آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۴:۱۶۱۶
فروردين

ایالات متحده در راه جنگ است؟تعداد افرادی که فکر می کنند این موضوع حقیقت دارد روز به روز در حال افزایش است به ویژه پس از آن که رییس جمهور آمریکا ،  دونالد ترامپ چندین نفر از نیروهای باتجربه خود را از کابینه اخراج کرد . افرادی که غرایز منفی وی را کنترل می کردند. اما این اخراجی ها به سرعت با عده ای از سیاستمداران پیشکسوت و دلخواه ترامپ مثل مایک پومپئو مدیر پیشین سازمان سیا و جان بولتون، سفیر سابق ایالات متحده در سازمان ملل متحد  جایگزین شدند .

یکشنبه گذشته رابرت ورث  در مجله نیویورک تایمز نوشت: در حال حاضر جیمز متیس،وزیر دفاع ایالات متحده در حکم تنها و آخرین صدای کابینه ترامپ در نظر گرفته می شود که مخالف جنگ است. وی تنها فردی است که خطرات درگیری با ایران، کره شمالی و شاید چند کشور دیگر را برجسته می کند.

اما ما باید چقدر بابت حمله احتمالی ترامپ به دیگر کشورها احساس خطر کنیم و نگران باشیم ؟ اولین چیزی که باید به یاد بیاورید این است که رهبران  جهان معمولا جنگهایی را که به اعتقاد آنها طولانی و پر هزینه خواهد بود و ممکن است با  شکست به پایان برسد، شروع نمی کنند.  مطمئنا جنگ های زیادی در جهان با همین پیش فرض ها آغاز می شود، اما رهبرانی که این جنگ ها را آغاز می کنند در حال خودفریبی هستند، چرا که تصور می کنند، جنگ سریع، ارزان و موفق خواهد بود.

پیش از جنگ جهانی اول، رهبران آلمان فکر می کردند که طرح اشلیفن آنها اجازه می دهد که فرانسه و روسیه را در عرض چند ماه به شکست برسانند و هیتلر امید مشابهی به  پیروزی رعد آسا در برخی جبهه های اصلی خود داشت و تصور می کرد با کمک تجهیزات جنگی حزب نازی ، جنگی کوتاه و موفقیت آمیز را پیش رو خواهد داشت و تمام ماشین جنگی نازی را بر اساس این فرض که جنگ کوتاه  خواهد بود، سازماندهی کرد. از سوی دیگر ژاپن نیز  می دانست که نمی تواند برنده جنگ طولانی علیه ایالات متحده شود، و حمله به پرل هاربر یک قمار ناامید کننده ای برای توکیو بود.  درواقع ژاپن امیدوار بود که روحیه ایالات متحده را متزلزل کند و واشنگتن را متقاعد کند تا قدرت شرق آسیا را به این کشور واگذار کند .  صدام حسین نیز به این موضوع  فکر نکرد که دولتی  بتواند در مقابل تصرف کویت مقاومت کن، درست همانطور که جورج دبلیو بوش و مشاورانش (شامل بولتون) به شکلی احمقانه معتقد بودند که جنگ عراق آسان و کوتاه است و هزینه های خود را تامین می کند.

اما درست همانطور که تئوبالد فون بتمن-هوللگ، در 1914، در مورد آلمان اظهار نظر کرد، به لحاظ دموکراسی ، لازم و عاقلانه است که هر رهبر کهنه کاری مردم را متقاعد کند که ورود به جنگ الزامی است. این در حالی است که در ایالات متحده،   کنگره نقش خود در قانون اساسی را در به رسمیت شناختن جنگ برای مدتی طولانی رد می کرد.تقریبا هیچ رییس جمهوری دستور استفاده گسترده ای از نیروهای نظامی  را (هواپیماهای بدون سرنشین یا مقابله های کوچک نظامی ) صادر نمی کند، مگر این که معتقد باشد عموم مردم با وی همراهی می کنند. بنابراین اغلب رهبران بزرگ جهان ، تلاش می کنند تا مردم را متقاعد کنند،  با هم متحد شوند.بنابراین، اگر یک رئیس جمهور و مشاورانش به دنبال جنگ باشند،چگونه ، جنگ را به مردم القا می کنند ؟

در اینجا پنج استدلال اصلی که  به طور معمول به عنوان ابزارهایی برای توجیه جنگ استفاده می شوند را بررسی می کنیم .  شما می توانید این موراد را به عنوان 5 علامت هشدار دهنده  در نظر داشته باشید .

استدلال اول ؛ خطری سنگین و رو به رشد ، پیش رو است

یکی از مهم ترین منطق های  اساسی پشت "جنگ پیشگیرانه"  این فرض است که جنگ در حال آمدن است و بهتر است از پیش برای این جنگ آماده بود و به جای بعدها ، اکنون مبارزه کرد. به همین دلیل،نیز  آلمان در سال 1914 به جنگ جهانی  پیوست، زیرا معتقد بود که (به اشتباه) قدرت روسیه به زودی به آلمان غلبه می کند، دولت بوش نیز با همین استدلال  به عراق حمله کرد؛ زیرا فکر می کرد که صدام در دستیابی به سلاح های کشتار جمعی بیش از حد پیشرفت کرده و این و وضعیت غیر قابل تحمل خواهد بود.

بر این اساس، هر فردی  که در کابینه ترامپ  به دنبال جنگ است، سعی خواهد کرد که عموم را متقاعد کند که ایالات متحده با چندین روند ناکارآمدی مواجه است و موقعیت بدتر را می توان از طریق اقدام نظامی تغییر داد. اما نشانه های این تاکتیک کجا هستند ؟ نگاهی به لفاظی های اعضای کابینه ترامپ همه چیز را مشخص می کند.  استفاده مکرر از عبارت هایی مثل   "شکاف ها"، "خطوط قرمز"، "نقاط بدون بازگشت" و یا "زمان در حال از دست رفتن است"،  که بارها در نطق ها تکرار می شوند به این معنی است که ایالات متحده باید قبل از اینکه دیر شود، وارد عمل شود.

به این  ترتیب نگران کننده است که کابینه  ترامپ ادعا می کند؛ بهبود و توافق در خصوص  قابلیت های هسته ای و موشکی کره شمالی غیر ممکن است و نمی توان  تهدید موجود را تحمل کرد و  یا اظهاراتی در مورد ترس های ناگوار از قدرت گیری  یک "امپراتوری فارس" در خاورمیانه که باید پیش از آن که کل منطقه را تسخیر کند شکستش داد. هر دو این ادعا ها  به این معنی است که امنیت آمریکا در حال خطر است  (مثل ماسه ای که  در ساعت شن و ماسه ای   از دست می رود و کاهش می یابد ) بنابراین جنگ برای جلوگیری از این ماجرا اجتناب ناپذیر است .

البته حدس زدن درباره آینده، به طور معمول به  بدترین  فرضیات ممکن منتهی می شود ، درواقع  اثبات این موضوع سخت است که اگر ایالات متحده در مورد  در مورد سلاح های هسته ای ایران مطمئن است، چرا این کشور تا کنون به توافق پایبند مانده و وارد عمل نشده است .  به طور مشابه در خصوص کره شمالی نیز به سختی می توان استدلال کرد که اگر قابلیت های هسته ای و موشکی کره شمالی در حال افزایش است چرا باید ایالات متحده به طور مستقیم و با رویکرد تهاجمی این وضعیت را بغرنج تر کند ؟ اعتقاد کلی بر این است که دستیابی به توانایی های موشکی یا افزایش موشکی ناگهانی در  پیونگ یانگ یا تهران می تواند موجب شورش گسترده امپریالیستی شود. اما از آنجا که آینده همیشه نامشخص است، ترس از شرایط نامساعدی که ممکن است هرگز تحقق نیابد، یک توجیه بد برای جنگ است. به ویژه برای کشوری که قدرتمند، ثروتمند و امن است( همانطور که ایالات متحده است )درواقع این نوع استدلال ، از دید بیسمارک، صدراعظم آلمان،خودکشی برای ترس از مرگ" محسوب می شود.

توجه داشته باشید که منطق جنگ پیشگیرانه به طور ضمنی اذعان می کند که ایالات متحده هنوز بسیار قوی تر و امن تر از هر یک از این دشمنان است و بنابراین  نیازی به رفتن به جنگ از روی  نا امیدی نیست.

استدلال دوم ؛ جنگ آسان و ارزان خواهد بود (اما فقط اگر ما اکنون عمل می کنیم)

همانگونه که در بالا ذکر شد، هیچکس جنگی را آغاز نمی کند، به خصوص اگر مطمئن باشد  که  جنگی طولانی، پرهزینه و یا احتمالا منجر به شکست در پیش است.بر این اساس، هر فردی که تلاش می کند  جنگ را اشاعه دهد ،ابتدا باید خود و عموم را متقاعد کند که پیروزی  آسان ،اجتناب ناپذیر و  ارزان خواهد بود. در عمل، این به این معنی است که مردم را متقاعد سازد که هزینه های ایالات متحده در جنگ صفر است و  خطرات ناشی از افزایش تنش نیز  قابل کنترل و نتیجه احتمالی نیز به  آسانی قابل پیش بینی است.

رفتارهایی مثل گزینه "بینی خونین " علیه کره شمالی را می توان جزو سناریوهایی مشابه با این استدلال دانست .   این نشانه هایی است که یک دولت خود را متقاعد می کند که دارای گزینه های زیادی است که از طریقشان  دشمنان را ویران می کند اما این یک گزینه خطرناک است. به خصوص زمانی که نگرانی هایی در میان باشد ، افرادی که طرفدار جنگ هستند فرض می کنند که دشمن دقیقا همان کاری را می کند که آنها می خواهند و دچار آشنا پنداری نسبت به هر نوع رفتار دشمن می شوند .اما باید به این نکته توجه کنیم که جنگ همیشه بر اساس کلیشه ها اتفاق نمی افتد و گاهی بسیار غیرمنتظره است .

استدلال سوم؛جنگ مشکلات زیادی را حل خواهد  کرد

طرفداران جنگ به طور معمول وعده می دهند که پیروزی به زودی مشکلات زیادی را حل خواهد کرد. همانطور که صدام فکر می کرد با  حمله به کویت  به عنوان یک قدرت بزرگ ، یکی از محرک های اصلی منطقه  را از بین می برد و سودی یک میلیارد دلاری به جیب کشورش واریز کرده و البته به افزایش نفوذ خود در برابر عربستان سعودی در منطقه کمک کرده و در نهایت نیز ، نارضایتی های داخلی را تضعیف می کند . مهم ترین پیامد مد نظر صدام نیز رقابت با ایران بود که به طور بالقوه قوی تر از عراق تلقی می شد .به همین ترتیب، بوش و نومحافظه کاران فکر می کردند سرنگونی صدام، یک متجاوز احتمالی را از بین می برد و البته پیامی را برای دیگر قدرت های منطقه می فرستد، اعتبار ایالات متحده را پس از 11 سپتامبر بازسازی می کند و روند دموکراتیزه شدن در خاورمیانه را آغاز می کند و  در نهایت خطر تروریسم اسلامی را کاهش می دهد .

اما بگذارید از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم که : ناتوانی در حال حاضر (و یا به زودی)  در تحقق این اهداف عواقب ناگواری خواهد داشت.درواقع این ناتوانی  نه تنها تعادل قدرت را در ایالات متحده تغییر می دهد ،  بلکه دیگران را نیز به شک و تردید در حل و فصل  جریان های این کشور و  البته ضعف اعتبار دولت سوق می دهد . به بیانی دقیق تر :اگر ایالات متحده با استفاده از زور، کشورهای دیگر به احترام وادار کند،بازدارندگی خود را  تقویت خواهد کرد و صلح را گسترش می دهد. در غیر این صورت در مقابل دشمنان سر خورده خواهد شد و به چشم  متحدان فریب خورده وضعیف به نظر می رسد . به نظر می رسد این نوع طرز فکر هر تعداد بار که افراد به جنگ پرداخته باشند ، درس عبرت نمی شود و حتی آمریکا نیز بارها در این زمینه تجربه کرده است. متاسفانه اثرات مثبت و قابل توجه جنگ، هرگز به آن زودی و شدت که سخنرانان جنگ افروز مطرح می کنند، فرا نمی رسند. و در نتیجه با عدم توجه به این موضوع  آمریکایی ها مجبور هستند فشاری  را  متحمل شوند که از پیش مشخص است.

