آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۱۵:۰۶۰۵
آذر

شایدبرایتان جالب باشد که بدانید ناصرالدین شاه سالی یکبار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور داشت تاثواب ببرد ! اغلب درباریان جمع می شدند و هریک کاری رابرای آش نذری انجام می دادند خودشاه هم نظاره گر کارها بود.

سرآشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده امرونهی می کرد و در پایان کار به در خانه هریک  از رجال کاسه آشی می فرستاد و آنها نیز می بایست کاسه خالی شده آش را از اشرفی پرمی کردند و به دربار می فرستادند

آشپزباشی کسانی را که میخواست بیشتر از آنها اشرفی بگیرد روی آش آنها روغن بیشتری می ریخت . پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر میکرد و آنکه مثلایک قدح بزرگ آش ( که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت میکرد حسابی بدبخت می شد

به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان یا وزرا دعوایش میشد آشپزباشی به او میگفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیادست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد !!!


محمدحسن محب
۰۸:۴۹۰۴
آذر

بعد از دستگیری و زندانی کردن میرزا رضا کرمانی بازجو  از میرزا می‌پرسد: پس شما از کجا به خیال قتل شاه افتادید؟

و پاسخ می‌شنود از جانب میرزا رضا که: از کجا نمی‌خواهد. از کند‌ها و بند‌ها که به ناحق کشیدم و چوب‌ها که خوردم و شکم خودم را پاره کردم.* از مصیبت‌ها که در خانه نایب السلطنه و در امیریه و در قزوین و در انبار به سرم آمد. چهار سال و چهار ماه در زنجیر و کند بودم و حال آنکه به خیال خودم خیر دولت و ملت را خواستم و خدمت کردم. قبل از وقوع شورش تنباکو نه اینکه فضولی کرده بودم، اطلاعات خود را دادم بعد از آنکه احضارم کردند.

و باز از میرزا بپرسد: کسی که با شما غرض و عداوت شخصی نداشت درصورتیکه اینطور می‌گویید خدمت کرده باشید و از شما آنوقت علامت فساد و فتنه‌جویی دیده نشده باشد جهتی نداشت که در ازاء خدمت به شما آنطور صدمات زده باشند. پس معلوم است که در همانوقت هم در شما آثار بعضی فتنه و فساد دیده بودند.

که میرزا رضا می‌گوید: الحال هم حاضرم بعد از این مدت که طرف مقابل حاضر شده، آدم بیغرضی تحقیق نماید که من عرایض صادقانه خود را محض حب وطن و ملت و دولت بعرض رساندم و ارباب غرض محض حسن خدمت و تحصیل مناصب و درجات و مواجب و نشان و حمایل و غیره بعکس به عرض رساندند الحال هم حاضرم برای تحقیق.

بازجو اما مشتاق است تا بداند میرزا از چه کسانی کینه و نفرت در دل انبار کرده و می‌پرسد: این ارباب غرض کی‌ها بودند؟

و میرزا رضا پاسخ می‌دهد: شخص پست و نانجیب و بی‌اصل و رذل غیرلایق که قابل هیچیک از این مراتب نبود آقای آقابالاخان وکیل‌الدوله و کثرت محبت حضرت والا آقای نایب السلطنه به او.

و اینجاست که ابوتراب نظم‌الدوله در مقام بازجو می‌خواهد انگیزه میرزا رضا از قتل شاه را مکشوف کند، پس می‌پرسد: این ظلم‌هایی که به تو شده، از ناحیه شاه نبوده. شما بایستی این تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمی‌کردید.

و اما انگیزه میرزا رضا از ترور ناصرالدین شاه: پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وکیل‌الدوله، آقای عزیزالسلطان، آقای امین‌الخاقان و این اراذل و اوباش و بی‌پدر و مادرهایی که ثمر این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجره‌ را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. اگر ظلمی می‌شد، از بالا می‌شد.

میرزا رضا سپس شرحی از چهار سال زندان خود در قزوین و جاهای دیگر و مصیبت‌هایی که کشیده می‌دهد و از اینکه زنش طلاق گرفت و بچه شیره‌خوارش سر راه افتاد و پسر هشت ساله‌اش هم به خانه شاگردی رفت می‌گوید تا انگیزه خود از قتل شاه را روشن‌تر بیان کرده باشد: وقتی به اسلامبول رفتم و در مجمع انسان‌های عالم و در حضور مردمان بزرگ، شرح حال خودم را گفتم، به من ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بی‌عدالتی، چرا باید من دست از جان نشسته و دنیا را از دست این ظالمین خلاص نکرده باشم.

