آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۶:۱۰۰۴
شهریور

اولین راه آهن ایران در حدود سال 1267 ش بین تهران و شهر ری به طول هشت کیلومتر توسط یک شرکت بلژیکی احداث شد. در سالیان بعد نیز در نقاطی از کشور خطوط آهن نصب گردید. اما این میزان راه آهن پاسخ گوی نیازهای کشور پهناوری همچون ایران نبود. تا این که ساختمان راه آهن سراسری ایران در 23 مهر سال 1306 ش آغاز گردید و در سوم شهریور سال 1317 به بهره‏برداری رسید. طول راه آهن سراسری ایران در سال 1317 ش، 1392 کیلومتر بود که بندر امام خمینی(ره) (شاهپور سابق) را در جنوب از طریق اهواز، دزفول، اراک، قم، تهران، گرمسار، فیروزکوه، قائم‏شهر و بهشهر به بندر ترکمن در شمال متصل می‏کرد. طول خطوط آهن کشور در مرداد 1367 در حدود ده هزار کیلومتر بوده است.

تکمله: خط راه آهن از جلفا به تبریز در سال ١٢٩٥ ش راه اندازى شده با وجود کارشکنى هاى متعدد انگلیسیها که سخت نگران نزدیکتر شدن روسها به هند (مهمترین مستعمره بریتانیا) بودند. رضا شاه پهلوى با رفع کارشکنى هاى پیشین انگلیسیها ، اینکار را با مالیاتی که بربعضی اقلام و کالاها (چای ،قند وشکر)بست و نیز درآمد گمرکات و بدون گرفتن وام از کشور خارجی شروع کرد.

محمدحسن محب
۱۸:۱۵۰۲
شهریور

در سال 1905 میلادی 1323 هجری قمری هنگامی که مظفرالدین شاه قاجار، در راه سفر اروپا، در مسکو به سر می برد، شایع گردید که دولت ایران جزیره قشم را یا به دولت روسیه تزاری بخشیده یا فروخته و یا به آنان اجاره داده است.بی پایه بودن این شایعه اندکی بعد بر همگان روشن گردیده شد.

در این سال مظفرالدین شاه، درباره جزیره های بوموسی و تنب بزرگ به صدر اعظم خود می نویسد:

«جناب اشرف صدراعظم- به وزیر خارجه ابلاغ نمایند که به سفارت انگلیس بگوید پارسال در این باب مذاکره شد، دولت انگلیس از ما خواهش کرده بیرق خودمان را از این دو جزیره برداریم تا رسیدگی و گفتگو شود، در صورتی که ما خودمان می دانیم که این دو جزیره، ملک مسلمه دولت ایران است. در این صورت حالا چطور دولت انگلیس در عالم دوستی راضی می شود که ما ملک طلق خودمان را به شیخ واگذار کنیم و او بیرق در آنجا بیفرازد.شما باز گفتگو کنید. ما به هیچ وجه از حق خود نخواهیم گذاشت.

امضا: مظفرالدین شاه

برگرفته ازکتاب«جزیره بوموسا و جزایر تنب بزرگ و کوچک»پژوهش ونگارش دکتر ایرج افشار سیستانی- صص 85 و 86به کوشش آقای میلاد دهقان

محمدحسن محب
۱۷:۴۶۰۲
شهریور

حسین میرممتاز، نماینده مشهد در دوره ششم مجلس شورای ملی. در یادداشت‌های روزانه اش ذیل وقایع جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۰۹ ش. می‌نویسد:
«رفتم منزل حاج معتضدالدوله... گفت:‌ جمعه گذشته رفتم حضرت عبدالعظیم سر قبر مرحوم میرزا سید یوسف پدر حاج ساعدالسلطان. قبر دیگر آنجا دیدم. تعجب کرده پرسیدم. گفت:‌ قبرداداش بیگ، پدر اعلیحضرت پهلوی، است که تازه مطلع شدند و تشریفات قاری قرار دادند.
گفتم: در صورتی که سال‌ها پدر شما و خود شما لشکرنویس فوج سوادکوه بودید، چگونه ازفوت مرحوم داداش بیگ،‌ سلطان فوج، و محل دفن او خبر نداشتید؟

مثل کریم خان زندتویسرکانی و مسافرت تویسرکان و بینا شدن کور سر قبر پدر کریم خان و تغیر کریم خان به او [را] نقل کردم. فوق‌العاده خندیدیم.» (تهران ۱۳۰۸-۱۳۰۹: یادداشت‌های روزانه حسین میرممتاز، [عبدالله شهبازی،] مطالعات سیاسی،‌ کتاب دوم، پائیز ۱۳۷۲،‌ ص ۱۱۶)

اما داستان بینا شدن کور سر قبر پدر کریم خان(به نقل از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم)

کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم ، در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد . یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت !
او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد .  وکیل الرعایا    دستور داد او را به گوشه ای ببرند و آرام کنند و بعد که آرام شد به حضور بیاورند . مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند . کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه ا خواسته اش جویا شد .
آن مرد گفت : من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان و خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود ، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم . در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف ،‌بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم !
در عالم خواب و رویا ، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت : ابوالوکیل پدر کریم خان هستم . آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم !
از خواب که بیدار شدم ،‌خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد !
این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود !
مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است ، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بودکه مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده ، دنبال د‍ژخیم می گردد !
موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد !
درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد . کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود ، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته چوب بزنند !
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت :
« مردک پدر سوخته ! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ ، خر دزدی می کرد . من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند ومقبره ای برپا کردند و آنجا را ((عنیان ابوالوکیل )) نامیدند . اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی ؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری !! مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد .

محمدحسن محب
۱۷:۳۲۰۲
شهریور

قهرمان میرزا سالور (عین‌السلطنه) می‌نویسد: «میرزا رضا زنده و گُنده مشغول تناول غذاهای لذیذ است. جمعی از کسبه که برای دوختن پرده و بریدن روفرشی به اندرون رفته بودند حکایت کردند که میرزا رضا روزها روی نیمکت یا پله‌ای نشسته سربازهای سوادکوهی که قراول وجود همایون و حرمخانه هستند گرد او جمع شده عقاید نقل می‌کند و از احادیث و اخبار و آیات نظیر و دلیل می‌آورد. به کلی عقاید سربازها را برگردانیده و همه روز موعظه او را مشاهده می‌کنیم، با آن زبان و بیان که دارد. مردم از نکشتن او خیلی حرف‌ها می‌زنند و بد می‌گویند. حتی پیرزن‌ها و مردمان خیلی پست.» (عین‌السلطنه،‌ ج ۲، ص ۱۰۴۰)


****اینکه شایع شده می گویندنگهبانی که کنار میرزا رضا کرمانی زنجیراورا در دست گرفته ،داداش بیک پدر رضاخان است،شایدبه دلیل سوادکوهی بودن نگهبانان میرزا رضا کرمانی بوده است.***

محمدحسن محب
۱۳:۵۴۰۲
شهریور

چندی پیش مجموعه از کتاب های ابوالحسن خان فروغی(برادر محمّدعلی فروغی) را بجهت کار پژوهشی ام خریداری کردم.این نامه به خط محمّد علی در بین یکی از آن دفاتر بود.
1 - نامه ای در دست دارم که با آیه مبارکه " لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْر" آغاز می شود. تعداد صفحات نامه مشخص نیست اما پنج صفحه متوالی آن در نزد من است.

موضوع آن، شرح و بازگویی وقایع سال های 1300 تا 1303ش می باشد. در صفحه دومش چنین آمده:

" . . . سردار سپه راغب است تا در اسرع وقت بر تخت نشیند . روز و ساعتی نیست که به احدی از یاران نگوید و بی طاقتی ننماید. دیروز به مجلس آدم فرستاده بود به همین مقصود. ما هم راغبیم که امر هر چه زودتر انجام شود اما می دانید که ممکن نیست چه حسب امر ( دو کلمه ناخوانا ) حکم بر انقضای ایام لیلة مقدرّه است. دست خطی ( یک کلمه ناخوانا ست ) و به جنابشان بگویید که صبر پیشه کند و از سخت روزگار ملول نباشد، که آنچه مقدر است، به وقتِ تقدیر گشته، خواهد شد... "


_________________________

2 - در ذیل آیه مبارکه " لیلة قدر خیر من الف شهر " آمده که مراد از هزار ماه، طول عمر دولت بنی امیه است پس از جنایت عاشورا

میرزا یحیی صبح ازل، بارها حکومت قاجار را " رجعت بنی امیه " نامیده و با اشاره به تفسیر همین آیه، طول عمر قاجاریه را پس از اعدام  باب، هزار ماه اعلام نموده است.

منبع:نوشته های آقای محمّد دروگر درتلگرام

محمدحسن محب
۱۳:۰۴۰۲
شهریور

 استاد شهبازی:از دیدگاه بنده اصولاً انقلاب یا نهضت مشروطیت همان بود که به صدور فرمان مشروطیت انجامید. آنچه بنام مرحله دوم انقلاب مشروطه رخ داد جنگ داخلی بود برای ساقط کردن محمدعلی شاه که ازلی‌ها و لژ بیداری نقش مهمی در آن داشتند.

