آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۶:۰۴۱۱
شهریور

ز ماجرا هایی که مدت ها در تهران سینه به سینه مردم می گشت و کهنه و فراموش نمی شد،داستان کشته شدن ایشپختر سردار روس با جادو و آوردن سر او به تهران بود.

"ایشپختر" در سرکوب انقلاب مردم لهستان در سال ۱۷۹۴ و جنگ‌های ایران و روسیه (۱۸۰۴-۱۸۱۳) شرکت داشت.

او در زمان فرماندهی در گرجستان، سیاست سختگیرانه‌ای نسبت به مردم بومی گرجستان داشت. این گفته او مشهور است که خطاب به گرجی‌ها می‌گفت "از شوق ریختن خون شما و آبیاری کردن خاکمان با خون نابکار شما بر خود می‌لرزم ".

بنا به روایت اسناد مورخین روسى، سیسیانوف از شروان گذشت و و بباکو رفت ودر یک فرسنگى شهرباکو اردو زد و به حسین خان( حاکم مورد تایید ایران) شهر نوشت که تسلیم شود و کلیدهاى شهر را با دست خود به اردوى او ببرد.

هرچه حسین خان به او التماس کرد که وى را در انظار از این سرشکستگی معاف دارد واز او نخواهد که کلیدها را شخصا باردوگاه وی بیاورد، سیسیانوف نپذیرفت .

سر انجام حسین خان به خدعه ای متوسل شد وبه او نوشت :"چون نگرانى مانع است که بمیان لشگریان شما بیایم از شما میخواهم بدون همراه ویا حد اکثر دونفر در نقطه ای در باغى نزدیک ارک شهر بیائید تا کلید ها را شخصا تحویل دهم".

سیسیانوف روز پنجشنبه 8 فوریه 1806(19 ذیقعده1220)   با الیسبار پسر آقا بابا و یک قزاق دیگر به محل معهود رفتند. طرفین از اسب پیاده شدند و هم دیگر را بغل کردند و خوش وبش کردند. وقتى حسین خان کلید ها را بدست او داد ،غفلتا دو همراه حسینخان از پشت با تفنگ خود بسوى سیسیانف شلیک کردند وا و و دو نفر همراهش را در جا کشتند . سپس با عجله سر اورا بریدند و با چاپار مخصوص براى شاه به طهران فرستادند.

پیر قلى خان سردار که از طرف عباس میرزا بیارى محاصره شوندگان باکو آمده بود، چون از این واقعه با خبر شد به اردوى روسها هجوم برد وچون راه بازگشت به تفلیس قطع شده بود، روسها از راه قزلر به باکو رفتند و با کشتى آنجا را ترک کردند (فرار کردند).

اما این اتفاق بنا بر ادعای روسها اینگونه نقل شده است. در کتب تاریخی ایرانی نقل از جادو و وردهایی است که در کشته شدن این سردار روس دخیل بوده اند.

اعتمادالسلطنه در صفحه 612 مرآت البلدان،می نویسد:

در اواسط سال1220قمری سر ایش پختر سردار روس را ابراهیم خان بنی عم حسینقلی خان حاکم بادکوبه به تهران آورد.

«...گیورگی حاکم گرجستان در ماه شعبان 1215قمری در گذشت و دو ماه بعد روسیه رسما گرجستان را ضمیمه کشور خود کرد.الکساندر برادر گیورگی که از عهده سیسیانف بر نمی آمد به دربار ایران پناهنده شد.

سیسیانف تنها به تسخیر گرجستان قناعت نکرد و گنجه و شوشی را هم متصرف شد/تاریخ ایران زمین، ص329.

