه جمهوری اسلامی جلب کند. حال آن که نقض حقوق بشر چنین ظرفیتی نداشت و قادر به ایجاد اجماع در شورای امنیت برای تصویب تحریم علیه ایران نبود. به این ترتیب ملت ما هزینه انسدادطلبی یا جهل دولت مردان وقت ایرانی و نیز فرصت طلبی دولت های بزرگ را با تحمل تحریم های کمرشکن پرداخت.

۵- علت اساسی دادن بهانه و امکان به کاخ سفید برای تحریم ایران جهل مقامات بوده باشد یا جلب منافع و یا ترکیبی از هردو تردید نیست که جنگ افروزان ایرانی و آمریکایی و اسرائیلی دست کم در دو سال گذشته آگاهانه برای جلوگیری از دست یابی طرفین به توافق متوازن و برد – برد بسیار کوشیدند و هنوز هم دست بردار نیستند. جنگ سالاران آمریکایی، باند تبهکار نتانیاهو و فرقه تروریست رجوی با این توهم که ادله تحریم قادر به سرنگونی جمهوری اسلامی است به مخالفت با توافق وین برخاستند. جنگ طلبان وطنی نیز می دانند زمانی که تحریم های شورای امنیت به نفت و بانک مرکزی می رسد، برگزیدن یکی از دو راه گریزناپذیر است؛ مصالحه یا جنگ. باوجود این به جنگ با مصالحه آمده اند تا به قیمت ادامه تهدیدها و تحریم ها دولت شکست بخورد و جایگاه خود را در افکار عمومی از دست بدهد و ایشان متقابلا پایگاه خود را در حکومت مستحکم کنند و به بهره برداری از رانت های گوناگون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و رسانه ای ادامه دهند.

۶- شش دولت بزرگ و دولت تدبیر و امید با رأی به دیپلماسی گام مثبتی در جهت صلح در فضای جنگ زده خاورمیانه برداشتند. جهانیان را شاد کردند و به آینده امیدوار. هواخواهان تحریم و جنگ اما پشت این دروغ بزرگ سنگر گرفته اند که این تفاهم تاریخی جنگ را فوری تر و جدی تر کرده است. نتانیاهو از نزدیک تر و نه دورتر شدن جنگ بر اثر توافق وین دم می زند. جمهوری خواهان آمریکایی از آسیب پذیر شدن امنیت کشورشان و حتی حمله تروریستی دیگری به نیویورک به دلیل تفاهم هسته ای سخن می گویند. سردار نقدی نیز از زمینه سازی آمریکا برای تجاوز نظامی به ایران با استفاده از ابزار توافقات خبر می دهد. درچنین شرایطی مدیریت صدا و سیما به ویژه معاونت سیاسی و خبری آن رسالت خود را شکست نهایی «بزرگترین موفقیت دیپلماتیک ایران از مشروطه تاکنون» تعریف کرده است. با این هدف که اگر نتوانند با کمک تکفیری های جنگ طلب زمینه را برای رد توافق وین در مجلس فراهم کند، دست کم از اهمیت آن بکاهد تا مردم احساس پیروزی نکنند و اعتبار ویژه ای برای دولت منظور ندارند.