استدلال چهارم ؛ دشمن  یا شررو  است یا دیوانه و یا  شاید هر دو این ها

اگر می خواهید یک کشور را به جنگ هدایت کنید، فراموش نکنید که حریف خود را مخوف جلوه دهید .تصور درگیری به عنوان یک جنگ ساده بر سر  منافع رقابتی برای جنگ افروزی  کافی نیست، زیرا اگر چنین بود، مشکلات می توانستند از طریق دیپلماسی و سازش به جای نیروی نظامی حل شوند. بر این اساس،سخنرانان جنگ افروز اغلب تلاش دارند دشمنان را به عنوان شکل مجسم شر نشان دهند تا در متقاعد کردن مردم به این که دشمن از نظر اخلاقی بی شرم است و به شکل  غیر قابل انکاری رفتاری خصمانه دارد ، موفق شوند .  بنابراین ، جنگ افروزان و مبلغان جنگ تلاش می کنند در ذهن مردم جا بیندازند که تنها راه حل بلندمدت حل مشکل با دشمنان،  این است که از شر آن ها خلاص شویم.همانطور که  دیک چنی معاون زمان ریاست جمهوری  بوش  گفت: "ما با شرارت مذاکره نمی کنیم. ما آن را شکست می دهیم. "

خط دوم استدلال مذکور،  این ادعا است که دشمنان آمریکا متجاوزانی نامعقول و متعصب هستند که نمی توانند از قدرت برتر نظامی خود،  شامل زرادخانه های بزرگ ، سلاح های هسته ای پیشرفته، شبکه ی قوی متحدان و ابزارهای مختلف اقتصادی  به درستی استفاده کنند.بنابراین، سران ایران به طور معمول به عنوان افراد مذهبی توصیف می شوند که به دنبال شهادت طلبی هستند. البته کره شمالی متفاوت از ایران است. کیم جونگ اون به طور معمول به عنوان فردی  عجیب و غریب، دیوانه و بسیار مکار شناخته می شود .  برای تهیه پرونده  جنگی ، موثرتر است که به مردم بگویم این افراد به طور خطرناکی دست به کشتار می زنند . اما شگفت انگیز است که وقتی پای منافع متفاوت به میان می آید ، از دید ایالات متحده همین دشمنان تبدیل به دشمنانی هوشمند و معقول می شوند که با نیروهای خود مردم آمریکا را به خطر می اندازند.

بازهای آمریکایی معتقدند اگر امریکا تصمیم به حمله به زیرساخت های هسته ای کره شمالی بگیرد ، در واقع ممکن است که از اقدامات کره علیه متحدان ایالات متحده و یا خود ایالات متحده جلوگیری کند. برای حمله به ایران  نیز از استدلال های مشابه استفاده می شود.

استدلال پنجم ؛ صلح با برخی کشورها غیرقانونی است

نشانه هشدار نهایی زمانی است که یک دولت شروع به تاکید بر پرچم خود می کند و نشان می دهد برای وطن پرستی در تلاش است تا دیگر دولت ها را تحقیر کند . در طول جنگ ویتنام، لیندون جانسون و ریچارد نیکسون فعالان ضد جنگ را متهم می کردند که به دشمنان کمک می کنند و برای آنان راحتی طلب می کنند، چرا که دولت در آن زمان شدیدا مشتاق جنگ بود. آنان معتقد بودند این گروه انچنان که باید به وطن خود عرق ندارند .

 نگاهی به رفتارهای توئیتری ترامپ و متحدانش نشان می دهد او چه در سر دارد . همانطور که پیش از این اشاره شد، ناسازگاری کنونی سیاستمداران ایالات متحده در مورد صلح گیج کننده است. من فردی  واقعگرا هستم و نه صلح طلب، اما کشوری که موقعیت جهانی آن به  این اندازه  مطلوب است  باید علاقه خاصی به صلح و ثبات داشته باشد و به دنبال ریسک های بزرگ با دستاوردهای کوچک نباشد .متأسفانه، پس از 27 سال کار روی سیاست و 17 سال جنگ علیه تروریسم ،  معتقدم رؤسای جمهور آمریکا در حل مسائل پیچیده استراتژیک و سیاسی ناموفق هستند. رویکردهای سیاست خارجی این کشور ضعیف هستند . تنها کافیست نگاهی به تهدیدهای موشکی  ایالات متحده در قبال روسیه داشته باشیم تا درک کنیم این کشور تا چه حد در قبال سیاست خارجی ضعیف عمل کرده است .

بحث من این است که اگر این دولت تصمیم بگیرد که می خواهد جنگی را آغاز کند، همه چیز را برای ترساندن دیگران یا تضعیف شک و تردیدها در خصوص آغاز در اختیار دارد.قابل اطمینان ترین راه برای انجام این کار این است که وطن پرستی مخالفان جنگ را محکوم کند ، اما امیدوارم دولت فراموش نکند که خسارات وارده این جنگ بیش از سودهایش است . بنابراین اگر به استدلال های من در مورد جنگ ترامپ نگاه کنید، شاید متقاعد شوید این دولت قصد ندارد به طور مستقیم وارد جنگ شود، بلکه در تلاش است با تهدیدهایش امتیازاتی را دریافت کند.اما این سیستم بسیار خطرناک است ، چرا که نمی توان به طور مرتب از جنگ حرف زد .

اگر ترامپ جنگ را انتخاب کند، خطر بیشتر کدام کشور را تهدید می کند ؟ من به دو دلیل می توانم ایران را نام ببرم چرا که یک؛ در حال حاضر کره شمالی  دارای سلاح های هسته ای است، و ایران هیچ کدام از آن ها را  ندارد، بنابراین ریسک جنگ با کره شمالی بی نهایت بیشتر است. دوم، اینکه  حتی یک جنگ متعارف در شبه جزیره کره، می تواند ساکنان کره جنوبی، ژاپن، چین و ...  را بسیار نگران و آزار دهد. در مقابل شرکای امریکا در خاورمیانه خیلی خوشحال می شوند اگر ترامپ از طریق چاپلوسی های آنان وسوسه شود و به تهران حمله کند.البته این استدلال 100 در صد منطقی نیست . بعلاوه، معتقدم ترامپ اگر بخواهد افکار عمومی را نسبت به مشکلات موجود منحرف کند، کلید زدن یک جنگ با ایران بسیار محتمل تر است تا با کره شمالی. با این حال، من هنوز هم فکر می کنم که جنگ با هر دو کشور بعید است زیرا ایالات متحده برای جنگ با هر یک از این 2 دستاوردهای چندانی در قبال از دست دادن ثروت و منابع خود نخواهد داشت. اما فراموش نکنیم بدترین ایده ها در دوره ای محقق شده که رهبران آمریکا فاقد هوش، احتیاط و قضاوت درست بوده اند.

منبع:مقاله فارین پالیسی/ به قلم استفان والت از اساتید مشهور روابط بین الملل دانشگاه هاروارد/15فروردین 97سایت انتخاب/مترجم : رویا پاک سرشت

محمدحسن محب
۰۰:۰۰۱۵
فروردين

در این یادداشت تلاش می‌کنم به اجمال به شبهاتی پاسخ دهم که در پیرامون کتاب «قحطی بزرگ و نسل‌کشی در ایران: ۱۹۱۷-۱۹۱۹» تألیف اینجانب بیان می‌شود.

استدلال می‌کنند که در ماجرای قحطی مدهش سال‌های جنگ اول جهانی در ایران مسئولیت اندکی متوجه بریتانیاست. در مقابل، خشکسالی، عثمانی‌ها و روس‌ها، و مهم‌تر از همه خود ایرانیان، را مقصر قحطی عنوان می‌کنند و آنچه را که ضعف و ناتوانی و فساد حکومت ایران می‌دانند و بی‌رحمی محتکران و دلالان  و مشابه این‌ها را بعنوان عوامل فاجعه شماتت می‌کنند. در این فهرست مقصرین و دست‌اندرکاران فاجعه قحطی البته، و به شکلی چشمگیر و عجیب، نام بریتانیا مفقود است. بسیار جالب است که عین همان استدلال‌هایی که از سال‌های جنگ جهانی اول به بعد، طی حدود یکصد سال، از سوی بریتانیا و هواداران آن در ایران عنوان می‌شد اینک پس از گذشت قریب به یک قرن تکرار می‌شود.

نکته نخست: همان‌گونه که در کتابم نشان داده‌ام، بریتانیا کارزار تبلیغاتی وسیعی را پدید آورد تا روس‌ها و عثمانی‌ها را بعنوان عامل قحطی مقصر جلوه دهد. اگر غارت‌گری روس‌ها و عثمانی‌ها را عامل قحطی ایران می‌دانیم، قحطی در نیمه جنوبی سرزمین ایران را، که از سال ۱۹۱۶ کاملاً در تحت کنترل بریتانیا بود، چگونه توضیح می‌دهیم؟ برخی منتقدان در حالی درباره غارت و ویران‌گری روس‌ها و عثمانی‌ها جنجال می‌کنند که درباره به آتش کشیدن و غارت غلات مناطق عشایرنشین جنوبی ایران، که اسناد فراوان درباره آن موجود است، بکلی ساکت‌اند.

دوم: بریتانیا کوشید تا قربانی، یعنی ایرانیان، را مقصر جلوه دهد. این در حالی است که بریتانیا ایران را اشغال کرده، وسائل حمل‌ونقل ایرانیان را ضبط کرده، قدرت دولت ایران را از میان برده و دست آن را از منابع مالی‌اش، و بطور عمده از درآمد نفتی، کوتاه کرده بود. به عبارت دیگر، بریتانیا حکومتی را مقصر جلوه می‌دهد و ناتوانی آن را در اداره قحطی شماتت می‌کند که خود آن را ضعیف و ناتوان و فاسد کرده بود.

استدلال‌هایی مانند این مکرر بیان می‌شود. اگر در ایران کم‌بارشی  و خشکسالی روی داد، می‌دانیم که در سال‌های جنگ جهانی اول ارتش بریتانیا در عراق مقادیر قابل‌توجهی غله ذخیره کرده بود و در هند بیش از نیاز مردم غله انبار شده بود. چرا بریتانیا این غلات را از این مناطق همسایه و نزدیک به ایران، که هم خود سرزمین‌های فوق و هم راه‌های آبی و زمینی آن به ایران تحت کنترل کامل بریتانیا بود، به ایران وارد نکرد؟ بعکس، بریتانیا نه تنها مانع وارد کردن این غلات از عراق و هند به ایران ‌شد بلکه حتی مانع وارد کردن غلات از ایالات متحده آمریکا به ایران شد. علاوه بر این، بریتانیا در کشوری که در ورطه قحطی هولناک قرار داشت، یعنی ایران، به خرید مقادیر عظیمی مواد غذایی دست زد و سپس برای منحرف کردن اذهان محتکرین و دلالان و ناتوانی و بی‌لیاقتی دولت ایران را در اداره قحطی مقصر جلوه داد.

واقعیت این است که در جنگ جهانی اول ایران قحطی بزرگی را تجربه کرد. در این جنگ ارتش‌ بریتانیا بخش مهمی از ایران را اشغال کرده و کنترل بخش عمده راه‌های ارتباطی و وسائل حمل‌ونقل ایران را به دست داشت. ارتش بریتانیا تا آنجا که برایش مقدور بود به خرید محصولات کشاورزی ایران پرداخت و واردات غذا و دارو، و سایر کالاهایی را که از طریق دریایی منتقل می‌شد، به شدت محدود کرد. هم در دوران جنگ اول جهانی و هم در دوران جنگ جهانی دوم، بریتانیا پرداخت درآمدهای نفت ایران را متوقف کرد و در جنگ دوم، که ایران مجدداً با قحطی مواجه بود، حساب‌های بانکی ایران را در لندن مسدود کرد از جمله حساب‌های بانکی شخصی رضا شاه را که روزنامه نیویورک تایمز، به درستی، ۵۵ میلیون پوند استرلینگ معادل ۲۷۵ میلیون دلار آن زمان گزارش کرده است. در جنگ‌های اول و دوم بریتانیا با این اقدامات ایران را وادار کرد به چاپ اسکناس بدون پشتوانه دست زند و بدینسان تورم عظیمی در اقتصاد ایران پدید آورد. در زمانی که روس‌ها مانع از اعزام نیروهای نظامی و انتظامی ایران به مناطق شمالی بودند، دولت ایران به دلیل فقدان وسائل  حمل‌ونقل برای اعزام نیروهای نظامی و انتظامی خود به مناطق جنوبی تحت اشغال بریتانیا با دشواری‌های جدی مواجه بود. زمانی که در سال ۱۹۴۲ قحطی و بیماری‌های مسری در ایران گسترش یافت، بار دیگر، درست مانند زمان جنگ اول جهانی، بریتانیا حکومت ایران را به «فساد» و بی‌کفایتی در برخورد به «محتکران و دلالان» متهم کرد.

