آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۲۰:۳۰۲۲
آذر
درباره نظریۀ توطئه

س... جان توطئه نظریه و اعتقادبردار نیست. که بخوای بهش معتقد باشی یا نه. واقعیتهاگرببینی بهش اعتقاد پیدا میکنی نبینی پیدا نمیکنی. مثل هر فاکت دیگری. من وقتی دستان آشکار و پنهان اسراییل و نئوکانهای امریکایی[مسیحیان صهیونیست]عربستان،ترکیه ،قطرو دیگران رو در ظهور واوج گیری قدرت داعش می بینم نمیتونم بهش بگم فرآیند طبیعی.

بقیۀ وقایع هم همینطوره. این تئوری عدم توطئه و زایش پدیده ها از ذات اجتماعات و درون مردم اتفاقا یک نظریۀ ذهنیه که زادۀ مارکسیسم[سوسیالیسم]هم هست و من چندان برایش ما به ازا و مصداق پیدا نمیکنم.
تو خاور میانه از یک و نیم قرن پیش تا به حال همواره اینطور بوده که عوامل اجتماعی فرهنگی و اندیشه ای و ... جامعه رو به یه جایی میرسونده و سپس استعمارگران (دولتها یا نهادهای خصوصی ذینفع در منطقه)بر اساس شرایط اجتماعی برنامه ریزی میکردندو سعی میکردند کنترل رخدادهای اجتماعی و سیاسی رو به دست بگیرند. این اتفاق در طرف آنها برنامه ریزیست و در جهت ما توطئه. حالا گاهی اوقات موفق میشده مثل کودتای 1299ش/1921م و 1332ش/1953م ایران 2013م ژنرال سیسی درمصر و تجزیۀ عثمانی و ... گاهی هم نمیشده مثل کودتای نوژه [کودتای سازمان نقاب درتابستان1359ش]گاه قدرت طلبی افراد هم درش مؤثر بوده مثل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران. امّا همیشه توطئه یا قدرت طلبی اشخاص علت فاعلی(علت بوجودآورنده ) بوده و شرایط اجتماعی علت مادی(با مراجعه به علل اربعه ارسطو:1)علت مادی2)علت صوری3)علت فاعلی4) علت غایی) رخدادها.
حالا هم قضیه فرق چندانی نکرده در قضیۀ داعش علت مادی،وجود گروههای مسلح درسوریه ،بی نظمی در عراق،اختلاف مذهبی سنّی ها با شیعیان،پتانسیل وشورجهادی موجوددربین جوانان اهل سنّت و ... است اما اینها کافی نیستند. اگر علل فاعلی اسراییل و نئوکانهای امریکایی و قدرت طلبی شیوخ عرب جنوب خلیج فارس و حزب متبوع اردوغان رو هم به قضیه اضافه کنیم (حالا علل سلبی ماجرا بماند) میتونیم بفهمیم قضیه از کجا آب میخوره.

منبع:بحث درFB

محمدحسن محب
۲۰:۳۰۰۶
آذر
گفتاری کوتاه درباب امپراطوری روم ازاستادگرانمایه دکتر عبدالله شهبازی(حفظه الله من الشرور)