۷- پرده برداری آقای جلالی از مقاصد واقعی مخالفان توافق ژنو هم چنین بر استراتژی و اقدام های آتی صلح ستیزان وطنی پرتو می اندازد و مخاطرات جدی آن را یادآور می شود. درحقیقت ملت ما با گروهی قدرت پرست در درون حکومت مواجه است که حاضرند آگاهانه برای ایران و ایرانی بحران بسازند تا رقیب سیاسی شان شکست بخورد. دشمنان را تحریک می کنند و اگر لازم بدانند به دشمن تراشی می پردازند تا با ایجاد شرایط فوق العاده حقوق و آزادی های اساسی ایرانیان را به محاق ببرند و موقعیت خود را تثبیت نمایند. به بیان روشن ما با رانت خوارانی روبروییم که تداوم تهدیدها و تحریم های بین المللی را ولو به قیمت رنج کشیدن ملتی به موفقیت بر رقیب ترجیح می دهند و با گستاخی تمام روش غیرانسانی خود را اسلامی و ارزشی می خوانند و نام آن را دفاع از امنیت و منافع ملت می گذارند و هیچ بعید نیست که حتی پس از تصویب توافق وین در مجلس شورای اسلامی و شورای عالی امنیت ملی باز هم به ماجراجویی و بحران سازی برای کشور ادامه دهند. راه مقابله با تلاش های شوم و ایران بربادده این گروه تنها و تنها حفظ هوشیاری ملی و افشای اهداف واقعی دلالان جنگ و کاسبان تحریم است که هیچگاه به اندازه امروز بدنام و منزوی نبوده اند. باید بر نیروی لایزال ملت تکیه کرد و دربرابر اتحاد عمل جنگ طلبان جهانی، صلح طلبان دنیا را بسیج نمود تا فردایی بهتر برای میهن، منطقه و جهان رقم بخورد.

