آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۲:۲۳۳۱
تیر

«انور خامه‌ای» عضو گروه ۵۳ نفر، که در دوره پهلوی اول به اتهام عضویت در فرقه اشتراکی همراه تعدادی دیگر از هم‌فکرانش مدتی در زندان به سر برد و پس از آزادی جزو بنیان‌گزاران حزب توده ایران بود، در سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ تقریبا ۵ سالی می‌شد که به همراه خلیل ملکی، جلال آل احمد و چند تن دیگر از رفقای خود از این حزب انشعاب کرده بود و حالا به عنوان روزنامه‌نگار در روزنامۀ «حجّار» به طرفداری از نهضت ملی قلم می‌زد.

وی سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ را در خاطرات خود این‌طور روایت می‌کند:

«صبح روز دوشنبه ۳۰ تیر ازمنزلم که در نزدیکی چهارراه عزیزخان بود بیرون آمدم و از چهارراه یوسف‌آباد و خیابان نادری به طرف بهارستان روانه شدم. شهر منظره‌ای شگفت‌انگیز داشت. تمام دکان‌ها و مغازه‌ها بدون استثنا بسته بودند. اتوبوس‌ها و وسایل نقلیه عمومی اعتصاب کرده بودند و وسایل نقلیه خصوصی خیلی کم به چشم می‌خورد. در عوض ماشین‌های ارتشی و کامیون‌های سرباز و پلیس مرتبا در رفت و آمد بودند. در سر تمام چهارراه‌هایی که در مسیر من بود تانک گذاشته بودند و شهر به حالت اشغال نظامی درآمده بود. مردم دسته دسته در کنار خیابان‌ها ایستاده و مشغول صحبت یا به طرف بهارستان در حرکت بودند. از حوالی خیابان فردوسی و اسلامبول منطقه تظاهرات و درگیری مردم با نیروهای نظامی آغاز می‌شد. مردم در حال فرار در برابر حمله پاسبان‌ها فریاد می‌کشیدند: «مرده باد قوام»، «مرده باد استبداد»، «زنده باد مصدق»، «مصدق باید برگردد»، «قوام باید اعدام شود» و از این دست. از دور صدای تیراندازی از دو سو به گوش می‌رسید، یکی از سوی بهارستان و شاه‌آباد و دیگری از طرف جنوب و انتهای خیابان سعدی. مردم با شنیدن صدای تیرها با عجله به طرف بهارستان می‌دویدند. در میدان مخبرالدوله پلیس و نظامیان جلوی مردم را گرفته نمی گذاشتند عبور کنند و زد و خورد جریان داشت. ناچار از کوچه‌ای که پهلوی قنادی نوشین است عبور کرده و وارد خیابان سعدی شدم در مدخل سعدی و مخبرالدوله نیز راه بسته و مردم با نظامیان در حال کشمکش بودند. از کوچه‌ای که خیابان باغ سپهسالار می‌رود وارد این خیابان شدم و جلوی در چاپخانه رنگین با چند تن از حروفچین‌های آن که عموما توده‌ای بودند حرف‌مان شد و جر و بحثی کردیم که بعدا شرح خواهم داد. در این‌جا صدای تیراندازی آنی قطع نمی‌شد و همراه آن فریاد مردم و همهمه آن‌ها از دور به گوش می‌رسید. وارد خیابان شاه‌آباد شدم. نیمی از این خیابان آکنده از جمعیت بود و همه یکپارچه خشم و نفرت و کین بودند. بسیاری از آنان سر و صورتی خون‌آلود داشتند با وجود این می‌کوشیدند به صفوف جلو بروند و خود را به میدان بهارستان برسانند. خیلی‌ها با سنگ و آجر و چوب و چاقو مجهز بودند. در طول این خیابان حتی یک پلیس یا نظامی هم دیده نمی‌شد. تقریبا سراسر خیابان در اختیار مردم بود. در عوض نظامی‌ها از یک سو، و اغلب به سوی بهارستان یورش می‌آوردند. مردم به کوچه‌های اطراف عقب می‌نشستند و از آن‌جا به سوی مهاجمان سنگ پرتاب می‌کردند. تیپ این مردم این‌جا نیز با آن‌هایی که در خیابان اسلامبول بودند فرق می‌کرد. این‌ها بیش‌تر کاسب و پیشه‌ور و بازاری و کارگر بودند. البته در میان آن‌ها دانشجو و دانش‌آموز هم دیده می‌شد. گاهی تیراندازی فروکش می‌کرد ولی با حمله مجدد مردم به سوی بهارستان از نو آغاز می‌شد. تقریبا حدود یک ساعت در میان جمعیت بودم و چون متأسفانه کار دیگری از دستم برنمی‌آمد تنها به دادن شعار اکتفا می‌کردم. عاقبت خسته شدم و از همان راهی که آمده بودم بازگشتم و به دفتر روزنامه رفتم. صدای تیراندازی تا حدود یک بعدازظهر نیز جسته و گریخته به گوش می‌رسید ولی پس از آن به کلی قطع شد.»