البته، عرض کنم که اصولاً قومی بنام انگلوساکسون اصالتاً مهاجر از آلمان هستند و از قبایل توتونی که در حاشیه رود راین زندگی می‌کردند و از عوامل فروپاشی امپراتوری روم غربی بودند.و جالب‌تر اینجاست که این قبایل وحشی توتونی هم امپراتوری روم غربی را نابود کردند و هم بعدها، از طریق تاریخنگاری سده نوزدهم، خود را وارث بلافصل یونان باستان و روم باستان جلوه دادند.
امپراتوری روم،امپراتوری داشت بنام فیلیپ عرب که معاصر شاپور اوّل ساسانی بود. «فیلیپ عرب» واقعاً عرب بود و خانواده‌‌اش اهل شبه جزیرۀ عربستان وخودش در سوریه به دنیا آمد.
                                                                                                   و بعضی مؤرخین معتقدند اولین امپراتور روم که مسیحی شد نه کنستانتین بلکه فیلیپ عرب بود. اختلاف نظر هست ولی در این اختلاف نیست که رابطه‌اش با مسیحیان حسنه بود.
فیلیپ عرب امپراتور روم بود نه «روم غربی» یا «روم شرقی». او در نیمه اوّل سدۀ سوم میلادی امپراتور بود و تقسیم کار میان دو بخش غربی و شرقی روم در آواخر سدۀ سوم شروع شد و در سال 330 م کنستانتین مرکز امپراتوری را به شهر «بیزانتیوم» منتقل کرد که بنام کنستانتین «کنستانتینوپول» نامیده شد.(همان قسطنطنیه یا استانبول یا اسلامبول فعلی)روم شرقی نیز خود را «روم» می‌نامید و ما، تا دوران قاجاریه، منطقه آناتولی را «روم» و مردم آن را «رومی» می‌نامیدیم. مولانا را «ملای رومی» می‌خوانیم به همین دلیل. «پل رومی» در تهران به دلیل وجود سفارت عثمانی (ترکیه) به این نام معروف شده است.
                                                                                                 نام امپراتوری بیزانس را مؤرخی آلمانی بنام هیئرونیموس ولف در کتابش بنام «تاریخ بیزانس» (1557م) بر این امپراتوری نهاد در حالی که مردم و دولت روم شرقی خود را «بیزانس» نمی‌خواندند بلکه «رومی» می‌نامیدند.
تأثیر میراث امپراتوری روم عجیب است. از سویی، تاریخنگاری سده نوزدهم غرب، که بنیان تاریخنگاری جدید را شکل می‌دهد، بنوعی تمدن جدید اروپای غربی را، که مهد قبایل تحت سلطه امپراتوری روم بود، وارث تمدن روم باستان جلوه می‌دهد. از سوی دیگر، عثمانی‌ها «رومی» نامیده می‌شدند زیرا حکومت سرزمین روم (شبه جزیره آناتولی) را به دست گرفتند. [نگاه کنید به مکاتبات آن عصر که مرحوم دکتر عبدالحسین نوایی گرد آورده‌ از جمله شعر جامی خطاب به «سلطان محمد رومی» (سلطان محمد دوّم، فاتح قسطنطنیه)].
از سوی دیگر، در پی ازدواج زوئه پالئولوگوس، برادرزاده آخرین امپراتور روم شرقی، با ایوان سوّم مسکوی، پدر بزرگ ایوان چهارم (ایوان مخوف)، گروه کثیری از اشراف بیزانسی تبعیدی در رم [ایتالیا] به مسکو مهاجرت کردند و به تأثیر از آنان سنن بیزانس به مسکو منتقل شد و ایوان مخوف(نوه زوئه)بنام «تزار» تاجگذاری کرد.
تأثیر سنن نظامی‌گرایانۀ امپراتوری روم بر آلمان نیز عجیب است یعنی مهد قبایل توتونی که در جنگل‌های راین دائم با امپراتوری روم در جنگ بودند. صرفنظر از نقوش و نمادها، سلام نازی‌ها (بلند کردن دست راست) نیزبه سبک رومی‌های باستان است. عنوان «قیصر»(کایزر) نیز شکل آلمانی همان «سزار» است. (این عنوان در روسیه به «تزار» تبدیل شد و در آلمان به «قیصر»)
                                                                                                   وتوجه کنیم که در امپراتوری روم شرقی سنن یونانی وشرقی غلبه داشت.زبان‌شان یونانی بود گرچه خود را «رومی» می‌نامیدند. در آناتولی تمدنی شکل گرفت با سنن خاص خود، متفاوت با امپراتوری روم ایتالیا، که مغضوب غربی‌ها، یعنی اقوام لاتین، و کلیسای رم بود و به این دلیل در جنگ صلیبی چهارم صلیبی‌ها قسطنطنیه را وحشیانه غارت کردند. در این زمان، مسیحیان ارتدکس و مسلمانان در کنار هم علیه صلیبی‌های لاتین (غربی) می‌جنگیدند. غارت قسطنطنیه معروف است.
غارت قسطنطنیه در جنگ صلیبی چهارم به دست صلیبیها و با تحریک و نقش اصلی ونیزی‌‌ها پدیده ساده‌ای نبود. صلیبیها کتابخانه عظیم قسطنطنیه را نابود کردند و به آتش کشیدند، اماکن مقدس را هتک حرمت و تخریب کردند، از جمله کلیسای ایاصوفیه را، اموال کلیساها و مردم را دزدیدند، هزاران نفر سکنه شهر را کشتند، به زنان تجاوز کردند و فجایع فراوان.
                                                                                                تنها 800 سال بعد بودکه پاپ وقت،جان پل دوّم، درنامه‌4مه 2001به بیاتیتودکریستودولوس (اسقف اعظم آتن)به خاطر فاجعۀ قسطنطنیه ابراز تأسف کرد. تنها ابراز تأسف است و طلب بخشایش از خدا. می‌گوید کار فجیعی بود و «فقط خدا باید داوری کند.» نمی‌شود اسم این نامه پاپ را «عذرخواهی» گذاشت.
علت فاجعه قسطنطنیه این بودکه لاتینهای صلیبی،به دلیل فقر اروپای غربی و مرکزی،همیشه به قسطنطنیه(مرکز امپراتوری روم شرقی)و بغداد(مرکز خلافت اسلامی) با حقارت و حسادت نگاه می‌کردند و به ثروت این دو شهر غبطه می‌خوردند.
همانطور که عرض کردم، در پی فروپاشی امپراتوری روم غربی در سدۀ پنجم میلادی، در نیمه دوّم این سده، بتدریج قبایل اروپای غربی و مرکزی دولت‌های مستقل خود را تأسیس کردند. در اواخر سدۀ هشتم، شارلمانی(رئیس قبایل فرانک یا شاه فرانک‌ها)سرزمین قبایل گل (فرانسه کنونی) را تصرف کرد و قبایل بومی گُل را مضمحل کرد و در 25 دسامبر 800 میلادی پاپ لئو سوّم، که مورد حمایت شارلمانی بود در مقابل دشمنان و رقبایش، تاج را بر سر شارلمانی گذاشت و او را «امپراتور روم مقدس» نامید. یعنی، هم پاپ و هم شارلمانی در رؤیای احیاء امپراتوری روم بودند و می‌خواستند وارث آن باشند در حالی که امپراتوری روم در قسطنطنیه تداوم داشت.
طبعاً، کلیسای شرقی امپراتوری شارلمانی و اقتدار کلیسای رم را قبول نکرد و به این ترتیب مسیحیت به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. بخش غربی، که تحت سلطۀامپراتور روم مقدس و پاپ بود، به دلیل عقب‌ماندگی و فقر، به بخش شرقی، به مرکزیت قسطنطنیه، حسادت می‌کرد زیرا بسیار پیشرفته و بافرهنگ و ثروتمند بود.
بخش غربی آن‌قدر فقیر بود که شارلمانی (معاصر هارون‌الرشید، خلیفه عباسی) بچه‌های اتباع خود را بعنوان برده به تجار یهودی می‌فروخت. پسران شارلمانی هم همین کار را می‌کردند،از جمله لویی اوّل که ملقب شده به«لویی پرهیزکار»،ویکی ازراههای درآمدشان فروش نوجوانان و جوانانشان به تجار یهودی بود که در بازارهای بغداد و بیزانتیوم و سایر شهرهای ثروتمند آنها را می‌فروختند.
                                                                                                در سده سوم هجری/ نهم میلادی، ابن‌خردادبه این تجار برده را چنین توصیف کرده است: «اینان یهودیانی هستند که زبانهای عربی و فارسی و رومی و فرنگی و اندلسی و صقلبی [اسلاوی] را صحبت می‌کنند؛ و از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق صحراها و دریاها را در می‌نوردند. واز مغرب بردگان و کنیزان وغلام ‌بچه گان [زیبارو] و پارچه های ابریشمی و پوست خز و چرم و پوست سمور و شمشیرها می‌آورند. و از فرنگستان در دریای غربی [مدیترانه]سوار کشتی می‌شوند و به فَرَما پیاده می‌گردند؛ و کالاهای بازرگانی خود را به دریای قلزم [بحر احمر] می‌برند... پس از آن به سوی دریای شرقی سوار کشتی شده، از قلزم به جار و جده و از آنجا به سند و هند و چین میگذرند. از چین مشک و عود و کافور و دارچین و غیره می‌آورند. آنچه را از آن نواحی آورده‌اند به دریای قلزم وارد کرده، پس از آن به فَرَما می‌رسانند. سپس به سوی دریای غربی سوار کشتی می‌شوند، گاهی امتعه خود را به قسطنطنیه می‌برند و آن‌ها را به رومیان می‌فروشند و گاه به سرزمین فرنگ در دریای غربی می‌برند و در آنجا می‌فروشند. پس از آن به انطاکیه مراجعت می‌کنند و از راه زمین پس از طی سه مرحله به جابیه می‌رسند. پس از آن در فرات سوار کشتی می‌شوند و به بغداد می‌آیند. از بغداد با کشتی از راه دجله به ابله می‌رسند و از ابله به سوی عمان و سند و هند و چین حرکت می‌کنند.»