چون جنگ بالا گرفت...بزرگان دربار از فتحعلی شاه خواستند برای نابودی سیسیانف از مولانا حاج میرزا محمد اخباری نیشابوری که عالمی خردمند و در تسخیر ارواح طاهره و خبیثه و علم اعداد و طلسمات استاد بود کمک بگیرد....شاه از او کمک خواست...حاجی پس از لحظه ای تفکر چهل روز مهلت خواست تا سر ایش پختر را در حضور فتحعلی شاه حاضر کند...حاجی پس از خروج از دربار یکسره به شهر ری رفته ودر بقعه شاهزاده عبدالعظیم به زاویه رفت و تصویر مردی را به قصد ایشپختر بر دیوار زاویه رسم کرد و خود نشست و آن ذکری که می دانست به کار بست....به هر تقدیر روز چهلم فرا رسید و حاجی کاردی را بر سینه آن نقش بر دیوار فروکوفت و بیرون آمد و گفت؛الان ایش پختر کشته شد....چند روز بعد معلوم شد همان وقت که حاجی گفته بود او کشته شده است..../تاریخ تهران (بلاغی)،ج1،ص118 نقل در تهران به روایت تاریخ.

http://goo.gl/xZ5v8o

محمدحسن محب
۰۱:۴۸۱۰
شهریور

یوز: صد
یوزباشى: رئیس صد سرباز
مین: هزار
مین باشى: رئیس هزار سرباز
تومان: ده هزار
یک تومان: ده هزار دینار
امیر تومان: فرمانده ى ده هزار نفر
منشى باشى: رئیس منشیان (سرْ منشى)
نقاشباشى: رئیس نقاشان

تفاوت کرور ایرانی و هندی:کرور در ایران معادل ۵۰۰ هزار است و در هند معادل صد لک  (هر لک برابر است با صد هزار) یعنی ده میلیون 

 قرن در قاجاریه به معنی صد سال نبوده و به دوره ۲۵ یا ۳۰ ساله اطلاق می‌شده است.

محمدحسن محب
۱۶:۱۰۰۴
شهریور

اولین راه آهن ایران در حدود سال 1267 ش بین تهران و شهر ری به طول هشت کیلومتر توسط یک شرکت بلژیکی احداث شد. در سالیان بعد نیز در نقاطی از کشور خطوط آهن نصب گردید. اما این میزان راه آهن پاسخ گوی نیازهای کشور پهناوری همچون ایران نبود. تا این که ساختمان راه آهن سراسری ایران در 23 مهر سال 1306 ش آغاز گردید و در سوم شهریور سال 1317 به بهره‏برداری رسید. طول راه آهن سراسری ایران در سال 1317 ش، 1392 کیلومتر بود که بندر امام خمینی(ره) (شاهپور سابق) را در جنوب از طریق اهواز، دزفول، اراک، قم، تهران، گرمسار، فیروزکوه، قائم‏شهر و بهشهر به بندر ترکمن در شمال متصل می‏کرد. طول خطوط آهن کشور در مرداد 1367 در حدود ده هزار کیلومتر بوده است.

تکمله: خط راه آهن از جلفا به تبریز در سال ١٢٩٥ ش راه اندازى شده با وجود کارشکنى هاى متعدد انگلیسیها که سخت نگران نزدیکتر شدن روسها به هند (مهمترین مستعمره بریتانیا) بودند. رضا شاه پهلوى با رفع کارشکنى هاى پیشین انگلیسیها ، اینکار را با مالیاتی که بربعضی اقلام و کالاها (چای ،قند وشکر)بست و نیز درآمد گمرکات و بدون گرفتن وام از کشور خارجی شروع کرد.

محمدحسن محب
۱۸:۱۵۰۲
شهریور

در سال 1905 میلادی 1323 هجری قمری هنگامی که مظفرالدین شاه قاجار، در راه سفر اروپا، در مسکو به سر می برد، شایع گردید که دولت ایران جزیره قشم را یا به دولت روسیه تزاری بخشیده یا فروخته و یا به آنان اجاره داده است.بی پایه بودن این شایعه اندکی بعد بر همگان روشن گردیده شد.

در این سال مظفرالدین شاه، درباره جزیره های بوموسی و تنب بزرگ به صدر اعظم خود می نویسد:

«جناب اشرف صدراعظم- به وزیر خارجه ابلاغ نمایند که به سفارت انگلیس بگوید پارسال در این باب مذاکره شد، دولت انگلیس از ما خواهش کرده بیرق خودمان را از این دو جزیره برداریم تا رسیدگی و گفتگو شود، در صورتی که ما خودمان می دانیم که این دو جزیره، ملک مسلمه دولت ایران است. در این صورت حالا چطور دولت انگلیس در عالم دوستی راضی می شود که ما ملک طلق خودمان را به شیخ واگذار کنیم و او بیرق در آنجا بیفرازد.شما باز گفتگو کنید. ما به هیچ وجه از حق خود نخواهیم گذاشت.