برخی منتقدان کتاب من ادعا می‌کنند که ایرانیان قربانی قحطی و بیماری‌های مسری در جنگ اول جهانی حداکثر یک میلیون نفر بودند. همچنین مدعی هستند که جمعیت تهران پیش از جنگ اول دویست هزار نفر بود. برای ادعاهای فوق سندی ارائه نمی‌دهند در حالی که در آرشیوهای دیپلماتیک ایالات متحده آمریکا گزارش‌های جامعی درباره وضع جمعیتی ایران موجود است. مقامات آمریکایی مقیم تهران در سال ۱۹۱۰، بر اساس میزان مصرف روزانه نان در تهران، جمعیت تهران را ۴۰۰ هزار نفر گزارش کرده‌اند و سپس، در تحلیل انتخابات مجلس چهارم (۱۹۱۷) جمعیت تهران را بیش از ۵۰۰ هزار نفر منعکس کرده‌اند. هیئت آمریکایی در سال ۱۹۲۰، یعنی پس از پایان جنگ، جمعیت تهران را ۲۰۰ هزار نفر گزارش کرده و از ۶۰ در صد کاهش جمعیت به دلیل قحطی و بیماری‌های مسری گفته است. در سال ۱۲۹۶ ش. (از ۲۱ مارس ۱۹۱۷ تا ۲۰ مارس ۱۹۱۸)، به گزارش نظمیه تهران، ۱۸۶ هزار نفر در تهران به دلیل گرسنگی و بیماری مردند. تلفات انسانی فوق در تهران بیان گر ابعاد هولناک مرگ‌ومیر ناشی از قحطی است. باید اشاره کنم که این ارقام متعلق به قبل از شیوع بیماری آنفلونزا در ایران است که از زمستان ۱۹۱۸ آغاز شد.

هیئت نمایندگی آمریکا در تهران در سال ۱۹۰۰ جمعیت ایران را ۱۲ میلیون نفر گزارش کرده است. در سال ۱۹۱۰ همانان جمعیت ایرانیان را ۱۳ الی ۱۵ میلیون نفر دانسته‌اند و وزیرمختار آمریکا افزوده است که ایرانیان مطلع و تحصیل‌کرده می‌گویند جمعیت ایران قریب به هفده میلیون نفر است. منابع ایرانی این ارقام را تأیید می‌کنند. مطلعین ایرانی، برای مثال مجدالاسلام کرمانی، در نوشته‌ها و خاطرات خود درباره انقلاب مشروطه و انتخابات مجلس اول (۱۹۰۶) مکرر جمعیت ایران را بیش از سی کرور، یا سی الی چهل کرور، ذکر کرده‌اند که برابر است با ۱۵ الی ۲۰ میلیون نفر. 

در سال ۱۹۱۴، وزیرمختار آمریکا در ایران، پس از پنج سال اقامت و سفر و سیاحت در مناطق مختلف ایران، به این نتیجه می‌رسد که جمعیت ایران حدود بیست میلیون نفر است. اگر بسیار محتاطانه برخورد کنیم، باید جمعیت ایران را در سال ۱۹۰۰ حدود ۱۳ الی ۱۵ میلیون نفر بدانیم که این جمعیت در سال ۱۹۲۰ باید به ۱۸ الی ۲۰ میلیون نفر می‌رسید. این در حالی است که جمعیت ایران در سال ۱۹۲۰ تنها ۱۰ میلیون نفر بود. این رقم را هم منابع دیپلماتیک آمریکایی و هم بریتانیایی گزارش کرده‌اند. رقم فوق نشان می‌دهد که به دلیل جنگ اول جهانی ۸ الی ۱۰ نفر از مردم ایران به دلیل قحطی، و پیامد هولناک آن یعنی بیماری آنفلونزا، مردند.

بیماری «آنفلونزای اسپانیایی»، که به دلیل سانسور زمان جنگ اول جهانی و بیماری پادشاه وقت اسپانیا، آلفونسو سیزدهم، به این نام موسوم شد، از ژانویه ۱۹۱۸/ دی ۱۲۹۶ آغاز شد یعنی کمی پیش از پایان جنگ در نوامبر ۱۹۱۸ و مکمل قحطی بزرگ در ایران بود. تاکنون کسی خاستگاه این بیماری جهانگیر را، که به مرگ ۵۰ الی یکصد میلیون نفر در سراسر جهان، یعنی ۲.۵ الی ۵ در صد کل جمعیت جهان، انجامید، به ایران یا خاورمیانه یا روسیه یا ترکیه منتسب نکرده بلکه آخرین تحقیقات، که متعلق است به دکتر جان آکسفورد، ویروس‌شناس و محقق بیمارستان پادشاهی لندن، ثابت می‌کند که آنفلونزای فوق از یک کمپ بیمارستانی سربازان بریتانیایی در بندری در شمال فرانسه آغاز شد و از طریق ارتش بریتانیا در سراسر جهان شیوع یافت. پس، این مرگ‌ومیر نیز از پیامدهای جنگ جهانی اول بود و ویروس آنفلونزا از طریق نیروهای نظامی بریتانیا وارد ایران شد.

مرگ‌ومیر عظیم جمعیتی سال‌های جنگ اول جهانی قطعاً بزرگ‌ترین فاجعه در تاریخ معاصر ایران است.

اگر نرخ رشد سالیانه جمعیت ایران را ۳ درصد حساب کنیم و در مبداء یعنی سال ۱۹۰۰ جمعیت را ۱۳ میلیون نفر بدانیم (حداقل رقم ویلیام مورگان شوستر)، جمعیت ایران در ۱۹۲۰ باید ۲۳٬۴۷۹٬۴۴۶ نفر باشد.
1901 - 13,390,000
1902 - 13,791,700
1903 - 14,205,451
1904 - 14,631,614
1905 - 15,070,562
1906 - 15,522,679
1907 - 15,988,360
1908 - 16,468,011
1909 - 16,962,051
1910 - 17,470,912
1911 - 17,995,040
1912 - 18,534,891
1913 - 19,090,938
1914 - 19,663,666
1915 - 20,253,576
1916 - 20,861,183
1917 - 21,487,019
1918 - 22,131,629
1919 - 22,795,578
1920 - 23,479,446

اگر نرخ رشد را ۲ درصد بدانیم، جمعیت ایران در سال ۱۹۲۰ می‌شود ۱۹٬۳۱۷٬۳۱۶ نفر.

1901 - 13,260,000
1902 - 13,525,200
1903 - 13,795,704
1904 - 14,071,618
1905 - 14,353,050
1906 - 14,640,111
1907 - 14,932,913
1908 - 15,231,571
1909 - 15,536,203
1910 - 15,846,927
1911 - 16,163,866
1912 - 16,487,143
1913 - 16,816,886
1914 - 17,153,223
1915 - 17,496,288
1916 - 17,846,214
1917 - 18,203,138
1918 - 18,567,201
1919 - 18,938,545
1920 - 19,317,316
توجه کنیم که در سال ۱۳۳۵ ش. یعنی ۵۶ سال بعد از سال ۱۹۰۰ جمعیت ایران به رقمی نزدیک به ۱۹ میلیون نفر رسید.
گفتیم که جمعیت ایران در اولین سرشماری (۱۳۳۵/ ۱۹۵۶) قریب به ۱۹ میلیون نفر بود. بر اساس رقم حداقلی پایه ویلیام مورگان شوستر (۱۳ میلیون نفر در سال ۱۹۰۰) و با نرخ رشد ۱٫۵ درصد جمعیت ایران در سال ۱۳۳۵ باید۲۹٬۹۲۵٬۵۲۰ نفر باشد. با نرخ ۳ درصد باید ۶۸٬۰۴۹٬۹۶۹ نفر باشد.
در دهه ۱۹۸۰ نرخ رشد جمعیت پاکستان بالای سه درصد بود و الان حدود ۱٫۶ درصد است.

محمدحسن محب
۱۴:۲۰۰۴
اسفند
در روز کودتا، بیانیه‌ ای به امضاء رضا، فرمانده کل قوا با عنوان «حکم می کنم» بر دیوارهای شهر تهران نصب گردید

✍️✍️✍️عین السلطنه در جلد هشتم  یادداشتهای روزانه خود مینویسد وقتی که قزاق ها تهران را اشغال کردند، رضاخان حکمی صادر کرد که با "حکم میکنم" شروع میشد.

این حکم را قزاق‌ها بر در و دیوار شهر چسباندند. به فاصله کمی، رندان زیر کلمه حکم میکنم نوشتند " گوه میخوری ".

این موضوع آنچنان برخورنده بود که یکی دو روز بعد قزاق ها تمام اعلانات چسبانده شده را از در و دیوار شهر کندند...

منبع: «روزنامۀ خاطرات عین‌السلطنه: قهرمان میرزا سالور»، به کوشش: مسعود سالور و ایرج افشار، جلد8، چاپ اول، تهران، انتشارت اساطیر، 1374 ص6010