محمدحسن محب
۱۱:۱۰۰۳
مرداد

حزب کارگر در دوران موجودیتش تا امروز برای غرب و بریتانیا بحران‌ساز بوده. هم دوران ظهور آن یعنی دوران دولت‌های رمزی مک‌دونالد،‌ هم در دوران پس از جنگ دوم جهانی و دولت کلمنت اتلی که بار سنگین بازسازی بریتانیا از جنگ را به دوش گرفت، هم در دوران دولت هارولد ویلسون و ادامه آن یعنی دولت جیمز کالاهان. در هر سه مقطع تاریخی حکومت حزب کارگر، یعنی دوران مک‌دونالد و دوران کلمنت اتلی و دوران هارولد ویلسون،‌ شاهد ظهور پدیده «سرکشی» هستیم علیه دولت‌های وقت. چیزی شبیه به همین سرکشی کنونی نتانیاهو و آل‌سعود علیه دولت اوباما. یعنی از سوی دولت‌هایی که وابسته هستند به کانون‌های معین در غرب. در صف مقدم این توطئه‌ها هم ایران جای دارد. از لغو قرارداد دارسی توسط رضا شاه و موج تبلیغات ضد شرکت نفت انگلیس در آن زمان تا وقایع پس از شهریور ۱۳۲۰ که به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ منجر شد و سپس موج «ضدانگلیسی» دهه ۱۳۴۰ شمسی در ایران که نماد آن انتشار کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» اسماعیل رائین و کتاب‌های مشابه، با حمایت شاه و اسدالله علم و شاپور ریپورتر، است. دولت هارولد ویلسون به دلیل توطئه‌های کانون‌های مافیایی و سرویس‌های اطلاعاتی سقوط کرد و رهبر بعدی حزب کارگر، یعنی کالاهان، قدرت را به دست گرفت. شاه و شاپور ریپورتر شریک بودند در این توطئه‌ها. رئیس شاپور ریپورتر جرج کندی یانگ بود. یانگ بارها به ایران سفر کرده و با شاه ملاقات کرده و در زمان اوج‌گیری انقلاب هم در تهران بود. سند دارم یعنی نامه او روی سربرگ سفارت بریتانیا در تهران زمان انقلاب. جرج کندی یانگ در زمان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ قائم‌مقام سرویس اطلاعاتی بریتانیا (ام. آی. سیکس) و طراح و فرمانده واقعی کودتا بود. شاپور ریپورتر هم فرمانده «عملیات در صحنه»، یعنی هدایت شبکه‌های داخلی در ایران، بود. به همین دلیل است که بعضی محققین تاریخ معاصر هیچ علاقه‌ای ندارند درباره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اسناد و تحقیقات من استناد کنند و حرف‌های تکراری را مجدداً تکرار می‌کنند. از زمان دولت هارولد ویلسون و احساس تهدید از جانب «نفوذ کا. گ. ب. در حزب کارگر»، یعنی درواقع به بهانه و با دستاویز نفوذ شوروی‌ها در رهبری حزب کارگر بریتانیا، برنامه‌هایی شروع شد برای مانیپولاسیون (دستکاری کردن) انتخابات داخلی حزب کارگر و برکشیدن افراد مورد نظر کانون‌های اطلاعاتی- مافیایی. جرج کندی یانگ، که تا زمان مرگ بطور خیلی پنهان جریان‌های فاشیستی بریتانیا و اروپای غربی و شبکه‌های گلادیو در ایتالیا و بقیه جاها را اداره می‌کرد،‌ نقش اصلی داشت در این طراحی و عملیات در حزب کارگر. به این ترتیب، با سیر انحطاط عجیب حزب کارگر بریتانیا پس از هارولد ویلسون مواجهیم که به رهبری تونی بلر و گوردونن براون و اینک اد میلیبند انجامید. مرگ عجیب و ناگهانی جان اسمیت رهبر حزب کارگر در ۵۶ سالگی سبب شد تونی بلر رهبر حزب کارگر و نخست وزیر شود که پیوندهایش با زرسالاران یهودی اظهر من الشمس است. بلر سیاستی «امپریالیستی» در پیش گرفت، همپای جرج بوش، که با مشی سنتی حزب کارگر همخوان نیست. به این سیاست «لیبرال- امپریالیسم» می‌گویند که بانی آن لرد روزبری، داماد روچیلدها، بود. و بعد مرگ عجیب و ناگهانی رابین کوک که نفر دوم حزب کارگر و جانشین تونی بلر بشمار می‌رفت ظاهراً بعلت ایست قلبی در راهپیمایی در هایلند اسکاتلند. رابین کوک در دولت تونی بلر مدتی وزیر خارجه بود و در ۱۷ مارس ۲۰۰۳ بعلت مخالفت شدید با جنگ عراق از کابینه بلر استعفا داد. رابین کوک در زمان مرگ ۵۹ ساله بود. جان اسمیت، رهبر حزب کارگر که با مرگ او تونی بلر قدرت را به دست گرفت، در زمان مرگ ۵۶ ساله بود. چرا در اوت ۲۰۱۳ دولت کامرون، برغم پیوند قوی با کانون‌های مافیایی، نتوانست پیشگام حمله نظامی به سوریه شود و حتی قبل از دولت آمریکا خود را عقب کشید؟ بعلت مخالفت اکثریت مجلس عوام. این فضای داخلی بریتانیاست و در این فضاست که «پدیده» جرمی کُربین ظهور می‌کند. چه کُربین رهبر حزب کارگر و نخست‌وزیر بعدی شود و چه در اثر کودتای درون حزبی یا مرگ مفاجات، مثل جان اسمیت و رابین کوک، از صحنه سیاسی حذف شود، پدیده جرمی کُربین در سیاست غرب نمی‌تواند بدون تأثیر باشد بر سیاست‌های منطقه‌ای غرب. خیلی کوتاه نتیجه می‌گیرم: آینده خاورمیانه و آینده روابط ایران با سعودی و اسرائیل دقیقاً وابسته است به تحولات جدی و عمیقی که در صحنه سیاست غرب و بویژه آمریکا در حال وقوع است. اقدامات دولت نتانیاهو و آل‌سعود و اقمارش در منطقه را جدا از این منظومه نمی‌توان شناخت و تحلیل کرد. جدا کردن اسرائیل و سعودی از این منظومه ما را به شناخت و تحلیل نادرست و گاه خطرناک سوق می‌دهد.
بد نیست اضافه کنم که دو شعار «چشم اسفندیار» یا «پاشنه آشیل»‌ دولت اسرائیل است. تأکید بر این دو شعار می‌تواند بشدت اسرائیل را در افکار عمومی جهان منزوی کند و خیلی هم مقبولیت دارد: یکی شعار خلع سلاح اتمی خاورمیانه که ایران باید پیشاهنگ آن باشد. دوم، شعار استقرار دمکراسی واقعی در اسرائیل.
منبع:P.FBOOK-Dr.SHahbazi

