آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

ادامه مطلب

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ۰۷:۳۰ ب.ظ
نقد وشناسایی منابع

در بارۀ کتاب «رستم‌التواریخ» مؤلف رستم‌الحکما

رستم‌التواریخ کتابی است معروف در تاریخ صفویه و زندیه از نویسنده‌ای ناشناخته و مجهول‌الهویه که به دلیل داستان‌های «پورنو» و مطالب مستهجن آن، بویژه دربارۀ شاه سلطان حسین صفوی و حرمسرای او، شهرت فراوان یافته[ومهمترین دلیل شهرت نیزمی باشد] و به عنوان سند تاریخی مورد استناد برخی نویسندگان قرار گرفته است.1این کتاب سرشار از جعلیات فتنه‌انگیز است با الفاظ به‌غایت رکیک. برای مثال، دربارۀعلت حملۀ محمود غلزایی به ایران، و فجایعی که در اصفهان رخ داد، چنین القاء می‌کند که گویا واکنش به فجایعی مشابه بوده از سوی قشون قزلباش در قندهار و کابل و هرات بر اهل تسنن.

«پس خسرو خان و گرگین خان و اتباع و عمله‌جاتش شروع نمودند به ایذا و آزار نمودن اهل سنت به مرتبه‌ای که از حد تحریر و تقریر بیرون است. یعنی زنان و دختران و پسران را به جور و تعدی می‌.ادند و اموال‌شان را به زور و شلتاق می‌بردند و به جور و جفا خون‌شان را می‌ریختند بناحق، و پروا نمی کردند. و کار چنان بر سنیان تنگ شد که از آیه إن مع العسر یسراً مأیوس و با یأس و ناکامی و ناامیدی و حسرت مأنوس شده و هر یک از ایشان رب إنی مغلوبٌ فانتصر می‌خواندند.2

«رستم‌الحکما»، نویسنده مجهول‌الهویه، که کینه‌توزی و خباثت حیرت‌انگیز در بند بند کتابش نمایان است، پیش از آن تأکید می‌کند که خسرو خان گرجی، والی تفلیس، و پسرش گرگین خان، «از مریدان علامة‌الزمانی حضرت فضایل‌مآبی صاحب کشف و کرامات و فضل و مقامات، آخوند ملا محمدباقر شیخ‌الاسلام شهیر به مجلسی» بودند و «به استصواب علما و فضلا و فقها» این دو را به حکومت کابل و قندهار و هرات گماردند.3

از این رذیلانه‌تر نمی توان تهاجم محمود غلزایی4به اصفهان و جنایات او را توجیه کرد و کانون‌هایی را استتار نمود که عامل مدهش‌ترین و تراژیک ‌ترین حادثۀ تاریخ ایران در آغاز سدۀ 18 م بودند.کسانی که رستم التواریخ را قابل استناد شمرده‌اند، صرفنظر از عدم تأمل در نادرستی‌ها و بدطینتی‌های مندرج در آن، توجه نکرده‌اند که کتاب فوق بخشی از تاریخنگاری مغرضانه و هجوآمیزی است که در دوران قاجاریه برای از میان بردن اعتبار صفویه و زندیه پدید آوردند.5

تأمل در رستم‌التواریخ نشان می‌دهد که این کتاب را پس از دعوی میرزا علی‌محمّد شیرازی (باب) نوشته‌اند یعنی در اواخر سلطنت محمّد شاه قاجار و پیش از فوت او در سال 1264ق/ 1848م.

در اوائل کتاب چنین آمده است:

«انشاءالله در سال1251در ایران یکی از اولاد فتحعلیشاه به نیابت آن جناب بر تخت پادشاهی خواهد نشست و به عدل و انصاف سلوک خواهد نمود و در سال 1262 به سبب غلبۀ کفر بر اسلام آن جناب از ارض غری*ظهور خواهد نمود و کفر و شرک را مغلوب و ظلم را فانی و ضلالت را معدوم و عالم را مسخر خواهد نمود و او را وزیر کهنه سالی ازاهالی فارس خواهد بود که مجموعۀ جمیع کمالات و فضایل و آداب و علوم و فنون و لموم و حکمت و معرفت و امانت و دیانت و صلاح و سداد و تقوی و اسوۀ حسنه خواهد بود بلکه از ارسطو و آصف بن برخیا افضل خواهد بود.»6

رستم‌التواریخ چنین به پایان می‌رسد:

«این کتاب مستطاب یازده سال پیش از ظهور حضرت خلیفه‌الله صاحب‌الامر به‌دست رستم‌الحکما غلام آن جناب نوشته شد و همان سلطان صاحبقرانی که عرب هاشمی نسب و سفاک روس و اهل انکار است و در سال 1262 از جانب ارض غری بیرون می‌آید و عالمگیر است. بی شک و شبهه صاحب‌الزمان همان است...» تاریخ ذیل این نوشته وسط شهر محرم‌الحرام سنۀ 1215 است.7

