۲۰:۳۱۲۱
شهریور
در سال ٢٣ق و اواخر خلافت عمر گفتگویی بین او و ابن عباس صورت گرفته است که در خلال آن عمر علیرغم اقرار صریح به بیهمتاییِ علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای خلافت، مخالفت خود با خلافت ایشان و علت این مخالفتش را بیان میکند، که اتفاقاً همین بیان عمر گویای مقبولیت عمومی علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای خلافت، و نیز بیانگر هدف عمر از تشکیل شوراست؛ شورایی که افرادش همگی منصوب، و همگی قریشی (اهل مکّه) بودند، و سایر مسلمانان و حتی انصار (اهل مدینه) از حق مشارکت در آن محروم بودند.
«عُمر به ابن عباس گفت: ... اگر او (علی بن ابی طالب) ولایت مردم را بدست گیرد براستی که آنان را به راه راست (راهی که به هدف معینی میرساند) خواهد برد، و مقصد روشن و وسط راه (نه راست و چپش که احتمال سقوط و خطر دارد) را در پیش خواهد گرفت؛ منتها در او خوی و خصلتهایى است: شوخى کردن در حضور دیگران، و استبداد و خودرأیی، و سختگیری و بیاعتنایی به مردم، با اینکه او کم سن و سال و در اول جوانی است! (در سال ٢٣ق، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ٤٦ ساله بود.)
ابن عباس گفت: ای امیر و حاکم مؤمنان، چرا در روز خندق او را کم سن و سال نشمردید آنگاه که عَمرو بن عبد ودّ مبارز طلبید و براستی که دلاوران سلاح خویش را از او غلاف کردند (از او ترسیدند)، و بزرگان از او عقب نشینی کردند؟!
و روز بدر که سر حریفانش را میزد، سر زدنی؟!
و چرا در اسلام آوردن از او پیش نیفتادید آن زمانی که نتیجۀ اسلام آوردن گرسنگی و خستگی بود، و قریش بطور تمام و کمال بهتان میرسد؟!
عمر گفت: به خدا سوگند اى ابن عباس که علی پسر عمویت واقعاً سزاوارترین مردم به خلافت است؛ ولی قریش او را تحمل نمیکند! و اگر بر آنها حاکم شود حتماً با آنها به مُرّ حق رفتار میکند طوری که هیچ چشم پوشی و نادیده گرفتنی نزد او نیابند! و اگر چنین کند حتماً بیعتش را میشکنند و سپس به حتم با یکدیگر میجنگند.»[موسوعة التاریخ الإسلامی ٤: ٢٩٦ و ٢٩٧.]
******************
با مقایسۀ بیان اخیر عمر با بیان اولش بخوبی روشن میشود که منظور او از «مردم» در بیان اول، «قریش» و «اهل مکّه» است نه عموم مسلمانان و نه حتی مردم مدینه بعنوان انصار و مهاجرین!
بنابراین ابتدا باید دید قریش بدنبال چه بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) هیچگاه حاضر به انجام آن نبود و لذا عمر ایشان را مستبد و سختگیر خواند و بیاعتنا به قریش میدانست و گفت قریش ایشان را تحمل نمیکند، و خود عمر حتی برای پس از مرگ خود نیز با خلافت ایشان مخالف بود و به این هدف نقشه میکشید.
قریش با این بهانه و با این ادعا که فرزندان حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام) اند همواره بدنبال تمایز خود از دیگران و بدنبال آن بودند که بر مردمِ سایر مناطق فخرفروشی و ریاست کنند.
و عمر در ایام خلافتش مسلمانان را به عرب و غیرعرب، و مسلمانان عرب را نیز به چند دسته طبقه بندی کرد و بدین ترتیب بدعت تقسیم نامتساوی بیت المال را پایه گذاری و امتیازات طبقاتی را تثبیت کرد.
حال آنکه عمر و همه میدانند که علی بن ابی طالب مجالی برای بدعت گذاری و امتیازات طبقاتی نمیدهد، و از اجرای عدالت بر متجاوزانِ اشرافی و زیادهخواه کوتاه نمیآید، و هراسی هم ندارد که چون حق و عدالت بر اینها تلخ و مُرّ است بیعت شکنی و حتی جنگ افروزی کنند.
یعنی علی بن ابی طالب هیچگاه حاضر نیست حفظ حکومتش را أهمّ از اجرای عدالت و حفظ برابری حقوق اجتماعی افراد قرار دهد تا بخواهد در هنگام کارشکنی قریش و تزاحم میان اجرای عدالت و حفظ حکومت، مصلحت را در ارضاء و اسکات قریش به هدف حفظ حکومت ببیند و حاضر شود در مقابل بعضی زیادهخواهیها و انحصارطلبیها با چشم پوشی و اظهار بیخبری و امثال آن بگذراند.
لذا بنا به گفته خود عمر علت مخالفت او با زمامداری علی بن ابی طالب(علیه السلام) دقیقاً بخاطر همین التزام حضرت به مُرّ حق است،
و همین بیاعتنایی حضرت به خواستۀ قریش مبنی بر ادامۀ سیاست امتیازات طبقاتی را عمر بیاعتنایی حضرت به مردم! خواند،
و مقاومت حضرت در برابر زیادهخواهی و انحصارطلبی قریش، و در برابر تحکّم یک اقلیت بر اکثریت، و التزام و اصرار حضرت بر عدالت محوری و مُرّ حق را عمر استبداد خواند!
و شورایی که عمر برای تعیین خلیفه منصوب کرد همگی از قریش بودند و با تهدید به گردن زدن! دستور داد که خلیفه باید حتماً از یکی از اعضای این شورای منصوبِ او باشد، و تأکید کرد که انصار هیچگونه حقی در انتخاب خلیفه ندارند!
آیا اگر عثمان مقبولیت مردمی میداشت نیازی به تشکیل چنین شورایی بود؟!
اکنون که بنا دارند از نصّ الهی عدول کنند و بنا را بر انتخاب بگذارند آیا بهتر نیست که به مقتضای عدل و انصاف رفتار کنند و حقّ مشارکت و انتخاب را از سایر مسلمانان سلب نکنند؟!
منبع:کانال تلگرامی@Yusufi_Gharawi