تکمله:ازلی‌ها بسیار تقیه می‌کنند و اصولاً دستور یحیی دولت‌آبادی[بعد ازدرگذشت یحیی صبح ازل،رهبر ازلی ها شد] این بود که باید تمامی مناسک مسلمانان متشرع را انجام دهند. بهائیان نیز برغم ادعای‌شان تقیه می‌کنند و اسمش را گذاشته‌اند «حکمت». مطالب مفصلی در این زمینه هست. ولی کلاً ما شاهد یک سیر سکولاریسم در میان نسل روشنفکر بابی ازلی هستیم و نیز بخشی از بهائیان مانند آقایان عباس امانت و احسان یارشاطر و یا بهروز آفاق (مدیرکل آسیا و اقیانوسیه بی. بی. سی.) ولی این سکولاریسم مانع از تعلقات و علائق و پیوندهای سنتی فرقوی نیست.

****سپاس از شما، حضرت استاد شهبازی. یک سوال داشتم. آیا فرماندهان نظامی مرحله دوم انقلاب هم بدین جریان ها نزدیک بودند یا تنها تحت تاثیر جوی بودند که توسط این جریان ها ایجاد شده بود؟

استاد شهبازی:علیقلی خان سردار اسعد مطلع بود و با این هدف از اروپا به ایران بازگشت و با پولی که از شیخ خزعل گرفت کارش را شروع کرد. محمدولی خان تنکابنی همراه شد با موجی که ایجاد کرده بودند.

****در این مورد نظر شما پیرامون فتاوای علمای عتبات چیست؟
باید بررسی شود. منظور مرحوم آخوند خراسانی و حاج شیخ عبدالله مازندرانی و حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی است که مخالف محمدعلی شاه شدند. بخشی هم اوراقی است که ازلی‌های نفوذ کرده در بیت مرحوم آخوند بویژه سید اسدالله خرقانی جعل می‌کردند مثل فتوای تکفیر شیخ فضل‌الله. بعد از سقوط محمدعلی شاه هم آخوند به شکل مشکوکی فوت کرد و مرحوم مازندرانی آن نامه مشهور را نوشت درباره نفوذ فرقه‌های سری در عتبات.

این نامه مرحوم شیخ عبدالله مازندرانی است درباره فرقه‌های مخفی در عتبات که در کتاب «نظریه توطئه و فقر تاریخنگاری معاصر ایران» درج کرده‌ام:

این تحرکات را یک کانون معین هدایت می‌کرد. آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، مراجع عتبات، سرنخی از این کانون را در سید حسن تقی‌زاده یافتند؛ و پس از «چند ماه تشبّث در نصیحت او»، که «اصلا مفید نشد»،  سرانجام در ربیع‌الثانی 1328 ق. به صدور حکم "تفسیق" سیاسی او، نه "تکفیر" چنان‌که در تاریخنگاری معاصر ایران شایع شده، دست زدند.  معهذا، دیگر دیر شده بود. جبهه‌ای گشوده شده که در آن علما از حریف خود شناختی مبهم و نادقیق، و گاه پندارآمیز و گمراه‌کننده، دارند. سه ماه بعد با قتل سید عبدالله بهبهانی (رجب 1328) پاسخی شدید به حکم علما داده شد. و سرانجام کار به جایی رسید که آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، دو رهبر نامدار انقلاب مشروطیت ایران، در انزوا و فشار شدید روانی و سیاسی، در وضعی که به تعبیر مازندرانی «خسته و درمانده» و «خائف بر جان خود» بودند، زندگی را بدرود گفتند. نامه‌ای که شیخ عبدالله مازندرانی در اواخر سال 1328 ق. به حاج محمدعلی تاجر بادامچی تبریزی نگاشته روشنگر این فضای سیاسی است:

رقیمه شریفه مورخه 29 ج 2، که صفحه آخر آن جناب مستطاب سیدالعلماء العظام آقای آقا میر محمود سلمه‌الله تعالی هم شرحی نوشته بودند، رسید. همانطوری که جنابعالی برای بیان مطالب خودتان مقدماتی نوشته بودید، حقیر هم لازم دانستم که مقدمه‌[ای] بنویسم:

اول آن‌که، در قلع شجره خبیثه استبداد و استوار داشتن اساس قویم مشروطیت یک دسته مواد فاسده مملکت هم به اغراض دیگر داخل و با ما مساعد بودند. ماها به غرض حفظ بیضه اسلام و صیانت مذهب سدّ ابواب تعدی و فعال مایشاء و حاکم مایرید بودن ظالمین در نفوس و اعراض و اموال مسلمین و اجراء احکام مذهبیه و حفظ نوامیس دینیه و آن‌ها به اغراض فاسده دیگر و انحراف. بعض مقدسین خالی‌الغرض از مشروطیت هم بواسطه دخول همین مواد فساد در مشروطه‌خواهان و از روی عدم تمیز این دو امر از همدیگر به وادی مخالفت افتادند. علی‌کل حال، مادامی که اداره استبدادیه سابقه طرف بود این اختلاف مقصد بروزی نداشت. پس از انهدام آن اداره ملعونه تباین مقاصد علنی شد. ماها ایستادیم که اساس را صحیح و شالوده را بر قوایم مذهبی که ابدالدهر خلل‌ناپذیر است استوار داریم، آن‌ها هم در مقام تحصیل مرادات خودشان به تمام قوا برآمدند. هرچه التماس کردیم و حالی کردیم که "ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم‌المعاد" برای حفظ دنیای خودتان هم، اگر واقعاً مشروطه‌خواه و وطن‌خواه‌اید، مشروطیت ایران جز بر اساس قویم مذهبی ممکن نیست استوار و پایدار بماند، به خرج نرفت. وجود قشون همسایه را هم در مملکت اسباب کار خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به کمال سرعت و فعالیت در مقام اجراء مقاصد خود برآمدند.