منبع:انور خامه‌ای،‌خاطرات سیاسی؛پنجاه و سه نفر،فرصت بزرگ ازدست رفته، از انشعاب تا کودتا، تهران: گفتار، چاپ اوّل، ۱۳۷۲، صص ۹۴۸ و ۹۴۹.



محمدحسن محب
۱۱:۵۹۳۰
تیر
بدنبال استعفای دکتر مصدق از نخست‌وزیری که در شامگاه ۲۵ تیر ۱۳۳۱ انجام گرفت و جایگزینی قوام‌السلطنه با او در روز بعد، پایتخت ایران چهار روز پرالتهاب را از سرگذراند. مردم که از برکناری دکتر مصدق خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات به پشتیبانی از وی، موفق به سرنگونی دولت قوام شدند. اوج این تظاهرات روزی دوشنبه سی‌ام تیر بود که به کشته شدن عده‌ای از معترضان منجر شد. در این روز بسیاری از هواداران نهضت ملی و دکتر مصدق به دعوت آیت‌الله کاشانی به خیابان‌ها ریخته و خواستار استعفای قوام‌السلطنه شدند. ارتش که در این روز به دستور شاه در خیابان‌های تهران و اطراف مجلس به حالت آماده‌باش درآمده بود، برای سرکوبی تظاهرات مردم به آنان شلیک کرد. اما در نهایت با مقاومت تظاهرکنندگان و کوشش‌ها و اعتراضات نمایندگان طرفدار دکتر مصدق در مجلس و دیدار عده‌ای از آن‌ها با شاه، تیراندازی قطع و قوام ناگزیر از استعفا شد. شاه به ناچار به نخست‌وزیری دوباره دکتر مصدق[باقبول شرایط] تن داد.
روایت‌های متعددی از این روز از زبان موافقان و مخالفان بیان شده است، اما شاید یکی از روایات جالب و کمتر شنیده شده، گزارش نیروهای نظامی و انتظامی باشد، که روز سی‌ام تیرماه برای مقابله با تظاهرکنندگان در حالت آماده‌باش به سر می‌بردند. مجله خواندنیها در شماره ۹۵ خود که تقریبا یک هفته بعد از قیام خونین سی تیر منتشر شد، این روز را از زبان بی‌سیم‌هایی که نیروهای نظامی[گاردشاهنشاهی] و انتظامی [شهربانی]  برای یکدیگر می‌زدند، این چنین روایت کرد:
دوشنبه نزدیک ساعت نه و نیم صبح [سی‌ام تیر ۱۳۳۱] فرستنده‌ای به نام «د- ج» [بی‌سیم دژبانی] روی ۴۹۰۰ کیلوسیکل از فرستنده‌ای به نام «خ – ی» [بی‌سیم متحرک دژبانی] که بی‌سیم سیاری بود گزارش‌هایی به ترتیب زیر دریافت می‌کرد:
«جلوی خانه صلح دو کامیون سرباز هست، وضع آرام است، جلوی سفارت ترکیه هستم، وضع آرام است. در استانبول عبور و مرور ممنوع شده و جمعیت کم است. در مخبرالدوله عده کثیری جمع شده‌اند و تظاهرات می‌کنند. در میدان بهارستان هستم هنوز آثار گازهای اشک‌آور باقیست. راجع به وضع الان عرض می‌کنم. جنازه یک نفر کارگر تخشایی [اسلحه‌سازی] را که سرنیزه به شکمش خورده و مرده بود، از دست مردم گرفته‌اند و در اطاق گارد مجلس می‌باشد. عده‌ای از وکلای مخالف دولت می‌خواستند سرپرست گارد مجلس و فرمانده گروهان را به این علت که تیراندازی ابتدا از ناحیه آن شده، مضروب کنند. در خیابان اکباتان جمعیت بسیار زیاد است و تظاهرات می‌کنند. در این خیابان مردم یک تانک را آتش زده‌اند.»
 