محمدحسن محب
۱۲:۰۴۰۳
اسفند

یان ریشار: در تاریخ ایران معاصر سه‌ تا چهار تقویم مختلف داریم. مثلا در دورۀ قاجار تقویم اسلامی قمری به‌کار می‌بردند که آن هم با تقویمی که در کشورهای سنی استفاده می‌شد یکی‌ دو روز گاهی اوقات اختلاف روزشماری داشته است. تقویم مغول بود با اسامی حیوانها و برای مسایل مالی استفاده می‌شود و از موقعی که فرنگی‌ها در ایران حضور بیشتری داشتند، در اسناد دولتی و در مطبوعات ایران روز به روز بیشتر از تقویم غربی‌ها استفاده می‌شد، از تقویم مسیحی. از ۱۳۰۴ به بعد، تقویمی که بطور رسمی ‎استفاده می‌شود تقویم جدید ایران بود که در هیچ کشور دیگری در ممالک اسلامی استفاده نمی‌شد. یعنی برای مورخ جوان ایرانی که می‌خواهد شروع بکند لااقل تقویم قمری، تقویم شمسی، تقویم میلادی، سه‌تا تقویم هست که باید با آن کار بکند. مثلا فکر می‌کنم اغلب جوانان ایرانی اگر بپرسید که مشروطه در چه سالی اتفاق افتاد، شاید نتوانند جواب سریع به شما بدهند. بخاطر اینکه باید فکر بکند که مثلا در چه تقویمی جواب بدهم. در سالهای اخیر سلطنت محمدرضاشاه باز یک تقویم جدیدی آوردند، گویا این سه‌تا کم بود، تقویم شاهنشاهی که البته بیش از دوسال دوام نیاورد، ولی باز گمراه‌کننده‌تر بود نسبت به این سه. و نتیجتاً آگاهی تاریخی ایرانیان را مغشوشتر میساخت.
آقای ریشار موضوعهای تحقیقی که الان مورد توجه محققان حوزه‌ی ایرانشناسی‌ است چه هستند؟
یان ریشار: بخاطر صدسالۀ مشروطه توجه مورخین متخصص ایران در ایران و خارج، این سالهای اخیر، به مشروطه بوده است، به نهضت مشروطیت، به تحولات سیاسی که در پی مشروطه در ایران بوجود آمده و به اهمیت قانونگذاری، قانون اساسی در ایران جدید، مفهوم دموکراسی و اینکه چگونه مذهب و دموکراسی باهم همزیستی می‌توانند داشته باشند، آیا می‌توانند همزیستی داشته باشند. امثال فضل‌اﷲ نوری مثلا نظریه‌ای مخالف این داشته، ولی همیشه در میان خود روحانیت افرادی پیدا شدهاند که اصلاحات سیاسی را مشروع و اسلامی میپنداشتند و طرفدار حقوق مردم و حتا حق نماینده فرستادن به مجلسی که قانونگذاری بکند. تمام اینها مورد بحث و بررسی بوده و الان چون موضوع هنوز در ایران کاملا خوابانده نشده است، الان مورخین با نگاه صدسال بعد این را مطالعه می‌کنند. چیزی که همیشه در ایران معاصر مطرح است رابطۀ دین و سیاست است. غیر از این مسایل ملی‌گرایی هم در ایران مطرح است، مسایلی که مربوط به استخراج نفت و استثمار ایران از لحاظ اقتصادی، امپریالیسم اروپایی در ایران، برخورد اروپاییان با ایرانی‌ها، سفرنامه‌هایی که ایرانی‌ها از سفرشان به اروپا، به فرنگ، نوشته‌اند. تمام اینها مورد بازرسی قرار می‌گیرد.
و برعکس، سفرنامه‌هایی که اروپاییان نوشته‌اند. آیا موضوعهایی که برای ایرانیان مطرح است کار تحقیقی خاورشناسان یا ایرانشناسان را بطور اخص تحت تأثیر قرار می‌دهد، یعنی تعیین می‌کند که شما هم بروید روی چه کار کنید؟
یان ریشار: نمی‌توانم بگویم که هیچ انعکاسی از علاقۀ همکاران دانشگاهی ایران روی کارمان احساس نمی‌کنیم، ولی ما برنامه‌های تحقیقی خودمان را داریم و موضوعهایی که ما علاقه داریم از خودمان است. یعنی گاهی اوقات ممکن است اختلاف پیدا کنیم با موضوعهایی که در ایران مورد مطالعه قرار میگیرد. در مورد مشروطیت، همینطور که گفتم، چون صدسالۀ مشروطیت را گرفته‌اند، این واضح بود که بعد از صدسال از هر طرف، از ایران و از غرب، می‌خواستیم تجدیدنظری در تاریخ‌نگاری این دوره بکنیم. وقتی در ایران، به مناسبت یادبود یا سالگرد مخصوصی کنفرانسی برگذار میشود، بالاجبار انعکاسی در برنامۀ تحقیقی ما دارد. بخصوص وقتی منابعی جدید منتشر میشود، یا بعد از تغییر رژیم سیاسی کتابهای جدیدی در یک موضوعی (مثلاً در مورد عهد قاجار بعد از انقلاب ۱۳۵۷) منتشر میشود، توجه ما هم به این طرف خواه ناخواه کشیده میشود.
هم اکنون تا چه حد ارتباط میان تاریخدانان غرب و ایران وجود دارد؟
یان ریشار: اولا نظر کلی تاریخ‌نگاران ایرانی در مورد کارهای مستشرقین منفی‌ست و این چیز جدیدی نیست. از نوشته‌های علامه قزوینی اگر شروع بکنیم، انتقاد شدیدی از کار مستشرقین در آن می‌خوانیم که اصلا من وقتی این را می‌خوانم، که خودم مستشرق هستم، احساس می‌کنم که هیچ گونه همکاری با چنین روحیۀ ملی‌گرا نمی‌توانیم داشته باشیم ـ مخصوصاً که قزوینی، خود در فرانسه و انگلستان با مستشرقین همکاری زیادی کرده بود - و در آثار فریدون آدمیت که قبلا عنوان کردم و خیلی از لحاظ علمی کار ایشان ارزش فوق‌العاده‌ای دارد، متاسفانه نظرهای خیلی منفی و انتقادهای شدید از کار غربی‌ها خوانده می‌شود که به نظر من بی‌انصافی کل است. یعنی اگر آدمیت واقعا آثار نیکی کدی خوانده باشد، نمی‌تواند آنچه راجع به نیکی کدی در پایان کتابش راجع به شورش علیه امتیاز رژی نوشته است، نمی‌تواند این را تکرار بکند. و متاسفانه برآورد مثبت و ارزشیابی منصفانه از آثار مورخین غربی در کارهای ایرانیان بندرت دیده می‌شود. اخیرا کتابی از خانم سیمین فصیحی منتشر شد، راجع به تاریخ‌نگاری در ایران، که باز از کار مستشرقین بطور کلی و از خانم آن لامبتون (Ann LAMBTON) بطور اخص انتقاد خیلی شدیدی می‌کند و آنهم با الفاظی مثل «جاسوس» و «آلت دست سفارت بریتانیا» و از این چیزها. و به نظر من این بی‌انصافی کل است و الان این سالهای اخیر نهضت جدیدی از طرف انتشارات ایران دیده شده و آن این است که از کارهایی که در غرب به زبانهای مختلف و بخصوص به زبان انگلیسی منتشر شده است ترجمه می‌کنند، ترجمه‌هایی اغلب غلط، ناقص و نارسا که باز چهرۀ منفی از کار غربیان منعکس میکنند. ولی بالاخره این ترجمههای ناقص نشان می‌دهد که در غرب کتابهایی منتشر می‌شود که حتا برای ایرانی‌ها ممکن است مفید یا جالب باشند و پدیدۀ جدیدی که این بیست‌¬ سی‌سال اخیر دیده شده این است که خیلی از دانشمندان ایرانی‌الاصل که در اروپا یا آمریکا زندگی می‌کنند، آثار با ارزشی به انگلیسی، فرانسوی و یا به آلمانی منتشر می‌کنند و این‌ها هم لحن ملی‌گرایی و ملی‌پرستی‌ای که در آثار ایرانیان ساکن ایران اغلب هست و هم از روشهای کار علمی و دانشگاهی که در غرب استفاده می‌شود در آن هم مشاهده می‌شود و شاید از آن طریق یک آشتی عجیبی میان دانشگاهها و دانشگاهیان غرب و دانشگاهیان ایران در زمینۀ تاریخ دیده بشود که امیدوارم در آینده فهم متقابل بیشتری داشته باشیم. یعنی هم امیدوارم که هم مورخین غربی بیشتر آثار همکاران ایرانی ساکن ایران را بخوانند، فارسی نه فقط برای اسناد استفاده بکنند، بلکه برای کارهایی که راجع به اسناد در ایران منتشر می‌شود استفاده بشود. و در ایران هم متقابلا در غرب منتشر می‌شود بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد.
من اجازه دارم از شما یک سوال شخصی بکنم؟ این بدبینی که شما گفتید نسبت به مستشرقین غرب وجود دارد، احتمالا این بدبینی ناشی از این فکر است که می‌گویند مستشرقین سیاستهای دولت‌هایشان را دنبال می‌کنند...
یان ریشار: بله، کاملا.
شما شاید بتوانید برای ما توضیح بدهید، خود شما بعنوان کسی که سالهای زیادی از عمرتان را برای این کار گذاشته‌اید، چه علاقۀ شخصی‌ای داشته‌اید که به ایران بپردازید؟ چه چیزی شما را با ایران پیوند داده است؟
یان ریشار: البته تاریخ پیوند من با فرهنگ ایران برای شنوندگان دویچه‌وله اصلا جالب نیست و فقط چیزی که می‌توانم به شما بگویم این است که من اول به تاریخ ایران علاقه پیدا نکردم. من اول به شعر فارسی و به ادب فارسی علاقه پیدا کردم و به مطالعۀ عرفان و فلسفه در ایران. به مرور زمان و شاید به مناسبت اینکه در دورۀ انقلاب من در ایران بودم و تمام این اتفاقات را از داخل تجربه کردم، سعی کردم برای خودم جوابی بدهم، به سوالهای اصلی زمانی که در آن زندگی می‌کردم و آن اینکه چطور نهضت‌های مذهبی در ایران پیدا شده و چطور نسبت به گرایش تجدد و برخورد با فرهنگ غربی و اینها سازش کرده یا نکرده است. و من به مطالعۀ این پدیده پرداختم که برای من قبل از اینکه یک مطالعۀ دانشگاهی و علمی بشود، یک موضوع حیاتی بود. چون در آن زندگی کرده بودم و می‌خواستم بفهمم. و هنوز هم که هست جواب قطعی برای این مسئله پیدا نکردم و دنبال این قضیه هستم که چطور می‌شود که در ایرانی با این سابقۀ فرهنگی و تاریخی این خشونت و این افکار جدید اسلامی‌کردن حکومت پدید بیاید و تمام این تئوری‌های جدید حکومتی و سیاسی. من هنوز هم در مطالعۀ این موضوع گیر کرده‌ام و با اینکه مورخ حرفه‌ای نیستم، اما مطالعاتی دارم که اگر به درد معاصرین بخورد، خوشحال می‌شوم که منتشر بکنم. متاسفانه راه ایران بر روی من بسته شده و الان از دور مطالعه می‌کنم، بخصوص از روی اسنادی که در غرب قابل دسترسی هست و از روی کتابهایی که منتشر می‌شود و باز می‌توانم بگویم که بدون مراجعه به اصل اسناد در داخل ایران، باز کار خیلی زیاد هست و با اینکه ممنوع‌الورود به ایران شده‌ام، علاقۀ من به ایران و به فرهنگ ایران و حتا به شعر فارسی کم نشده است. خیلی ممنونم آقای پرفسور ریشار

محمدحسن محب
۱۱:۵۷۰۱
اسفند

در تاریخ معاصر ایران از ۵ فقره درگذشت به عنوان مشکوک و حتی «شهید» یاد شده اما به مرور کمتر شده است. این چهره‌ها عبارتند از: غلامرضا تختی (قهرمان کُشتی)، جلال آل احمد (نویسنده)، دکتر علی شریعتی (اسلام‌پژوه و استاد دانشگاه)، صمد بهرنگی (نویسنده کودکان) و آیت‌الله سیدمصطفی خمینی (فقیه و مجتهد و فرزند امام خمینی).

به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «مطابق اعلام حجت‌الاسلام محتشمی‌پور قرار است به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت مشکوک یا شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی دو همایش در تهران و نجف برگزار شود. یکی فردا ۲۸ مهر در نجف و دیگری اول آبان در محل اجلاس سران در تهران. علت انتخاب سیدعلی خمینی به عنوان ناطق پیش از دستور نماز جمعه این هفته تهران نیز همین مناسبت است؛ هر چند که نوه امام خود هیچ گاه عموی خود را  ندیده، زیرا بعد از انقلاب به دنیا آمده است.

اگر چه در ادبیات رسمی از آیت‌الله سیدمصطفی خمینی با لفظ «شهید» یاد می‌شود و در تهران خیابان و بیمارستانی به نام «شهید مصطفی خمینی» است اما پدر ایشان - امام خمینی (ره) - هیچگاه این لفظ را درباره آقامصطفی به کار نبردند و حتی گویا موافق برگزاری مراسم سالگرد هم نبودند و به همین خاطر اول بار در سال ۷۶ و به مناسبت «بیستمین سالگرد شهادت» مراسمی برگزار شد.

برخی معتقدند دلیل پرهیز امام از به کارگیری لفظ «شهید» به این خاطر نبود که معتقد به قتل و شهادت نبودند بلکه به سبب رابطه پدر و پسری و برای غلبه بر عواطف بود و به سبب شخصیت عرفانی و این که بین فرزند خود و دیگرا تفاوتی قایل نیستند، بود و نیز این که تنها ۴ ماه قبل از آن برای درگذشت مشکوک دکتر شریعتی در لندن هم تعبیر «فقد» را در نامه به دکتر یزدی به کار بردند.

در تاریخ معاصر ایران از ۵ فقره درگذشت به عنوان مشکوک و حتی «شهید» یاد شده اما به مرور کمتر شده است. این چهره‌ها عبارتند از: غلامرضا تختی (قهرمان کُشتی)، جلال آل احمد (نویسنده)، دکتر علی شریعتی (اسلام‌پژوه و استاد دانشگاه)، صمد بهرنگی (نویسنده کودکان) و آیت‌الله سیدمصطفی خمینی (فقیه و مجتهد و فرزند امام خمینی).

درباره جهان‌پهلوان تختی تقریبا می‌توان گفت فرضیه قتل رنگ باخته و احتمال خودکشی بالاتر است؛ هر چند که مسئولیت فشارهایی که او را به این نقطه رساند، قطعا متوجه حکومت بوده است. بابک تختی هم اصرار ندارد فرضیه قتل را پر رنگ کند و همین بحث مسئولیت را پیش می‌کشد.

در ماجرای درگذشت دکتر علی شریعتی نیز دیگر مانند سال‌های اول انقلاب تعبیر شهادت و شهید به کار نمی‌رود و احسان شریعتی هم مانند بابک تختی به دنبال اثبات فرضیه قتل و شهادت پدرش نیست و تنها می‌پرسد: چرا یک استاد دانشگاه را از شغل خود محروم کردند و خودش و پدرش را به زندان انداختند و بعد وادار به خانه‌نشینی کردند تا ناگزیر از مهاجرت شود؟ او هم مسئولیت مرگ در ۴۳ سالگی را متوجه حکومت می‌داند اما از تعبیر قتل استفاده نمی‌کند.
در ماجرای صمد بهرنگی نیز همراه او هنگام شنا در رود ارس بعد از انقلاب به ایران برگشت و گفت: صمد شنا نمی‌دانست و غرق شد و ادعای قتل توسط عامل ساواک یعنی من او را خفه کرده‌ام.

شمس آل احمد هم اصرار داشت مرگ برادرش را قتل و کار ساواک جلوه دهد و کار به رویارویی با خانم سیمین دانشور هم کشید. چون همسر جلال می‌گفت در اسالم (گیلان) بودیم و سرِ جلال روی دامن من بود که چشم از جهان بست و قتل در کار نبود. آنها که می‌گویند او به قتل رسیده، لابد منظورشان این است که من کُشته‌ام! با این حال شمس آل احمد دست‌بردار نبود و فرضیه قتل را کنار نگذاشت.

درباره آیت‌الله سیدمصطفی خمینی هم هیچ کس به اندازه حجت‌الاسلام محتشمی‌پور معتقد به «شهادت» ایشان نیست. جالب این که چند سال پیش همین آقای محتشمی‌پور در گفت‌وگو با مجله آسمان درگذشت مرحوم آیت‌الله خویی در نجف را هم غیر طبیعی اعلام کرد و گفت صدام در سال‌های آخر درصدد حذف ایشان بود و آیت‌الله خویی را به شهادت رساند.

اولین واکنش امام خمینی به درگذشت سیدمصطفی این بود: «از الطاف خفیه الهی بود.» اندک زمانی بعدتر که شعله‌های انقلاب درگرفت مشخص شد منظور امام چه بود.