دوم آن‌که، چون مانع از پیشرفت مقاصدشان را فی‌الحقیقه به ما دو نفر، یعنی حضرت حجت‌الاسلام آقای آیت الله خراسانی دام‌ظله و حقیر، منحصر دانستند و از انجمن سرّی طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگیری کردیم، لهذا انجمن سرّی مذکور، که مرکز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائیه لعنهم‌الله تعالی هم محققاً در آن انجمن عضویت دارند و هکذا ارامنه و یک دسته دیگر مسلمان‌صورتان غیر مقید به احکام اسلام که از مسالک فاسده فرنگیان تقلید کرده‌اند هم داخل هستند، از انجمن سرّی مذکور به شعبه‌[ای] که در نجف اشرف و غیره دارند رأی درآمده که نفوذ ما دو نفر تا حالا که استبداد در مقابل بود نافع و از این به بعد مضرّ است، باید در سلب این نفوذ بکوشند. مجالس سرّیه خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردید. اشخاص عوامی که به صورت طلبه محسوب می‌شوند در این شعبه داخل و به همین اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. این‌گونه اشخاص طریق سلب نفوذ را به نشر اکاذیب دانسته، چه کاغذپرانی‌ها به اطراف کردند و در جراید درج کردند و ظاهراً این شعبه در همه جا مشغول است. تمام آنچه را اشاره کرده بودید، مثل قضیه میرزا ابوالقاسم طهرانی و غیره و غیره و مکاتبه قونسول و مسئله شیروانی و غیرذلک، همه از فروع این اصل و نشر این اکاذیب به دستورالعمل مرکز و برای این مقصد است. امثال جنابعالی هم که بی‌خبر [هستید] و نمی‌دانید زیر کاسه چه نیم‌کاسه است، تلقی به قبول می‌فرمایید. یکی هم نیست که بپرسد که چگونه اعتماد به این نوکشیده‌ها از اعتماد بر خود ماها بیشتر شده. حالا که مطلب بالا گرفت، مکاتیبی به غیر اسباب عادیه به دست آمده که بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داریم. از یکطرف شکایت بلاد از صدمات و تعدیات و اشاعه منکرات و خرابی ادارات شب و روزی برایمان نگذارده، از طرف دیگر متصل به اصلاح خرابی مرکز مشغول و یک ثلمه را اگر سدّ کنیم هزار خرابی از جاهای دیگر پدید، و واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفیم.بعد از بیان این مقدمه عرض می‌شود، حکمی که درباب تقی‌زاده از ماها دو نفر صادر شده، که متفقاً حکم کردیم، اولا تکفیر نبوده؛ هرکس نسبت تکفیر داده کذب محض است، بلکه حکم به فساد مسلک سیاسی و منافات مسلکش با اسلامیت مملکت بود. این هم نه مطلبی بود که به گفتن یا نوشتن یکی دو نفر باشد. بلکه اشخاصی که مطالب را به ماها نوشتند، از اعضاء صحیحه مجلس و غیرهم، کسانی هستند که ملت‌خواهی و عالِم بودن آن‌ها به مقتضای عصر و بیغرضی و مسلمانی آن‌ها قطعی در نزد شما و عموم ملت مسلم است. سابقاً هم مثل شما به او معتقد بودند و حالا عدول کرده، مطالب و خلاف‌های صادر از او، که کاشف از فساد مسلک است، همه با سند و اساس دارد. قطعی و محققاً اصل انجمن سرّی طهران را یا خودش منعقد کرده یا رکن عمده است. یازده فصل از مقاصد آن‌ها که روی کاغذ زرد طبع شده بود و چون جلوگیری کردیم جمع کردند، اگر دیده بودید خیلی از این دو ورقی که مرقوم فرموده‌اید نادم و انگشت عبرت به دهان می‌گرفتید. اجمالی از خیانت‌های او را در این مدت در جواب تلگراف آقایان علما و انجمن‌ ذکر شد. انشاء‏الله تعالی ملاحظه فرموده و به اشتباه خودتان و عموم ملت آذربایجان درباره او و امثال او متنبه خواهید بود. خداوند عزّ ‌اسمه شرّ او و امثال او را از این مملکت و ملت فلک‌زده رفع فرماید.