تا مدتی ارتباط «د – ج» که بعدا معلوم شد بی‌سیم دژبانی است با «خ – ی» که آن هم بی‌سیم متحرک دژبانی بود قطع شد و به پیام‌های فرستنده اصلی جوابی نرسید.
در این هنگام تقریبا در حدود ساعت ۱۰ از روی فرستنده ۴۲۰۰ کیلوسیکل پیام‌هایی میان فرمانداری نظامی و سرگرد جاویدپور مبدل می‌شد. به جاویدپور دستور داده شده بود واحدهای خود را از سرچشمه به سوی خیابان سعدی و از آن‌جا رو به شمال حرکت دهد.
بی‌سیم جاویدپور گزارش می‌داد که در طول راه وضع آرام است. در این موقع سرگرد پیروی، فرمانده گردان ششم هنگ پهلوی، مستقر در خیابان مخبرالدوله، به فرمانداری نظامی گزارش داد که «جمعیتی در حدود پنج هزار نفر در مخبرالدوله جمع شده‌اند و قصد هجوم را دارند آیا تیمسار فرماندار نظامی اجازه می‌فرمایند برای تفرقه جمعیت تیراندازی شود؟»
از فرمانداری نظامی جواب دادند: «به هر وسیله‌ای که ممکن باشد مردم را متفرق کنید.»
در این موقع سرگرد پیروی، عدۀ خود را کم معرفی کرد و تقاضای قوای کمکی نمود. فرمانداری جواب داد که کمک فرستاده شد و بعد با بیسیم به سرگرد جاویدپور دستور داد که فورا خود را به سرگرد پیروی برساند.
کمی بعد پیروی گزارش داد که تیراندازی شروع شده و مردم متفرق گردیده‌اند.
در این هنگام «خ – ی» گزارش داد که عده کثیری از حسن‌آباد رو به توپخانه حرکت کرده‌اند و جمع دیگری از بازار رو به توپخانه در حرکت‌اند.
یک گزارش دیگر نیز که متعلق به همین فرستنده بود اطلاع داد که «یک افسر ارتش با اسلحه کمری کلت خود، سه نفر را مقتول کرده است»
اصرار پست دژبانی برای تعیین مشخصات این افسر به جایی نرسید.
 
بی‌سیم دیگری گزارش داد که عده‌ای با یک جنازه به سوی استانبول حرکت می‌کنند. فرماندار نظامی دستور داد که جنازه را از دست جمعیت بگیرند و مردم را متفرق کنند. چند دقیقه بعد بی‌سیم سرگرد پیروی اجرای دستور را اطلاع داد و گفت که عده‌ای مجروح شده‌اند.
بی‌سیم جلوی مجلس گزارش داد که جمعیتی با چند جنازه به سوی مجلس حرکت می‌کنند. بی‌سیم دیگری گزارش می‌داد که یک کارگر موسوم به عبدالله پسر پنجه‌علی با سرنیزه مقتول شده و به کلانتری منتقل گردیده و یک نفر دیگر مورد اصابت قرار گرفته است.
بی‌سیم ناشناس دیگری به طور خصوصی به دژبانی اطلاع داد که «شایع است آقای قوام‌السلطنه استعفا کرده است.»
فرماندار نظامی «از وضع پامنار و منزل آیت‌الله کاشانی سؤال می‌کرد» جواب داده شد که آن‌جاها آرام است.
«سرگرد پیروی خبر داد که در چهاراره مخبرالدوله شاپور علیرضا روی یک جیپ نظامی در میان جمعیت دیده شده است...» بقیه گزارش او شنیده نشد.
ازخیابان اکباتان گزارش دادند که دو نفر شخصی با مسلسل‌های دستی به سوی مردم شلیک کرده‌اند.
نزدیک ساعت یازده و نیم بخشنامه‌ای خطاب به سرهنگ گیلانشاه،سرگرد پیروی،سرگرد جاویدپور و سرهنگ ممتاز صادر شد که افراد خود را به صورت‌بندی گردان جمع‌آوری کنند.
سرگرد پیروی بلافاصله اطلاع داد که اگر عده خود را جمع‌آوری کند، ممکن است از چهار طرف مورد حمله قرار گیرد و برای اجرای دستور، تقاضای مهلت کرد. با تقاضای وی موافقت شد.
در این هنگام سرگرد جاویدپور که به وی دستور مراجعت رسیده بود از جلوی مجلس اطلاع داد که زن‌ها یعنی مادران کسانی که کشته شده‌اند جلوی راه ما را گرفته‌اند و ما نمی‌توانیم حرکت کنیم.
ساعت ۱۲ و بیست دقیقه سرگرد پیروی گزارش زیر را مخابره کرد: «سرگرد پیروی فرمانده مخبرالدوله تلگراف به تیمسار فرمانداری نظامی: اخلالگران باز هم مجتمع و با استفاده از خستگی افراد قصد حمله شدیدی را دارند، عده تازه‌نفس لازم است که آماده باشند. خود اینجانب که به شدت مضروب و مجروح شده‌ام بیش از نیم ساعت قادر به ایستادن نیستم. با این وصف از مرگ کوچک‌ترین باکی نداشته و تا آخرین نفس در اجرای وظایف محوله آماده‌ام. اما ممکن است افراد بی‌سرپرست بمانند. سرگرد پیروی»
به پیروی اطلاع داده شد که جانشینی برایش اعزام می‌شود. پیروی اطلاع داد که فشنگ افراد تمام شده است. و ساعت ۱۲ و ۳۵ دقیقه دستور زیر داده شد:
«چرا از گازهای اشک‌آور استفاده نمی‌کنید؟ فرماندار نظامی می‌گوید به افسران خودتان بگویید در این‌گونه موارد که افراد شلوغ می‌کنند باید از گاز استفاده کرد.»
ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه گزارش زیر از مخبرالدوله داده شد:
«تیمسار فرماندار نظامی اولا تعداد اشک‌آور کم است و چند نفر از افسران دارند. به علاوه افراد چون دارای ماسک نیستند، آن‌ها هم با گرسنگی و تشنگی گریه زیاد خواهند کرد که باعث تمسخر اجتماع می‌شود. سرگرد پیروی»
ساعت ۱۳ و نیم بخشنامه زیر صادر شد:
«تیمسار فرماندار نظامی فرمودند به محض تجمع افراد به طور قلعه معاونین قسمت‌ها در محل سر افراد باقی بمانند. فرماندهان برای اخذ دستور حضوری به فرماندار نظامی حاضر بشوند.»
از این ساعت به بعد گزارش و یا دستوری رد و بدل نشده است. «دژ»