روایت حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر محتشمی پور اما از این قرار است: «چند ماه قبل از شهادت وقتی به عیادت آیت‌الله جزایری یکی از علمای نجف رفته بود، حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب پسر مرحوم جزایری خدمت حاج آقا مصطفی می‌رسد و می‌گوید دو نفر ایرانی آمدند و می‌خواهند با شما ملاقات کنند.
ایشان فرمودند: بگویید بیایند بالا. آنها با حاج آقا مصطفی خمینی آرام صحبت می‌کنند و بعد از آن حاج آقا مصطفی برای دوستان نقل می‌کنند که آنها گفتند ما اعضای تیمی هستیم که ساواک این تیم را فرستاده است. این توضیح را بدهم که در ۱۳۵۵ که حکومت بعث عراق با شاه آشتی کرد و صدام با شاه در الجزایر ملاقات کرد، توافقی بین ایران و عراق امضاء شد که از آن به بعد کاروان‌های یک هفته‌ای برای زیارت کربلا توسط اوقاف زمان شاه تنظیم می‌شد و به کربلا می‌آمدند.
در میان این کاروان‌ها عوامل ساواک هم حضور داشتند که با استخبارات عراق هم همکاری بسیار نزدیکی داشتند. یک تیمی در قالب همین کاروان‌ها آمده بودند که برای تعقیب و چگونگی حضرت امام فعالیت می‌کردند که این دو نفر در این تیم بودند و به حاج آقا می‌گویند که رأی ساواک برگشته و قبلا می‌خواستند امام را ترور کنند اما بعدها گفتند که حاج آقا مصطفی را تعقیب و مراقبت کنید و الان برنامه ترور شما در دستور کار است.
علت آن هم این است که امام عمر خود را کردند اما خطر جدی برای رژیم شاه شما تشخیص داده شدید و الان ساواک معتقد است اگر امام اعلامیه می‌دهد و سخنرانی می‌کند این شما هستید که امام را تحریک می‌کنید و اگر شما ترور شوید با یک تیر دو نشان زده می‌شود یکی این که امام ساکت می‌شود و آخر عمرش است و دوم این که خطری را که برای آینده رژیم شاهنشاهی وجود دارد، شما تشخیص داده شدید. اما ما در این مدتی که از شما تعقیب و مراقبت می‌کردیم دیدیم که شما درس و بحث انجام می‌دهید و به عبادت و کربلا و نجف می‌روید پس ما منقلب شدیم که چرا دست ما به خون شما آلوده شود پس تصمیم گرفتیم مخفیانه شما را مطلع کنیم.

حاج آقا مصطفی خمینی گفتند آنها دنبال این مسأله نیستند. این کار هم با نظر ساواک انجام شده تا من را بترسانند تا مانع فعالیت‌های انقلابی و سیاسی من شوند. لذا حاج آقا مصطفی خمینی هیچ توجهی به این موضوع نکردند بعد که حادثه شهادت ایشان رخ داد و ایشان را به بیمارستان منتقل کردند، مشاهده شد که در سینه و پشت کمر ایشان لکه‌های بنفش رنگی است یکی از پزشکان ایرانی که از خارج آمده بود گفت اگر اجازه دهید کالبدشکافی انجام دهیم تا مشخص شود آن سمی که به او دادند چه نوع سمی است و قطعا این کار، کار ساواک است اما حضرت امام اجازه کالبدشکافی ندادند. اما برای پزشکان مسلم بود که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است چرا که به مرز پنجاه سالگی نرسیده بودند و هیچ بیماری نداشتند اما یک‌مرتبه چراغ عمرشان خاموش شد.
پزشک ایرانی که از خارج آمده بود گفت: سرویس‌های امنیتی کشورهای خارج برای این که مخالفین خود را از بین ببرند و مشخص نشود که آنها این ترور را انجام دادند، از یک نوع سم‌هایی استفاده می‌کنند که در لیوان آب یا چای می‌ریزند؛ بدون این که رنگ و مزه آن عوض شود، در بدن تأثیر می‌گذارد اما این گونه نیست که فوری از بین برود یک هفته الی ده روز طول می‌کشد و کم‌کم اشتهایش کم می‌شود و مثل شمعی خاموش می‌شود. در زمان حیات هیچ اثری در بدن ندارد اما بعد از فوت علایمی در بدن او ظاهر می‌شود که مشخص می‌شود که فرد مسموم شده و سمی به او خورانده شده است.»

