داستان ضحاک یکی از جالبترین قصههای شاهنامه است
ضحاک
داستان ضحاک یکی از جالبترین قصههای شاهنامه است :
۱ - ضحاک عرب و از قوم سامی است و پایتخت او بیتالمقدس است .
(منطقه مورد مناقشه در طول تاریخ) ولی بر ایران زمین اسطوره ای با ترفندی سلطه می یابد!!!
چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی و هنوز داستان مشابه اش بر سر ایران و ایرانی تکرار میشود ...
۲ - شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک پرهیزگار و دیندار ، گوشت میخوراند .
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
(نماد طعم شیرین قدرت)
۳ - ضحاک ، آشپز را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند ، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است.
(نماد سردوشی و درجات قدرت و تملق که هنوز در سلسله مراتب نظام دنیوی باقی مانده است ...)
شاه از این تملق آشپز خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد !
۴ - روز بعد شانههای شاه زخم میشود و پس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مار سیاه (نشانه ارتجاع و ظلمت) از زخمها بیرونمیآیند ، مارها تمایل دارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان این بار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
۵ - هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .
ولی روزانه مغز سر دو جوان ، غذای مارها می شود ، باشد که مغز شاه سالم بماند.
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
۶ - هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
« بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟ » و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست .
ضرب المثل «از این ستون به ستون دیگر فرج است» اما زمان به نوبت طی میشود ...
۷- «ارمایل» و «گرمایل» دو نفری که اداره کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدامی «میاندارانه» می گیرند.
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند .
جالب اینجاست که مارها «مغز» میخواهند ، فقط مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز !
(جایگاه ادراک و عقل . جایگاهی که برای حکومتها همواره مشکل ایجاد میکند ، جایگاه دگراندیشی...)
پس هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند ، مارها فقط مغز طلبمیکنند .
آنهم مغز جوان .
۸ - اقدام میان دارانه دو آشپز جواب میدهد !
مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ، دیدن نیمه پر لیوان ! غافل از استمرار ظلم و ستم....
۹ - ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل .
(فرار مغزها)
۱۰ - «کاوه » آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند ، کاوه دگرگون بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید مثل کاوه دگرگون می شدند ...
۱۱ - ضحاک ماردوش تصمیم میگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است !
(جلب رای مردم و تایید حکومت . بظاهر دموکراسی مردم سالاری)
رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری ضحاک !
میایستند و امضا میکنند .
در صف میایستند و امضاء میکنند .
در صف میایستند و ....
(تکرار کاری بیهوده در طول سالهای حکومت ضحاک . به امید واهی تغییر ....)
۱۲- اما نوبت به کاوه میرسد ، او امضا نمیکند ، بلکه طومار را پارهمیکند ، فریاد میزند که تو بیدادگری .
کاوه نمیترسد!
۱۳- فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند : این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴ - کاوه آهنگر با پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن می پوشید را بر سر نیزه میکند و این پرچم نماد قیامش میشود ، درفش کاویانی .
(نماد وحدت یک پارچگی)
۱۵ - با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه ، قیام علیه ضحاک آغاز می شود .
فردوسی بزرگمرد ایران زمین چه حکایت زیبایی را نقل میکند ...
اسطوره ی ماندگاری یعنی اینچنین نگاه کردن ...
🌷🐍👑🐍🌷
۱۴۰۱/۲/۱۸