بازجو باز هم می‌پرسد: شاه چه تقصیری دارد؟ طبیعی است که نایب‌السلطنه و دیگران، اوراقی نزد او آورده و او را قانع می‌‌کردند. در این صورت مقصر این دو نفر بودند و به قتل اولویت داشتند، چه شد که به خیال آنها نیفتادید و دست به این کار بزرگ زدید؟

میرزا رضا جواب می‌دهد: تکلیف بی‌غرضی شاه این بود که یک محق ثالث بیغرضی بفرستد میان من و آن‌ها حقیقت مسئله را کشف کند. چون نکرد او مقصر بود. سال‌هاست که به این منوال، سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است. مگر این سید جمال‌الدین، این ذریه رسول، این مرد بزرگ چه کرده بود که به آن افتضاح او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند. زیرجامه‌اش را پاره کردند. آن همه افتضاحات به سرش آوردند. او غیر از حرف حق چه می‌گفت... اینها ظلم نیست؟ اینها تعدی نیست؟ اگر دیده بصیرت باشد ملتفت می‌شود که در‌‌ همان نقطه که سید را کشیدند، در‌‌ همان نقطه گلوله به شاه خورد.... حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر به دست من جاری شد یک بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد. مردم سبک شدند. دل‌ها همه منتظرند که پادشاه حالیه حضرت ولیعهد چه خواهند کرد به عدل و رافت و درستی. جبر قلوب شکسته خواهند کرد یا خیر. اگر ایشان چنانچه مردم منتظرند یک آسایش و گشایش به مردم عنایت فرمایند، اسباب رفاه رعیت می‌شود و بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق فدایی ایشان می‌شوند و سلطنتشان قوام خواهد یافت و نام نیکشان در صفحه روزگار خواهد بود. و اسباب طول عمر و صحت مزاج خواهد شد. و اما اگر ایشان هم‌‌ همان مسلک و شیوه را پیش بگیرند این بار کج به منزل نمی‌رسد.


منبع:نوشته حسن مرسلوند(با اندکی تلخیص)

محمدحسن محب
۰۸:۵۷۰۳
آذر

اصطلاح چریک یاپارتیزان یعنی جنگجوی داوطلب یاغیررسمی ؛این واژه درادبیات تاریخی ایران«حَشَر» ودرزبان کردها «گریلا»نوشته می شودومیلیشیانیز گفته می شود.

 جنگهای چریکی یاپارتیزانی از حمله فرانسویها به شبه جزیره ایبری (اسپانیا ، پرتغال) در سال 1807 میلادی به فرهنگ لغت اضافه شد.از لحاظ لغوی معنای چریک جنگ کوچک میباشد و از نظر معنا یک عنصر نظامی یک جنبش مقاومت است که با عده ای از افراد  بر علیه دولت محلی و یا نیروهای اشغالگر فعالیت مینمایند.
جنگ چریکی یکی از انواع جنگ‌های نامنظم است که در آن گروه کوچکی از افراد مسلح با استفاده از تاکتیک‌هایی چون کمین، شبیخون، خرابکاری، جنگ ایذایی، تاکتیک‌های بزن دررو، و جابجایی سریع به یک نیروی نظامی بزرگ‌تر و کم‌تحرکتر حمله‌ور شده و بلافاصله صحنه نبرد را ترک می‌کنند.
در دوران مدرن از اصطلاح جنگ چریکی معمولا در اشاره به مقاومت مسلحانه گروه‌های شبه‌نظامی در مقابل نیروهای اشغالگر استفاده می‌شود.

محمدحسن محب
۲۳:۵۱۰۲
آذر

جنگ نخست انگلستان و چین که به جنگ تریاک اوّل معروف است، بین سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۸۴۲ میلادی روی داد. این جنگ و همچنین جنگ دوم تریاک، نخستین مرحله نفوذ مؤثر کشورهای اروپای غربی به چین به شمار می‌رود.

پیش از وقوع جنگ، خرید چای از چین توسط انگلستان که مردم بریتانیا علاقه زیادی به آن داشتند، بسیار افزایش یافته بود و در مقابل انگلستان، کمتر کالایی داشت که مورد نیاز چین بوده و آنرا معاوضه نماید. در نتیجه انگلستان با کاهش ذخیره نقره خود که آنرا با چای چین مبادله می‌کرد، روبرو شد و بریتانیایی‌های حاکم در هند (که آنزمان مستعمره بریتانیا بود)، صدور نقره را متوقف کردند. تاجران بریتانیایی هند که صادرات این کشور در دست آنان بود نوع جدیدی از تجارت را گسترش دادند. بریتانیا کشت خشخاش را در هند گسترش داده بود از اینرو تاجران انگلیسی تصمیم گرفتند تا در مقابل دریافت چای، تریاک و کتان صادراتی هند را در اختیار چین بگذارند. پس از مدتی، افزایش شدید اعتیاد به تریاک در چین و در نتیجه افزایش واردات آن و کاهش ذخیره نقره آن کشور، مقامات چینی، واردات تریاک را ممنوع اعلام کردند. این تصمیم در ابتدا مانع بزرگی برای تاجران انگلیسی که به قاچاق تریاک به چین می‌پرداختند، محسوب نمی‌شد، ولی در اواخر دهه ۱۸۳۰، این قانون به طور جدی اجرا شد و صندوق‌ها و انبارهای حاوی تریاک توقیف گردید. دولت چین لین ز شورا مأمور ضبط و آتش زدن کلیه محموله‌های تریاک در بندر کانتون کرد و او این کار را انجام داد. اعمال محدودیت بر همه گونه کالای وارداتی در بندر کانتون، تجار انگلیسی را ناخشنود ساخت.