محمدحسن محب
۱۱:۱۰۲۸
تیر

منافع آمریکا فقط اقتصادی نیست. اوباما بیشتر به توافق با ایران از منظر سیاسی نگاه می‌کند. مضافاً‌ که کمپانی‌های آمریکایی نیز بسرعت می‌توانند جایگاه خود را در بازار ایران پیدا کنند. البته، اولویت با همان استراتژی اوباماست برای نظمی در خاورمیانه که سعودی و اسرائیل را محدود کند یعنی نظم سه قطبی که البته ایران نیز مهار شده خواهد بود. مضافاً، حزب جمهوری‌خواه دو فصل مهم دیپلماسی تاریخ ایالات متحده را به نام خود ثبت کرده یعنی عادی سازی روابط با چین (دوران نیکسون- کیسینجر) و سپس پیمان انهدام موشک‌ها با اتحاد شوروی سابق در زمان ریگان و گورباچف. حزب دمکرات هم کوشید تا دو فصل جدید در دیپلماسی آمریکا بنام خود ثبت کند: عادی سازی روابط با کوبا و ایران. اوباما در مصاحبه با توماس فریدمن گفت که عادی سازی روابط با کوبا مهم نبود چون کوبا کشور کوچکی است و جنبه نمادین داشت. ولی در مورد ایران چنین نیست و ایران قدرت مهمی است با تمدن تاریخی کهن
 و نیز اشتباه است اگر توافق تاریخی وین را صرفاً در چارچوب توافق هسته‌ای ارزیابی و تحلیل کنیم و مسائل بنیادین‌تر و مهم‌تر را نبینیم.
ما با الزاماتی جدید مواجه هستیم، الزاماتی که تغییر بنیادین در سیاست خارجی ایران را دیکته می‌کند. شبیه به همان الزاماتی که سبب شد چین در اوائل دهه ۱۹۷۰ سیاستش را به شکلی بنیادین دگرگون کند.
اول، با گذشت ۳۶ سال از انقلاب اسلامی، ما با دو نسل پیاپی سر و کار داریم که بخش اعظم جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند و بخش مهمی از آن‌ها نمی‌توانند علل و انگیزه شعارهای ما را درک و هضم کنند.
دوم، تصور ما از مفاهیمی مانند «استکبار» و «استضعاف» و «صهیونیسم» و «امپریالیسم» و مشابه آن‌ها در گذشته بسیار ساده‌تر از امروز بود. دانش ما در این ۳۶ سال عمق بسیار پیدا کرده و تخصصی‌تر شده. امروزه ما می‌فهمیم که استکبار می‌تواند از طریق کمپانیهای هندی یا چینی یا روسی و غیره نیز وارد جامعه ما شود و می‌فهمیم که استکبارزدایی فقط از طریق حذف حکومت وابسته به استکبار ممکن نیست. این تنها یک مرحله است که می‌تواند عقیم بماند و به احیاء مجدد استکبار از درون و در قالب‌های جدید و ناشناخته بینجامد و همان رابطه قدیمی سلطه‌گر و سلطه‌پذیر،‌ استکبار و استضعاف را در شکل‌های جدید بازسازی کند.
سوم،‌ جهان در حال دگرگونی عمیقی است که باید شناخته شود و منطبق با آن حرکت شود. این تحول هم در درون جامعه آمریکا به روشنی رخ می‌نمایاند و هم در نظام بین‌المللی. جدی شدن پدیده مهاجرت به غرب و چندفرهنگی شدن جوامع غربی و به تبع آن گسترش اسلام در آمریکا و اروپای غربی عامل مهمی است که قبلاً نمی‌شناختیم. یعنی در ابعاد کنونی وجود نداشت که بشناسیم. پدیده جهانی شدن به دلیل تحولات عظیم در عرصه ارتباطات پدیده جدیدی است که قبلاً با آن مواجه نبودیم. ظهور چین بعنوان اقتصادی که در آینده نه چندان دور در مقام اول جهانی جای خواهد گرفت و به تبع آن انتقال تدریجی سرمایه زرسالاران یهودی به