امضا: مظفرالدین شاه

برگرفته ازکتاب«جزیره بوموسا و جزایر تنب بزرگ و کوچک»پژوهش ونگارش دکتر ایرج افشار سیستانی- صص 85 و 86به کوشش آقای میلاد دهقان

محمدحسن محب
۱۷:۴۶۰۲
شهریور

حسین میرممتاز، نماینده مشهد در دوره ششم مجلس شورای ملی. در یادداشت‌های روزانه اش ذیل وقایع جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۰۹ ش. می‌نویسد:
«رفتم منزل حاج معتضدالدوله... گفت:‌ جمعه گذشته رفتم حضرت عبدالعظیم سر قبر مرحوم میرزا سید یوسف پدر حاج ساعدالسلطان. قبر دیگر آنجا دیدم. تعجب کرده پرسیدم. گفت:‌ قبرداداش بیگ، پدر اعلیحضرت پهلوی، است که تازه مطلع شدند و تشریفات قاری قرار دادند.
گفتم: در صورتی که سال‌ها پدر شما و خود شما لشکرنویس فوج سوادکوه بودید، چگونه ازفوت مرحوم داداش بیگ،‌ سلطان فوج، و محل دفن او خبر نداشتید؟

مثل کریم خان زندتویسرکانی و مسافرت تویسرکان و بینا شدن کور سر قبر پدر کریم خان و تغیر کریم خان به او [را] نقل کردم. فوق‌العاده خندیدیم.» (تهران ۱۳۰۸-۱۳۰۹: یادداشت‌های روزانه حسین میرممتاز، [عبدالله شهبازی،] مطالعات سیاسی،‌ کتاب دوم، پائیز ۱۳۷۲،‌ ص ۱۱۶)

اما داستان بینا شدن کور سر قبر پدر کریم خان(به نقل از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم)

کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم ، در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد . یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت !
او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد .  وکیل الرعایا    دستور داد او را به گوشه ای ببرند و آرام کنند و بعد که آرام شد به حضور بیاورند . مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند . کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه ا خواسته اش جویا شد .
آن مرد گفت : من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان و خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود ، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم . در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف ،‌بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم !
در عالم خواب و رویا ، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت : ابوالوکیل پدر کریم خان هستم . آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم !
از خواب که بیدار شدم ،‌خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد !
این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود !
مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است ، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بودکه مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده ، دنبال د‍ژخیم می گردد !
موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد !
درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد . کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود ، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته چوب بزنند !
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت :
« مردک پدر سوخته ! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ ، خر دزدی می کرد . من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند ومقبره ای برپا کردند و آنجا را ((عنیان ابوالوکیل )) نامیدند . اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی ؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری !! مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد .

محمدحسن محب
۱۷:۳۲۰۲
شهریور

قهرمان میرزا سالور (عین‌السلطنه) می‌نویسد: «میرزا رضا زنده و گُنده مشغول تناول غذاهای لذیذ است. جمعی از کسبه که برای دوختن پرده و بریدن روفرشی به اندرون رفته بودند حکایت کردند که میرزا رضا روزها روی نیمکت یا پله‌ای نشسته سربازهای سوادکوهی که قراول وجود همایون و حرمخانه هستند گرد او جمع شده عقاید نقل می‌کند و از احادیث و اخبار و آیات نظیر و دلیل می‌آورد. به کلی عقاید سربازها را برگردانیده و همه روز موعظه او را مشاهده می‌کنیم، با آن زبان و بیان که دارد. مردم از نکشتن او خیلی حرف‌ها می‌زنند و بد می‌گویند. حتی پیرزن‌ها و مردمان خیلی پست.» (عین‌السلطنه،‌ ج ۲، ص ۱۰۴۰)