منبع: سرویس تاریخ «انتخاب» / گردآورنده: فهمیه نظری
محمدحسن محب
۱۳:۱۰۲۳
تیر

بعد از گذشت چند ما از ملی شدن نفت ایران، اورل هریمن، مشاور ویژه ترومن، رئیس‌جمهور، آمریکا برای حل بحران نفت و میانجی‌گری بین ایران و انگلیس وارد تهران شد. حزب توده که در این زمان از مخالفان سرسخت ملی شدن نفت ایران بود و آن را موجب باز شدن پای آمریکایی‌ها به ایران می‌دانست در واکنش به سفر هریمن دست به تظاهراتی بزرگ در تهران زد. در نتیجه این تظاهرات و دخالت نیروهای نظامی بیش از ۲۰۰ نفر کشته و زخمی شدند و در پی آن دکتر مصدق فضل‌الله زاهدی، وزیر کشور، را برکنار کرد.

به گزارش «انتخاب»؛ منوچهر کی‌مرام۱ از اعضای حزب توده در کتاب «رفقای بالا» که دربرگیرنده خاطراتش از این حزب است، درباره تظاهرات ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ حزب توده چنین نوشته است:

... درباره دولت مصدق و نفت، حزب با یک تحلیل سریع، ملی شدن نفت را مشارکت دادن امپریالیسم طماع و پراشتهای آمریکا برای غارت ثروت‌های زیرزمینی ایران و دولت دکتر مصدق را نماینده تامین منافع آمریکا معرفی کرد. روزنامه چلنگر به وسیله محمدعلی افراشته شاعر خوش‌ذوف و طنزگوی حزب منتشر شد که لبه تیز حمله‌اش متوجه شخص دکتر مصدق به عنوان «نوکر» آمریکا بود.

حزب با استفاده از کم شدن درآمد دولت به دلیل قطع صدور نفت و مشکلات مالی که پیش آمده بود، اعتصاب‌ها و تشنج‌های صنفی را برای تضعیف دولت و بهره‌بردای‌های سیاسی دامن می‌زد. شعار «توده‌ای نفتی» که به وسیله دکتر مصدق به گروهی از رهبران حزبی نسبت داده شده بود، در این مرحله از مبارزات به حزب چسبندگی پیدا کرد.