منبع:صفحهFBاستاد

محمدحسن محب
۲۰:۳۰۳۰
آبان
لحظه اعدام میرزا رضا کرمانی21م مرداد 1276ش.، سالروز اعدام میرزارضا کرمانی است. وی، فرزند ملاحسین عقدائی معروف به ملاحسین پدر است و در کرمان دیده به جهان گشود. پدرش ملاحسین، در زمان حکومت طولانی محمداسماعیل‌خان وکیل‌الملک در کرمان، به دلیل ظلم و ستمی که بر او رفته بود، مهاجرت کرد و به یزد رفت. میرزارضا به هنگام تحصیل و طلبگی در یزد، روضه‌خوانی و پامنبرخوانی می‌کرد. او، از یزد به تهران آمد و به دست‌فروشی و سمساری پرداخت.
وی، یکی از پیام‌رسانان میرزای شیرازی در باب تحریم تنباکو بود که همگان را به اطاعت از مرجع تقلید عصر فرا می خواند. میرزارضا کرمانی- که اولین قتل سیاسی را در تاریخ معاصر ایران رقم زد- ناصرالدین‌شاه را درخت کهنۀ پوسیده‌ای می‌دانست که در زیر آن انواع جانوران موذی جمع شده‌اند و با این انگیزه به سوی ناصرالدین شاه شلیک کرد. او، پس از ترور شاه دستگیر شد. ظاهراً مظفرالدین‌شاه مایل به قتل میرزارضا نبود، ولی بالأخره تصمیم خود را گرفت ومیرزارضا را برای بردار کردن به میدان مشق بردند.


+
محمدحسن محب
۲۰:۳۰۲۳
آبان
پرسش عباس میرزا که منشأ آگاهی شد


به نظر می‌رسد اگرچه شکست نظامی[ازروسیه]از یک سو موجب سرخوردگی جامعه ایران آن روز شد اما از طرف دیگر این شکست منشأ یک آگاهی در میان جامعه شد. بنابر این  تجدد (نوگرایی)مسأله‌ای بود که عده‌ای می‌پنداشتند با رسیدن به آن می‌توان جامعه را متمدن کرد و به سوی توسعه سوق داد.
در کتاب «اندیشه ترقی» فریدون آدمیت، «رساله‌های میرزا ملکم خان»، «سفرنامه میرزا صالح شیرازی» و «سفرنامه احمد دانش بخارایی» دلیل شکست ایران از سپاه روس تکرار شده است پرسشی که عباس میرزا به نقل از کتاب «نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب» عبدالهادی حایری آورده است: «عباس میرزا می‌گوید: نمی‌دانم این قدرتی که شما اروپایی‌ها را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شما شده چه، اجنبی به من بگوید چه کنم؟»
 میرزا سراج‌الدین بخارایی نیز در وین در کنار مسجدی بعد از وصف قدرت گذشته می‌گوید: «آن وقت شیر بودن از چه بود حالا روبه شدن از چه شده؟ آن وقت جلاوت داشتیم، حالا فلاکت. آن وقت آگاه بودیم اکنون تباه گشتیم سبب چه؟ باعث که؟»

