یک نظر(ایران وامید)
جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۴۹ ب.ظ
روسیه و انگلستان از دیرباز بر سر ایران با هم رقابت داشتند. آخرالامرباپا درمیانی فرانسه وازترس قدرت روز افزون آلمان، کار بر این قرار گرفت که در سال ۱۹۰۷ قراردادی با هم ببندند و ایران را به مناطق تحت نفوذ خود تقسیم کنند. به این معنا که در قلمرو اختصاصی یکدیگر برای خود امتیازات اقتصادی اخذ نکنند. منطقه تحت نفوذ روسها همهی ولایات شمال و شمال غرب و مشرق و ایالات مهم مرکز ایران و شهر تهران را شامل میشد. انگلیسها کرمان و سیستان و بلوچستان و بخشهایی از جنوب ایران را برای خود برداشتند تا هندوستان زرخیز از هر گزند بر کنار باشد. منطقه بی طرفی هم ماند که ... چه بگویم؟ هیچ! این قرارداد بدون اطلاع ایران منعقد شد.
روسیه این قرارداد را آغازی بر پایان حاکمیت ایران بر قلمرو خود گرفت و هر چه خواست کرد. ثقةالاسلام تبریزی سر به دار داد چون تن به سیطره روسها نداد. روسها آنقدر گستاخ بودند که حرم حضرت رضا را به توپ بستند و مردم را به خاک و خون کشیدند.
در هنگامه جنگ جهانی اول و در سال ۱۹۱۵،بریتانیا در قرارداد سرّی قسطنطنیه،پذیرفت که پس از پایان جنگ و شکست عثمانی، روسها در منطقه نفوذ خود در ایران، آزادی عمل کامل داشته باشند و این عملاً به معنای الحاق بخش بزرگی از خاک ایران به روسیه بود. روسیه هم سخاوتمندانه قبولکرد منطقه بیطرف، ضمیمه قلمرو انگلستان شود. این بار خاک ایران بود که تقسیم میشد.
روزگار ایران پریشان و تباه بود. شاهی لئیم و سستنهاد... دولتهای ناکارآمد و بیثبات...اقتصاد ویران...امنیت لرزان...کشور پر از نظامیان بیگانه... با تشکیل دولت مهاجر در کرمانشاه حاکمیت ملی دوپاره... به قول شاعر: مملکت از چارسو در حال بحران و خطر و از آن بدتر :پادشه بر ضدّ ملت، ملت اندر ضدّ شاه... شاعرانِ دلبهمشروطهبسته از اشرف قزوینی عوام تا عشقی روشنفکر،مجلس ختم مشروطه را برگزار کردند...
رفت از دار فنا مشروطه
رحمة الله علی المشروطه...
مشروطه را گرفتیم آخر نتیجه این شد... باید که خاک ایران اشغال گردد اینطور؟!... باید حقوق ملت پامال گردد اینطور؟!..
نومید شده بودند ایراندوستان مشروطهخواه...
چه گویمت من ازین انقلاب بیبنیاد
که شد وسیلهای از بهر عدهای شیاد
چه مردمان خرابی از آن شدند آباد
گر انقلاب بُد این زندهباد استبداد
که هرچه بود ازین انقلاب بود، ببین!
نومیدی و خستگی و فرسودگی موج می زد. نخبگان دل به پیروزی آلمان و عثمانی در جنگ بستند... آن هم نشد. ستاره بر زیان ایران میگشت. میگشت تا جنگ تمام شود و تمامیت ایران برباد رود. تا آذربایجان و خراسان و کرمانشاه و گیلان و کردستان و مازندران و گرگان و قزوین و زنجان و تهران و اراک و قم و یزد و اصفهان و همدان و بروجرد از ایران جدا شود مثل قفقاز و هفده شهر آن و بشود خوراک خرس گرسنهچشم شمالی. تزارها دهها سال برای این لحظه تلاش کرده بودند. انگلیسها هم لابد از فارس و کرمان و خوزستان و سیستان و کهگلویه و بیرجند و بوشهر و هرمزگان و چابهار و جزایر ایرانی خلیج فارس چند کشورکوچک دستنشانده میساختند...
دیگر درد ایران بی دوا بود. دیگر کار ایران با خدا بود. دیگر شاعران مرثیه ایران را میخواندند:
گردیده وطن غرقه اندوه و محن وای ای وای وطن وای
خیزید و روید از پی تابوت و کفن وای ای وای وطن وای
در این تنگنای بیچارگی و نومیدی، ناگهان در روسیه انقلاب شد. لنین با رایت سرخش آمد و تزار و قراردادهای تزاری را در خُم اسید حل کرد. معجزه شد. کار ایران با خدا افتاده بود و خدای ایران، ایران را نجات داد...
باز کار ایران به مو رسید اما آن رشته نگسیخت... سیاستمدارخردمند تبریزی حسن تقیزاده چنین نوشت: «انقلاب روسیه برای ایران در حکم بازشدن طناب دار از گلوی یک مصلوب در آخرین لحظه پیش از اجرای حکم بود». (سیمای احمدشاه قاجار، جواد شیخالاسلامی، ج۱،ص۱۰۴). مورخ ایراندوست تبریزی، احمد کسروی نیز شبیه همین تشبیه را از حال و روز آن روزهای ایران داشت: «برای آذربایجان [و ایران] انقلاب بزرگ روسیه و تبدیل رژیم، خود مانند این بود که زندانی بینوایی را دژخیمی ریسمان به گردن انداخته و خفه میکرد، در انجامین دم زندگی تندری از آسمان بر سر دژخیم فرود آمد و وی را به خاک انداخت و زندانی را آزادی بخشید» (قیام شیخ محمد خیابانی، ص۹۹).
منبع:میلادعظیمی
۹۷/۰۴/۰۸