وقتی که خبر مسافرت هریمن نماینده دولت آمریکا به تهران منتشر شد، حزب خودش را آماده مقابله کرد و به بهانه بزرگداشت سالگرد شهادت کارگران نفت جنوب در اعتصاب بیست‌و‌سوم تیرماه ۱۳۲۵، روز بیست‌وسوم تیرماه آن سال [۱۳۳۰] را برای اعتراض به ورود هریمن در تهران اعلام راه‌پیمایی و میتینگ کرد.

با این‌که شهربانی به بهانه حفظ نظم عمومی و جلوگیری از اغتشاش و هرج و مرج در آن موقعیت حساس مملکتی با راه‌پیمایی موافقت نکرده بود، حزب کار خودش را کرد. صفوف راه‌پیمایی از خیابان فردوسی، به طرف شاه‌آباد، و میدان بهارستان پیش رفت.

پیشاپیش راه‌پیمایی، گروهی از جوانان و کارگران بازو در بازوی هم دیوار مقاومت تشکیل داده بودند که من در همین ردیف بودم. گروهی از سربازان ارتش، راه خیابان شاه‌آباد را بسته بودند. وقتی که دو صف به هم نزدیک شدند، جملات «بزنید، بکشید، خون ما را برای حفظ منافع آمریکا به زمین بریزید» و شعارهایی از این قبیل در مقابل سربازان داده می‌شد و صف راه‌پیمایی پیش می‌رفت تا جایی که نیزه تفنگ سربازان روی سینه ردیف اول قرار گرفت. من هم مثل بسیاری از رفقا به هیجان آمده بودم.

فشار سرنیزه را روی سینه‌ام حس می‌کردم، بدون این‌که ترس و وحشتی احساس کنم. صف راه پیمایی بیش‌تر فشار آورد، صفوف سربازان شکافته شد و تظاهرکنندگان با شعار «مقاومت، پیروزی» وارد میدان بهارستان شند. از پشت بلندگو، شعارهایی بر ضد امپریالیسم آمریکا و دولت و همچنین شعارهایی به جانبداری از صلح و آزادی داده شد. در فاصله‌ای که سخنرانان جمعیت را به هیجان می‌آوردند، من مثل بسیاری احساس کردم میدان بهارستان و تظاهرات در محاصره نیروهای کمکی ارتش قرار گرفته است. حسین خاشع، هرپیشه تئاتر سعدی، قطعنامه میتینگ را می‌خواند که صدای تیراندازی شنیده شد. خواند قطعنامه ناتمام ماند و سربازان به تظاهرات حمله کردند. جمعیت به هم ریخت و گروهی به مقابله پرداختند. شعارهای «مرگ بر مصدق خونخوار و مرگر بر امپریالیسم» بلند شد. خبر آوردند به کلوپ صلح که در خیابان فردوسی واقع بود، حمله شده است. سازمان جوانان دستور حرکت به طرف خیابان فردوسی را داد. انبوه جمعیت هنگام عبور از خیابان شاه‌آباد، با تانک‌ها و نفربرهای ارتشی که به طرف میدان بهارستان می‌آمدند، روبه‌رو شد.

یک تانک جمعیت را شکافت و پای دختر جوانی زیر تانک خرد شد. حزب با استفاده از این حادثه حملات شدیدی را به دولت مصدق شروع کرد و تا آن‌جا پیش رفت که روزنامه چلنگر کاریکاتور مصدق را کشید که به جای پتو، پرچم آمریکا را روی خودش کشیده بود و شرکت نفت جنوب را به صورت یک موش در دست داشت. زیر آن نوشت «مصدق موش گرفته، پتو به دوش گرفته»

از این حادثه به بعد، رودررویی بین اعضا و هواداران جبهه ملی و حزب توده شدت بیش‌تری گرفت.


پی‌نوشت

۱. منوچهر کی‌مرام (زاده ۱۳۰۶ در تهران - درگذشته ۱۳۸۲ پاریس)، فیلم‌نامه‌نویس اهل ایران بود. او تا زمان انقلاب یکی از پرکارترین فیلم‌نامه‌نویسان سینمای تجاری ایران محسوب می‌شد.کی‌مرام در جوانی به دلیل آشنایی پدرش با عبدالحسین نوشین، کارگردان و بازیگر تئاتر، به کلاس‌های او در حزب توده راه یافت.

منبع: منوچهر کی‌مرام، رفقای بالا، بی‌جا: شباویز، چاپ اول، اردیبهشت ۷۴، صص۲۴۵-۲۴۷


محمدحسن محب