****اینکه شایع شده می گویندنگهبانی که کنار میرزا رضا کرمانی زنجیراورا در دست گرفته ،داداش بیک پدر رضاخان است،شایدبه دلیل سوادکوهی بودن نگهبانان میرزا رضا کرمانی بوده است.***

محمدحسن محب
۱۳:۵۴۰۲
شهریور

چندی پیش مجموعه از کتاب های ابوالحسن خان فروغی(برادر محمّدعلی فروغی) را بجهت کار پژوهشی ام خریداری کردم.این نامه به خط محمّد علی در بین یکی از آن دفاتر بود.
1 - نامه ای در دست دارم که با آیه مبارکه " لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْر" آغاز می شود. تعداد صفحات نامه مشخص نیست اما پنج صفحه متوالی آن در نزد من است.

موضوع آن، شرح و بازگویی وقایع سال های 1300 تا 1303ش می باشد. در صفحه دومش چنین آمده:

" . . . سردار سپه راغب است تا در اسرع وقت بر تخت نشیند . روز و ساعتی نیست که به احدی از یاران نگوید و بی طاقتی ننماید. دیروز به مجلس آدم فرستاده بود به همین مقصود. ما هم راغبیم که امر هر چه زودتر انجام شود اما می دانید که ممکن نیست چه حسب امر ( دو کلمه ناخوانا ) حکم بر انقضای ایام لیلة مقدرّه است. دست خطی ( یک کلمه ناخوانا ست ) و به جنابشان بگویید که صبر پیشه کند و از سخت روزگار ملول نباشد، که آنچه مقدر است، به وقتِ تقدیر گشته، خواهد شد... "


_________________________

2 - در ذیل آیه مبارکه " لیلة قدر خیر من الف شهر " آمده که مراد از هزار ماه، طول عمر دولت بنی امیه است پس از جنایت عاشورا

میرزا یحیی صبح ازل، بارها حکومت قاجار را " رجعت بنی امیه " نامیده و با اشاره به تفسیر همین آیه، طول عمر قاجاریه را پس از اعدام  باب، هزار ماه اعلام نموده است.

منبع:نوشته های آقای محمّد دروگر درتلگرام

محمدحسن محب
۱۳:۰۴۰۲
شهریور

 استاد شهبازی:از دیدگاه بنده اصولاً انقلاب یا نهضت مشروطیت همان بود که به صدور فرمان مشروطیت انجامید. آنچه بنام مرحله دوم انقلاب مشروطه رخ داد جنگ داخلی بود برای ساقط کردن محمدعلی شاه که ازلی‌ها و لژ بیداری نقش مهمی در آن داشتند.

تکمله:ازلی‌ها بسیار تقیه می‌کنند و اصولاً دستور یحیی دولت‌آبادی[بعد ازدرگذشت یحیی صبح ازل،رهبر ازلی ها شد] این بود که باید تمامی مناسک مسلمانان متشرع را انجام دهند. بهائیان نیز برغم ادعای‌شان تقیه می‌کنند و اسمش را گذاشته‌اند «حکمت». مطالب مفصلی در این زمینه هست. ولی کلاً ما شاهد یک سیر سکولاریسم در میان نسل روشنفکر بابی ازلی هستیم و نیز بخشی از بهائیان مانند آقایان عباس امانت و احسان یارشاطر و یا بهروز آفاق (مدیرکل آسیا و اقیانوسیه بی. بی. سی.) ولی این سکولاریسم مانع از تعلقات و علائق و پیوندهای سنتی فرقوی نیست.

****سپاس از شما، حضرت استاد شهبازی. یک سوال داشتم. آیا فرماندهان نظامی مرحله دوم انقلاب هم بدین جریان ها نزدیک بودند یا تنها تحت تاثیر جوی بودند که توسط این جریان ها ایجاد شده بود؟

استاد شهبازی:علیقلی خان سردار اسعد مطلع بود و با این هدف از اروپا به ایران بازگشت و با پولی که از شیخ خزعل گرفت کارش را شروع کرد. محمدولی خان تنکابنی همراه شد با موجی که ایجاد کرده بودند.