در ماه ژوئن ۱۸۴۰، نیروی دریایی انگلیس با لشکرکشی به دهانه رود کانتون، نخستین جنگ تریاک را آغاز کرد. با رسیدن ناوگان انگلیسی به یانگ‌تسه کیانگ، سقوطشانگهای و سپس رسیدن به نانجینگ، چین تسلیم و مجبور به امضای پیمان نانجینگ با بریتانیا شد که طبق آن:

1- هنگ کنگ به پادشاهی بریتانیا واگذار شد.
2- .پنج بندرگاه چین که انگلیسیها در آن حق اقامت و تجارت داشتند، به روی بریتانیا گشوده شد
3- .شهروندان بریتانیا که در چین به ارتکاب جرم می‌پرداختند، باید در دادگاه‌های انگلیسی محاکمه می‌شدند.
4- .نرخ عوارض کالاهای وارداتی و صادراتی می‌بایست منصفانه باشد.

* با امضای پیمان نانجینگ، سایر کشورها مانند ایالات متحده آمریکا، روسیه و فرانسه نیز خواستار امتیازات مشابهی مانند بریتانیا شدند و در عرض چند سال قراردادهای مشابهی با چین بستند.

محمدحسن محب
۱۶:۱۳۰۱
آذر

👈خاطره آیت‌الله‌شبیری زنجانی از ماجرایی تاریخی که ۲۴ دی ۵۷ و دو روز قبل از خروج همیشگی شاه از کشور رخ داد


🔸آقای اخوان مرعشی می‌گفت: در مشهد من، آقای خامنه‌ای، آقای [واعظ] طبسی تولیت، آقای میرزا جواد آقا تهرانی، آقای آشیخ علی فلسفی و آشیخ مهدی نوقانی در اتاقی بودیم. گفتند: الان عکس آقای خمینی در ماه ظاهر شده است. ما انکار کردیم و گفتیم این‌چنین نیست. آقای طبسی گفت: آقا بیایید ببینید! الآن پیداست و به زور ما را بیرون کشانید. آمیرزا جواد آقای تهرانی که می‌دانست این حرف اصلی ندارد، از اتاق بیرون نیامد. من به ماه نگاه کردم و گفتم: من که چیزی نمی‌بینم. آقای طبسی با تندی گفت: تو همیشه مناقشه می‌کنی، نباید همه چیز را انکار کنی! آقای فلسفی گفت من چیزی حس نمی‌کنم. آقای خامنه‌ای گفت: چشم‌های من ضعیف است لذا نمی‌توانم شهادت بدهم ولی مثل اینکه کَلَف‌های ماه [لکه‌های روی ماه] قدری بیشتر شده است، یعنی مثل اینکه تفاوتی حس می‌کنم. آشیخ مهدی نوقانی گفت: من عبا و عمامه‌ای می‌بینم ولی خویی است یا خمینی تشخیص نمی‌دهم.  غرض اینکه علاقه افراد در ادراک آنها اثر می‌گذارد.


منبع: جرعه‌ای از دریا، ج ۳: ص۶۶۹

محمدحسن محب
۲۱:۵۳۲۸
آبان


در زمانی که نصرت الدوله وزیر دارایی بود، لایحه ای به مجلس آورد که به موجب آن، دولت ایران یکصد قلاده سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی در باره خصوصیات این سگ ها بیان کرد و گفت: این سگ ها شناسنامه دارند، پدر و مادر دارند، نژادشان معلوم است و به محض آن که دزد را ببینند، او را می گیرند. مدرس، پس از شنیدن توضیحات شاهزاده نصرت الدوله، دست را بر روی میز کوبید و گفت: مخالفم!

وزیر دارایی گفت: آخر چرا هر چه لایحه می آوریم شما مخالفت می کنید; دلیلش چیست؟

مدرس که تبسمی بر لبانش نقش بسته بود، پاسخ داد: مخالفت من، هم دلیل دارد و هم به سود شماست. مگر نگفتید این سگ ها به محض دیدن دزد، او را می گیرند، خوب، آقای وزیر دارایی! با ورود این سگ ها به ایران اول کسی که گرفتار آنها می شود خود شما هستید; پس مخالفت من به نفع شماست!


محمدحسن محب
۱۲:۱۴۱۶
آبان

یکی از دغدغه‌های رهبران و سیاستمداران در ایران معاصر تلاش برای نوسازی زیرساخت‌هایی بوده است که راه را برای توسعه ملت و کشور هموار می‌ساخته است.