مقایسه پرکنایه میرزا صالح از وضعیت عثمانی
 پرسشی که عباس میرزا مطرح کرد حال در مرحله‌های متفاوت از سوی ترقی‌خواهان عنوان می‌شود. به طوری که میرزا صالح شیرازی نیز در سفرنامه‌اش به شکلی این پرسش را می‌آورد. پرسشی که برخی روشنفکران نیز بعدها در آثار خود از آن تبعیت می‌کنند. وی در سطوری انگلیس، روسیه و عثمانی را با ایران مقایسه می‌کند و می‌نویسد: «ما و دیگری، انگلیس: ولایت آزادی، سرزمین نظم و امنیت، روسیه: سرزمین مترقی به شیوه شرقی، عثمانی مظهر خونریزی، بی نظمی و آشفتگی.»
میرزا صالح در واقع وصفی که از عثمانی ارائه می‌دهد به نوعی ایران را توصیف می‌کند و در چند کلمه شرایط ایران آن روز را شرح می‌دهد و نه وضعیت امپراطوری عثمانی را. اما چون وی از سوی حاکمیت به بلاد فرنگ رفته نمی‌تواند علنا در سفرنامه‌اش ایران را با چنین کلماتی توصیف کند.
 اما در مقاله‌ای از رسول هادی‌زاده با عنوان «احمد دانش آغازگر انقلاب فکری بخارا»، احمد دانش، فیلسوف، شاعر و تجددخواه بخارایی نیز این پرسش برای عقب ماندگی را مطرح کرده و می‌گوید: «سبب چیست که همه دانش و فرهنگ مخصوص حکمای فرنگ شده و علت چیست که از همه دانایان با گرنگ و دنگ؟ ما سیه بختان مگر فرزند آدم نیستیم؟!»

دربخشی از «سیاحتنامه ابراهیم بیک» نوشته زین العابدین مراغه‌ای که آن را مانفیست مشروطه می دانند، نیز با برخی پرسش‌های مشابه از پریشانی و عقب ماندگی شرقی مواجه می‌شویم. در بخشی از این سیاحتنامه می‌خوانیم: «در اثنای این مسافرت، که قسم قلیلی از ممالک ایران را دیدم، دلم خون شد. همه جا ملک پریشان، ملت پریشان، خیال پریشان، عقاید پریشان، شهر پریشان و شهریار پریشان، خدای را این چه پریشانی است؟!»

منبع:ibna.ir/vdcawwnua49n6u1.k5k4.html


+
محمدحسن محب
۲۰:۳۰۱۳
آبان
استاددکترشهبازی:حکومت پهلوی«انگلیسی» یا «آمریکایی» نبود.بلکه برکشیده کانون معینی بودند...

کانونی که جنگ داخلی سوریه را آفرید وبحران کنونی را با ایجاد داعش پدید آورد(با نام رمز«ایزیس» الهه مصر باستان) ادامه همان کانونی است که رضا خان رابقدرت رسانید ودرتمام دوران موجودیت حکومت پهلوی از آن در مقابل رقبا دفاع کرد:درمقابل اقتدار سپهبد رزم‌آرا،در مقابل اقتدار احمد قوام (قوام‌السلطنه)، درمقابل موج ضد سلطنت دوران دکتر مصدق از طریق کودتای 28 مرداد 1332،ازطریق تحریکات وساقط کردن دولت سپهبد زاهدی نخست وزیر کودتا به سود اقتدار محمدرضا شاه، از طریق توطئه علیه دولت دکتر علی امینی و ساقط کردن این دولت و غیره.

تمامی کارهایی که حکومت پهلوی کرد در پیوند با همین کانون بود از جمله حذف اقتدار اعراب شیعی بنی‌کعب در جنوب خلیج فارس به سود وهابیون،لغوقرارداد دارسی درزمان دولت حزب کارگررمزی مکدونالد وایجاد جنجال«ضدانگلیسی» [جنجال «ضد انگلیسی» علیه دولت کلمنت اتلی یعنی دولتی که صهیونیست‌ها رسماً به جنگ و ترور علیه آن دست زدند و یک وزیر کابینه اتلی را کشتند وهتل شاه داوود اورشلیم رامنفجر کردند وده‌ها نفررابه قتل رسانیدند و سپس دردهه 1340 تبلیغات «ضد انگلیسی» به کارگردانی شاپور ریپورتر علیه دولت هارولد ویلسون].

دودهه است بنده این اصل بنیادین روش شناسی درشناخت تاریخ ایران را بیان می‌کنم ولی عده‌ای علاقمندند همچنان معادله ساده دو گزینه‌ای «انگلیسی» و«غیر انگلیسی»،«آمریکایی» و«غیر آمریکایی» وغیره رامطرح کنند و از این ساده‌اندیشی در تحلیل تاریخی،وبه تبع آن درتحلیل سیاسی مسائل روز جهان، پاسداری و حفاظت کنند. نباید ذهن ایرانی عمیقتر از این فرمول ساده چیز دیگری را ببیند.

بارها وبارها نقد کرده‌ام این دیدگاه را.درنقد ادعاهای مرحوم حسن سعادت نوری و به پیروی از او خانم هما ناطق که گویا چون حاج میرزاآقاسی بیشترین روابط رابا فرانسه داشت پس سیاستش استقلال‌طلبانه بود.نشان دادم که دوران سلطنت لویی  فیلیپ اورلئان است که بدنام‌ترین پادشاه سده نوزدهم اروپاست وبیشترین پیوندها رابا کانونهای مالی لندن داشت وآن زمان پاریس مرکز شیادی مالی در جهان بود.این همان دورانی است که ویکتورهوگو در«بینوایان» توصیفش کرده.

در نقد مهملات دکتر عباس امانت در«قبله عالم» چون امیرکبیر دستور اخراج کنت دوسارتیژ، سفیر دولت لویی فیلیپ، را از ایران داد پس امیرکبیر به سود بریتانیا کار کرد وهوادار «انگلیسی‌ها» بود.

و در نقد مرحوم جواد شیخ‌اسلامی و پیروان این مکتب که چون لرد کرزن، وزیر خارجه وقت بریتانیا، از کودتای 1299 اطلاع نداشت و مخالف آن بود، پس رضا خان مستقل بود. و در نقدخیلی‌های دیگر.

 ولی،همانطورکه عرض کردم، آن فرمول ساده همچنان باید بر اندیشه سیاسی و تاریخی ایران غلبه داشته باشد و هماره باید مسائل مهم به همین شکل دو گزینه‌ای و سطحی مطرح شود، تااندیشه سیاسی و تاریخی ایرانیان به عمق نرود. متأسفانه.

 به این دلیل است که تیتر «رضا خان انگلیسی بود» مغایر با مندرجات مصاحبه من است. رضاخان/ رضا شاه/ انگلیسی نبود. او و پسرش، محمدرضا شاه، با کانون معینی در غرب پیوند بسیار عمیق داشتند و برکشیده آنان بودند و این کانون از آن‌ها حمایت کرد، حتی در جریان انتقال سلطنت به محمدرضای ولیعهد در شهریور 1320، و اکنون نیز با بقایای خانوادهپهلوی پیوند نزدیک دارد.

محمدحسن محب
۲۰:۳۰۱۲
آبان
دیدگاه های امام درباره مسائل دوره رضا خان(قسمت2)

1.یک عامل مهم از نظر امام،مقاومت روحانیت در برابر مطامع رضاخان وافکار تجدد خواهانه اوبود. رضاخان شخصی قدرت طلب بود که کارش را از سربازی آغاز کرد،به شاهی رساند ودرطول دوره شاهی خود، دریک نظام مشروطه، کم ترین فرصت اظهار نظر برای دیگران را در اختیار آنان نگذاشت. در این میان، تنها، نیروی معنوی – سیاسی که می توانست در برابر او بایستد،روحانیت بود؛ روحانیتی که با توجه به سوابق خود، اعتماد به نفس کافی داشت و به منابع قدرت خودش متکی بود. مدّرس یک نمونه برجسته است که امام مکرر از او یاد می کند و از جرأت او که در اوج قدرت رضاخان در برابرش می ایستاد و می گفت: زنده باد خودم، مرده باد رضاخان، ستایش می کرد. امام تأکید به این دارد که حرکت اصفهان و مبارزه حاج آقا نورالله و آمدن آنها به قم، تجربه ای بود که رضاخان از روحانیت داشت و می دانست با قلع و قمع کردن آنها یک نیروی اجتماعی سیاسی مهم را از صحنه رقابت با خود حذف کرد و چنین هم کرد. روحانیت که در دوره مشروطه دست کم یک نیروی بسیار جدی در صحنه سیاست بود، در پایان عصر رضا شاه تبدیل به عنصری منزوی و گوشه گیر شده بود.

2. از نظر امام فشار خارجی ها در برخورد با روحانیت مؤثر بود. این چیزی است که از چند جهت قابل بررسی است. اولاً در این که رضاخان را انگلیسی ها سرکار آوردند، هیچ تردیدی نیست. آنان ابتدا کوشیدند تا قرارداد 1919 مشهور به قرارداد وثوق الدوله را بر ایران تحمیل کنند که علما و مردم مخالفت کردند. بعد از آن که مخالفت را جدی دیدند، آن طرح را مسکوت گذاشتند و از طریق روی کار آوردن یک قلدر مستبد متجدد به اهدافشان رسیدند. مهم ترین هدف فرهنگی آنها قلع و قمع نیروی مقاوم سنتی بود که هنوز اتکای به نفس گذشته را داشت و چشم و دلش در پی غربی کردن همه چیز نبود؛ آن هم درست در یک شرایط کاملاً نابرابر که غربی کردن به معنای باختن همه چیز بود.

امام این حرکت را تلاشی از سوی خارجی ها می داند که رضاخان کوشید به توصیه آنها دست روحانیت ر از امور جاری مملکت قطع کند، اساساً توصیه هم نیاز نداشت، جهت گیری کلی سیاست مملکت از پس از مشروطه همین بود. لازم نیست کسی مستقیم اجیر بیگانه باشد، همین که ازلحاظ فکری وابسته شد، با افتخار این کار را انجام می دهد و حتی جانش را سر این راه می دهد. امام می فرماید:

اجانب، قدرت های بزرگ که مطالعات زیادی در این کشور دارند، ملاحظه کردند که یکی از گروه هایی که می تواند مردم را بسیج کند در مقابل قدرتهای خارجی، روحانیت است. ابتدا شروع کردند با اینها دست و پنجه نرم کردن، یعنی اینها را کوبیدن، اگر شما هم مطبوعات آن وقت را و رسانه های گروهی آن وقت را در نظر بگیرید، یا آن مقداری که از آنها باقی مانده است مطالعه کنید، می بینید که تمام رسانه های گروهی و تمام مطبوعات کشور و رادیو، سینما، تئاتر و تمام اینهایی که در یک کشوری می تواند کار صحیحی بکند، همه آنها در خدمت اجانب و در خدمت این رژیم فاسد، به ضدیت با روحانیت برخاستند. (تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، تبیان 20، به کوشش محمد هاشمی و حمید بصیرت منش، تهران، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، 1377، ص126)

وقتی روحانیت قلع و قمع شد، دیگر نیروی مقاومتی در مقابل بیگانگان نبود. زمانی که نیروهای خارجی در جریان جنگ دوم جهانی وارد این کشور شدند، روحانیت به قدری تضعیف شده بود که حتی یک فتوا هم ضد آنها صادر نشد، چون دیگر کسی نمانده بود که فتوا صادر کند. مرجعیت به قدری محدود و منکوب شده بود که فقط به فکر نجات خودش بود تا بتواند پس از بیست سال، در این فضا نفس راحتی بکشد. تازه اگر فتوایی هم صادر می کرد، با وجود آن فضای روشنفکری و تجددمآبانه کاری از پیش نمی برد. البته روحانیت به مرور فعالیت خودش را آغاز کرد و از سال 1322 شمسی به این سو، ایت الله قمی و کاشانی، تحت فشار گذاشتن دولت، آن را مجبور کردند تادستور متحد الشکل کردن لباسها و برداشتن حجاب را لغو کند. با این حال، به دلیل ضرباتی که بر روحانیت و دین به عنوان عامل وحدت بخش ملی به مردم وارد آمده بود سبب شد تا کسی در برابر خارجی ها مقاومت نکند.نیروهای متفقین چند سال در ایران ماندند و بعدها که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و آنها کاملاً به مقاصد خود رسیدند، به تدریج از ایران رفتند.

امام به خصوص روی این نکته تکیه دارد که رضا شاه که همه اش ملت اش را سرکوب کرده بود، وقتی خارجی ها آمدند، هیچ حامی نداشت و در عرض سه ساعت از همه نقاط مرزی وارد ایران شدند (تاریخ معاصر، 166 – 167).

3. هدف دیگر از سرکوبی روحانیت، این بود که تجدد با وجود قشر روحانیت دست کم به این شکل و صورت تحقق پذیر نیست. این چیزی بود که متجددان از جریان مشروطه خواهی به ارث برده بودند. در این زمان، در این زمان، تنها چیزی که از مشروطه به ارث مانده بود، نه آزادی و دموکراسی و انتخابات آزاد و مجلس، که همه از بین رفته بود، بلکه روشهای خاص فکری و روشنفکری آن، در مبارزه با سنت ها و در رأس آن با دین و روحانیت بود.به عبارتی می توان گفت، از مشروطه دو چیز مرتبط با هم مانده بود. نخست تجدد با تعریف خاص آن که چیزی جز غرب زدگی نبود و البته این اصطلاحی است که همیشه مورد تمسخر متجددها بوده و به بانی و باعث آن فحش می دهند. دیگری موضع ضد آخوندی که لازمه همان گونه تجدد بود؛ تجددی که صرفاً مادی گرا بود و می بایست از قدرت معنویت خالی می ماند. در واقع، اعدام شیخ فضل الله پایان دوره نفوذ روحانیت بود دراین حد که مرجعیت خود را از سیاست کنار کشید و پس از برطرف شدن آشوب های سیاسی و آمدن رضاخان، عصر تجدد آغاز شد.

روحانیت پایگاه اندیشه های معنوی و سنتی بود و حفظ و نگهداری آن، مانع از رسیدن به تجدد مادی به حساب می آمد. البته راجع به این تجدد هیچ اندیشه جدی وجود نداشت و از هر دو طرف، افراط و تفریط هایی صورت می گرفت، و گاه برخی از روحانیون نیز به خاطر بدبینی هایی که به متجددین داشتند، بی دلیل در برابر برخی از اصلاحات می ایستادند؛ اما به هر روی، حاکمیت با اخذ صورت تجدد غربی – از همان نوعی که در ترکیه بوده و اصل لائیک بودن را پذیرفته و آن را لازمه تجدد می دانست - برای حذف روحانیت و محدود کردن کار آنها تلاش  می کرد. در یکی از اسناد، وقتی سخن از «تجدد نسوان و کشف حجاب» شده، از حاکم سرحدی آستارا که با این اقدامات مخالف بوده، به عنوان کسی که «اساساً منکر عوالم تجدد و تربیت بوده و به طور کلی فاقد روح تمدن می باشد» یاد شده است. (تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ص 276)

امام می فرماید: اول هدفی که رضاخان در نظر گرفت، کوبیدن روحانیت بود به اسم این که می خواهم اصلاح بکنم. تمام کارهایشان از اول تا اخر به اسم اصلاح و به اسم ترقی دادن کشور بود. (تاریخ معاصر، ص125)

و در جای دیگر می فرماید: وقتی که جای پایش محکم شد، هدف اول و آن چیزی که باید در رأس برنامه ای بود که برای او تنظیم کرده بودند، تضعیف این قشر. برنامه این بود که این قشر در بین ملّت، حیثیت خودش را از دست بدهد تا این که بتواند آن کارهایی که می خواهند انجام بدهند. روزنامه نویس های آن وقت و قلمداران آن وقت، مجّهز شدند و همه به ضد روحانیت مشغول کار شدند. (تاریخ معاصر، 106)

اندیشه تفکر از آن روشنفکرها و با فشار خارجی ها بود که طرفدار اصلاحات بودند. این حرکتی بود که از چند دهه قبل از آن در عثمانی پیاده شده بود و فشار برای اصلاحات به صورت سیاست جاری اروپایی ها در ارتباط با دولت عثمانی در آمده بود.امام تأکید داشت که این اقدامات نمی توانست ازسوی خودرضاخان باشد،چراکه او نمیدانست حاء روحانیت با هاء هوز است یا حاء حطی. (تاریخ معاصر، 111)

ایشان می فرماید:نمی توانیم باور کنیم که این اساس از مغز خشک خود رضاخان بود، زیرا که این یک شالوده متفکرانه بود که بی دستور مدبرانه دیگران انجام نمی گرفت و اکنون هم پیروی از آن نقشه، کمک به خرابی مملکت است. (تاریخ معاصر 110)

امام که خود مدافع اصلاحات بود و بارها فرموده بود که با مسائل تمدنی مخالفتی ندارد، نظرش این بود که جدا کردن روحانیت از بدنه تجدد، یک ضربه اساسی به قوای معنوی جامعه است.

ایشان با اشاره به این مطلب می فرماید:خطای دیگر آنها بدبین کردن توده جوان به روحانیت بود که دولت با تمام قوا کوشش در آن می کرد که به واسطه آن تفکیک قوه روحیه و مادیه از یکدیگر گردید و زیان های کمرشکن به کشور وارد شد از دست دادن این قوه معنوی و مادی، کار مملکت را عقب انداخت و تا این دو قوه را بر نگردانیم، به همین حال هستیم. (تاریخ معاصر، 110)

منبع محفوظ


+
محمدحسن محب
۲۰:۳۰۲۰
مهر
روزاکمال دین واتمام نعمت برهمگان تهنیت باد
محمدحسن محب
۲۰:۳۰۱۰
مهر
دیدگاه های امام درباره مسائل دوره رضا خان(قسمت1)

تلاش فرهنگی حاکمیت مشترک پهلوی و شرکاء روشنفکر، آن بود که پس از حذف اسلام، ایدئولوژی جدیدی جایگزین کنند که این ایدئولوژی چیزی غیر از تفکر ملی گرایینبود. البته چون عنوان وطن پرستی داشت، زمینه مقبولیت هم داشت. امام در این باره می فرماید:

اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم این که ما خودمان یک کذایی هستیم، تاریخ اسلام را می خواست از بین ببرد، موفق نشد... همه چیز را اینها می خواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آنهایی که کار برای اسلام می کردند یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم این که اینها مرتجع هستند. (تاریخ معاصر، 121)

امام به عنوان یک شاهد صادق از آن دوره، تنها مخالفان رضاخان را علما می داند. دلیلش هم روشن است. علما به خاطر ایستادگی رضاخان در برابر دین در برابرش قیام کردند. علاوه بر آن روحانیون مشروطه خواهی مانند حاج آقا نورالله و مدرس، رضاخان را ضد مشروطه و مجلس می دانستند. چون نه تنها سلطنت قاجار را منحل کرده و جمهوری خواه شده بود که پس از روی کار آمدن، مجلس را هم به بازی گرفت و یک سلطان مستبد و البته متجدد شد.

در این میان، متجددین رضاخان را باور کردند، چرا که آنان مشکل اول ایران را تجدد دانسته و با رفتاری که رضاخان از خود نشان داد، امید داشتند که وی کلید حل این مشکل باشد. پس از یک دوره پانزده ساله که از مشروطه گذشته و آزادی و آزادی خواهی همه چیز را آشفته و آش و لاش کرده بود، متجددین برای تحقق اهداف خود، به استبداد متجددانه روی آوردند و آمال و آرزوهای خود را در رضاخان خلاصه کردند.

تقی زاده با آن دانش و تجدد خود، در این دوره تا حدآلت فعل تنزل مقام داده بود. اینان چیز ی را که با قانون و مجلس مشروطه نتوانستند عملی کنند به دست استبداد رضاخانی در پی تحققش بودند.

انتقاد امام از نیروهای ملی آن بود که با رضا شاه مبارزه نکردند و این با داعیه مشروطه خواهی آنان سازگار نبود. اما حقیقت آن است که آنان تجدد صوری می خواستند و این با استبداد هم عملی می شد که شد.

منبع:محفوظ

محمدحسن محب
۲۰:۳۰۰۵
مهر
تکفیرپدیده ای مسیحی است تا مسلمان

تکفیر به معنای آنکه گروه هایی از پیروان یک دین را به خارج بودن از آن متهم گردانند و بعد آن را تبدیل به یک جریان فراگیر مذهبی نمایند، پدیده ای مسیحی است تا مسلمان. در تاریخ اسلام گروه هایی (مثل خوارج و...)پیدا شده اند که تنها خود را مصداق «مؤمن» و «مسلم» دانسته و بر بی دینی سایرین حکم داده و بر اساس این حکم به جنایت هم دست زده اند، امّا در متن تاریخ اسلام به شکل یک جریان مؤثر تبدیل نشده اند و پس از یک دوره کوتاه راه استحاله و تبدیل را پیموده اند. تکفیر بعنوان یک جریان عمده جهانی، اولین بار در میان پیروان دین مسیح بروز کرد.

مارتین لوتر (1546-1483م ) در اواخر ربع اوّل قرن شانزدهم میلادی به مقابله با مذهب رسمی(کاتولیک) و ارباب کلیسا روی آورد. لوتر کشیش آلمانی مراجعه مسیحیان به کلیسا را رد کرده و یگانه شرط رستگاری را ایمان می دانست نه عمل. یعنی از منظر لوتر و پیروانش (پروتستانها)عمل هر چه باشد دخلی به ایمان نداشته ومؤثر در آن نیست. او دین را امری فردی و جدای از سیاست بر می شمرد و به نوعی «خود کشیشی» قایل بود از این رو گفته شده است: اندیشه لوتر نقطه آغاز بحران دینی در اروپا بود.

