به مناسبت 4خرداد1351اعدام حنیف نژاد،سعید محسن،بدیع زادگان و...
سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ق.ظ
محمدحنیفنژاد از درون جریان «شعاریون» بیرون آمد یعنی مکتب حاج یوسف شعار در تبریز و بعد به جنبش دانشجویی زمان خودش پیوست که متأثر از جریانات ملیگرایی و چپ بود. این بیوگرافی حنیف است از همان کار خودم:
ﺣﺎﺝ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﻳﻮﺳﻒ ﺷﻌﺎﺭ تبریزی
حنیفنژاد از دوران دبیرستان به شرکت در جلسات حاج یوسف شعار پرداخت. در جلسات فوق تفسیر قرآن و مباحث فکری روز، از جمله مکاتب مادی غرب و بهویژه مارکسیسم، مورد نقد و بررسی قرار میگرفت. بدینترتیب، حنیفنژاد در جلسات حاج شعار برای اوّلین بار با مارکسیسم، و گونهای از نقد سطحی آن، نیز آشنا شد. او در سال 1338 به دانشگاه تهران راه یافت و در سال 1342 در رشته مهندسی ماشین آلات کشاورزی از دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران، واقع در کرج، فارغ التحصیل شد. دوره دانشجویی حنیفنژاد مصادف با فضای پرتلاطم سیاسی اواخر دهه 1330 و اوائل دهه 1340 است که به صعود دولت دکتر علی امینی، تجدید حیات جبهه ملّی ایران (جبهه ملّی دوّم) و تأسیس نهضت آزادی ایران (اردیبهشت 1340) انجامید. حنیفنژاد در حوادث سیاسی آن روز نقش فعال ایفا کرد و نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در سازمان دانشجویان جبهه ملّی، عضو نهضت آزادی ایران و مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کشاورزی شد. در این سالها، حنیفنژاد در جلسات مسجد هدایت و جلسات مذهبی مشابه، که محل تردد دانشجویان بود، شرکت میکرد. او در این جلسات با روحانیونی چون سید محمود طالقانی، مرتضی مطهری، سید محمد بهشتی، علی گلزاده غفوری، محمدتقی جعفری، سید ابوالفضل زنجانی آشنا شد و این روابط تا بدان جا گسترش یافت که برخی از ایشان را برای سخنرانی در جلسات انجمن اسلامی دعوت میکرد. او همچنین با مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عزتالله سحابی، رحیم عطایی، عباس شیبانی و احمد علی بابایی، گردانندگان نهضت آزادی ایران، رابطه داشت. از سال 1340 تا پایان دوره دانشگاه حنیفنژاد علاوه بر مسئولیت انجمن اسلامی دانشکده کشاورزی مسئولیت شاخه نهضت آزادی در این دانشکده را نیز عهدهدار بود. در این سالها، او در چارچوب فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان با سعید محسن و تراب حقشناس و سایر دانشجویان سیاسی دوست شد و در جلسات نهضت آزادی نیز شرکت میکرد. جلالالدین فارسی از جلسهای یاد میکند که در دره اوین- درکه برگزار شد و در آن فارسی، حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان شرکت داشتند.یکی از محصولات مکتب حاج یوسف شعار آقای محمدرضا شالگونی است که بعدها تئوریسین راه کارگر شد و الان هم مارکسیست بشدت ارتدکس است. حافظ قرآن بود در کودکی و مایه مباهات شعاریون تبریز.
محمد رضا شالگونی
میرزا یوسف شعار یا حاج یوسف شعار ابتدا از هواداران احمد کسروی بود و پروتستانیسم کسروی بر وی تأثیرات عمیق بر جای نهاد. او همسر و فرزندان کسروی را به کربلا برد و در بازگشت با انتشار کتاب شیعهگری کسروی مواجه شد. شعار، که به اسلام و تشیع تعلق عمیق داشت، به شدت ناراحت شد، از کسروی جدا شد، ردیههایی علیه او نوشت و کسروی را منافق و دوچهره خواند. او بنیانگذار جریانی مذهبی در آذربایجان شد که مکتب قرآن تبریز نام داشت و پیروانش به «شعاریون» معروف بودند. «شعاریون» تا سالها مهمترین جریان اسلامگرای آذربایجان بهشمار میرفتند و مبلغ نوعی اصالتگرایی سلفیمآبانه و وهابیگونه بودند. پس از مرگ حاج یوسف شعار پسرش، دکتر جعفر شعار، رهبری مکتب قرآن را به دست گرفت. از درون حلقه فوق دو چهره شاخص پدید آمدند که در نیمه دوّم دهه 1340 بر نسل جوان انقلابی تأثیر گذاردند: محمد حنیفنژاد و محمدرضا شالگونی. شالگونی از کشفیات مهم مکتب قرآن تبریز بود. وی نوجوانی با حافظه بسیار قوی بود که تمامی یا بخش عمده قرآن را حفظ کرد. «شعاریون» به شدت مبلغ شالگونی بودند و او را در مجامع مختلف مطرح میکردند. این نوجوان اندکی بعد به مارکسیسم گروید و این ماجرا تأثیر منفی بر نسل جوان منطقه بر جای نهاد. شالگونی در سال 1348 به عنوان عضو «گروه فلسطین» به زندان رفت و پس از انقلاب اسلامی به عنوان رهبر فکری سازمان «راه کارگر» و یکی از متنفذترین نظریهپردازان مارکسیسم ایرانی مطرح شد. نظریه «کاست روحانیت» از اوست. طبق این نظریه، انقلاب اسلامی ایران به حاکمیت روحانیت بهمثابه یک «کاست» انجامید.