اجمالاً بدانید، [در] حقیقت، عساکر کاری روس و انگلیس این‌گونه مردم‌اند، والا از عساکر قزوین و تبریز، اگر اینها در کار نبودند، خوفی نداشتیم و یقیناً تا حال نمانده زودتر از اینها رفته بودند. آن‌ها هم به امید این دسته کارکنان داخلی مانده[اند]. اگر خبر از وضع معاشها و استخدام مستخدمین و تلف مالیه ملت در چه مصارف و عدم صرف آن‌ها در تشکیل قشون نظامی، که برای چه غرض و چه مقصد بوده، داشته باشید باید عوض اشک خون گریه کنید که این همه زحمت را برای چه کشیدیم و این همه نفوس و اموال برای چه فدا کردیم و آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودی بواسطه همین چند نفر خیانتکار دشمن گرفتار شدیم. کشف‌الله تعالی هذالغمه عن المله. السلام علیکم و رحمه‌الله برکاته. الاحقر عبدالله المازندرانی.


محمدحسن محب
۱۵:۰۲۰۱
شهریور

ملکه ویکتوریا علاوه بر داشتن دیدارهاى حضورى با اولین پادشاه مشرق زمین که به فرنگ سفر کرده اند " ناصرالدین شاه قاجار " و آویختن نشانه افتخار منقش به تصویرى از ناصرالدین شاه قاجار ، نسبت به یک خدمتگزار مسلمان هندى به نام " عبدالکریم " توجه و علاقه زیادى را داشت به طورى که از حد هم گذشته و موجب بروز نارضایتى ها در دربار انگلستان گردیده است.

بعد از در گذشت ملکه ویکتوریا ، عبدالکریم به یک شبه بزرگترین حامى خویش را از دست داده و دربار انگلستان عذرش خواسته و او را به موطنش " هند " برگردانیده تا هرگونه رسوایى پیش آمده حول شوکت و عظمت جهانى ملکه ویکتوریا برطرف گردد. این غلام هندى روزهاى سختى راهمراه با بى اعتنایی گذرانید و سرانجام به طور گمنامى در قبرستانى واقع در شهر تاریخى آگرا به خاک سپرده شد و رازهاى ناگفته اى شامل روابط عاشقانه باملکه ویکتوریا را با خود به زیر خاک برد.

                                       

سنگ گور گمنام عبدالکریم در شهر آگرا

این راز  بعد از یک قرن با کشف یادداشتهاى خصوصى روزانه ی ملکه ویکتوریا سرانجام فاش شد. عشق ملکه ویکتوریا نسبت به این غلام هندى " عبدالکریم " آنقدر شدید بود که به فراگیرى زبان فارسى و اردو ، زبان ادارى مردمان هند در عصرگورکانی ، نیز پرداخت و توانایى نوشتن رسم الخط عربى را به دست آورد و مطالبى راخطاب به معشوق مسلمان خویش را بر روى کاغذ آورد.

ویکتوریا:کاش جوون تر مى بودم از اکنون ....

نمونه اى از عکسهاى مربوطه در اینجا گذاشته مى شود:

صمیمت میان ملکه ویکتوریا و غلام هندى

نقاشى از عبدالکریم در کنار ملکه ویکتوریا




یک کتاب تحقیقى در مورد چنین راز پنهان چاپ شده است و شبکه تلویزیونى بى بى سى انگلستان نیز یک برنامه ویژه در این زمینه را به تاریخ 2012 میلادى پخش کرده است.

لینک مقاله مربوط به روابط عاشقانه ى ملکه ویکتوریا با عبدالکریم:

http://praguerevue.com/ViewArticle?articleId=4813


منبع:برگرفته ازنوشته های آقای روزبه قهرمان درتلگرام

محمدحسن محب
۱۶:۲۰۳۱
مرداد

جلایی پور گفت:از قبل از مشروطه ما با یک مسئله مواجه هستیم که یکی از چالش‌های تاریخ معاصر ماست. آن زمان هم در مشروطه، جامعه ایران دچار فقر، بیماری و اقتصاد به‌هم ریخته بود. مشروطه‌خواهان دنبال سامان‌دادن به این شرایط بودند. در ایرانی که 11 درصد با سواد داشت مجلس تشکیل شد، اما رکود اقتصادی برای یک دوره 15 ساله کشور را در برگرفت.
وی ادامه داد: بعد از دوره تلخ 15 ساله، به راه حل داشتن دولت منظم نوگرا و متمرکز رسیدند که رضا شاه با وجود آن‌که حاصل کودتا بود اما به پشتوانه این خواست و این تفکر به قدرت رسید. کشور به نظم سیاسی مشارکتی قانونی مشروع مردمی نیاز داشت که در زمان رضا شاه به آن نرسید.