توسعه‌ای که در غالب‌های متفاوت و در مسیرهای گوناگون طی طریق کرده است. گاهی این مفهوم ابعاد هنجاری و ذهنی یافته است و در برخی از مقاطع تاریخی جنبه‌های سخت‌افزاری آن مدنظر سیاست‌گذاران بوده است.

به عبارتی، در حالی که اولین برخوردهای ایران با تمدن غرب و تاثیرپذیری آن از پیشرفت‌های کشورهای غربی بیشتر جنبه‌های سخت افزاری داشته، در مقاطع بعدی این برخورد ابعاد مفهومی به خود پیدا کرده است. نمود عینی آن مسافرت شاهان قاجار به غرب و مشاهده پشرفت‌ها و تحولات سریع و گوناگون در عرصه‌های مختلف سخت‌افزاری همچون ساخت راه‌های آسفالت، راه‌آهن سراسری، احداث جاده، پل و دیگر زوایای این گونه پیشرفت است.

بر کسی پوشیده نیست که یکی از جنبه‌های سخت‌افزاری این مسئله ساخت و احداث راه‌آهن سراسری در کشور بوده است. در واقع ایران به دلیل وسعت و پهنای طول و عرض جغرافیایی‌اش همواره با این سؤال روبه‌رو بوده است که چگونه می‌توان فاصله شمال به جنوب و شرق به غرب کشور را کاهش داد. یکی از راه‌حلهایی که برای آن اندیشیده شد ساخت و احداث راه‌آهن سراسری بود که می‌توانست تا حدودی این معضل را مرتفع نماید. در حقیقت راه‌آهن به دلیل اینکه از ایمن‌ترین شیوه‌های حمل و نقل و انتقال بار و مسافر محسوب می‌شود در مقایسه با دیگر وسیله‌های رفت و آمد از مزیت نسبی برخوردار بود. به همین دلیل فکر ساخت این شیوه از حمل و نقل در طول تاریخ معاصر ایران همواره ذهن سیاست‌گذاران کشور را به خود مشغول ساخته است. بدین‌ترتیب نوشتار زیر در پی آن است تا با بررسی پیشینه  تاریخی این موضوع زوایای پیدا و پنهان آن را هویدا سازد.

 فکر ایجاد راه آهن در کشور اواخر دوران قاجار نضج گرفت. با این حال به واسطه ضعف حکومت مرکزی و فقدان دولتی مقتدر این برنامه در حد حرف باقی ماند. در حقیقت در این مقطع تاریخی به دلیل تقسیم کشور میان قوای روس و انگلستان و وجود رقابت میان آنها برای به دست گرفتن اجرای این پروژه، طرح عملیاتی نشد. امابا انقراض سلسله قاجاریه و روی کار آمدن رضاشاه جریان دیگری پدید آمد. در حقیقت مردمی که با انقلاب مشروطه در پی پیشرفت، توسعه و آبادانی کشور از میسر آزادی و مردم سالاری بودند ناگهان با تمرکز قدرت در دست پادشاهی مواجه شدند که زمزمه نوسازی از بالا را سر می‌داد. در این میان یکی از طرحهای صنعتی که رضاشاه در پی بنای آن بود احداث راه آهن سراسری بود که شمال را به جنوب متصل می‌ساخت. شیوه حمل و نقلی که موافقان و مخالفان گوناگونی داشت.

مهدی‌قلی هدایت(مخبرالسلطنه) در کتاب «خاطرات و مخاطرات» خود درباره طرح احداث خط آهن می‌نویسد: اول اسفند 1305 من پیشنهاد راه‌آهن را به مجلس بردم. اما، محمد مصدق‌ از در مخالفت برآمد و مدعی شد که در عوض باید کارخانه قندسازی دایر کرد. وی بر این عقیده بود که راه‌آهن منافع مادی مستقیم ندارد. گفتم از راه‌آهن منافع مادی مستقیم منظور نیست. منافع غیرمستقیم راه‌آهن بسیار است. نظمیه یا نظام هم منافع مادی ندارد، ضروری مصالح مملکت‌اند. قند هم به جای خود تدارک خواهد شد و اثبات شیء نفی ماعـدا نمی‌کند.دکتر مصدق اعتقاد داشت که هزینه و زمان اجرای چنین طرحی توجیه اقتصادی و فنی ندارد. دلیل آن هم کاملا روشن بود زیرا شهرهای مهم و اقتصادی ایران که شامل تهران، اصفهان، شیراز، همدان، مشهد، رشت و کرمانشاه بودند در مسیر این طرح قرار نداشتند. در حقیقت طرحی درست به نظر می‌رسید که بتواند شرق کشور را به غرب آن متصل نماید و از بندر انزلی تا تبریز امتداد یابد تا بتواند توجیه اقتصادی داشته باشد.1