«رستم‌الحکما» پیش‌بینی عجیبی می‌کند و آن مرگ فتحعلی‌شاه در سال 1250 ق. است. محمّد شاه در همین سال به سلطنت رسید و مابقی سال 1250 به دفع شورش علی خان ظل‌السلطان در تهران و حسینعلی میرزا فرمانفرما در فارس و غیره گذشت و در واقع سال 1251 نخستین سال سلطنت اوست. نویسندۀ رستم‌التواریخ محمّد شاه را در مقام نایب امام زمان جای داده وبه او بشارت ظهور مهدی را در سال 1260 یا 1262 داده است. به این ترتیب، با پیشگوئیهای خود زمینه را برای پذیرش دعوت علی‌محمّد شیرازی در شاه جوان و برخی از درباریان و رجال قجر فراهم ساخته است. به عبارت دیگر، نویسنده یا نویسندگان کتاب، با انتساب متن رستم‌التواریخ به حدود چهل و پنج سال پیش از زمان واقعی تألیف، به محرم 1215 ق./ مه 1800 م.، کوشیده‌اند تا بر پادشاه صوفی مسلک و خرافی قاجار تأثیر گذارند و او را به باب، که دعوت خود را از 5 جمادی‌الاوّل 1260 ق./ 23 مه 1844 م. آغاز کرد، خوش‌بین کنند.

در جملات فوق، هوّیت نویسندگان کتاب نیز روشن شده. «وزیر کهنه‌سال و همه فن حریف» امام زمان، که «افضل از ارسطو و آصف بن برخیا» است و «از اهالی فارس»، اشاره به ابوالحسن خان ایلچی شیرازی[وی بامأموریت سفارتازسویفتحعلی شاه که پس از بهم خوردن روابط ایران و فرانسه و اخراج ژنرال گاردان از ایران، در سال 1224ق به همراه مستر موریه به انگلستان اعزام شد(گویند موریه کتاب داستانی حاج بابای اصفهانی را باخردشدن دررفتارهای همین ایلچی نوشته است)و در سال بعد به همراه سر گور اوزلی(سفیر انگلیس)به ایران بازگشتواوّلین شخصی است که توسط انگلیسیها فراماسون شد وکتابی بنامحیرت نامهدر شرح سفر خود به انگلستان نوشته است که برای آشنایی با فضای فکری او در نوشتۀ بعدی مطالبی راازاین کتاب خواهیم آورد]، خواهرزاده و داماد حاج ابراهیم کلانتر(صدراعظم مقتول فتحعلی شاه) است که با صعود حاج میرزا آقاسی[پس ازقتلمیرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهانیتوسط محمّد شاه قاجار]به وزارت خارجه رسید و اینک در آرزوی صدارت.او اندکی بعد (1262 ق.) فوت کرد و این آرزو را به گور برد. و می‌دانیم که بعدها، در ربیع‌الاوّل 1300 ق.، میرزا ابراهیم خان، پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی شیرازی، به همراه گروهی بابی دستگیر شد و به دلیل ارتباط با مانکجی هاتریا و بابی‌ها مورد استنطاق قرار گرفت.

بنابراین، رستم‌التواریخ را در حوالی سالهای 1260-1261 ق، پس از دعوت میرزاعلی محمّد شیرازی[باب]، نگاشته‌اند و نویسنده یا نویسندگان کارکنان بابی دستگاه قوام‌الملک و نصیرالملک و صاحبدیوان و میرزا ابوالحسن خان ایلچی شیرازی، یعنی خاندان حاج ابراهیم خان اعتمادالدوله، بوده‌اند.

در چاپ دوّم ‌رستم‌التواریخ (انتشارات امیرکبیر، 1352) دو صفحه‌ای که مطالب فوق در آن درج شده (صفحات 32 و 476) را پس از چاپ بریده و آن را سانسور کرده‌اند. محل بریدن دو صفحه و چسبانیدن صفحه جدید در صحافی در چاپ دوّم کتاب مشخص است. به‌عبارت دیگر مصحح کتاب (محمّد مشیری) پس از چاپ شدن اوراق چاپ دوّم، به رد پای آشکار فوق، که جعلی بودن کتاب و هدف از تألیف آنرا ثابت می‌کند، متوجه کرده‌اند و وی در مرحلۀ صحافی به سانسوردو صفحۀ پیشگفته دست زده است.

هم نویسندگان کتاب در سالهای اوّلیه پیدایش بابی‌گری وهم ناشران آن در دوران پهلوی،هردو،به خاندان قوام‌الملک شیرازی مربوطند.

