درباره ۵ مرگ مشکوک در تاریخ معاصر
سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ق.ظ
در تاریخ معاصر ایران از ۵ فقره درگذشت به عنوان مشکوک و حتی «شهید» یاد شده اما به مرور کمتر شده است. این چهرهها عبارتند از: غلامرضا تختی (قهرمان کُشتی)، جلال آل احمد (نویسنده)، دکتر علی شریعتی (اسلامپژوه و استاد دانشگاه)، صمد بهرنگی (نویسنده کودکان) و آیتالله سیدمصطفی خمینی (فقیه و مجتهد و فرزند امام خمینی).
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «مطابق اعلام حجتالاسلام محتشمیپور قرار است به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت مشکوک یا شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی دو همایش در تهران و نجف برگزار شود. یکی فردا ۲۸ مهر در نجف و دیگری اول آبان در محل اجلاس سران در تهران. علت انتخاب سیدعلی خمینی به عنوان ناطق پیش از دستور نماز جمعه این هفته تهران نیز همین مناسبت است؛ هر چند که نوه امام خود هیچ گاه عموی خود را ندیده، زیرا بعد از انقلاب به دنیا آمده است.
اگر چه در ادبیات رسمی از آیتالله سیدمصطفی خمینی با لفظ «شهید» یاد میشود و در تهران خیابان و بیمارستانی به نام «شهید مصطفی خمینی» است اما پدر ایشان - امام خمینی (ره) - هیچگاه این لفظ را درباره آقامصطفی به کار نبردند و حتی گویا موافق برگزاری مراسم سالگرد هم نبودند و به همین خاطر اول بار در سال ۷۶ و به مناسبت «بیستمین سالگرد شهادت» مراسمی برگزار شد.
برخی معتقدند دلیل پرهیز امام از به کارگیری لفظ «شهید» به این خاطر نبود که معتقد به قتل و شهادت نبودند بلکه به سبب رابطه پدر و پسری و برای غلبه بر عواطف بود و به سبب شخصیت عرفانی و این که بین فرزند خود و دیگرا تفاوتی قایل نیستند، بود و نیز این که تنها ۴ ماه قبل از آن برای درگذشت مشکوک دکتر شریعتی در لندن هم تعبیر «فقد» را در نامه به دکتر یزدی به کار بردند.
در تاریخ معاصر ایران از ۵ فقره درگذشت به عنوان مشکوک و حتی «شهید» یاد شده اما به مرور کمتر شده است. این چهرهها عبارتند از: غلامرضا تختی (قهرمان کُشتی)، جلال آل احمد (نویسنده)، دکتر علی شریعتی (اسلامپژوه و استاد دانشگاه)، صمد بهرنگی (نویسنده کودکان) و آیتالله سیدمصطفی خمینی (فقیه و مجتهد و فرزند امام خمینی).
درباره جهانپهلوان تختی تقریبا میتوان گفت فرضیه قتل رنگ باخته و احتمال خودکشی بالاتر است؛ هر چند که مسئولیت فشارهایی که او را به این نقطه رساند، قطعا متوجه حکومت بوده است. بابک تختی هم اصرار ندارد فرضیه قتل را پر رنگ کند و همین بحث مسئولیت را پیش میکشد.
در ماجرای درگذشت دکتر علی شریعتی نیز دیگر مانند سالهای اول انقلاب تعبیر شهادت و شهید به کار نمیرود و احسان شریعتی هم مانند بابک تختی به دنبال اثبات فرضیه قتل و شهادت پدرش نیست و تنها میپرسد: چرا یک استاد دانشگاه را از شغل خود محروم کردند و خودش و پدرش را به زندان انداختند و بعد وادار به خانهنشینی کردند تا ناگزیر از مهاجرت شود؟ او هم مسئولیت مرگ در ۴۳ سالگی را متوجه حکومت میداند اما از تعبیر قتل استفاده نمیکند.
در ماجرای صمد بهرنگی نیز همراه او هنگام شنا در رود ارس بعد از انقلاب به ایران برگشت و گفت: صمد شنا نمیدانست و غرق شد و ادعای قتل توسط عامل ساواک یعنی من او را خفه کردهام.
شمس آل احمد هم اصرار داشت مرگ برادرش را قتل و کار ساواک جلوه دهد و کار به رویارویی با خانم سیمین دانشور هم کشید. چون همسر جلال میگفت در اسالم (گیلان) بودیم و سرِ جلال روی دامن من بود که چشم از جهان بست و قتل در کار نبود. آنها که میگویند او به قتل رسیده، لابد منظورشان این است که من کُشتهام! با این حال شمس آل احمد دستبردار نبود و فرضیه قتل را کنار نگذاشت.