جلایی پور در ادامه اظهار کرد: آن نیاز ادامه پیدا کرد و به‌هر صورت تا کنون این مشکل در کشور وجود دارد. این مشکل را به دو شکل سعی داشتند حل کنند. یکی آمرانه و از حاکمیت به مردم و راه دوم به صورت مردمی و مشارکتی و قانون‌مند، اولی جواب نداد و نیاز به دومی، شدت یافت.
استادیار گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران گفت: توسعه دستگاه اداری دولت، توسعه اقتصادی و توسعه ارتش از اتفاقات دوره رضا شاه بود. با این وجود مردم از حکومت او رضایت نداشتند و این به دلیل عدم حاکمیت قانون و مشارکت مردمی در جامعه ایران بود. به دلیل همین نارضایتی‌ها بود که انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و مطالبات مردم اسقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود که بر پایه اخلاقیات و انصاف استوار باشد.
جلایی پور در تشریح شرایط سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی گفت: مردم انقلاب کردند ولی شدت بی نظمی در آن شرایط ابتدای انقلاب باعث شد مردم به جان هم افتادند و کار به جایی رسید که مجاهدین خلق به اسلحه دست بردند و سال 60 را می‌توان خشونت‌آمیزترین سال جامعه ایران دانست. اگر امام خمینی نبود و شخصیت کاریزما و نفوذ وی بر دل مردم وجود نداشت انقلاب نجات پیدا نمی‌کرد.

منبع:ایسنا31/5/95

محمدحسن محب
۱۶:۴۲۳۰
مرداد

ایران دوران قاجاریه را، از نظر من، باید به دو مقطع تقسیم کرد: قبل و بعد از قحطی ۱۲۸۸ ق./ ۱۸۷۱ میلادی که مصادف است با دولت میرزا حسین خان سپهسالار. ایران قبل و بعد از قحطی فوق تفاوت‌های اساسی دارد.
قبل از قحطی ۱۲۸۸/ ۱۸۷۱ جامعه ایران جامعه‌ای است دارای احساس اقتدار و اعتماد به نفس نسبی که خود را همطراز و هم‌شأن و همپایه قدرت‌های همسایه- عثمانی، روسیه تزاری و استعمار بریتانیا که شبه قاره هند را در زیر سلطه داشت و از این‌طریق هم مرز ایران بود، می‌دانست. شاهان قجر و رجال سیاسی نیز همین احساس و تلقی را داشتند که البته احساس درستی نبود زیرا از دوران شاه سلیمان صفوی، یعنی از اواخر قرن هفدهم میلادی، فرایند انحطاط ساختارهای سیاسی ایران آغاز شده بود و این در زمانی است که قدرت‌های غربی در آستانه ورود به عصر جدیدی بودند که سیطره جهانی ایشان را به ارمغان می‌آورد. معهذا، تا حوالی نیمه سلطنت ناصرالدین شاه پس‌افتادگی ایران و فرادستی غرب و تغییر رابطه میان ایران با کشورهای اروپایی از رابطه کشورهای همسنگ به رابطه قدرت‌های برتر و سلطه‌گر با طعمه‌ای که شکار ایشان بود، در میان ایرانیان بطور جدی احساس نمی‌شد. البته برخی رجال و افراد فهیم این مسئله را احساس می‌کردند ولی احساس عمومی این نبود. مضافاً اینکه تهاجم استعمار انگلیس، که قدرت استعماری اصلی غرب در سده‌های هیجدهم و نوزدهم میلادی است، به ایران تا این زمان چندان سازمان‌یافته و تهاجمی نبود. این تحول در دهه ۱۸۷۰ میلادی و به ابتکار دیزرائیلی (لرد بیکانسفیلد)، صدراعظم ملکه ویکتوریا، صورت گرفت. در این دهه است که توماس کارلایل، اندیشمند انگلیسی، اندیشه "ملت برگزیده" و مباحث نظری در زمینه رسالت تمدن‌سازی جهانی اقوام توتونی بطور عام و انگلوساکسون‌ها بطور خاص مطرح می‌شود و دیزرائیلی سیاست بی‌تفاوتی جناح لیبرال، به رهبری گلادستون، در مسئله مستعمرات را به شدت مورد حمله قرار می‌دهد.
ناصرالدین شاه، که در دوران سلطنت طولانی پنجاه ساله‌اش این انفکاک صورت می‌گیرد، پیش از قحطی ۱۲۸۸ ق./ ۱۸۷۱ م. پادشاهی است مغرور که به روسیه تزاری و استعمار بریتانیا از موضع کاملاً برابر برخورد می‌کند، ولی او پس از قحطی بتدریج به پادشاهی بدل می‌شود فاقد اعتماد به نفس کافی که از موضع ضعف به قدرت‌های غربی می‌نگرد. این تحول در نگاه به استعمار غرب در روانشناسی رجال سیاسی ایران نیز رخ می‌دهد. قحطی ۱۲۸۸ ق. در ایجاد این تحول روانی سهم مهمی داشت.
با صعود مظفرالدین شاه این فرآیند شتاب بیش‌تر می‌یابد. در دوران او کانون‌های استعماری، بی هیچ مانع و رادعی از سوی حکومت ایران، تمامی تلاش خویش را برای قبضه کردن زمام امور سیاسی ایران به کار بردند. این تحولات به انقلاب مشروطیت ایران در اوایل سده بیستم میلادی انجامید ولی کانون‌های استعماری با تحمیل عوامل خود بر موج انقلاب و هدایت آن به سمت و سوی مطلوب خویش حاصل دلبخواه را از آن چیدند. پس از خلع محمدعلی شاه، که از نظر من حاصل جنگ داخلی تحمیل شده بر ایران بود و هدفمند، در دوران ۱۷ ساله سلطنت احمد شاه قاجار کانون‌های استعماری در کلیه شئون سیاسی و اقتصادی ایران، و بویژه در درباره و دستگاه حکومتی، نفوذ فوق‌العاده یافتند. و این فرایند به کودتای ۱۲۹۹ رسید و سرانجام سلطنت پهلوی را بر ایران تحمیل کرد.
در نوشتار سیاسی دوران مشروطه و تاریخنگاری پس از آن، بویژه دوره پهلوی، درباره عقب‌ماندگی ایران دوره قاجاریه و بی‌لیاقتی حکمرانان و دیوانیان آن عصر به شدت اغراق شده. قبلاً گفتم و باز عرض می‌کنم که ایران را باید با کشورهای همسنگ مقایسه کرد. اولین استقراض خارجی ایران در سال ۱۸۹۲ به مبلغ پانصد هزار پوند استرلینگ برای پرداخت غرامت امتیاز انحصار تنباکو بود که از بانک شاهی قرض کرد.

در سال ۱۸۷۳ بدهی خارجی دولت عثمانی ۲۰۰ میلیون پوند بود و تا ۲۰ سال پس از آن دولت ایران هنوز هیچ وام خارجی دریافت نکرده بود. در سال ۱۸۷۰، بیست سال پیش از ماجرای تنباکو، دولت مصر بابت توسعه نیشکر در جلگه رود نیل مبغ ۷ میلیون پوند با بهره ۷ درصد از بنیاد یهودی بیشافشِم لندن وام گرفته بود. در سال ۱۸۷۳ بنیاد فوق ۲۳ میلیون پوند دیگر با همان بهره وام در اختیار دولت مصر قرار داد. پس از دو سال، اسماعیل پاشا خدیو مصر، سهام مصر در کمپانی کانال سوئز را به مبلغ ۴ میلیون پوند به دولت بریتانیا فروخت و ۸ میلیون پوند دیگر نیز از بیشافشم ها قرض کرد. مدت کوتاهی بعد، اسماعیل پاشا به استقراض داخلی از صرافان یهودی و یونانی اسکندریه با بهره ۳۰ درصد روی آورد. این ورشکستگی عثمانی و مصر بسیار فراتر از ایران اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم میلادی است. توجه کنید به گزارشی که سِر آرتور هاردینگ درباره میزان پولی که مظفرالدین شاه در اختیار دارد یا می‌تواند به سهولت فراهم کند برای طرح عمران خوزستان و آقای دکتر رضا رئیسی طوسی در سلسله مقالات «استراتژی سرزمین‌های سوخته» درج فرموده‌اند:

رضا رئیس طوسی، «استراتژی سرزمین‌های سوخته: عین‌الدوله، انگلیسی‌ها و عمران خوزستان»،  فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال اول  شماره ۱، بهار ۱۳۷۶، صص ۱۰۷-۱۲۷.
هاردینگ از قول نوز بلژیکی می‌نویسد:‌

«اکنون که کسری بودجه دولتی تحت رژیم کاملاً اقتصادی عین‌الدوله ترمیم شده است، تأمین سالانه مبلغ ۴۰ هزار پوند برای طرح‌های عمرانی نمی تواند از توانایی این وزیر خارج باشد. در مورد سئوال دوم، این که ذخایر شخصی شاه چقدر است، او معتقد بود که شاه بیش از یک میلیون پوند استرلینگ در اختیار دارد... که احتمالاً نقد نیست. اگر انبوهی از مروارید و جواهرات او را کنار بگذاریم، نقدینگی‌اش ۵۰ هزار پوند استرلینگ است که اگر به طرح اختصاص یابد، در حدود یک سال می‌تواند جذب شود.»