در همین زمینه، محمد مصدق در خاطرات خود می‌نویسد:در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شورا گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آن که ترانزیت بین‌المللی دارد ما را به بهشت می‌برد و راهی که به منظور سوق‌الجیشی ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختیهای ما هم در جنگ بین‌الملل دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند. و اکنون آنچه از این راه‌آهن ایران عاید می‌شود  مبلغی در حدود دویست وهشتاد میلیون تومان است که پنجاه و پنج درصد آن صرف هزینه‌های اداری که پانزده هزار کارمند و بیست هزار کارگر از آن استفاده می‌کنند و چهل و پنج درصد بقیه به مصرف تعمیرات رسیده است و از بابت سود سرمایه و استهلاک دیناری عاید دولت نشده و باری است که باید به دوش مالیات دهندگان گذارده شود. ساختن راه‌آهن در این خط هیچ دلیلی نداشت جز اینکه می‌خواستند از آن استفاده سوق‌الجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت می‌برد وارد انگلیس کند.2

ملاحظات سیاسی و نظامی بیش از همه ذهن رضاشاه را مشغول کرده بود. مثلا تصمیم گرفتند که خط به هیچ شهر بزرگ به جز پایتخت نرود و بیشتر از مناطق چادرنشین که تسلط بر آنها برای حکومت مرکزی اهمیت شایان دارد، بگذرد.

مصدق در خاطرات خود به این نکته اشاره می‌کند که دولت برای ساخت راه آهن از ذخایر مالی خود استفاده کرده است. پول‌هایی که به اعتقاد او می‌توانست صرف ایجاد یک کارخانه قند شود. شاید دلیل تاکید مصدق بر کارخانه تولید قند، اهمیتی است که چای و قند در خوراک روزانه آن زمان زندگی مردم داشتند. کالایی که جزء اقلام وارداتی ایران بود. برای همین است که او صراحتا ساخت راه آهن را خیانت می‌داند:«هر چه کرده‌اند خیانت است و خیانت. با اینکه همگان به سودمندی راه‌آهن شرق و غرب چه از لحاظ تجاری و چه از لحاظ نظامی، آگاه بوده و اعتقاد داشتند که این مسیر کاربردهای فراوانی دارد، ولی رضاشاه آن را نپذیرفت. این موضوع تا حدودی ناشی از نفوذ انگلیسی‌ها بر دستگاه سیاست‌گذاری رضاشاه بود و تا حدودی ناشی از ترس از روسها...»3

بدین‌ترتیب روز یکشنبه 23 مهرماه 1306 در بیرون دروازه گمرک، کلنگ راه آهن توسط رضاشاه بر زمین زده شد و تکمیل آن 11 سال به طول انجامید و هزینه آن عمدتا از محل مالیات ویژه‌ای که بر چای و قند و شکر تامین شد.

اولین کمپانی که در امر نقشه‌برداری و ساختمان راه آهن سراسری نماینده‌اش را به ایران فرستاد کمپانی ساختمانی یونس آمریکایی بود. پس از بررسیهای متعدد که توسط مهندسان مشاور آمریکایی انجام شد، مقرر گردید که مرحله نخست خط آهن در جهت کلی شمال شرقی- جنوب غربی از دریای خزر به خلیج فارس احداث شود. ملاحظات سیاسی و نظامی بیش از همه ذهن رضاشاه را مشغول کرده بود. ملاحظاتی چون پرهیز از احداث هرگونه خط شمال به جنوب و شرق به غرب و یا دوری گزیدن از مرزهای هند، عراق و ترکیه وهمچنین تلاش برای اینکه از خطوط آهن شوروی در آذربایجان و جمهوریهای آسیای میانه و نیز از شبکه راه‌آهن بریتانیا در عراق و هند فاصله گیرد. همچنین تصمیم گرفتند که خط به هیچ شهر بزرگ بجز پایتخت نرود و بیشتر از مناطق چادرنشین که تسلط بر آنها برای حکومت مرکزی اهمیت شایان دارد، بگذرد. علی‌رغم تمام این توصیفات ساخت و احداث این پرژوه بزرگ با مخالفتهای گسترده‌ای روبه‌رو گردید. برخی بر این عقیده بودند که ایجاد راههای شوسه بسیار سودمندتر می‌باشد از آن جهت که حمل و نقل در راههای شوسه بوسیله اتومبیل علاوه بر آنکه موجب ارزانی بهای اتومبیل خواهد شد روز به روز نیز بر سرعت و ظرفیت آن افزوده شده و استفاده بیشتری نصیب کشور می‌گردد.4

یک دیدگاه معتقد است که راه آهن سراسری ایران در حقیقت یک خط آهن نظامی برای دولت انگلیس بود و نه یک راه آهن تجارتی و ترانزیت یا مسافرتی برای ایرانیان. در صحت و سقم این رویکرد می‌توان شک کرد اما برخی برآنند که «امپراتوری انگلیس از اینگونه راه‌آهن‌ها در همه مستعمرات خود از جمله هند و مستعمرات آفریقایی ساخته بود و این خط آهن نیز یکی دیگر از آنها به شمار می‌رفت.»