رستم‌التواریخ را نخستین بار سلطانعلی سلطانی شیخ‌الاسلامی، با درج بخشی از مطالب آن به‌صورت پاورقی، در روزنامه پیک ایران، چاپ تهران،معرفی کرد.9سلطانعلی سلطانی (1282-1352 ش.)، پسر آقا میرزا محمّد شیخ‌الاسلام،مالک مقتدربهبهان ونمایندۀ ابراهیم خان قوام‌

الملک شیرازی در آن منطقه و نمایندۀ مجلس شورای ملّی دردوران دیکتاتوری رضا شاه (از دوره نهم تا دوره هیجدهم) بود. او در دورۀ

نوزدهم جای خود را به پسر ارشدش(سلطان محمّد سلطانی)داد که اندکی بعددر37 سالگی درگذشت.به‌ نوشتۀ سید مصطفی تقوی، مردم کهگیلویه و بویراحمد در انتخابات از مخالفان سلطانی‌ها بودند که به‌عنوان نامزدهای دربارشناخته می‌شدند.10سلطانی بهبهانی اهل کتاب و مطالعه نیز بود و می‌گویند لقب «آریامهر» را او برای محمّد رضاشاه ابداع کرد.11تألیفاتی نیز دارد.پسرش، دکترعلیرضا شیخ‌الاسلامیاستاد زبان فارسی در دانشگاه آکسفورد، بخشی از کتابخانه او را، مشتمل بر 528 مجموعۀ خطی، به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی اهدا کرد...وی مسئول بورسیۀ سودآور در آکسفورد است.

*-[منظور از ارض غری نجف است چون علی محمّد شیرازی(باب)مدتی درعتبات مشغول تحصیل طلبگی وشاگرد ملا کاظم رشتی(که خودرا جانشین شیخ احمد أحسائی پیشوای شیخیه می دانست) بوده است.]

1.  برای نمونه بنگرید به: سید جواد طباطبایی، دیباچه‌ای بر نظریۀ انحطاط ایران، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ دوّم، 1381، صص 403، 413-418، 431؛ سید جواد طباطبایی، نظریۀ حکومت قانون در ایران، تبریز: انتشارات ستوده، 1386، ص 648.

2.  «محمّد هاشم رستم‌الحکما»، رستم‌التواریخ، به‌اهتمام محمّد مشیری، تهران: امیرکبیر، چاپ اوّل، 1348، صص 115-116.

3.  همان مأخذ، ص 115.

4.  تعبیر «محمود غلزایی» را تعمداً به کار می‌برم در مقابل «محمود افغان» که در تاریخنگاری ایران رواج داده‌اند. تهاجم محمود را نمی‌توان تهاجم افاغنه دانست. این تهاجم و فجایع پس از آن کار یک کانون معین بود و ربطی به افغان‌ها نداشت. در"زرسالاران" در این باره سخن گفته و نقش کانون‌های استعماری را در تهاجم مشترک روسیه (پطر کبیر)ومحمود غلزایی و ابراهیم پاشا نوشهرلی(صدراعظم عثمانی)به ایران (1722- 1723) و سقوط دولت صفوی بیان کرده‌ام. [زرسالاران، ج 5، صص 175-196] در آینده نیز در این باره به تفصیل خواهم نوشت و مستندات بیش‌تر عرضه خواهم نمود.

5. زرسالاران، ج 5، صص 175-196.

6.  برای آشنایی با میزان محبوبیت زندیه در آن زمان به نمونه زیر توجه شود: در زمان سفر هارفورد جونز به ایران (1807-1811) مردم جنوب ایران «عموماً معتقد بودند» که یکی از شاهزادگان زند در بمبئی زندگی می‌کند و به‌همراه هیئت انگلیسی وارد ایران می‌شود. لذا، مردم می‌خواستند خود را در ردیف دوستان او قرار دهند.

Sir Harford Brydges-Jones, An Account of the Transactions of His Majesty’s Mission to the Court of Persia in the Years1807-11, London: James Bohn,1834, pp.29-30.

7.  رستم‌التواریخ، چاپ اوّل، ص 32.

8.  همان مأخذ، ص 476.

9.  رستم‌التواریخ، چاپ دوّم، ص 7.

10.  سید مصطفی تقوی مقدم، تاریخ سیاسی کهگیلویه، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1377، صص 527-529.

11.  گفتگو با یکی از خویشان خانواده سلطانی شیخ‌الاسلامی بهبهانی.

منبع:http://www.shahbazi.org/pages/Rustam_Al_Tavarikh_Babism.htm 

البته با مقداری حشو وحذف که قابل درج درتارنما شود.


,,,,
+

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی