آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۰:۴۱۲۶
دی

عصر ایران؛ مهرداد خدیر- بهانۀ این نوشته چهل و سومین سالگرد خروج محمد رضا شاه پهلوی از کشور در 26 دی 1357 است.

  اهمیت این روز چنان است که شاید بهتر آن باشد همین روز را به عنوان نقطۀ پایان سلطنت 37 سالۀ او تلقی کنیم و نه 26 روز بعد و 22 بهمن 1357 را. چرا که اولی پایان سلطنت شخص محمد رضا شاه است و دومی پایان رژیم سلطنتی در ایران.

  این نوشته دربارۀ کارنامۀ حکومت بعد از انقلاب نیست تا تحت تأثیر تبلیغات شبکه‌هایی چون «من‌و‌تو» برخی گمان کنند شاه می‌توانست دست به کشتار بزند و چون فرمان کشتار عمومی نداد ناچار شد ایران را ترک کند.

  چرا که «نه» گویان به سلطنت فردی شاه یک یا دو صنف و طبقه نبودند. شامل طیف متنوعی از همۀ صنوف و خاصه طبقۀ تحصیل کرده‌ می شد که اتفاقا در عصر پهلوی بالیده بودند و با فوران درآمدهای نفتی و افزایش سطح رفاهی و تغییر سبک زندگی دیگر نمی‌توانستند به حکومت فردی تن دهند.
  مدعای این این نوشته آن است که نشان دهد راهی جز خروج و ترک ایران برای شخص شاه باقی نمانده بود چرا که به تعبیر مهندس بازرگان، «رهبر منفی انقلاب، شخص اعلیحضرت بود»!

اصلا خود شاه بود که برای جنبش دموکراسی خواهی و ضد سلطنتی مردم ایران، اول بار تعبیر «انقلاب» را به کار برد. یک بار در مهر ماه 57 به تلویح و نوبت دوم در پیام مشهور 14 آبان که رضا قطبی رییس رادیو تلویزیون و پسر دایی فرح و شاید با مشورت سید حسین نصر نوشته بودند به تصریح: «من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم و متعهد می‌شوم خطاهای گذشته از هر جهت، جبران شود».

  این در حالی است که تا قبل از آن شخص آیت‌الله خمینی هم از لفظ «نهضت» و «جنبش» استفاده می‌کرد نه «انقلاب» چون «انقلاب»اصطلاحی اسلامی و قرآنی نیست و برگرفته از انقلاب فرانسه است. با این که واژۀ «انقلاب»، عربی است اما خود اعراب به معنی مصطلح در فارسی از آن استفاده نمی‌کنند بلکه «الثوره» را به کار می‌برند.

امام خمینی در حکم خود به مهندس بازرگان برای نخست‌وزیری دولت موقت نیز همچنان از تعبیر «جنبش» استفاده می‌کند با این که «شورای انقلاب» را تشکیل داده بود اما ذهن او با واژگان «جنبش» و «نهضت» مأنوس‌تر بود.

  شاه که 15 سال تمام از «انقلاب سفید» گفته و خود را رهبر آن می‌دانست حالا آن انقلاب ادعایی را زمین می‌گذاشت و در برابر دیدگان ایرانیان و جهانیان انقلاب دیگری را به رسمیت می‌شناخت تا آب رفته را به جوی بازگرداند حال آن که در این مواقع جنبش اعتراضی با لفظ انقلاب ستوده نمی‌شود. همین حمل بر ضعف شد و هادی خرسندی که بعدتر علیه جمهوری اسلامی شعر می‌سرود هم این هجویه را در دهان مردم انداخت: "به پشت رادیو گفتم به تأکید/ که .... خوردم، غلط کردم ببخشید"
  شگفتا که شخص شاه با صدای بلند از انقلاب سخن گفت و اذعان به خطاها کرد و حال، کسانی اصالت آن انقلاب را زیر سؤال می‌برند و می‌گویند می‌توانست بکُشد و نکُشت. شگفتی بیشتر این که چرا هم‌زمان با ان پیام دولت را به نظامیان سپرد؟ شاید چون مراد او از شنیدن صدای مردم این بود که با خاطیان برخورد می‌کند و هویدا، همایون و نصیری را هم به عنوان سه خاطی به زندان فرستاد.

  در این که شمار تلفات انقلاب ایران به خاطر پیروزی سریع آن بسیار کمتر از نمونه‌های مشابه بوده البته تردیدی نیست؛ عدد 60 هزار شهید که در مقدمۀ قانون اساسی آمده هم قطعا نادرست است و کافی است در کوی و برزن که نام شهیدان بر آنها نشسته نگاه کنید که در جریانات انقلاب جان خود را از دست داده‌اند یا در جنگ هشت ساله و با بررسی های دقیق و حتی با احتساب قربانیان سینما رکس آبادان هم شمار شهیدان نزدیک به 2500 نفر است نه 60 هزار و شخص امام خمینی نیز در مهر 58 در دیدار با اعضای دولت موقت تعبیر «کم تلفات» را برای انقلاب اسلامی به کار می‌برد.

 این گزاره که شاه می‌توانست بکشد و نکشت اما نادرست است. چون اولا نمی‌توانست آنچه را که اتفاق افتاده بود باور کند و می پنداشت مردم او را دوست دارند و فقط کمونیست‌ها یا مارکسیست‌های اسلامی (اصطلاحی که برای مجاهدین خلق به کار می برد و در جمهوری اسلامی نیز تأیید شد) با او مخالف‌اند و حتی مخالفت روحانیون را نیز نمی‌توانست باور کند.

   ثانیا به لحاظ روحی و شخصی خود را باخته بود و به تعبیر محمد قائد و تحت تأثیر داروهایی که برای درمان سرطان مصرف می‌کرد "گیج و منگ شده بود". ثالثا مثل 15 خرداد 1342 اسدالله عَلَم را هم در کنار نداشت تا به او اعتماد به نفس بدهد و وقتی می‌رفت نخست وزیر و وزیر دربار و رییس ساواک خود را به زندان انداخته بود و دیگران برای چه باید خود را به آب و آتش می زدند؟

  چهارم  این که چون ریشۀ اتفاقات را دسیسه خارجی می‌دانست امید داشت با هماهنگی آنها و بیم شان از درغلتیدن ایران به اغوش شوروی دخالت و حل کند ولی سفیران آمریکا و انگلیس موافق کشتار عمومی نبودند. چون دغدغۀ آنها بقای سلطنت یک شاه بیمار نبود. این بود که ایران به دست روس‌ها نیفتد و جریان قطع نفت قطع نشود و امام خمینی را هم رهبری چون مهاتما گاندی تصور می‌کردند که کارها را به یکی مثل جواهر لعل نهرو می‌سپارد و وقتی بازرگان نخست‌وزیر شد این تصور پررنگ‌تر شد؛ هم او که نویسندۀ کتاب «نهضت آزادی هند» بود.

 مهم‌ترین مانع کشتار عمومی اما این بود که انقلاب ایران، جنبش طبقۀ متوسط بود. همان‌ها که افزایش درآمد و بهبود سبک زندگی را به حساب درآمدهای سرشار نفتی می‌گذاشتند و کاستی‌ها و استبداد شخصی را به حساب شخص شاه. پای مردم به اروپا باز شده بود و با 5 هزار تومان-حقوق متوسط ماهانۀ یک کارمند در سال 55 - می‌شد در سفری 10 روزه لندن و رم و پاریس را از نزدیک دید! رفتند و دیدند و به جای مقایسه ایران با اوضاع افغانستان، با فرانسه و انگلیس قیاس می کردند و آزادی بیان در هاید پارک لندن را مثال می‌زدند.

  شورش طبقات فقیر و تهی‌دست و بی رهبر و بی ایدیولوژی را می‌توان سرکوب کرد و از آنها بیشتر می‌توان کشت تا از جمعیتی متشکل از انواع صنوف و طبقات که در دو راه پیمایی تاسوعا و عاشورای 57 به وضوح خود را نشان داده بود و هر چهار گفتمان اسلام انقلابی با نماد شریعتی، اسلام سنتی با نماد مراجع شیعه، ملی گرایی با نماد مصدق و چپ مارکسیستی با نمادهایی چون خسرو گلسرخی در آن شرکت داشتند و هنر رهبر انقلاب این بود که گفتمان های دیگر را کنار نزد بلکه از توان همه برای برانداختن شاه بهره برد. به یاد آوریم که مرجعی چون آیت‌الله مرعشی نجفی، دکتر شریعتی را تکفیر کرده بود اما امام خمینی اگرچه در تأیید او نگفت اما در سرزنش آرای او هم سخنی نگفت.

  در 5 دی 1357 استاد جوانی که برای پی‌گیری وضعیت استخدام خود به ساختمان وزارت علوم در خیابان ویلای تهران رفته بود با جمعیت متحصن استادان و دانشگاهیان در طبقۀ همکف رو به رو شد. او در طبقۀ دوم بود که صدای تظاهرات را شنید و روی بالکن بود که تیر هوایی سربازی گلوی او را درید و امیدهای مادری را که پسر را با هزار آرزو به مدارج بالا رسانده بود نقش بر آب کرد. وقتی قتل ناخواستۀ «کامران نجات‌اللهی» خشم مردم را برانگیخت و در تشییع جنازه شعارهای تند سر داده شد و این بار به عمد دو سه تظاهر کننده را کشتند و هر جنازه انگیزۀ تازه و سند حقانیت می‌شد چگونه می توانستند حمام خون به راه اندازند؟ با کدام فرماندهی؟

26 دی 57؛ رفتنی از جنس رها کردن

در واقع شاه، روز 26 دی رها کرد و رفت. مثل تیمی که زمین مسابقه را ترک می‌کند. در حالی که در نظام سلطنتی اگر پادشاه خارج از کشور باشد ولیعهد باید در داخل بماند و سفر پادشاه و ملکه در حالی که ولیعهد هم در کشور نیست جز فرار چه معنی می تواند داشته باشد؟ خاصه این که 25 سال قبل هم این اتفاق افتاده بود. منتها در آن زمان جوانی 34 ساله بود و اینجا پادشاهی 59 ساله و با تجربه که به خاطر بیماری سن او بیشتر هم به نظر می رسید.

 در آن نوبت نیز همراه با ملکه و البته دومین همسر (ثریا اسفندیاری بختیاری) و هنوز ولیعهدی به دنیا نیامده بود. تکرار آن رفتار جز این معنی داشت که امیدوار است با دخالت ارتش بازگردد؟ اما دخالت ارتش و سرکوب مردم هم به سود بختیار تمام  می‌شد نه شاه ضمن این که بختیار، فضل‌الله زاهدی نبود که دنبال بازگرداندن شاه باشد.

او می خواست از فرصت رفتن شاه و خواست مردم استفاده کند برای برقراری حکومتی که نه پادشاهی باشد نه جمهوری اسلامی و به همین خاطر عکس شاه را از بالای سر خود برداشت و تصویر دکتر مصدق را گذاشت اما دیگر خیلی دیر شده بود و چون از شاه حکم گرفته بود دولت او ادامۀ سلطنت تلقی می‌شد. برای رفع این انگاره اما یادآور می‌شد «من از همان کسی حکم گرفتم که مصدق گرفت» اما شاهِ قبل 28 مرداد و حتی قبل 9 اسفند 1331 با شاِهِ پس از آن بسیار تفاوت داشت.

  جدای اینها اگر قرار بود با دخالت ارتش و کودتا حکومت تثبیت شود با دولت نظامی ازهاری می شد هر چند روایت هایی در دست است که قرار بوده تیمسار اویسی نخست وزیر شود و این اتفاق نمی‌افتد. هم او که 17 شهریور 57 را سرکوب کرد.
  شاه رفت چون ماشین قدرت به سوخت گفتمانی نیاز دارد و سوخت گفتمان باستان‌گرایی و تجدد خواهی آمرانه تمام شده بود.

  رفت و از ارتش هم کاری برنیامد چون ارتش گوش به فرمان یک نفر بود در حالی که در مصر حسنی مبارک ماند و ارتش یک نهاد بود که در مبارک متوقف نبود و بعد از محمد مُرسی نقش آفرینی کرد و سیسی را به قدرت رساند.
  نوار مکالمۀ شاه با علی امینی در دی ماه 57 و گله از کریم سنجابی نشان می دهد شاه هنوز نمی‌دانست که قدرت واقعی در اختیار امام خمینی است و از سنجابی کاری برنمی‌آید و مشخص نیست که چرا آن قدر روی او حساسیت داشت؟
  اگر تلقی درستی داشت درمی‌یافت که با رفتن او ایران دچار خلأ قدرت نخواهد شد چون امام خمینی آن را پر می‌کند و در نتیجه ایران، ایرانستان و پاره پاره نمی‌شود و نشد.
  نگاه شاه به مردم البته مثل دیکتاتورهای دیگر نبود. انگار مدیر عامل شرکتی است که حاصل کار را بعدا سهام‌داران خواهند دید اما از عهدۀ توضیح برنمی‌آمد و رقبا را نمی‌شناخت.

  همین که در غیاب خود شورای سلطنت تعیین کرد یعنی کار را به آنان واگذار کرده اما چرا همین را به صراحت اعلام نکرد و گفت برای استراحت می رود؟

  رییس همان شورای سلطنت – سید جلال‌الدین تهرانی (طهرانی) – اما به پاریس رفت تا با رهبر انقلاب ملاقات کند و امام پذیرش او را مشروط به استعفا از شورای سلطنت کرد چون هم نهاد سلطنت و هم آن شورا را غیر قانونی می‌دانست و تهرانی هم استعفانامه‌ای نوشت که به خاطر نقطه نداشتن کلمات متن آن تاریخی و متفاوت شده است.

  بدین ترتیب می‌توان گفت سلطنت دودمان پهلوی نه یک بار که سه بار تمام شد. بار نخست با خروج شاه، نوبت دوم با استعفای رییس شورای سلطنت و مرتبۀ آخر 22 بهمن 1357 با سقوط کامل.

   آنچه شاه درنیافت و زمینۀ سقوط او را فراهم ساخت این بود که تأمین امنیت و رفاه مانع مطالبۀ آزادی و عدالت نیست. این گونه بود که برخورداران دو مقولۀ اول اتفاقا مشارکت بیشتری داشتند چون در پی دو مؤلفۀ بعدی بودند.

در انقلاب مشروطه هم این اتفاق افتاد. با ورود ابزارهای مدرن و اندکی رفاه و برقراری امنیت مردم به دنبال آزادی و عدالت برخاستند. پس از جنگ اول جهانی و تبعات آن در ایران نه امنیتی بود نه رفاهی و تا یکی مانند رضاشاه قد برکشید استقبال شد چون رفاه و امنیت لازم است و اولویت دارد اما کافی نیست و رؤیای آزادی و عدالت همواره شیرین است.

محمدحسن محب
۲۰:۳۵۲۶
دی

شاه رفت

 

شاه رفت

محمدحسن محب
۲۰:۲۸۲۶
دی

عصر ایران؛ مهرداد خدیر-  امروز چهلمین سالگرد خروج شاه از ایران است. بی هیچ اغراقی 26 دی 1357 را می توان یکی از نقاط عطف در تاریخ معاصر ایران و شاید تمام تاریخ ایران دانست.
این که خیزش مردمی و نه اشغال خارجی، پادشاه کشور را وادارد پس از 37 سال سلطنت - که 25 سال آن مطلقه بود -صحنه را ترک کند اتفاقی بی سابقه بود. چون محمد علی شاه قاجار ( پادشاه بعد از مظفر الدین شاه) هم ابتدا به سفارت روسیه پناه برد و بعد رفت و نوبت دوم نیز چنین جمعیتی او را نراند.

با این مقایسه می توان گفت اگر چه در تاریخ ایران خروج یا فرار یا تبعید یک پادشاه،مسبوق به سابقه بوده اما وجه بی سابقه قضیه در این بود که این بار نه دخالت خارجی، نه جنگ و اشغال و نه اتفاقات دیگری از این دست که یک انقلاب مردمی شاه را به خارج از کشور می راند. انقلابی برای گذار از سلطنت مطلقه به جمهوری. جمهوری یی با محتوای اسلامی.
ممکن است برخی بگویند ژنرال هایزر از شاه خواسته بود برود یا در کنفرانس گوادولوپ تصویب شده بود یا شرط پروژه شاپور بختیار نخست وزیر، از ابتدا خروج شاه از ایران بوده اما هر یک از این ها را هم که بپذیریم باز هم نتیجه انقلاب مردم بوده است و اگر فوج فوج و موج موج انسان به خیابان ها نمی ریختند کی و کجا حاضر می شد برود و تسلیم انقلاب شود؟ همان انقلابی که خود در پیام 14 آبان 1357 به رسمیت شناخته و گفته بود: «من صدای انقلاب شما را شنیدم.»
شاه که چمدان ها را بست و آماده ترک ایران شد، خیلی ها به یاد 25 مرداد 1332 افتادند که در دولت دکتر مصدق ناچار از ترک کشور شده بود و بسیاری هم این جمله مشهور او در کاخ رامسر و تنها سه سال قبل از آن که گفت «‌هر کس ناراضی است پاسپورتش را بگیرد و از مملکت برود» را به یاد آوردند و ناظران تحولات تاریخ ایران در 15 سال قبل از آن به یاد جمله آیت الله خمینی در قم افتادند که «من دوست ندارم مثل پدرت آواره شوی» و حالا او آوارگی را تجربه می کرد و از تمام دولت های اروپایی پاسخ منفی می شنید.
شاه که پنج ماه قبل تر و در کنفرانس سالگرد 28 مرداد گفته بود معترضین دو سه نفر بیشتر نیستند و دو ماه قبل گفته بود صدای انقلاب مردم را شنیده و در پی آن نخست وزیر و رییس ساواک خود را به زندان انداخته بود، بی هیچ اشاره ای به اتفاقات روز یا حتی بی آن که مثلا بگوید «‌می روم تا ایران گرفتار جنگ داخلی نشود» یا از خود سیمای یک قربانی را تصویر کند باز هم از موضع قدرت گفت: «مدتی است احساس خستگی می‌کنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمنا گفته بودم پس از اینکه خیالم راحت شود و دولت مستقر شود، به مسافرت خواهم رفت.    

   این سفر اکنون آغاز می‌شود و تهران را به سوی آسوان در مصر ترک می‌کنم. امروز با رای مجلس شورای ملی که پس از رای سنا داده شد، امیدوارم که دولت بتواند هم در جبران گذشته و هم در پایه‌گذاری آینده موفق شود.»

عرف رژیم های سلطنتی این است که وقتی پادشاه کشور را ترک می کند ولیعهد در کشور حضور دارد و تمام اعضای خانواده سلطنتی به ویژه پادشاه و ولیعهد با هم خارج نمی شوند و این اتفاق - غیبت دسته جمعی- جز فرار معنی دیگری ندارد. در آن زمان اما هم شاه رفت و هم فرح او را همراهی کرد که می توانست در غیاب شاه و ولیعهد نایب السلطنه باشد و رضا پهلوی هم در آمریکا بود.
شاه حتی به صراحت روشن نکرد از آن پس شورای سلطنت به جای اوست یا نه و اگر نه چرا سید جلال الدین تهرانی در مقام رییس شورای سلطنت، شاه را بدرقه می کند. از این رو برخی معتقدند پایان سلطنت شخص محمد رضا شاه پهلوی 26 دی 1357 است و پایان سلطنت در ایران 22 بهمن 1357.

 ماندگارترین تصویر روز رفتن شاه اما تیتر «شاه رفت» روزنامه اطلاعات است. از آن روز تصاویر مشهور دیگری هم ثبت شده از جمله تصویری که عکس شاه را از اسکناس درآورده یا شادی مردم و عکس مشهور مریم زندی که نشان می دهد دختران باحجاب و بی حجاب و کم حجاب دست در دست هم شادی می کنند اما تیتر بی سابقه صفحه اول روزنامه اطلاعات مهم ترین یادگار آن روز است و البته یک سند تاریخی.
این تیتر متفاوت سه ویژگی داشت: اول، استفاده از بزرگ ترین فونت که تا کنون به کار نرفته بود، دوم به کارگیری واژه «شاه» به جای شاهنشاه یا شاهنشاه آریامهر و سوم: ضمیر سوم شخص مفرد و نه جمع: رفت به جای رفتند. در حالی که چند روز قبل و بعد از پایان اعتصاب 61 روزه همان اطلاعات تیتر زد: « شاهنشاه برای استراحت از کشور خارج می شوند».
سردبیر روزنامه اطلاعات در آن زمان زنده‌یاد غلامحسین صالحیار (1382-1311) بود و سال‌ها بعد توضیح داد:
«در آن زمان در ایران هنوز کار حروف چینی به‌صورت سربی (لاینو تایپ) انجام می‌گرفت و تهیه حروف و قرار دادن آنها در قالب فولادین صفحه‌سازی و سپس زیر پرس قرار دادن و به‌صورت صفحه استوانه‌ای شکل فلزی در آوردن و به ماشین چاپ بستن وقت‌گیر بود چون مشخص بود نخست وزیری بختیار به منزله خروج شاه خواهد بود پیش بینی می کردم و از چند روز پیش این تیتر فوق‌العاده درشت را به «عباس مژده‌بخش» مدیرفنی صفحات سفارش داده بودم.
شورای دبیران دلیل این درشتی بی سابقه فونت را پرسیدند و به آنها گفتم هدف از نوشتن این دو کلمه به این درشتی این است که نظامیان پایین‌دست اطمینان حاصل کنند شاه باز نخواهد گشت و بنابراین با در نظر گرفتن عواقب کار، از تیراندازی به مردم خودداری کنند و هدف عمده ام جلوگیری از قتل عام مردم است. با این حال برخی مخالفت کردند و من ناچار شدم نهیب بزنم و این فونت را بقبولانم.»

مژده بخش روزنامه را آماده می کند و خبر می رسد که امام خمینی هم پیام داده است. سردبیر اطلاعات کوتاه نمی آید و به شکل بی سابقه ای تیتر بزرگ دیگری درباره پیام امام امام خمینی را پایین صفحه می آورد.
چون تیتر اول «شاه رفت» بود و رهبر انقلاب هم به همین خاطر پیام فرستاد. منتها به لحاظ گرافیکی اشتباهی هم مرتکب می شوند. زیرا محورهای پیام امام بالای تیتر پایین آمده به شکلی که این عنوان ها با تیتر اصلی نامتناسب به نظر می رسد در حالی که با تیتر پایینی مرتبط است.
مشکل دیگر صالحیار این بوده که نمی توانسته منتظر دریافت عکس خروج شاه و رسیدن عکاس اطلاعات از فرودگاه مهر‌آباد بماند و مانند امروز هم نه اینترنت در کار بود و نه تلگرام.
سردبیر اینجا یک تصمیم دیگر می گیرد. عکس آرشیوی از شاه و روی پلکان هواپیما را آماده می کند تا به محض تأیید خبر خروج شاه، روزنامه روانۀ چاپخانه شود و این اتفاق هم می افتد و روزنامه ای که سند تاریخی آن روز است در واقع قبلا آماده شده بود.
پیام امام خمینی اما مربوط به همان روز است با این محورها:
«به کسانی که در شورای سلطنتی غیرقانونی به‌عنوان عضویت داخل شده‌اند اخطار می‌کنم که بی‌درنگ از این شورا کناره‌گیری کنند و در صورت تَخلّف، مسوول پیشامدها هستند؛ به وکلای غیرقانونی مجلسین اخطار می‌شود که از رفتن به مجلس احتراز کنند و در صورت تخلف، مورد مواخذه ملت شریف قرار خواهند گرفت، کشاورزان نسبت به کشت گندم دیم اقدام کنند؛ بانک‌ها از پرداخت سپرده‌های وابستگان رژیم و دزدان و غارتگران اموال بیت‌المال خودداری کنند، دانشگاهیان باید به مبارزه خود علیه دولت غاصب و شاه و شورای غیرقانونی سلطنت ادامه دهند و استادانی را که با دستگاه ظلم رابطه دارند، نپذیرند.»
روزنامه اطلاعات 16 روز دیگر نیز همین فونت را برای «امام آمد» هم به کار برد که هر چند مقطع دیگری را ثبت کرد اما اقدام اول همان «شاه رفت» بود. این دومی هم البته رخداد بزرگی بود. امام خمینی فاتحانه پا به تهران می گذاشت.
یک بار دیگر هم این کار (فونت غیر متعارف) را بعد از مرگ شاه در مرداد 1359 در یک شماره فوق‌العاده تکرار کردند اما آن «شاه مُرد» چندان به لحاظ رسانه ای -و نه اهمیت سیاسی- مورد توجه قرار نگرفت و همچنان می‌توان گفت تیتر «شاه رفت» مشهورترین تیتر تاریخ مطبوعات ایران است و از حیث درشتی و بی سابقگی عنوان هم بی‌نظیر.