آنها معتقدند زیرکی  انگلیسی‌ها در این مورد آن بود که برای ساختن این راه‌آهن حتی یک لیره خرج نکردند . مسئله مهم این بود که دولت انگلیس پس از انقلاب 1907 در روسیه، حکومت بلشویکی را به مثابه مهمترین دشمن خود می‌شناخت و سعی داشت در موقعیت مناسب رقیب خود را مورد هجمه و حمله قرار دهد.

انگلیسی‌ها بهترین مکان برای ضربه‌ احتمالی به روسها را ناحیه صحراهای مسطح و کم‌جمعیت ترکمنستان و قزاقستان می‌دانستند و لذا رضاشاه را مجبور کردند تا راه آهن سراسری ایران را به آن ناحیه برساند تا بتوانند در کمترین زمان و کوتاهترین مسیر ممکن خود را از خلیج فارس به انقلابیون بلشویک برسانند..روزنامه‌های غربی در آن زمان نوشتند که «شاه ایران راه آهنی ساخته که ازهیچ کجا به هیچ کجا می‌رود.از بندری بی‌نام و نشان در خلیج فارس به بندری بلااستفاده در حاشیه شرقی دریای مازندران. مسیر واقعی راه آهن شمالی-جنوبی ایران که حتی از زمان قاجار پیشنهاد شده بود و سپس مجالس اول ایران آن را تصویب کرده بودند به دلیل عدم تخصیص بودجه بلاتکلیف ماند. خط آهنی که از بندر‌عباس به شیراز و اصفهان رفته و با عبور از تهران به مهم‌ترین بندر تجارتی آنزمان یعنی بندر انزلی می‌رفت.»5

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1.مهدی قلی هدایت، خاطرات و مخاطرات، تهران، کتابفروشی زوار، چاپ دوم، 1344، ص322.
2.ایرج افشار، خاطرات و تاملات دکتر محمد مصدق، تهران، چاپ پنجم، انتشارات محمد علی علمی، ص 52-47.
3.همان، ص 47-52.
4.اناتول تریتسکی، تاریخچه راه آهن ایران، تهران، بنگاه راه آهن دولتی ایران، 1326، ص2.
5.http://www.mashreghnews.ir/fa/news/263785

منبع:افکارنیوز

محمدحسن محب
۰۰:۱۶۰۵
آبان

✅منابع تاریخی نشان می دهند ارزش برابری پول ملی ایران با پول‌های معتبر جهانی در مقاطع تاریخی مختلف به این شرح بوده است:

⭕️در زمان شاه طهماسب صفوی، یعنی در سده شانزدهم میلادی، واحد پول ایران «شاهی» بود و هر ۲۰۰ شاهی برابر با یک «تومان». طبق مندرجات سفرنامه جنکینسون، در آن زمان هر شاهی با یک شیلینگ انگلیس برابر بود. هر پوند استرلینگ برابر با ۲۰ شیلینگ است. بنابراین، یک تومان ایران برابر بود با ۱۰ پوند انگلیس. یعنی، ارزش پول ایران ده برابر پول انگلیس بود⭕️

⭕️در سده هیجدهم میلادی، ارزش تومان ایران به‌تدریج کاهش یافت و ارزش پوند انگلیس افزایش. در نیمه اوّل سده نوزدهم میلادی، یعنی در دوران سلطنت فتحعلی‌شاه و محمد شاه قاجار، دو پوند استرلینگ برابر با یک تومان ایران شد. در این زمان یک پوند برابر بود با ۲۵ فرانک فرانسه و ۱۰ روپیه هند. یعنی، یک تومان ایران برابر بود با ۵/ ۱۲ فرانک فرانسه. در همین زمان، یک تومان ایران با دو دلار و پنجاه سنت آمریکا برابر بود⭕️

⭕️پس از قحطی بزرگ ۱۲۸۸ ق. ارزش پول ایران سیر نزولی را آغاز کرد؛ با قتل ناصرالدین‌شاه (۱۸۹۳) این کاهش ادامه یافت و با انقلاب مشروطه (۱۹۰۵-۱۹۰۷) شدت گرفت. اندکی قبل از قتل ناصرالدین‌شاه، در سال ۱۸۹۱ یک پوند استرلینگ برابر با ۵/ ۳۲ قران بود که، اندکی پس از قتل ناصرالدین‌شاه، در سال ۱۸۹۴ به ۵/ ۴۸ قران رسید. ده قران برابر با یک تومان بود. یعنی در اواخر سلطنت ناصرالدین‌شاه ارزش پوند بریتانیا ۲۵/ ۳ برابر تومان ایران و پس از قتل او، در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه، حدود ۸۵/ ۴ برابر تومان ایران بود⭕️