منبع:http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3689224

محمدحسن محب
۱۱:۵۱۲۶
بهمن

روز شنبه اول فروردین ١٣٦٠ تا روز شنبه ١٨ دی ١٣٩٥ -یک روز قبل از رحلت- به مدت ٣٥ سال، آیت الله هاشمی رفسنجانی خاطرات خود را هر روز ثبت کرده است. تاکنون در تاریخ مدون ایران زمین و شاید دنیا، سیاست مدار و دولتمردی نبوده که چنین زمان طولانی، مداوم و منظمی یادداشت روزانه نوشته و از خود بر جای گذارده و در دوران حیات خود به دست چاپ سپرده باشد. اهمیت و مختصات این نوشته های مختصر و گاه به ظاهر دوپهلو و مبهم در تاریخ معاصر ایران چیست؟
     خاطره نویسی همزاد عصر پیدایش مدرنیته است. ثبت لحظه های حساس تاریخی، به ویژه آنها که در سرنوشت یک ملت تاثیرگذارند و برخورد معرفت شناسانه با آنها، از کارکردهای اصلی خاطره نویسی، به عنوان یک گرایش ادبی-تاریخی مدرن است. سی رایت میلز، جامعه شناس آمریکایی و صاحب سه گانه «نخبگان قدرت»، خاطره نویسی را به مثابه روشی برای تولید دانش می داند و توصیه می کند همه یک «دفتر یومیه» داشته باشند و منظم بنویسند. به اعتقاد میلز، یادداشت روزانه، نشانه ای از بلوغ روشنفکری است. او تجربه را یک منبع کار فکری اصیل می داند که ما از طریق ثبت خاطرات، به گسترش عادت خودبازتابی می پردازیم و یاد می گیریم که چگونه دنیای درونی خود را بیدار نگاه داریم. به اعتقاد میلز، اینکه گفته می شود «تجربه داشته باشید»، به این معناست که بتوانیم گذشته را در زمان حال قرار دهیم و به کار گیریم و راه اصلی به کارگیری تجربه، ثبت خاطرات است.
     خاطره نویسی اساس معرفت شناختی دارد و روشی برای تبیین، توصیف و توضیح رفتار به مثابه تجربه زیستی بشر و ارائه آن به صورت خلاق و نظام مند به شمار می آید. خاطره نویسی یک گام فراتر از تجربه کردن است، چراکه خاطره نویس تلاش می کند آنچه را تجربه کرده است، بشناساند، شرح و توضیح دهد و آن را تبیین و توصیف کند. خاطره نویسی، فراتر از سندیت تاریخی است؛ حتی فراتر از نوع ژانر ادبی برای توسعه خلاقیت ها است و امروز خاطره نویسی به یک متد علمی تبدیل شده است.
    اهمیت منبع دست اول
     منابع دست اول، منابع نزدیک به یک واقعه هستند که رعایت آنها در تحلیل، تحقیق و پژوهش، باعث افزایش اعتبار و ارزش اثر می شود. در تاریخ نویسی، همیشه توصیه شده است که در صورت امکان از منابع دست اول استفاده کنند. تاریخ شناسان با دقت و واقع بینی، منابع دست اول را با موشکافی زیادی بررسی می کنند. یک منبع دست اول مثل دفتر خاطرات روزانه، می تواند بازتاب صادقانه، دقیق یا کامل نظر شخصی یک نفر درباره رویدادها باشد. البته خاطره نویسان ممکن است برخی رویدادها را اشتباه متوجه شوند یا عمدا یا سهوا تحریف کنند. پس در هر منبع دست اول تاریخی، محقق و مورخ، باید بتواند میزان و جهت سوگیری را ارزیابی کند. ضمن اینکه محتوای دفاتر خاطرات، مانند رشته زنجیری به هم متصل است و برای قضاوت صحیح، باید تمام متن در کنار یکدیگر مورد توجه باشد و شرایط و مقتضیات زمان نگارش و زمان انتشار و موقعیت نویسنده خاطرات نیز از نظر دور نماند.
    مختصات خاطرات هاشمی رفسنجانی
     مجموعه خاطرات هاشمی رفسنجانی گنجینه ای بس ارزشمند برای تاریخ معاصر ایران است؛ به قول مسعود بهنود، از سه دوره از تاریخ معاصر ایران، سه کتاب مانده است که عبارت اند از: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه و خاطرات اسدالله علم و خاطرات هاشمی رفسنجانی که از اتاق خلوت های قدرت، خاطره دست اول دارند؛ از این منظر منابع دست اولی هستند که دوره ناصرالدین شاه و محمدرضاشاه و جمهوری اسلامی را بازنمایی می کنند. آثار دیگری که همین ادعا را داشته اند، با اینها ارزش برابری ندارند. از این میان اعتمادالسلطنه و اسدالله علم، نگران بوده اند که مبادا در زمان حیاتشان، نوشته ها به دست شاه و ماموران بیفتد و برای چاره کار، جا در جا جملاتی در ابراز وفاداری به شاه وقت باقی گذاشته اند. خاطرات هاشمی رفسنجانی این خوف را ندارد، اما چون در زمان حیات نویسنده منتشر شده، از نگرانی های دیگری سرشار است.
     آیت الله هاشمی، سیاست مدار کلیدی نظام جمهوری اسلامی، از ابتدای انقلاب در بالاترین مناصب حضور داشته است. تصمیم گیری های او در نظام جمهوری اسلامی، اهمیتی دست اول و تردیدناپذیر داشته و به همین دلیل، یادداشت های روزانه آیت الله، منبعی بی بدیل برای درک درست تاریخ معاصر است و هیچ مورخی نمی تواند آن را نادیده بگیرد.
     خاطرات آیت الله بیشتر از آنکه تحلیلی باشد، خبری است؛ یعنی ثبت ساده رویدادهای هر روز، به نحوی که خواننده خاطرات امکان درک و تفسیر و تعبیر داشته باشد. مثلا این خاطره را بخوانید: «عصر از ستاد کل نیروهای مسلح نامه ای رسید که آیت الله خامنه ای از من خواسته بودند، دولت با پیشنهاد کمیسیون دفاع، مبنی بر کم شدن دو درصد بودجه دستگاه ها و اضافه شدن ٤٠ میلیارد تومان به بودجه نیروهای مسلح دخالت نکند. تلفنی با رهبری صحبت کردم. ایشان از این تصمیم منصرف شدند. مشکلات زیادی درست می کرد». این یک رویداد ثبت شده است. تفسیر و تاویلی ندارد، اما از نظر تاریخی دارای اهمیت است، چون فکت هایی را در اختیار مورخان قرار می دهد که از کنارهم قراردادن آن می توانند قضاوت های مقرون به حقیقت، از یک دوره تاریخی به دست آورند. خاطرات آیت الله، خودمانی و به دور از تکلف و ریاکاری است: «در خانه بودم و بیشتر تنها. مهدی و فرشته نزدیک ظهر آمدند ولی برای ناهار نماندند. تنها خوردم. عصر عفت و محسن و فائزه و فاطی با بچه هایشان از گنبد برگشتند؛ منزل شلوغ شد و رونق گرفت. فاطی سفره هفت سین را چید. سین کم داشتیم؛ کاظم رفت خرید و آورد» یا این خاطره: «عصر یک فیلم دیدم درباره آزاده ای که مراجعت کرده و به خاطر سوختگی صورت زشت شده و نمی خواست به خانه اش برگردد و همسرش او را ببیند که با تدبیر دکتر روان شناس به خانه برگشت. خیلی گریه کردم؛ چندین دستمال اشک خیس شد». در خاطرات آیت الله، اعضای خانواده، مخصوصا همسرشان، خانم عفت مرعشی و مسائل مرتبط با آنها، نقش پُررنگی دارند: «در سفر به قزاقستان، معلوم شد که همسر رئیس جمهور به خاطر کسالت به استقبال عفت نیامده و برنامه ضیافت شام را لغو کرده است. عفت خیلی ناراحت بود و همه را هم ناراحت کرد» یا این خاطره: «ظهر عفت و محسن، ناهار در دفترم بودند. عفت بعد از ماه ها که به عنوان اعتراض به رئیس دفترم به دفترم نمی آمد، با وساطت پاسداران و خواهش آقای میرمحمدی (رئیس دفتر) آمده بود».
     خاطرات آیت الله، اطلاعات نابی را در اختیار آیندگان قرار می دهد. این اطلاعات آنها را به رویداد مشخصی راهنمایی می کند و به خواننده دریافت تاریخی می بخشد. «آقای حیدر علی اف، [رئیس جمهور آذربایجان] گفت که منطقه زنگلان، زیر آتش ارامنه است و مردم برای فرار از ارس به طرف ایران می روند و عاجزانه استمداد کرد. پیشنهاد مشخص با اصرار این است که ما در جنگ به نفع آنان شرکت کنیم و صریحا می گویند ما همه [کشور] آذربایجان را در اختیار شما می گذاریم و آماده ایم جمهوری اسلامی در آذربایجان تشکیل شود و بدون کمک ایران نمی توانیم دفاع کنیم و امکان پیشرفت ارامنه تا باکو هم وجود دارد. گفتم این تصمیم بسیار بزرگی است که باید عواقب آن بررسی شود و باید در تهران بررسی کنیم و جواب دهیم».
     خاطرات سبب می شود یک رویداد به صورت اصلی خود در دل تاریخ ماندگار شود. بسیاری از حوادث، به دلیل اینکه نقل نمی شوند، با وجود اهمیتی که دارند، از یادها می روند. خاطره می تواند جلوی تحریف تحولات تاریخی را بگیرد. خاطره، نقل رویداد است و می تواند نتیجه درستی از یک تحول ارائه دهد.
     یا این خاطره مهم تاریخی: «فورا با آیات مشکینی، خامنه ای و امینی برای مذاکره با امام به جماران رفتیم. ساعت نه ونیم شب رسیدیم. با اینکه امام معمولا شب ها ملاقات نمی دادند، ما را پذیرفتند. آیت الله خامنه ای و من درباره ترجیح حفظ آیت الله منتظری صحبت کردیم؛ امام با جدیت رد کردند. پیشنهاد شد که لحن نامه تعدیل شود. این را هم نپذیرفتند. درخواست شد از صداوسیما پخش نشود، قبول نکردند. من پافشاری کردم. امام با مشاهده اشک های من، گفتند که امشب صبر می کنند و پخش را به فردا می اندازند. قانع نشدم و با اندوه از خدمت امام مرخص شدیم. آقایان به منزل ما آمدند و تا ساعت ١٢ شب درباره راهکارها مذاکره کردیم. فردای آن شب تلخ، هنگام طلوع فجر، فرستاده امام به منزل من آمد و گفت امام فرموده اند، فلانی دیشب با ناراحتی رفت؛ به او بگو که از انتشار نامه منصرف شده ام، نگران نباش». خاطرات آیت الله گاه حالت پند و اندرز هم دارد و می تواند به نسل های آینده، پندهای سودمندی را تقدیم کند. «اگر بخواهند مسئله لبنان را حل کنند، راه دارد. راه مشخص است. آزادی گروگان ها راه حل دارد. راه حل عاقلانه و مدبرانه دارد. با این قلدری ها و این برخوردهای مغرورانه و با ستمگری نمی توانید مسئله آنجا را حل کنید. بیایید عاقلانه وارد شوید. ما هم کمک می کنیم، مسائل آنجا را حل کنیم که مردم منطقه بتوانند در صلح و صفا زندگی بکنند».
     خاطرات صرفا نقل یک رویداد برای سرگرمی نیست، بلکه خود دانشنامه کوچکی است که معلومات بسیار ارزشمندی از یک دوره تاریخی به خواننده می دهد. این خاطره را بخوانید: «[حضرت امام] چشمشان را باز کردند و شمرده با صدای ضعیف اضافه کردند: اگر متحد باشید، انقلاب پیشرفت می کند. مکثی کردند و ادامه دادند: به خصوص بین شما و آقای خامنه ای، نگذارید خنّاسان بین شما و ایشان فتنه کنند».
     یا این خاطره مربوط به ترور دوم آیت الله: «برای مراسم آغاز جشن های دهه فجر به مرقد امام رفتیم. چند دقیقه از صحبت من نگذشته بود که صدای چهار شلیک تیر از راه دور شنیده شد. اول خیال کردم لامپ های برق ترکیده ولی شعارهای مرگ بر منافق و تجمع مردم در ضلع غربی مرقد، روشن کرد که گلوله شلیک شده. ولی من تعادلم را حفظ کردم. احمد آقا هم از پشت پرده آمد و تا آخر صحبت کنار من ایستاد. خوشبختانه خونسردی خود را به خوبی حفظ کردم».
     و این خاطره مشهور: «از خاطرات جالب امروز، اظهارات علی، فرزند فاطمه است که چون او را از رفتن به لب بام نهی کردم، رنجید و به مادرش گفته می خواهد به دکتر جاسبی رای بدهد، چون باباجون با او دعوا کرده! از بچه سه ساله اظهارات جالبی است».
     شخصیت های پُررنگ در خاطرات آیت الله، در ١٠ جلد نخست مجموعه، اغلب فعالان انقلاب و فرماندهان و دست اندرکاران جنگ هستند. امام خمینی، بنیان گذار جمهوری اسلامی، در راس شخصیت های این دوره از خاطرات هاشمی قرار دارد و بخش مهمی از یادداشت ها را دیدارهای او -به عنوان فرمانده جنگ و جانشین فرمانده کل قوا- با رهبر انقلاب تشکیل می دهد.
     در ١٠ جلد بعدی، اغلب کارگزاران نظام، وزیران، سران احزاب و تشکل ها، متولیان اقتصاد کشور و دست اندرکاران سیاست خارجی، در خاطرات برجسته هستند. ملاقات های مستمر و پُربار با آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب، از جمله مهم ترین موارد است. همچنین سفرهای متعدد داخلی و خارجی و مسائل عنوان شده در آنها، مخصوصا مواردی که در ملاقات با برخی شخصیت ها، از جمله ملاقات های مستمر با آقای صفرمراد نیازُف، رئیس جمهور ترکمنستان، درباره مسائل منطقه ای و بین المللی، به کرات مطرح و در مجموعه خاطرات ثبت شده، بسیار مهم و دارای ارزش تاریخی است.
    آسیب شناسی خاطرات آیت الله
     برخی معتقدند کتاب هایی نظیر خاطرات هاشمی رفسنجانی تاریخ نیستند و بی ارزش اند و فقط برای دفاع از نویسنده و بزرگ نمایی او نوشته می شوند، به آن نشانی که حقیقت را به تمامی نمی گویند و حتی کوشش بسیاری هم برای واژگونه نشان دادن آن و پنهان داشتن واقعیت ها به کار می برند. البته این سخن غلطی است، اما حتی در صورت صحت نیز از اهمیت این نوع کتاب ها نمی کاهد.
     کتاب هایی که تاکنون سیاست مداران در دنیا منتشر کرده اند، مانند خاطرات کلینتون، اوباما، نیکسون، کیسینجر، تاچر، چرچیل و ژنرال دوگل، عموما بعد از پایان دوره حضور در قدرت نگاشته اند و یادداشت روزانه نیستند. در این کتاب ها در کنار خدمات سیاسی، به خطاهای نویسندگان نیز پرداخته شده و اتفاقا جزء جالب ترین بخش های این کتاب هاست، اما در کتاب های خاطرات که تاکنون در ایران به چاپ رسیده، از جمله ٦٠ سال صبوری و شکوری، ابراهیم یزدی، آن سوی اتهام، عباس امیرانتظام، درس تجربه، ابوالحسن بنی صدر، از نهضت آزادی تا مجاهدین، لطف الله میثمی، امنیت ملی و دیپلماسی هسته ای، حسن روحانی، ایستگاه آسمان، سیدرحیم صفوی، کالک های خاکی، عزیز جعفری و خاطرات آیت الله منتظری، مصباح یزدی، جنتی، مهدوی کنی، ناطق نوری، محمدی ری شهری، صادق طباطبایی، محسن رفیق دوست و محمد هاشمی، هیچ اشاره ای به خطایی نیست. انگار که خطا و اشتباهی در کارنامه شان نیست و اگر هم هست، ناشی از حسن نیت نویسنده و اعتماد به کسانی است که بی وفا و قدرناشناس و فراموشکار بوده اند. در کتاب خاطرات آیت الله نیز به اعتبار اینکه در زمان حیات ایشان منتشر شده و به دلیل حضور در ساختار قدرت، چنین مواردی انگشت شمار است. گفته می شود در این خاطرات، معمولا ننوشته ها بیشتر از نوشته هاست؛ حتی بسیاری از فکت هایی که به دست می دهند، قابل مناقشه است و چون به منظوری جز فاش گویی و روشنگری نوشته شده اند، در زمره کتاب های گره گشای تاریخی به حساب نمی آیند. برای این ادعا باید گفت، یک تاریخ نگار متبحر و کارکشته، حتی از لابه لای سطور این قبیل خاطره نویسی ها نیز می تواند منظور نظر و حرف اصلی نویسنده را استخراج کند.
     برخی چنین تصور می کنند که آیت الله، خاطرات خود را با رمز و راز نوشته تا در آینده تنها خودش بتواند تفسیر کند! چنین تصوری هم اشتباه است. آقای هاشمی، نویسنده ای زبردست بود و چنان عنان کلام را به دست می گرفت و بر کاغذ جاری می ساخت که باعث حیرت و شگفتی می شد؛ اما ادعای راز و رمزنویسی را باید یک کلی گویی دانست که مصداق چندانی در خاطرات آیت الله ندارد. در سبک نوشتاری او پرهیز از قطعیت وجود دارد؛ برای همین از کلماتی مثل شاید، لابد، گویی، انگار، احتمالا و نظایر آن بیشتر استفاده می کرد.
     ساختار جمله بندی نوشتارهای آقای هاشمی، بسیار بدیع و خاص بود. اوج این نوشته را می توان در مقدمه کتاب فلسطین و همچنین کتاب امیرکبیر مشاهده کرد. برای کتاب عبور از بحران، ایشان مقدمه ای را فی البداهه در ٤٠ صفحه دست نویس نوشت که من هر بار می خوانم، هنوز لذت می برم. گاه ممکن است کسانی این تبحر قلمی را با دوپهلونویسی، حقیر جلوه دهند، اما چنین استادانه قلم زدن، مهارتی است که توان کلامی نویسنده را عیان می کند.
     آیت الله در نوشتن خاطرات، مختصرنویسی می کرد، به همین خاطر برخی گمان می برند او زبان ایماواشاره به کار گرفته و تصور می کنند هاشمی در خاطراتش هم اطلاعات داده و هم نداده، یعنی اصل مطلب را نزد خودش نگه داشته است. این هم جزء توهمات است. یادداشت های روزانه به همین شکل ثبت می شود و این نوشته ها، با سنجیدن قراین و شواهد دیگر، توسط مورخان در نگارش تاریخ مورد استفاده قرار می گیرد.
    سخن آخر
     خاطرات روزنوشت آیت الله هاشمی رفسنجانی که به مدت ۳۵ سال، با زحمت و ممارست بسیار، ثبت و ضبط شده، به لحاظ موقعیت سیاسی نویسنده خاطرات در ساختار نظام جمهوری اسلامی، سند ماندگار تاریخی و میراث گرانبهایی برای آیندگان است. در این خاطرات، مطالبی مطرح شده است که می تواند فتح بابی برای تشریح موضوع و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی باشد.
     این خاطرات از جهت اینکه در همان روز و در همان حال و هوا نگاشته شده و همچنین با فاصله زمانی مناسبی انتشار یافته، به نحوی که اغلب اشخاص مورد اشاره در خاطرات در قید حیات هستند و امکان توضیح و تصحیح و تشریح دارند، از اهمیت تاریخی بسیاری برخوردار است. برای اعتبارسنجی، لازم است این خاطرات در سنجه پژوهشگران مستقل بی طرف قرار گیرد تا عیار و روایی آن مشخص شود. مواردی که تاکنون انتشار یافته است، انصافا به دور از حب و بغض بوده و قرین حقیقت نگاشته شده و تا امروز کسی ادله قابل قبول و مشخصی برای نقض آن ارائه نکرده است. شکی نیست که مخزن الاسرار انقلاب همه ناگفته های خود را در خاطرات نگفته، اما همین قدر که گفته، چنان بااهمیت است که خزانه بزرگ تاریخی و منبع دست اول برای عموم پژوهشگران و مورخان تاریخ معاصر به شمار می آید.
   
     امید است انتشار باقی مانده این مجموعه به تعداد ٢٢ جلد دیگر، همراه با انتشار اسناد و مدارک مربوط به خاطرات و نقد عالمانه آن توسط فرهیختگان و دانشمندان و نیز تشویق دیگر حاضران عرصه سیاست و فرهنگ به نگارش یادداشت روزانه و انتشار آن، گام بزرگی در شفاف سازی عملکرد گذشتگان و تجربه اندوزی برای آیندگان و بهره برداری خردمندانه از آن برای اعتلای کشور عزیزمان ایران باشد.