****در این مورد نظر شما پیرامون فتاوای علمای عتبات چیست؟
باید بررسی شود. منظور مرحوم آخوند خراسانی و حاج شیخ عبدالله مازندرانی و حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی است که مخالف محمدعلی شاه شدند. بخشی هم اوراقی است که ازلی‌های نفوذ کرده در بیت مرحوم آخوند بویژه سید اسدالله خرقانی جعل می‌کردند مثل فتوای تکفیر شیخ فضل‌الله. بعد از سقوط محمدعلی شاه هم آخوند به شکل مشکوکی فوت کرد و مرحوم مازندرانی آن نامه مشهور را نوشت درباره نفوذ فرقه‌های سری در عتبات.

این نامه مرحوم شیخ عبدالله مازندرانی است درباره فرقه‌های مخفی در عتبات که در کتاب «نظریه توطئه و فقر تاریخنگاری معاصر ایران» درج کرده‌ام:

این تحرکات را یک کانون معین هدایت می‌کرد. آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، مراجع عتبات، سرنخی از این کانون را در سید حسن تقی‌زاده یافتند؛ و پس از «چند ماه تشبّث در نصیحت او»، که «اصلا مفید نشد»،  سرانجام در ربیع‌الثانی 1328 ق. به صدور حکم "تفسیق" سیاسی او، نه "تکفیر" چنان‌که در تاریخنگاری معاصر ایران شایع شده، دست زدند.  معهذا، دیگر دیر شده بود. جبهه‌ای گشوده شده که در آن علما از حریف خود شناختی مبهم و نادقیق، و گاه پندارآمیز و گمراه‌کننده، دارند. سه ماه بعد با قتل سید عبدالله بهبهانی (رجب 1328) پاسخی شدید به حکم علما داده شد. و سرانجام کار به جایی رسید که آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، دو رهبر نامدار انقلاب مشروطیت ایران، در انزوا و فشار شدید روانی و سیاسی، در وضعی که به تعبیر مازندرانی «خسته و درمانده» و «خائف بر جان خود» بودند، زندگی را بدرود گفتند. نامه‌ای که شیخ عبدالله مازندرانی در اواخر سال 1328 ق. به حاج محمدعلی تاجر بادامچی تبریزی نگاشته روشنگر این فضای سیاسی است:

رقیمه شریفه مورخه 29 ج 2، که صفحه آخر آن جناب مستطاب سیدالعلماء العظام آقای آقا میر محمود سلمه‌الله تعالی هم شرحی نوشته بودند، رسید. همانطوری که جنابعالی برای بیان مطالب خودتان مقدماتی نوشته بودید، حقیر هم لازم دانستم که مقدمه‌[ای] بنویسم:

اول آن‌که، در قلع شجره خبیثه استبداد و استوار داشتن اساس قویم مشروطیت یک دسته مواد فاسده مملکت هم به اغراض دیگر داخل و با ما مساعد بودند. ماها به غرض حفظ بیضه اسلام و صیانت مذهب سدّ ابواب تعدی و فعال مایشاء و حاکم مایرید بودن ظالمین در نفوس و اعراض و اموال مسلمین و اجراء احکام مذهبیه و حفظ نوامیس دینیه و آن‌ها به اغراض فاسده دیگر و انحراف. بعض مقدسین خالی‌الغرض از مشروطیت هم بواسطه دخول همین مواد فساد در مشروطه‌خواهان و از روی عدم تمیز این دو امر از همدیگر به وادی مخالفت افتادند. علی‌کل حال، مادامی که اداره استبدادیه سابقه طرف بود این اختلاف مقصد بروزی نداشت. پس از انهدام آن اداره ملعونه تباین مقاصد علنی شد. ماها ایستادیم که اساس را صحیح و شالوده را بر قوایم مذهبی که ابدالدهر خلل‌ناپذیر است استوار داریم، آن‌ها هم در مقام تحصیل مرادات خودشان به تمام قوا برآمدند. هرچه التماس کردیم و حالی کردیم که "ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم‌المعاد" برای حفظ دنیای خودتان هم، اگر واقعاً مشروطه‌خواه و وطن‌خواه‌اید، مشروطیت ایران جز بر اساس قویم مذهبی ممکن نیست استوار و پایدار بماند، به خرج نرفت. وجود قشون همسایه را هم در مملکت اسباب کار خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به کمال سرعت و فعالیت در مقام اجراء مقاصد خود برآمدند.