⭕️پس از انقلاب مشروطه یک پوند برابر با ۶۰ قران بود یعنی ارزش پوند انگلیس شش برابر تومان ایران شد. در اواخر سده نوزدهم و اوائل سده بیستم میلادی، تا جنگ اوّل جهانی، یک پوند انگلیس تقریباً برابر با ۵ دلار آمریکا بود. بنابراین، در دوران مظفرالدین‌شاه ارزش دلار آمریکا و تومان ایران تقریباً یکسان بود⭕️

⭕️در زمان سقوط رضا شاه و ورود ارتش‌های متفقین به ایران (۱۳۲۰ ش.) دلار آمریکا تقریباً یک و نیم تومان ایران بود؛ یعنی با ۱۵ ریال می‌شد یک دلار خریداری کرد. در سال ۱۳۳۲، یعنی در اواخر دولت دکتر مصدق ، یک دلار آمریکا معادل ۹۰ ریال ایران (۹ تومان) و یک پوند استرلینگ برابر با ۲۳ تومان بود⭕️

⭕️در پایان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی و در دوره ای که صادرات نفت خام در قله تاریخی قرار داشت، یک دلار آمریکا تقریباً ۷ تومان ایران و یک پوند انگلیس تقریباً ده تومان ایران ارزش داشت. در این زمان ارزش یک روبل شوروی حدود ده تومان ایران یعنی تقریباً برابر با پوند استرلینگ بود. یک فرانک فرانسه ۱۶ ریال و یک مارک آلمان غربی ۳۲ ریال ارزش داشت⭕️

 قیمت دلار با فراز و نشیبهای فراوان تا به امروز به ٣٦٠٠ تومان رسیده است که عمدتا ناشی از وجود تورم بالا در اقتصاد کشور طی سه دهه گذشته بوده است⭕️

محمدحسن محب
۱۵:۰۹۰۳
آبان

محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بسته بودند و در برخی شهرها مثل تبریز غوغایی به پا بود. ستار خان و باقر خان رهبری نبرد با محمد علی شاه قاجار را در تبریز بر عهده داشتند شرایط به نحوی بود که حتی زنان با لباس مردانه به میدان آمده بودند و روزنامه حکمت آن زمان با اشاره به حوادث تبریز از شهادت ۲۷ زن شجاع تبریزی در روز ۱۸ رمضان که به حمایت از میهن در برابر ظلم قاجار پرداخته بودند خبر داد.

یکی از شاهدان عینی نبردها در کتابی با عنوان قیام آذربایجان در انقلاب مشروطه نوشته است: روزی   می خواستند یکی از زخمی ها را زخم بندی کنند مجروح اصرار می کرد به او و لباسهای خونی اش دست نزنند و بگذارند جان بدهد بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند.

مجروح از روی ناچاری گفت: من مرد نیستم و دخترم. میل ندارم لباس از تن بکنم تا زخمم را مداوا کنید ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شد و گفت:

 (قزم من دیری اولا اولا سن نیه داویه گتدون) دختر! من که زنده ام تو چرا به جنگ رفتی.

گفتنی است این خاطره در بخشی از مقاله بلندی تحت عنوان نیمه پنهان تاریخ در مجله زمانه منتشر شده است.

محمدحسن محب
۲۱:۱۸۰۲
آبان

ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻋﻬﺪ ﺻﻔﻮﻱ، ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ : ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﻭ ﻣﺘﺸﺮﻋﺎﻥ ﺷﻴﻌﻲ، ﺍﺯ ﻗﺮﻧﻬﺎ ﭘﻴﺶ، ﻣﻴﺎﻥ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﻭ ﻣﺘﺸﺮﻋﺎﻥ، ﻣﺸﺎﺟﺮﺍﺕ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺍﻱ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻌﻦ ﻭ ﺗﻜﻔﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ . ﻭﻟﻲ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺻﻔﻮﻳﺎﻥ، ﻛﻪ ﺗﺼﻮﻑ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺿﻌﻒ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺗﺸﻴﻊ،ﺭﺳﻤﺎً ﺑاﺣﻤﺎﻳﺖ ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺻﻔﻮﻱ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻧﻴﺮﻭ ﻭ ﺭﻭﻧﻖ ﻳﺎﻓﺖ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﻣﺘﺸﺮﻋﺎﻥ ﺷﻴﻌﻲ ﺑﺮ ﻣﺘﺼﻮﻓﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺮﺍﻥ ﺷﻴﻌﻲ ﻳﮕﺎﻧﮕﻲ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ . ﺍﻳﻦ ﻳﮕﺎﻧﮕﻲ ﻭ ﻳﻚ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺘﺸﺮﻋﺎﻥ ﺷﻴﻌﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺍﻡ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩ، ﻳﻌﻨﻲ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﺮﺍﺽ ﺻﻔﻮﻳﺎﻥ، ﻛﻪ ﺣﺎﻣﻲ ﺗﺸﻴﻊ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻗﺮﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢ ﻫﺠﺮﻱ، ﻣﻴﺎﻥ ﻓﻘﻬﺎﻱ ﺷﻴﻌﻲ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﻛﻴﻔﻴﺖ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻁ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﻓﺮﻋﻲ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻭ ﺻﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ :                                                                                1 - ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ‏« ﺍﺻﻮﻟﻴﻮﻥ ‏»                                                                                                                                        2 - ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻱ ‏بنام« ﺍﺧﺒﺎﺭﻳﻮﻥ ‏»                                                                                                                                         ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ موردطعن ولعن قرارمیﺩﺍدند؛ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻗﺎ ﺑﺎﻗﺮ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﺋﻴﺲ ﺍﺻﻮﻟﻴﻬﺎ ﺑﻮﺩ، ﺷﻴﺦ ﻳﻮﺳﻒ ﺻﺎﺣﺐ ﻛﺘﺎﺏ ﺣﺪﺍئق الشیعه ﺭﺍ، ﻛﻪ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺍﺧﺒﺎﺭﻳﻬﺎ ﺑﻮﺩ، ﻣﺮﺩﻭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻮﺍﻡ ﺷﻴﻌﻪ ﺷﻤﺮﺩ . ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭﺩﺳﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﺪﺕ ﻳﺎﻓﺖ.ﻣﻴﺮﺯﺍﻣﺤﻤﺪﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭﻱ ﺭﺍ ﺑﺠﺮﻡ ﺍﺧﺒﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻛﺎﻇﻤﻴﻦ ﻛﺸﺘﻨﺪ. ‏[ 1 ‏] 

ﺍﺻﻮﻟﻴوﻥ، ﺩﺭ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻁ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﻓﺮﻋﻲ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﻘﻠﻴﻪ ﺭﺍ، ﻛﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺯ : ‏« ﺍﺻﻞ ﺑﺮﺍﺋﺖ ‏» ، ‏« ﺍﺻﻞ ﺍﺳﺘﺼﺤﺎﺏ ‏» ، ‏« ﺍﺻﻞ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ‏» ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ ﺑﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ  ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻗﻴﺪﻫﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺎﻧﻨﺪ : ﻗﻴﺪ ﺗﻮﺍﺗﺮ ﻭ      ‏« ﺍﺟﻤﺎﻉ ‏» ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ . ﻭﻟﻲ ﺍﺧﺒﺎﺭﻳﻬﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺗﻌﺼﺐ ﻭ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﻣﺒﻨﺎﻱ ﻛﺎﺭﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻁ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺣﺪﻳﺚ ﺭﺍ، ﺑﺮ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﻘﻠﻴﻪ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﻘﻠﻴﻪ ﺳﺨﺖ ﺩﻭﺭﻱ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ . ﻋﻤﺪﻩ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺍﺧﺒﺎﺭﻳﻮﻥ ﺑﺎ ﺍﺻﻮﻟﻴﻮ ﻥ ﺩﺭ«ﺷﺒﻬﺎﺕ ﺣﻜﻤﻴۀ ﺗﺤﺮﻳﻤﻴﻪ ‏» ﺑﻮﺩ،ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎﻱ ﺍﺻﻮﻝ ﻓﻘﻪ ﺭﺟﻮﻉ ﻛﺮﺩ.‏[ 2 ‏]

ﺍﻳﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺭﻭﺯﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﺩﺍﺭﺗﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻗﺮﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢ ﻭ ﺍﻭﺍﻳﻞ ﻗﺮﻥ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻫﺠﺮﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﺪﺕ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩ . ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻣﺎﻥ، ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻴﺦ ﺍﺣﻤﺪ ﺍﺣﺴﺎﺋﻲ ﭘﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻣﺬﻫﺐ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻱ (شیخیه)ﺑﻪ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺍﺻﻮﻟﻲ ﻭ ﺍﺧﺒﺎﺭﻱ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ، ﺍﻳﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﺪ ﺑﻪ ‏« ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻣﺘﺸﺮﻋﻪ ﻭ ﺑﺎﻻﺳﺮﻱ ‏» .

منابع:
‏[ 1 ‏] ﻣﺪﺭﺳﻲ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻫﻲ : ﺷﻴﺨﻴﮕﺮﻱ ﻭ ﺑﺎﺑﻴﮕﺮﻱ، ﭼﺎﭖ ﺗﻬﺮﺍﻥ 4 ﭖ 1354 ﻩ . ﺹ .22
‏[ 2 ‏] ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ : ﺭﺳﺎﻳﻞ ﺷﻴﺦ ﺍﻧﺼﺎﺭﻱ، ﻭ ﻛﻔﺎﻳﺔ ﺍﻻﺻﻮﻝ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻧﻲ، ﺝ 2

محمدحسن محب