محمدحسن محب
۱۲:۱۳۱۷
دی

🌾امروز 8دی 1400 مصادف است با امضای قانون اساسی مشروطه از سوی مظفرالدین شاه در 1285.
هنگامیکه اولین مجلس مشروطه تشکیل شد فوری ترین وظیفۀ مجلس شورای ملى، انتخاب یک گروهی بود برای نوشتن قانون اساسى. چون ممکن بود مظفرالدین شاه بیمار قبل از امضای آن بمیرد و در نتیجه، جانشین او محمدعلی شاه منکر پارلمان و قانون اساسی گردد در نتیجه، مشروطه خواهان با عجله شروع کردند به نوشتن قانون اساسی(سایکس، تاریخ ایران...ج۲، ص۵۷۴).

🌾«مى‌گویند که مظفر الدین شاه سؤال کرد که مقصود از مشروطیت چیست‌؟ گفتند: عدل و علم و ترقى و آبادى مملکت.
گفت: یعنى طهران مثل لندن مى‌شود؟،
 گفتند: بلى.
 گفت: چه بهتر از این!»
(طهران در گذشته و حال... ص ۲۷۵)

🌾عبدالله مستوفى درباره آخرین روزهاى زندگى مظفرالدین شاه مینویسد:
«حال شاه خیلى بد است مشروطه‌ خواهان هم با عجله مواد متمم قانون اساسى را نوشته از مجلس گذراندند و بوسیلۀ مشیرالدوله براى امضاء نزد شاه فرستادند، شاه هم آنرا امضا کرد»
 ده سال و هفت روز سلطنت کرد و به ناخوشیهاى گوناگون از جمله بیمارى کلیه، در سن ۵۵ سالگى در ۲۴ ذیقعده ۱۳۲۴ه‍. ق. درگذشت اما نام نیکی از خود به یادگار گذاشت یعنی عدل مظفر. «و استقرار مجلس از اول تا آخر آرزوى وی بود»( هدایت، خاطرات و خطرات...ص ۱۴۴)

🌾در آن زمان که مشروطه خواهان با عجله مفاد قانون اساسی ایران را از روی قانون اساس فرانسه و بلژیک می نوشتند، شاه چنان بیمار بود که نی قلیان را نیز نمی توانست در دست نگهدارد و مشروطه خواهان می خواستند در زمان حیات مظفرالدین شاه، کار را تمام کرده مجلس را افتتاح و قانون اساسی را از امضای مظفرالدین شاه بگذرانند و محمدعلی شاه جوانِ مستبد را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند...
در این مورد، سید حسن تقی ‌زاده خاطره ‌ای عجیبی تعریف کرده، او میگوید:
«زمانی که ما با سرعت طاقت ‌فرسایی قانون اساسی مشروطه را می ‌نوشتیم شهرت داشت که حال مظفرالدین شاه خوب نیست و به زودی خواهد مُرد. ما می ‌ترسیدیم که پیش از اینکه مظفرالدین شاه قانون اساسی را امضا کنند بمیرد و پسرش(محمدعلی شاه) هم هرگز قانون اساسی را تایید نکند. پس من که تقی ‌زاده باشم با «میرزا محمدعلی خان تربیت» به دیدن پزشک انگلیسی شاه رفتیم و نگرانی خود را صریحا به او باز گفتیم و خواهش کردیم بکوشد که شاه را تا هنگام پایان یافتن قانون اساسی سر پا نگاه دارد. دکتر شاه جواب داد: شاه بیمار نیست اما بی ‌نهایت ضعیف و علیل است به خاطر اینکه در هر کاری ناپرهیزی و زیاده ‌روی می ‌کند. از جمله، این پسره عبدالعلی هر روز در زیر کرسی پهلوی شاه می ‌نشیند و در چند نوبت آلتش را مالش می‌ دهد تا حالت انزال به او [=مظفرالدین شاه] دست دهد.
 من [پزشک] هرچه می ‌گویم این پسره عبدالعلی را از او دور کنند سودی نمی ‌بخشد»
(بنگرید به: چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع...نوشته، محمدعلی همایون کاتوزیان...)

✅خنده دار است اما تراژیک نیز است، گاهی سرنوشت یک ملت به نازکتر از تار مویی بند میشود یعنی به زیر کرسی...!

✍️علی مرادی مراغه ای

محمدحسن محب