ژان کالوین کشیش فرانسوی - 1564 - 1509 م - که شاگرد برجسته مارتین لوتر بود و افکار او به پیدایی یک جریان پروتستانی تحت عنوان «کالوینیست ها» انجامید، می گفت: «تقدیر انسان از روز اول آفرینش نوشته شده و در آن رستگاران واقعی فقط کالونیست ها هستند» آنان غیر کالونیست را هر چه باشد، کافر و دوزخی می خواندند. دسته دیگری از پروتستانها تحت عنوان «آناباپ تیست ها Anabaptists» یعنی طرفداران تعمید دوباره «افراطی ترین جریان پروتستانی» بودند که می گفتند «کسانیکه فرزندان خود را غسل تعمید دوباره ندهند، گناهکار بوده و مستوجب اشد کیفرها هستند». پروتستانها شاخه های مختلفی پیدا کردند و شامل فرقه های زیادی می شوند. در عین حال همه آنان معتقدند که عمل جنایت کارانه سبب خروج از ایمان به خدا و آخرت نمی گردد. همه آنان با مقدس بودن کلیسا، حضرت مریم(س)، پاپ و سایرمقامات روحانی کلیسا مخالف هستند و تنها حضرت مسیح بن مریم(ع) را مقدس می شمرند. در نتیجه همه فرقه های پروتستان با گرامیداشت قبور مؤمنان مخالف بوده و دعا برای مردگان را فاقد ارزش می خوانند.

از این رو گفته اند اندیشه لوتر اولین گام در راستای از هم گسستن و درهم شکستن رهبری دینی و نقطه آغاز بحران دینی در اروپا بود. لوتر در گام اول پرداخت مالیات از سوی مراکز دینی سوئیس به کلیسای مرکزی را منع کرد و از این طریق به پادشاه و عوامل او اجازه داد تا این مالیات ها را به نفع خود مصادره کنند. فتوای لوتر مبنی بر این که کلیساها مقدس نبوده و لازم نیست موقوفات داشته باشند، اموال کلیسا را به نفع ثروتمندان و طبقه حاکم (شاهزادگان آلمانی) مصادره کرد این در حالی بود که وقتی عده ای از روستائیان فقیر برای کسب زمین شورش کردند، از آنجا که این شورش علیه شاهزادگان بود، لوتر روستائیان را تکفیر و خونشان را مباح اعلام کرد .لوتر قیام علیه دولت و پادشاه را حرام می خواند و شاگرد او «کالوین» معتقد بود قیام علیه حکومت تنها زمانی مجاز است که مانع ایمان فردی باشد. («تاریخ تمدن» نوشته هنری استیون لوکاس و ترجمه عبدالحسین آذرنگ جلد 2 ص 70 و 71)

ستیز با «متن» یکی از ویژگی های تکفیر می باشد. جریان تکفیر با اصالت قایل شدن به تفسیر و تأکید بر گزاره های عقلانی، متن کتاب مقدس را به حاشیه تبدیل کرده اند. بر این اساس گفته می شود «فردگرایی» و «اصالت فرد» ریشه در تعلیمات لوتر دارد. جان کالوین که مبنای مکتب فکری خود را به عقل قرار داده بود صراحتاً می گفت تنها آنگاه به آموزه هایکتاب مقدس تن می دهد که با عقل آن را درک کرده باشد. ستیز با متن برای آن است که صاحب رویه تکفیری نمی خواهد مورد پرسش قرار گیرد که بر چه اساس این یا آن عمل را انجام داده است.  /نوشته:سعدالله زارعی/

محمدحسن محب
۱۹:۳۰۲۶
شهریور
برگزیدن عثمان به خلافتدر کتاب عمر بن الخطاب بدین قصه اشارتی رفت که چون عمر بدست ابولؤلؤ جراحتی یافت دانست روی سلامت نخواهد دید.
علی بن ابی طالب(ع) و عثمان ابن عفان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر بن العوام و طلحه بن عبیدالله و سعد بن ابی وقاص را حاضر کرده ساحت هر یک را برای احراز خلافت به عیبی و نقصانی مکدر ساخت .
آنگاه فرمود چون مرا به خاک سپردید بر شماست که کار به شوری کنید و یک تن به خلافت برگیرید.
پس ابا طلحه انصاری را فرمود : پنجاه تن از رجال انصاری را با شمشیر های آخته ملازمت خویش فرمای و این شش تن را در آن جای ده .
اگر پنج اتفاق کردند و یک تن نفاق آغازید آن یک را گردن بزن,اگر چهار کس متفق شدند و دو کس منحرف گشت آن دو کس را عرصه دمار ساز.

و اگر سه کس به جانبی رفت و سه کس به جانب دیگر ,آن سوی که عبدالرحمن [ابن عوف] میرود بر صواب است و آن سه کس که بر طریق خلاف میرود با تیغ کیفر کن,
و اگر سه روز سپری شد و هیچ کس اختیار ننمودند هر شش تن را با تیغ درگذران ,تا مسلمانان از بهر خود هر که خواهند به خلافت بردارند .

نقل از ناسخ التواریخ(جلد4)محمدتقی لسان الملک سپهر

 

+
محمدحسن محب