محمدحسن محب
۱۱:۴۶۲۱
بهمن

به طور مسلم رضا شاه پهلوی در تاریخ معاصر ایران نقش بسیار مهمی را ایفا کرده است ولی سوال این است که آیا این نقش مثبت بوده است یا منفی؟ از لحاظ سیاسی شاید براندازی سلسه قاجار چندان تحول عظیمی در تاریخ ایران به حساب نیاید چراکه رضاه شاه نیز تا حد بسیاری پیرو همان روش سلطنت پادشاهان قاجار بوده و حتی می‌توان گفت که وی روند حرکت جامعه به سوی دموکراسی را که در اواخر دوره قاجار توسط مشروطه‌خواهان آغاز شده بود را به تاخیر انداخته و حتی متوقف ساخت ولی از دیگر لحاظ همچون اجتماعی، اقتصادی، امنیتی و غیره رضاشاه پایه‌گذار تحولات عظیمی در جامعه بوده است و نقش بسزایی در سوق دادن جامعه ایرانی به سوی مدیرنیته داشته است.
سوال اینجاست که آیا جامعه ایرانی نیازمند چنین تحولاتی بوده است؟ آیا این تحولات را می‌توان مخرب فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی نیز دانست؟ البته با کنکاشی در برخی از اقدامات رضا شاه همچون کشف حجاب می‌توان چنین نتیجه گرفت که این اقدامات در روند حرکتی جامعه ایران به سمت مدرنیته همچون همان روند مظروطه خواهی با افزایش روابط بین ایران و کشورهای اروپایی در زمان قاجار نیز وجود داشته و شاید حتی برخی از این تحولات بدون حضور رضا شاه نیز در جامعه رخ می‌داد ولی مسلما حرکتی چکشی رضا شاه به این روند سرعت بسیاری داد و حس تجددخواهی وی در سطح جامعه نه فقط در دربار به مراتب از پادشاهان قاجار بیشتر بوده است.
به هر تقدیر به نظر می‌رسد که نیاز است که بدون تعصب و پیش‌داوری اقدامات رضا شاه مورد بررسی قرار گرفته و جایگاه وی در تاریخ معاصر ایران مشخص گردد، به نظر من اگر رضا شاه در دوره حساس تاریخی خود به مردم‌سالاری یا همان دموکراسی در ایران اهمیت بیشتری می‌داد و در حفظ و حتی گسترش برخی از اصول فرهنگ ایرانی و اسلامی کوشش می‌کرد، وی را می‌توانستیم از بزرگترین افراد تاریخ ایران به حساب آوریم.


محمدحسن محب
۱۱:۴۱۲۰
بهمن


اگر دبیر تاریخ معاصر بودم آن بخش‌هایی که درباره شخصیت‌های تاریخی‌ است و وقایعی که آنها نقشی در رخدادش داشتند، کلاس درس را سر مزار دایر می‌کردم. مثلاً در آن قسمتی که از لطفعلی‌خان زند گفته است، اینکه جوانی رعنا و زیبارویی بود، شمشیرزنی قهار بود، روشنفکر و منصف و مردم‌دوست بود می‌گفتم کلاس این هفته ما سر مزار لطفعلی برگزار می‌شود. بچه‌ها را برمی‌داشتم و با خودم به بازار تهران می‌بردم، از گذرها و راسته‌ها می‌گذشتیم و پرسان پرسان از مغازه‌داران سراغ امامزاده زید را می‌گرفتیم تا در یکی از خم‌ها، بپیچیم و وارد امامزاده زید شویم. حیاط سنگفرش را دور می‌زدیم و ضلع شرقی امامزاده زیر تابلو سبزی که با رنگ روغن زردی نوشته آرامگاه لطفعلی‌خان زند، می‌ایستادیم. بچه‌ها بازار و پیچ و خم‌هایش را می‌دیدند و تعجب می‌کردند که مگر لطفعلی آخرین شاه زندیه نبود، مگر آخرین بار او در محاصره کرمان نبوده و تا آخرین حد توانش نجنگیده و شمشیر نزده است؟ پس چرا وقت مرگش سر از تهران و بازار پر پیچ و خم و پر از داستانش درآورده؟
بعد من به آنها می‌گویم او تا آخرین حد توانش جنگیده و شمشیر زده و بعد که ضربه تیغ از پشت سر به کتف راستش خورده، شمشیر از دستش افتاده و دیگر خستگی و درد و ضعف امانش نداده تا دوباره برش دارد و بجنگد. بعد به دستور آغامحمدخان به تهران آورده شده، 2 چشمش از چشم‌خانه بیرون کشیده و دستورات شرم‌آوری برای به خاک انداختن غرورش داده شده است. آخر هم شاه کور را رها کردند در زندانی. آغامحمدخان گفت باید زنده بماند تا هر روز تحقیر شود اما شاه وقتی دلیر باشد و مردم‌دوست و مهربان، کور و بینایش که فرق نمی‌کند. باز مردم منتظر بودند که برگردد. حتی اگر دیگر به زیبایی و دلیری و بینایی گذشته نباشد. آغامحمدخان ترسید و گفت جلاد او را با چپاندن دستمالی در گلو بکشد. او این دستور را شاید به دلیل فصاحت سخن‌وری لطفعلی داد. شاید هم به خاطر طعنه‌ و کنایه‌هایی که او نثار شاه قاجار کرده بود یا شاید به خاطر اینکه وقت نابینایی و درد و حصر، با سوز و آواز شعرهای شیخ محمود شبستری را می‌خواند و دل هر شنونده‌ای را به درد می‌آورد. گفت دستمالی بچپانند در حلق او تا دیگر نفسش بالا نیاید، آواز نخواند، شعر نخواند، تا زنده نباشد و خان قاجار از حسد روزی چندبار نمیرد.
گاهی که به بازار تهران می‌رویم برای خرید، سراغ امامزاده زید را از کاسبان بگیریم و چند پیچ و خم بیشتر پشت سر بگذاریم و سر مزار کسی برویم که می‌گویند شاه عادلی بوده. روشنفکر و ادیب بوده. می‌گویند اگر می‌ماند بار دیگر آوازه کریمخان زند را بلند می‌کرد. او اینجا در این بازار غریب است. مزارش هم به همان اندازه غریب و کوچک و غمگین. سری به شهریار جوان بزنیم که اینجا آرمیده و قصه‌ای به قصه‌های بازار هزارقصه تهران اضافه کرده است.

منبع:نوشته های وبلاگ یک خانم معلم تاریخ

محمدحسن محب
۱۵:۴۵۲۳
دی

🔸شعار مرگ بر گرانی به یُمن تبلیغ و پوشش بسیار گسترده‌ی رسانه ملی به عنوان خواسته معترضان راستین حادثه‌های اخیر تبلیع شد. به زعم این رسانه و هم‌سویانش، این بخش از پیام معترضان را باید شنید و مابقی اغتشاش و آشوب است. این قلم در مقام قضاوت در باره‌ی حادثه‌های اخیر، نحوه‌شکل‌گیری و ریشه‌های آنها نیست فقط می‌خواهد این ادعا را با صدق مدعای فراخوانندگان اولین تجمع در مشهد، افراد شرکت کننده در آن و شعارهای سرداده شده طی آن آزمون کند. با توجه به این‌که بنا به اظهار رسانه‌های مشهد، اولین تجمع در آن شهر توسط مال‌باختگان دو فساد سازمان یافته شامل پروژه‌ی پدیده‌ی شاندیز و مؤسسات اعتباری ثبت شده در مشهد صورت گرفت، آیا به‌سادگی می‌توان پذیرفت که ارتباطی بین متخلفان و مدیران سازماندهی ‌کننده‌ی آن دو رشته فساد و آن تجمع وجود ندارد؟

🔹نکته‌ی دیگر آنکه خطیب جمعه تهران در روز جمعه ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ در بررسی آن حادثه سخن غریبی گفت که تا کنون هیچ حقوق‌دانی بیان نکرده و دستِ‌کم ما تا این تاریخ از هیچ فقیهی نیز نشنیده‌ایم. اگر فرمایش ایشان مبنا قرار گیرد نه تنها باید صدها هزار میلیارد تومان از بیت‌المال در جبران هزینه‌ی متخلفان پرداخت کرد بلکه ایران بهشت مفسدان خواهد شد و دیگر آنان هیچ غمی نباید به‌خود راه دهند چون نهایتا هزینه‌ی تخلف آنان بر عهده‌ی خزانه‌ی عمومی است و دولت اسلامی ضامن جبران خساراتی است که متخلفان به دیگران وارد می‌کنند.

🔸اتفاق عجیبی در بازار پولی ایران رخ داده‌است. داستان از این قرار است که تعدادی مؤسسه اعتباری تحت عنوان تعاونی اعتبار در مشهد و چند شهر دیگر تاسیس شده‌اند. آنها بر خلاف قانون و بدون مجوز بانک مرکزی شروع به فعالیت می‌کنند. بعدها، در پیِ اخطارهای مکرر بانک مرکزی در مقاطع مختلف و با سازمانی جدید اقدام به اخذ مجور می‌نمایند. ولی، شگفت آنکه هم‌چنان به تخلف خود ادامه می‌دهند. میزان ریالی تخلف‌های رسیدگی‌شده تا کنون بر اساس اعلام‌های عمومی که به‌صورت متفرق از سوی مقام‌های بانک مرکزی انجام شده بیش از ۲۶ هزارمیلیارد تومان است. این رقم در حدود ۱.۷ درصد تولید ناخالص داخلی کشورمی‌باشد. جمع تعداد سپرده‌های افتتاح شده توسط این مؤسسه‌ها بیش از ۳.۴ میلیون فقره است. صرفا مؤسسه‌ی ثامن الحجج ۱.۳ میلیون فقره دریافت سپرده داشته‌است.

🔹میزان سودی که این مؤسسه‌ها به سپرده‌گذاران می‌دادند رقمی بین ۲۰ الی ۳۸ درصد و درموارد خاص ۸۴ درصد هم بوده‌است. دقیقا بر خلاف عرف بانکداری، هر چه اندازه‌ی سپرده بیشتر بوده، نرخ سود نیز بالاتر بوده‌است. اگر بپذیریم که سپرده‌گذاران خُرد فریب خورده‌اند آیا می‌توانیم بپذیریم که سپرده‌گذاران ارقام بزرگ نیز فریب خورده‌اند و یا آنان کاملا آگاهانه این کار را انجام داده‌اند؟ آیا آنها نمی‌دانسته‌اند که چنین درآمدی از طریق مشروع و قانونی محال است و صرفا از طریق خلاف قابل تامین است؟ در واقع آنها وارد یک قمار خطرناک شده بودند که قاعدتا با آگاهی بوده‌است؟ آیا اکنون ملت باید هزینه‌ی آنان را پرداخت نماید؟ کدام تولید و یا تجارت می‌تواند چنین درآمدی داشته باشد و این سودها چگونه تامین می‌شده‌است. اکنون واضح است. اساسا چندان سودی تامین نمی‌شده و بیشتر از طریق تصرف در اموال سایرین عمل می‌شده‌است. از این رو است که آنها با کسری مواجه شده‌اند.

🔸بدین‌ترتیب این افراد‌ با جمع‌آوری سپرده از انبوه عظیمی از مردم، پشت آنان پنهان شده و خود را در حریم امنیتی آنان قرار داده بودند و از خلال آن ثروت سپرده‌گذاران را چپاول می‌کردند. از سوی دیگر با این اقدام، اساسا تولید و تجارت را در ایران بی‌معنی ساختند. چون تا زمانی که امکان چنین درآمدهای فاسدی در جامعه وجود دارد چه دلیلی دارد افراد مخاطره و رنج تولید و یا تجارت را بر خود هموار سازند. بانک مرکزی برای نجات این مؤسسه‌ها با راهبری هیات سه‌ نفره‌ای متشکل از نمایندگان سه قوه فقط و بنا به اعلام ریاست محترم جمهوری در جلسه مشترکی که با رؤسای کمیسیون‌های مجلس شورای اسلامی در تاریخ ۹۶/۱۰/۱۱ داشتند تا کنون میزان یازده‌هزار میلیارد تومان تامین اعتبار نموده‌است. این اعتبار در اختیار بانک‌هایی قرار گرفته‌است که مامور نجات مؤسسه‌های بحران‌زده شده‌اند ویا مستقیما به خود آنها اعطا شده‌است تا تمام کسانی که کمتر از ۳۰۰ میلیون تومان و در بعضی مؤسسه‌ها کمتر از یکصد میلیون تومان سپرده داشته‌اند پرداخت گردد.

🔹بر این اساس سپرده‌ی‌  ۹۸% سپرده‌گذاران پرداخت شده و مانده‌است سپرده‌ی کسانی که میزان سپرده‌ی آنان بیش از ارقام فوق و تا ده‌ها میلیارد تومان می‌باشد. البته آنان نیز سقف ارقام پیش‌گفته را دریافت نموده‌اند. این در حالی‌است که بخشِ مسکن برای امکان تحرک بیشتر هنوز موفق به دریافت حتی هزار میلیارد تومان اعتبار از بانک مرکزی نشده‌است و مابقی بخش‌ها به‌سختی موفق به دریافت ارقامی بسیار کمتر از این شده‌اند.