چین پدیده کاملاً جدیدی است که بر افول آتی آمریکا دلالت دارد و آن را درست نمی‌شناسیم. بارها گفته‌ام که وضع آمریکای کنونی را مشابه با دو امپراتوری مستعمراتی اسپانیا و پرتغال در سده هفدهم میلادی می‌دانم. این دو قدرت برتر جهان غرب در سده شانزدهم اوج گرفتند و از سده هفدهم رو به افول رفتند ولی هنوز تصور می‌کردند قدرت درجه اول جهان غرب‌اند. یعنی مرگ تدریجی خود و طلوع قدرت‌هایی مانند هلند و بریتانیا را حس نمی‌کردند. کانون‌های جهان‌وطن مالی این تحول بنیادین را حس می‌کردند و لذا خانه خود را تغییر می‌دادند.
چهارم،‌ منطقه خاورمیانه و جایگاه ایران در آن بکلی دگرگون شده است. در گذشته، حکومت پهلوی در استراتژی غرب جایگاه تعریف شده‌ای داشت. در دهه ۱۹۷۰ این جایگاه بعنوان «ژاندارم منطقه»‌ جدی شد. شاه در منطقه خیلی مقتدر جلوه می‌کرد ولی این اقتدار هیچ‌گاه در معرض آزمون قرار نگرفت و خیلی زود روشن شد که اقتدار نظامی حکومت پهلوی پوشالی است. بعکس، اقتدار کنونی ایران در منطقه واقعیتی است که در کوره حوادث سهمگین محک خورده. حکومت پهلوی نزدیک‌ترین متحد اسرائیل بود و حتی، به گمان من، برای غرب اهمیتی بیشتر از اسرائیل داشت. اکنون، ایران قدرتی است منطقه‌ای که سیاست‌های تجاوزگرانه اسرائیل را به چالش می‌کشد. همین وضع در رابطه با متحدان غرب در حوزه جنوبی خلیج فارس صادق است. نمونه بارز آن شکست طرح سعودی و قطر برای ساقط کردن نظام سیاسی سوریه است که تنها به دلیل حمایت ایران عقیم ماند. از سوی دیگر ترکیه بعنوان قدرتی جدی در حال سربرکشیدن است. تمام این‌ها معادلات منطقه را دگرگون کرده و استراتژی جدید را می‌طلبد.
 بعضی توافق وین را به مغازلات آمریکا با شوروی در دوران گورباچف تشبیه می‌کنند که به فروپاشی و انحلال رسمی اتحاد شوروی انجامید. فروپاشی اتحاد شوروی علل متعدد داشت. ایران نه از نظر ایدئولوژیک و نه از نظر کارمایه بالقوه و بالفعلش شباهتی به اتحاد شوروی ندارد. نمونه چین را نیز داریم که عادی شدن روابطش با آمریکا در سال‌های ۱۹۷۲-۱۹۷۳ نه تنها به فروپاشی چین نینجامید بلکه سرآغاز تبدیل چین به قدرت اقتصادی برتر جهان و بزرگ‌ترین طلبکار دولت فدرال آمریکا بود.
این که فلان روزنامه نام کتاب ریچارد نیکسون (پیروزی بدون جنگ) را تیتر کرده، پس توافق وین مصداق تعبیر نیکسون است کودکانه است. عده‌ای دنبال ترویج پیوند با نظام سیاسی غرب در ایران هستند. این خط فکری و سیاسی خیلی پنهان و ناشناخته نیست. خطر اصلی نوع مافیایی استحاله یعنی «پاکستانیزاسیون» ایران است؛ تبدیل شدن ایران به جامعه مبتنی بر الیگارشی بسته و فاسد و دلال و مافیاگونه. استحاله از نوع لیبرالی مکمل همین است. در نهایت همه این راه‌ها به یک جا ختم می‌شود: پیوند با همان اختاپوس جهان‌وطنی که جنگ داخلی سوریه را آفرید، داعش را خلق کرد و اکنون در پی به قدرت رسانیدن جب بوش در انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا و احیاء دوران «جنگ با تروریسم»‌ و دگرگون ساختن جغرافیای سیاسی خاورمیانه است.