به ابعاد اغراق‌ها توجه کنیم: عرض کردم که ایران در زمره آخرین کشورهایی بود که به استقراض خارجی روی آورد آن هم فقط ۵۰۰ هزار پوند که رقم مهمی نبود،‌ و نیز باید تأکید کنم که این بدهی، که باید تا  سال ۱۹۳۲ تداوم می‌یافت، بسیار زود پرداخت شد. در سال ۱۸۹۹، سه سال پس از قتل ناصرالدین شاه، ایران بابت وام فوق به بانک شاهی تنها ۱۲۲۱۰۰ پوند بدهکار بود که در سال بعد (۱۹۰۰) تمامی آن را پرداخت. مصادف است با آغاز صدارت مجدد میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان (اتابک).

RF:https://telegram.me/abdollahshahbazi


محمدحسن محب
۱۳:۱۷۲۹
مرداد

بعد از سقوط رضا شاه پهلوی و انتقال مقام پادشاهی اش به محمّد رضا شاه پهلوی ، محمّد على فروغى در بخشهایی از نطق خود با نصیحت و تا حدی طعن و تحقیر، مردمان ایران را به پیروی از قانون و پرهیز از خودسری و سوءاستفاده از آزادی و پند از گذشته فرا خواند و گفت:

«اگر بنا به زورگویی باشد امروز من می‌توانم به زیردست خود زور بگویم اما فردا زبردستی پیدا می‌شود که به من زور بگوید ...آنگاه آه و ناله می‌کند و به این ترتیب دنیا درست مصداق گفته شیخ سعدی می‌شود که می‌فرماید:

 ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند | داد و فریاد برآری که مسلمانی نیست.

شما ملت ایران به موجب قانون اساسی که تقریبا 35 سال پیش مقرر شده است دارای حکومت ملّی پادشاهی هستید اما اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این 35سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترم بودن قانون برخوردار بوده باشید... علت اصلی این بوده است که قدر این نعمت را به درستی نمی‌دانستید و به وظایف آن قیام نمی‌کردید و بسیاری از روی نادانی و جماعتی از روی غرض و هوای نفس از شرایطی که در حکومت ملّی باید ملحوظ شود تخلف می‌کردند.»

اما این نطق نتوانست شرایط را آرام و مخالفت‌ها را کاهش دهد. به خصوص این شعر مشهور متعلق به « یزدانبخش میرزاى قهرمان»(داماد بزرگ شادروان ملک الشعرای بهار) در تهران به طور وسیع اشاعه پیدا کرد که در آن ، به شیادى و مکارى محمّد على فروغى اشاره شده است که نقش مهمى در برپایى دیکتاتورى رضا شاه پهلوی را داشت و تأثیرات ویرانگرش بعدها آشکار شد:

اگر ز نان شکم آدمی نباشد سیر
حدیث و موعظه در وی نمی‌کند تأثیر
وطن به باد فنا رفته است و هموطنان
برهنه‌اند و پریشان، گرسنه‌اند و فقیر
برای ملت خود شعر خواجه می‌خواند
غذای روح به ما می‌دهد نخست‌وزیر
بیا که صوفی ما ترک گوشه‌گیری کرد
دوباره باز نموده است مکتب تزویر
چنان ریا و تظاهر نمود و شعبده کرد
که پادشاه جوان شد مرید صوفی پیر
ریا بس است و تظاهر بس است و خدعه بس است
تو عارفی، نکند عارف این‌همه تقصیر
به گرگ‌زاده شهنشاه تاج‌دار مگوی
مگو گزاف و مریز آبروی تاج و سریر
که گرگ‌زاده سرانجام گرگ خواهد شد
اگرچه مریم عمرانش داده باشد شیر
سلام ما که رساند پیام ما که برد؟
به این یهودی میهن‌فروش و دزد شهیر
به پشت رادیو هر شب میا و نطق مکن
که حرف مفت تو دیگر نمی‌کند تاثیر
همان بساط و همان کاسه و همان آش است
نکرده یک سر مو وضع مملکت تغییر
چه دولتی و چه آزادی و چه قانونی؟
کدام شاه و کدام افسر و کدام وزیر؟
به پیر صومعه گفتم ره ترقی چیست
جواب داد که بایست دزد بود و دلیر
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
تو هم به رنگ جماعت شو و بهانه مگیر
رفیق قافله بودن شریک دزد شدن
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
دروغ گوی و ریا می‌کن و خیانت ورز
که این سیاست و عقل است و دانش و تدبیر
رئیس دولت ما خود رئیس دزدان است
که خائنان وطن را وزیر کرد و سفیر

منبع:نوشته های آقای روزبه قهرمان درتلگرام

محمدحسن محب