دوم آن‌که، چون مانع از پیشرفت مقاصدشان را فی‌الحقیقه به ما دو نفر، یعنی حضرت حجت‌الاسلام آقای آیت الله خراسانی دام‌ظله و حقیر، منحصر دانستند و از انجمن سرّی طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگیری کردیم، لهذا انجمن سرّی مذکور، که مرکز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائیه لعنهم‌الله تعالی هم محققاً در آن انجمن عضویت دارند و هکذا ارامنه و یک دسته دیگر مسلمان‌صورتان غیر مقید به احکام اسلام که از مسالک فاسده فرنگیان تقلید کرده‌اند هم داخل هستند، از انجمن سرّی مذکور به شعبه‌[ای] که در نجف اشرف و غیره دارند رأی درآمده که نفوذ ما دو نفر تا حالا که استبداد در مقابل بود نافع و از این به بعد مضرّ است، باید در سلب این نفوذ بکوشند. مجالس سرّیه خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردید. اشخاص عوامی که به صورت طلبه محسوب می‌شوند در این شعبه داخل و به همین اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. این‌گونه اشخاص طریق سلب نفوذ را به نشر اکاذیب دانسته، چه کاغذپرانی‌ها به اطراف کردند و در جراید درج کردند و ظاهراً این شعبه در همه جا مشغول است. تمام آنچه را اشاره کرده بودید، مثل قضیه میرزا ابوالقاسم طهرانی و غیره و غیره و مکاتبه قونسول و مسئله شیروانی و غیرذلک، همه از فروع این اصل و نشر این اکاذیب به دستورالعمل مرکز و برای این مقصد است. امثال جنابعالی هم که بی‌خبر [هستید] و نمی‌دانید زیر کاسه چه نیم‌کاسه است، تلقی به قبول می‌فرمایید. یکی هم نیست که بپرسد که چگونه اعتماد به این نوکشیده‌ها از اعتماد بر خود ماها بیشتر شده. حالا که مطلب بالا گرفت، مکاتیبی به غیر اسباب عادیه به دست آمده که بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داریم. از یکطرف شکایت بلاد از صدمات و تعدیات و اشاعه منکرات و خرابی ادارات شب و روزی برایمان نگذارده، از طرف دیگر متصل به اصلاح خرابی مرکز مشغول و یک ثلمه را اگر سدّ کنیم هزار خرابی از جاهای دیگر پدید، و واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفیم.بعد از بیان این مقدمه عرض می‌شود، حکمی که درباب تقی‌زاده از ماها دو نفر صادر شده، که متفقاً حکم کردیم، اولا تکفیر نبوده؛ هرکس نسبت تکفیر داده کذب محض است، بلکه حکم به فساد مسلک سیاسی و منافات مسلکش با اسلامیت مملکت بود. این هم نه مطلبی بود که به گفتن یا نوشتن یکی دو نفر باشد. بلکه اشخاصی که مطالب را به ماها نوشتند، از اعضاء صحیحه مجلس و غیرهم، کسانی هستند که ملت‌خواهی و عالِم بودن آن‌ها به مقتضای عصر و بیغرضی و مسلمانی آن‌ها قطعی در نزد شما و عموم ملت مسلم است. سابقاً هم مثل شما به او معتقد بودند و حالا عدول کرده، مطالب و خلاف‌های صادر از او، که کاشف از فساد مسلک است، همه با سند و اساس دارد. قطعی و محققاً اصل انجمن سرّی طهران را یا خودش منعقد کرده یا رکن عمده است. یازده فصل از مقاصد آن‌ها که روی کاغذ زرد طبع شده بود و چون جلوگیری کردیم جمع کردند، اگر دیده بودید خیلی از این دو ورقی که مرقوم فرموده‌اید نادم و انگشت عبرت به دهان می‌گرفتید. اجمالی از خیانت‌های او را در این مدت در جواب تلگراف آقایان علما و انجمن‌ ذکر شد. انشاء‏الله تعالی ملاحظه فرموده و به اشتباه خودتان و عموم ملت آذربایجان درباره او و امثال او متنبه خواهید بود. خداوند عزّ ‌اسمه شرّ او و امثال او را از این مملکت و ملت فلک‌زده رفع فرماید.