منبع:P.FBOOK-Dr.SHahbazi


محمدحسن محب
۰۱:۲۷۲۴
خرداد

سؤال:آیادموکراسی و آزادی و تلاش و کوشش با معیارهای اخلاقی صحیح باعث بوجود آمدن جوامع سالم غربی، شده است؟وبرعکس نبودن معیارهای فوق جوامع آشفته وعقب ماندۀ ماراایجاد کرده است.


استاد:با پوزش فراوان، اطلاع جنابعالی از تاریخ غرب جدید خیلی کم است. غرب جدید بر بنیاد "استبداد" حکومتهای بی قانونی مثل فردریک کبیر و کاترین کبیر و پطر کبیر ایجاد شد. این دوره را "استبداد روشنگرانه" میخوانند. هر چه بود، در غرب دخالت خارجی فرایند رشد طبیعی جامعه را مختل نکرد. ولی دنیا اکنون وارد مرحله ای شده که در جهان غیرغربی اجازه رشد طبیعی داده نمی شود و این فرایند مختل یا قطع می شود. مسائل خیلی بغرنج تر از این حرفهاست. بهتر است از حوزه نظریه پردازی انتزاعی خارج شویم و کمی "زمینی" بیندیشیم.

 این مسئله در مورد تاریخ معاصر ایران، از مشروطه تا امروز، صادق است. در دوران معاصر، فرایند رشد طبیعی عموما توسط کانونهای قدرت جهانی و شرکای ایرانی آنها مختل شده.

 به این میگویند "دستکاری کردن" فرایند رشد طبیعی (manipulation)

در دوران دولت آقای خاتمی، من به برخی دوستان نزدیک و قدیمی ام، که از گردانندگان جبهه مشارکت بودند، بر اساس مطالعه "زمینی" ام در تاریخ غرب، و در نقد نظرات انتزاعی و "ماوراء زمینی" این و آن متفکر، درباره دمکراسی این را میگفتم: دمکراسی یعنی این که جریانهای رقیب یا معارض سیاسی در درون یک جامعه نتوانند یکدیگر را حذف کنند و در طول چند نسل مجبور به همزیستی و تحمل یکدیگر شوند. این تحمل و همزیستی فرهنگی می آفریند که دمکراسی نام گرفته. در غرب این اتفاق افتاده. و البته هر وقت یک جریان زورش رسیده، مثل دوران فاشیسم یا کودتای یونان، جریانهای مخالف را، حتی بدتر از جهان غیرغربی، تکه پاره کرده.

ولی در ایران، این پروسه همزیستی همیشه قطع شده بدلیل دخالت خارجی، و در نتیجه فرهنگ سیاسی رایج فرهنگ غلبه و حذف شده است.بسیاری از جریانهای سیاسی مقیم خارج، که اکنون جایگاهی در ایران ندارند، در اوضاع معین سیاسی، دارای پایگاه تعریف شده هستند و تقریبا می توان وزن هر یک را تخمین زد. یعنی، اگر فضای کاملا باز مشابه اوایل انقلاب در ایران تکرار شود، هر گروه پتانسیل معین دارد. مثلا، به گمان من، جریانی مثل فدائیان خلق اکثریت و حزب توده، پتانسیلی حدود 50 هزار نفر دارند. فرقه رجوی نیز پتانسیل معین دارد. باید به خانواده های اعدام شدگان آنها توجه کرد و نیز هواداران بالقوه که در فضای کاملا باز فعال میشوند. با توجه به سرشت بشدت فرقه ای و خشونت گرا و بسته این جریان، اگر پتانسیل فرقه رجوی 50 تا 100 هزار نفر ارزیابی شود، به معنی حدود 5 الی ده هزار تروریست انتحاری است که کفایت میکند برای آشوبگری و ایجاد صحنه های فجیع در سراسر ایران. البته، این تخمین مربوط به فضای فروپاشی حکومت مرکزی و آزادی مطلق گروههای سیاسی مسلح و غیرمسلح است؛ مشابه با اوائل انقلاب.