🔸تامل در باره‌ی این تخلف و فساد بزرگ در ایران بسیار ضروری است، چون ریشه‌ی ناکارآمدی جمهوری اسلامی در حاکمیت ملی، به‌ویژه در مدیریت اقتصاد ملی و به‌خصوص در دهه‌ی اخیر و توسعه‌ی فقر خانوارهای ایرانی که از سال ۱۳۸۴ شتاب گرفته، در همین رویکرد فسادآلود نهفته است. رویکردی که انواع فسادهای سازمان یافته را در خود پرورش داده و آخرین آن که چون دملی چرکین سرباز کرده، کسری این مؤسسه‌هاست.

🔹آیا می‌توان اطمینان داشت که با رسیدگی‌ها و اقدام‎‌های صورت گرفته از سوی بانک مرکزی موضوع خاتمه یافته و در آینده خبرهای جدیدی از سایر مؤسسه‌ها نخواهیم شنید. طرفه آنکه مسببان و حامیان این رویکرد فاسد پرچم مبارزه در دست گرفته و با استفاده از تریبون‌های رسمی برخی نماز جمعه‌ها و رسانه‌ی ملی خود را در جایگاهِ به زعم خویش معترضان راستین قرار داده و مابقی را ابزار دست مداخله‌گران خارجی معرفی می‌کنند. حال آنکه ریشه‌ی ناکارآمدی جمهوری اسلامی و نارضایتی‌ها در عملکرد آنان نهفته‌است که اقتصاد ایران را دچار تورم بالا، رکود عمیق و بیکاری گسترده نمود و اینک آثار آن بیش از همیشه در سفره‌ی خانوار ایرانی که شوربختانه بیش از همیشه کوچک شده‌است دیده می‌شود. طبقه‌های پایین جامعه به‌قدری در عسرت قرار گرفته‌اند که امکان تامین هزینه‌ی غذای خود را نیز ندارند. بی‌گمان، مداخله‌گران خارجی در چنین موقعیتی جشن می‌گیرند و از این فرصت به‌نفع خود سوءاستفاده می‌کنند. مگر از خارجیِ معاند جز این انتطار است؟

🔸در ادامه این موضوع از چند منظر مورد مداقه قرار خواهد گرفت. یکی آنکه قانون برای رسیدگی به چنین مواردی چه حکمی صادر کرده‌است؟ ماده 39 قانون نظام پولی و بانکی کشور مقرر می‌دارد که در این‌گونه موارد براساس پیشنهاد رییس کل بانک مرکزی و تایید شورای پول و اعتبار و تصویب هیئتی مرکب از رییس جمهور، رییس قوه‌ی قضائیه و وزیر امور اقتصادی و دارایی اداره این مؤسسه‌ها به بانک مرکزی واگذار شود. افزون بر این، به‌یکباره هیات مدیره فعلی آنها برکنار و از هر گونه دخل و تصرف در مؤسسه‌ها منع و تمام مدارک فنی، اداری ومالی در کنترل مدیریت منصوب از طرف بانک مرکزی قرار گیرد. در این گونه موارد باید تدبیری اتخاذ شود تا هیچ‌ مدرکی از این مؤسسه‌ها خارج نشود و مانع هرگونه نقل و انتقال توسط مدیران پیشین گردد. سپس تمام موجودی و دارایی‌های مؤسسه‌ها، سهامداران و مدیران آنها به تناسب مسئولیت حقوقی به عنوان پشتوانه پرداخت مطالبات سپرده‌گذاران قرار گیرد. و البته در برابر سوء استفاده مدیران و سهامداران اقدام حقوقی و جزایی نیز همزمان باید صورت گیرد.

🔹این روشی است که در مواجهه با چنین بحران‌هایی در سایر کشورها نیز اتخاذ شده‌است. هیچ کشوری به متخلفان جایزه نداده‌است. مثال‌های واضح آن تدبیرهایی است که در کره جنوبی پس از بحران مالی به مورد اجرا گذاشته شد و یا در ژاپن اجرایی شد. ارزش معاملاتی بانک‌های دچار بحران حتی تا کمتر از 5درصد کاهش یافت. مجله تجارت فردا یکبار تجربه این دو کشور را انتشار داد. با کمال تعجب، نه تنها از این تجربه‌ها استفاده نشد و فرایند پیش‌بینی شده در قانون اعمال نشد، که در برابر املاکی که هیچ‌گاه معلوم نیست چه میزان آن نقد خواهد شد؛ هم‌چنانکه در مورد بابک زنجانی و دیگر مفسدان نیز تا کنون دست دولت کوتاه است، یازده‌هزار میلیارد تومان از سوی بانک مرکزی تامین اعتبار شده‌است. و شگفت‌تر آنکه مؤسسان و مدیران آنها آزادانه به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهند و طلبکار ملت و دولت نیز هستند. و حتما در ناآرامی‌های اخیر نیز هیچ مداخله‌ای نداشته‌اند.

🔸و اما از منظر حقوقی، این سخن که حاکم اسلامی و در اینجا منظور بانک مرکزی چون ناظر است ضامن است، سخنی کاملا بی‌مبنا است. خطیب جمعه تهران در ابتدای سخن خود بیان می‌دارد که من آنچه اظهار می‌کنم پس از مشورت‌ها و بررسی‌های طولانی است و از روی آگاهی می‌باشد. من هنوز نتوانسته‌ام مبنای حقوقی اظهار نظر فوق که آثار دهشتناکی بر خزانه‌ی ملی دارد، درک کنم و بفهمم چه کسانی به ایشان چنین مشورتی داده‌اند. چون وقتی ایشان می‌گوید دولت ضامن است، یعنی باید خزانه پرداخت کند. هم‌چنانکه تا کنون نیز از محل منابع عمومی ارقام مذکور پرداخت شده‌است.

🔹سؤال این است که چگونه یک فرد ایرانی که روحش از هیچ‌یک از این تخلف‌های گسترده خبر ندارد، ضامن پرداخت سوء استفاده هزارمیلیاردی عده‌ای متخلف است؟ واقعیت آن است که هر مؤسسه‌ی اعتباری و یا بانکی دارای شخصیت حقوقی است و در برابر تمام قراردادها و اقدام‌های خود متعهد است. نظارت حاکم از منظر وضع مقررات و نظارت بر رعایت و اجرای آنها است و به هیچ وجه، حتی تعلل در اجرای آنها مسئولیت را از شخصیت حقوقی مباشرِ تخلف به ناظر منتقل نمی‌کند. هرچند تعلل ناظران نیز باید در مراجع رسیدگی به تخلفات اداری مطابق قانون رسیدگی شود و در صورت اثبات مجازات شوند و چنانچه جنبه‌ی حقوقی و یا کیفری داشت در راجع قضایی نیز باید مورد رسیدگی قرار گیرد.

🔸ولی این موضوع چه ارتباطی به انتقال مسئولیت جبران تخلف‌ها به خزانه دارد؟ اگر این چنین باشد، حکومت که عمده‌ترین وظیفه‌ی آن وضع قانون و مقررات و نظارت بر حسن اجرای قانون است در برابر اعمال تمام تبهکاران باید ضامن باشد. چون نهایتا هر تبهکاری از یک خلاء قانونی، یا نظارتی و یا ضعف مدیریت اجرایی دولت، نیروی انتظامی و یا نظامی و یا قضایی و یا نظارت عمومی مجلس استفاده می‌کند و اقدام به دزدی، جنایت و تبهکاری و فساد می‌کند. آیا حاکم ضامن تمام تبهکاران است؟

🔹قلب ماهیت عجیبی در جریان حادثه‌های اخیر رخ داد. آیا با توجه به شرح بالا می‌توان پذیرفت که انتشار دهندگان اولین فراخوان در مشهد از موضع صداقت و راستی و بدون آگاهی از ماهیت ماجرا، این جریان شوم را آغاز کرده‌اند؟ به‌نظر می‌رسد در زیرِ پوست این اعتراض‌ها به گرانی، بدون انکار سختی معیشت مردم، جریان‌های دیگری وجود دارد که شوربختانه تریبون‌داران کشور نیز قادر به شناخت ماهیت آنها نشده‌اند و نخواسته در آتشی که آنان به‌پا کرده‌اند، دمیده‌اند. کوتاه سخن آنکه، یک انحراف بزرگ استشمام می‌شود. باید با فساد بی‌قید و شرط مبارزه کرد. پنهان شدن پشت احساسات عمومی و احساسی کردن امور به‌جای منطقی نمودن آنها راهِ چاره نیست و تنها منجر به گسترش فریب و قلب ماهیت بحران خواهد شد. اندازه‌ی بازی مفسدان بسیار بزرگ شده‌است و می‌تواند ارکان جامعه را بلرزاند. محافظه‌کاری تحت عنوان آنکه گفته شود شرایط بسیار حساس است، پنهان‌کاری و اتکا به اقدامات اداری به‌هیچ وجه امکان اصلاح امور را ندارد. شرایط به‌دلیل همین ملاحظه‌کاری‌ها حساس شده‌است.

💢برترین راهِ مبارزه با فساد، اعتراض به فساد و پرهیز از مراقبت و افتادن در دام مفسدانِ با نقاب است. رعایت عدالت، تامینِ آزادی، شفافیت اطلاعات و رقابتِ آزاد اقتصادی راهِ چاره است. روش‌های سوسیالیستی منشاء دسته‌ی بزرگی از مفاسد در ایران است. باید از راه‌کارهای چپ‌روانه دست برداشت و به تامین و حفظ توانِ دسترسی شهروندان به اطلاعات و آزادی مبادله ایمان آورد.
▪️پایان

منبع:عباس آخوندی - دی ماه ۱۳۹۶- @AbbasAkhoundi

محمدحسن محب
۰۰:۵۶۲۳
دی

۱. شورش قحطی ۱۲۷۷ قمری


اسفند ۱۲۴۰ ش


 در میانه پادشاهی ناصرالدین شاه خشکسالی و قحطی  به مردم فشار آورد و این موضوع منجر به شورش مردم تهران گردید ، به یاری کتاب اندیشه ترقی و حکومت قانون اثر شادروان فریدون آدمیت حکایت این شورش را  از زبان الیسون وزیر مختار انگلیس در تهران می آوریم :


مردم پایتخت از بی نانی پریشان حال بودند ، دکان های نانوایی پر شلوغ و با این راههای بد ، غله به شهر نمی رسید.گرسنگی شرم زنان را برده بود ،به هرکس در کوی و برزن می رسیدند ،یاری می جستند.روز هفدهم شعبان ۱۲۷۷ شاه از شکار بازمی گشت که انبوه چند هزار نفری زنان ، جلو او را گرفتند ، نان خواستند و پیش چشم شاه ، دکان نانوایی را چپاول کردند .


همین که شاه به قصر خود رسید ، به دستور او دروازه های شهر را بستند .روز بعد آشوب از نو‌ برخاست. با وجود آنکه دروازه ها را بسته بودند ، چند هزار زن هجوم‌آوردند ، به ضرب سنگ و چوب دروازه بان را از پای در آوردند ، به شهر ریختند.قرار این بود که مقدمه هنگامه را جماعت  زن ها فراهم سازند ،و در پی آن ها مردان بریزند و شورش برپا کنند ، شاه از بالای قصر با دوربین به ازدحام مردم می نگریست . کلانتر شهر ( محمود خان نوری ) هم آمد و پهلوی شاه ایستاد ، از شاه سرزنش و پرخاش شنید که این چه وضعی  است ؟ کلانتر گفت : می رود که غوغا را بخواباند. کلانتر با گروهی از گماشتگانش به جمعیت زنان حمله بردند ، خودش با چوب دستی که‌داشت چند نفر را کتک زد ، به ضرب چوب  او ، از زنی خون جاری شد و از زنان شیون و فلان برخاست. شاه بر آشفت و کلانتر را فراخواند. بی درنگ فرمان داد ریشش را ببرند و او را به چوب و فلک  ببندند، کلانتر  شوریده بخت زیر چوب و فلک بود که شاه گفت : طناب . فورا امر شاه اجرا شد ، به طنابش انداختند، جسد برهنه  کلانتر  را در بازار روی زمین کشاندند و تا سه روز او را از پا در میدان شهر  آویزان کردند،  به دنبال اعدام کلانتر ، همان روز همه کدخدایان محله های شهر را آوردند و به چوب و فلک بستند ، آن روز طغیان مردم فرو نشست ، طغیانی که با انقلاب مویی فاصله داشت ، روز بعد ۱۹ شعبان ، شاه جامه سرخ غضب پوشید و با تنبیه کسان دیگر ترس در دل مردم  انداخت ، اما تا مشکل نان حل نشد ، شورش مردم فرو ننشست  یک ماه بعد و در ماه رمضان باز مردم شورش کردند که حکایت آن را به نقل از شاهزاده فرهاد میرزا معتمدالدوله عموی شاه در پستی دیگر بازگو خواهیم کرد .

محمدحسن محب