اجمالاً بدانید، [در] حقیقت، عساکر کاری روس و انگلیس این‌گونه مردم‌اند، والا از عساکر قزوین و تبریز، اگر اینها در کار نبودند، خوفی نداشتیم و یقیناً تا حال نمانده زودتر از اینها رفته بودند. آن‌ها هم به امید این دسته کارکنان داخلی مانده[اند]. اگر خبر از وضع معاشها و استخدام مستخدمین و تلف مالیه ملت در چه مصارف و عدم صرف آن‌ها در تشکیل قشون نظامی، که برای چه غرض و چه مقصد بوده، داشته باشید باید عوض اشک خون گریه کنید که این همه زحمت را برای چه کشیدیم و این همه نفوس و اموال برای چه فدا کردیم و آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودی بواسطه همین چند نفر خیانتکار دشمن گرفتار شدیم. کشف‌الله تعالی هذالغمه عن المله. السلام علیکم و رحمه‌الله برکاته. الاحقر عبدالله المازندرانی.


محمدحسن محب
۱۵:۰۲۰۱
شهریور

ملکه ویکتوریا علاوه بر داشتن دیدارهاى حضورى با اولین پادشاه مشرق زمین که به فرنگ سفر کرده اند " ناصرالدین شاه قاجار " و آویختن نشانه افتخار منقش به تصویرى از ناصرالدین شاه قاجار ، نسبت به یک خدمتگزار مسلمان هندى به نام " عبدالکریم " توجه و علاقه زیادى را داشت به طورى که از حد هم گذشته و موجب بروز نارضایتى ها در دربار انگلستان گردیده است.

بعد از در گذشت ملکه ویکتوریا ، عبدالکریم به یک شبه بزرگترین حامى خویش را از دست داده و دربار انگلستان عذرش خواسته و او را به موطنش " هند " برگردانیده تا هرگونه رسوایى پیش آمده حول شوکت و عظمت جهانى ملکه ویکتوریا برطرف گردد. این غلام هندى روزهاى سختى راهمراه با بى اعتنایی گذرانید و سرانجام به طور گمنامى در قبرستانى واقع در شهر تاریخى آگرا به خاک سپرده شد و رازهاى ناگفته اى شامل روابط عاشقانه باملکه ویکتوریا را با خود به زیر خاک برد.

                                       

سنگ گور گمنام عبدالکریم در شهر آگرا

این راز  بعد از یک قرن با کشف یادداشتهاى خصوصى روزانه ی ملکه ویکتوریا سرانجام فاش شد. عشق ملکه ویکتوریا نسبت به این غلام هندى " عبدالکریم " آنقدر شدید بود که به فراگیرى زبان فارسى و اردو ، زبان ادارى مردمان هند در عصرگورکانی ، نیز پرداخت و توانایى نوشتن رسم الخط عربى را به دست آورد و مطالبى راخطاب به معشوق مسلمان خویش را بر روى کاغذ آورد.

ویکتوریا:کاش جوون تر مى بودم از اکنون ....

نمونه اى از عکسهاى مربوطه در اینجا گذاشته مى شود:

صمیمت میان ملکه ویکتوریا و غلام هندى

نقاشى از عبدالکریم در کنار ملکه ویکتوریا




یک کتاب تحقیقى در مورد چنین راز پنهان چاپ شده است و شبکه تلویزیونى بى بى سى انگلستان نیز یک برنامه ویژه در این زمینه را به تاریخ 2012 میلادى پخش کرده است.

لینک مقاله مربوط به روابط عاشقانه ى ملکه ویکتوریا با عبدالکریم:

http://praguerevue.com/ViewArticle?articleId=4813


منبع:برگرفته ازنوشته های آقای روزبه قهرمان درتلگرام

محمدحسن محب