درباره آیتالله سیدمصطفی خمینی هم هیچ کس به اندازه حجتالاسلام محتشمیپور معتقد به «شهادت» ایشان نیست. جالب این که چند سال پیش همین آقای محتشمیپور در گفتوگو با مجله آسمان درگذشت مرحوم آیتالله خویی در نجف را هم غیر طبیعی اعلام کرد و گفت صدام در سالهای آخر درصدد حذف ایشان بود و آیتالله خویی را به شهادت رساند.
اولین واکنش امام خمینی به درگذشت سیدمصطفی این بود: «از الطاف خفیه الهی بود.» اندک زمانی بعدتر که شعلههای انقلاب درگرفت مشخص شد منظور امام چه بود.
روایت حجتالاسلام سید علیاکبر محتشمی پور اما از این قرار است: «چند ماه قبل از شهادت وقتی به عیادت آیتالله جزایری یکی از علمای نجف رفته بود، حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب پسر مرحوم جزایری خدمت حاج آقا مصطفی میرسد و میگوید دو نفر ایرانی آمدند و میخواهند با شما ملاقات کنند.
ایشان فرمودند: بگویید بیایند بالا. آنها با حاج آقا مصطفی خمینی آرام صحبت میکنند و بعد از آن حاج آقا مصطفی برای دوستان نقل میکنند که آنها گفتند ما اعضای تیمی هستیم که ساواک این تیم را فرستاده است. این توضیح را بدهم که در ۱۳۵۵ که حکومت بعث عراق با شاه آشتی کرد و صدام با شاه در الجزایر ملاقات کرد، توافقی بین ایران و عراق امضاء شد که از آن به بعد کاروانهای یک هفتهای برای زیارت کربلا توسط اوقاف زمان شاه تنظیم میشد و به کربلا میآمدند.
در میان این کاروانها عوامل ساواک هم حضور داشتند که با استخبارات عراق هم همکاری بسیار نزدیکی داشتند. یک تیمی در قالب همین کاروانها آمده بودند که برای تعقیب و چگونگی حضرت امام فعالیت میکردند که این دو نفر در این تیم بودند و به حاج آقا میگویند که رأی ساواک برگشته و قبلا میخواستند امام را ترور کنند اما بعدها گفتند که حاج آقا مصطفی را تعقیب و مراقبت کنید و الان برنامه ترور شما در دستور کار است.
علت آن هم این است که امام عمر خود را کردند اما خطر جدی برای رژیم شاه شما تشخیص داده شدید و الان ساواک معتقد است اگر امام اعلامیه میدهد و سخنرانی میکند این شما هستید که امام را تحریک میکنید و اگر شما ترور شوید با یک تیر دو نشان زده میشود یکی این که امام ساکت میشود و آخر عمرش است و دوم این که خطری را که برای آینده رژیم شاهنشاهی وجود دارد، شما تشخیص داده شدید. اما ما در این مدتی که از شما تعقیب و مراقبت میکردیم دیدیم که شما درس و بحث انجام میدهید و به عبادت و کربلا و نجف میروید پس ما منقلب شدیم که چرا دست ما به خون شما آلوده شود پس تصمیم گرفتیم مخفیانه شما را مطلع کنیم.
حاج آقا مصطفی خمینی گفتند آنها دنبال این مسأله نیستند. این کار هم با نظر ساواک انجام شده تا من را بترسانند تا مانع فعالیتهای انقلابی و سیاسی من شوند. لذا حاج آقا مصطفی خمینی هیچ توجهی به این موضوع نکردند بعد که حادثه شهادت ایشان رخ داد و ایشان را به بیمارستان منتقل کردند، مشاهده شد که در سینه و پشت کمر ایشان لکههای بنفش رنگی است یکی از پزشکان ایرانی که از خارج آمده بود گفت اگر اجازه دهید کالبدشکافی انجام دهیم تا مشخص شود آن سمی که به او دادند چه نوع سمی است و قطعا این کار، کار ساواک است اما حضرت امام اجازه کالبدشکافی ندادند. اما برای پزشکان مسلم بود که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است چرا که به مرز پنجاه سالگی نرسیده بودند و هیچ بیماری نداشتند اما یکمرتبه چراغ عمرشان خاموش شد.
پزشک ایرانی که از خارج آمده بود گفت: سرویسهای امنیتی کشورهای خارج برای این که مخالفین خود را از بین ببرند و مشخص نشود که آنها این ترور را انجام دادند، از یک نوع سمهایی استفاده میکنند که در لیوان آب یا چای میریزند؛ بدون این که رنگ و مزه آن عوض شود، در بدن تأثیر میگذارد اما این گونه نیست که فوری از بین برود یک هفته الی ده روز طول میکشد و کمکم اشتهایش کم میشود و مثل شمعی خاموش میشود. در زمان حیات هیچ اثری در بدن ندارد اما بعد از فوت علایمی در بدن او ظاهر میشود که مشخص میشود که فرد مسموم شده و سمی به او خورانده شده است.»
منبع:http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3689224
۹۶/۱۲/۰۱