 [رجوی وارث سازمانی بود که در زمان انقلاب بعنوان یک گروه مذهبی مبارز شناخته می شد. بنیانگذاران سازمان، امثال حنیف نژاد و صادق و غیره، محبوبیت داشتند در میان نسل جوان. اکنون رجوی بنیانگذار فرقه ای بشدت بدنام است با کارنامه غیرقابل قیاس با سال 1357. در این کارنامه از همکاری نظامی با حکومت صدام و مشارکت در جنایتهای جنگی علیه ایران و کردها ثبت شده تا ازدواجهای فرقه ای و مناسک جنسی]

 نمیدانم ارزیابی ام درست است درباره پتانسیل 50 الی 100 هزار نفری، یعنی حامیان و هواداران بالقوه که در فضای معین میتوانند فعال شوند، یا باید کمتر از این تخمین زد؟ از سوی دیگر، باید به تزریق پولهای کلان و حمایتهای کانونهای آشوبگر جهانی توجه کرد؛ همان کاری که با ارتش آزاد سوریه می کنند و آن را در تبلیغات بالا می برند. بهرحال، تخمین هر چه باشد، فرقه رجوی مار زهرآگین و بسیار خطرناکی است که خدا نکند روزی در جامعه ایران رها شود.

پیج فیس بوک استادشهبازی


محمدحسن محب
۰۱:۰۱۲۴
خرداد

@-مذاکراتی که کاملا محرمانه است و مستقیما زیر نظر مقام معظم رهبری است و هنوز هیچ چیز از توافق یا عدم توافق و جزییات آن مشخص نیست را حضرات مساوی شکست ایران و از دست دادن تمام داشته ها قلمداد می کنند و مدعی هستند که اسراییل و آمریکا برای فریب ما در حال جنگ زرگری هستند ! آقایون طاقت ندارند حد اقل نتایج منتشر شود تا قابل قضاوت گردد !!

آفت بزرگی که شما به دقت بر روی آن انگشت نهاده اید تحلیل بر اساس مفاهیم کلان و ذهنی است " آمریکا " خودش از ده بیست گروه و حلقه متفاوت قدرت تشکیل شده که برآیند منافع آنها را محاسبه کردن نیاز به ابر کامپیوتر دارد ! اروپا همینطور و و و.... توجه نمی شود ما در عصر اقتصاد سرمایه سالار سیال جهانی هستیم که منافع را نیز " سیال " نموده ودیگر بر اساس مرزهای سیاسی دوران جنگ سرد نمی توان تحلیل نمود. 

****- در پاسخ به آن دوستانی که تحولات بسیار مهم جاری جهان و منطقه را نمی‌توانند درک کنند و آن را نوعی تقسیم کار میان آمریکا و اسرائیل می‌بینند، این کامنت قبلی خود را تکرار می‌کنم:

این فرضیه‌ای است که در ایران می‌تواند هوادارانی بیابد ولی خیلی غیرواقعی و تخیلی است. یعنی، دنیا بهم ریخته، در مینسک بدون توافق با اوباما مذاکره شده و در پیامد آن در اوکرائین آتش‌بس شده، اسرائیل دو شقه شده، دولت اوباما و کنگره به اوج تنش در روابط رسیده‌اند، نتانیاهو امروز در کنگره عملیات انتحاری خواهد کرد، همه و همه برای این که عده‌ای در ایران توافق هسته‌ای را پیروزی تلقی کنند. عجیب است. یاد تحلیل‌های کسانی افتادم که تحولات عمیق اتحاد شوروی در آستانه فروپاشی را تماماً بازی گورباچف و کا. گ. ب. می‌دانستند برای خوردن آذربایجان و تجزیه ایران.

 و این کامنت پیشین را:

اکنون هم با جسارت می‌گویم که مسائلی که هم‌اکنون در درون آمریکا و در درون اسرائیل و در روابط آمریکا و اسرائیل می‌گذرد بسیار جدی و مهم است و هیچ نوع «جنگ زرگری» و «تقسیم کار» در میان نیست. ژئوپلتیک جهان و منطقه بسرعت در حال دگرگونی است. پس، لطفاً از تکرار مهملاتی از این دست که ایران و مصر می‌توانند متحد شوند علیه داعش دست بردارید زیرا ایران و مصر دو قطب متعارض در خاورمیانه آینده هستند و کسانی که سیسی را به قدرت رسانیدند، و اینک می‌خواهند او را در جایگاه فرمانده «ارتش متحد عربی» در «جنگ با تروریسم» قرار دهند، دقیقاً برای خنثی کردن جایگاه منطقه‌ای ایران و ایجاد توازن در خاورمیانه است. بعلاوه، مصر به دولت‌های عربی خلیج فارس وابسته نیست هر چند در مواردی در جبهه آن‌هاست ولی الیگارشی قبطی مصر همانقدر که از اسلام نفرت دارد از اعراب نیز متنفر است و راه خود را میرود و پیوندها قوی با اسرائیل و غرب دارد.

 اما درباره این کامنت که گویا اوباما گفته ایران باید ده سال فعالیت هسته‌ای را متوقف کند. این تحریف سخنان اوباماست. اوباما در مصاحبه با خبرگزاری رویتر منظورش این بود که آمریکا باید در چارچوب مقدورات مذاکره کند. گفته او این است: «ما همچنان در وسط مذاکرات هستیم. آنچه من مدام گفته‌ام این است که ما باید اجازه دهیم این مذاکرات به پیش برود. اگر ایران به این توافق رضایت دهد که برنامه‌اش را ده، بیست، سی... سال [به مدت سال‌های دو رقمی] در همین جایی که هست نگه دارد و عناصری از آن را به عقب ببرد...» و افزود:‌ «طرف ایرانی هرگز چنین مسئله‌ای را نمی پذیرد و هم‌اکنون موضوع مذاکرات این نیست.»

پیج فیس بوک استادشهبازی

محمدحسن محب
۰۰:۰۷۲۴
خرداد

درباره شکست روسیه تزاری از ژاپن در سال ۱۹۰۵ هم توضیحی لازم است. شکست امپراتوری تزاری از کشوری کوچک بنام ژاپن در آن زمان اهمیت فراوان داشت و اسطوره تزاریسم را بکلی نابود کرد و نام ژاپن را بلندآوازه کرد. در کشورهایی مانند ایران الگوی ژاپن خیلی محبوب شد بنحوی که مظفرالدین شاه هم خیلی دوست داشت او را «میجی ایران» بخوانند. «میجی» نام امپراتور وقت ژاپن است و عصر او بنام «دوران میجی» معروف است.  برای مثال، نشریه اختر چاپ استانبول در شماره 14 شعبان 1311 ق. نوشت: «... وضع و تاریخ این قوم غیرتمند را، که گویی آب و گل‌شان به مواد ترقیات زمان آمیخته است، همه کس می‌دانند که با وجود استعداد فطری و میل طبیعی به ترقیات، به سبب فقدان تربیت‌دهنده و آموزگاری تا این جزء زمان در گوشه نسیان مانده، در جرگه گمنام‌ترین اقوام روی زمین بودند. ولی در این اواخر به سبب پیدا شدن مربی، که بیش از یک نفر حکمران خودشان نبود، در ظرف اندک مدتی در عوالم مدنیت و انسانیت و علوم و فنون و صنایع چنان ترقی نمودند که دانشمندان فرنگستان و هنرمندان شرق و غرب از تماشای حالت ترقیات آنان انگشت به دندان حیرت مانده...»
 یعنی، روشنفکران ایرانی تصور می‌کردند طلوع ژاپن به دلیل نقش یک فرد است و آن امپراتور میجی است و اگر ایران عقب‌مانده به این دلیل است که فردی مثل میجی در رأس نیست. همین تفکر بود که بعداُ رضا شاه و دیکتاتوری وحشتناک او را برای ایرانیان به ارمغان آورد.
از طرف دیگر، مؤرخین شکست ۱۹۰۵ در جنگ با ژاپن را سرآغاز افول و مصایب بعدی روسیه می‌دانند و از عوامل مهمی که به انقلاب ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم انجامید.


محمدحسن محب