نفر بعدی سعید محسن است:
سعید محسن در سال 1318 در یک خانواده مذهبی دارای پیشینه روحانی در زنجان به دنیا آمد. پدر بزرگ او، محمد محسن اردبیلی، از مراجع تقلید زمان خود بود. سعید محسن تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زنجان به پایان برد، برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و در سال 1342 از دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته مهندسی تأسیسات فارغالتحصیل شد. سعید محسن در دوره دانشجویی، سالهای 1339-1342، به تأثیر از فضای سیاسی روز به فعالیتهای سیاسی جلب شد، در این رابطه، به دلیل عضویت در کمیته دانشجویان نهضت آزادی ایران، دو بار به زندان افتاد. اوّلین دستگیری او در شب اوّل بهمن 1340 بود؛ یعنی در شب روزی که دانشگاه تهران صحنه اعتصاب و آشوبهای گسترده شد. هر دو زندان محسن کوتاهمدت بود.
در این سالها، سعید محسن با روحانیون انقلابی، بهویژه سید محمود طالقانی و مرتضی مطهری، و فعالان مذهبی- سیاسی غیر روحانی، بهویژه مهدی بازرگان و یدالله سحابی، رابطه نزدیک برقرار کرد و پس از فوت آیتالله حاج آقا حسین بروجردی (10 فروردین 1340) مقلد امام خمینی شد. عبدالله محسن، برادر کوچکتر سعید محسن، میگوید: خانواده ما، جدّ اندر جدّ، روحانی و از مراجع بودند. پدرم قبلاً معمّم بود که در زمان رضاشاه تغییر لباس داد و سردفتر شد. پدرم با مرحوم میلانی همدوره بود و با آقای بروجردی رفت و آمد داشت. به مرحوم حکیم هم نامه مینوشت. یادم است پس از فوت آقای بروجردی، یک بار در خانه روضه داشتیم، پدرم از سعید سئوال کرد: «مقلّد چه کسی هستی؟» سعید هم گفت: «مقلّد آقای خمینی.» پدرم عصبانی شد زیرا مخالف این چیزها بود.
محمدحنیفنژاد،سعید محسن
نفر سوم عبدالرضا نیکبین رودسری است که بیشترین تأثیر فکری را گذاشت. گرایش چپ داشت و بعداً رسماً مارکسیست شد. برای همین نامش را بعنوان بنیانگذاران سازمان نمیآورند:
عبدالرّضا نیکبین رودسری
عبدی نیکبین در سال 1320 در یک خانواده
کارمند در مشهد به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد به پایان
برد، از سالهای آخر دبیرستان در جلسات کانون نشر حقایق اسلامی، که
محمدتقی شریعتی آن را اداره میکرد، شرکت نمود و از این طریق به مباحث
مذهبی- سیاسی علاقمند شد. او سپس به تهران رفت و در رشته ریاضی دانشکده
علوم دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد.
نیکبین، مانند حنیفنژاد و محسن،
در دوران تحصیل در دانشگاه تهران به فعالیتهای سیاسی دانشجویی، که به
تأثیر از فضای سیاسی اوائل دهه 1340 اوج گرفت، جلب شد و به دلیل تعلقات
اوّلیه دینی پس از تشکیل نهضت آزادی ایران مدتی هوادار این سازمان بود. در
یادداشتهای زندان مهدی بازرگان ضمن ذکر نام کسانی که به مناسبت درگذشت
مادر او تسلیت گفتهاند از نیکبین به عنوان «غیرنهضتی» یاد شده است. این
امر نشان میدهد که نیکبین عضو رسمی نهضت آزادی نبود و برخلاف حنیفنژاد و
محسن با مهندس بازرگان و سایر رهبران نهضت آزادی رابطه نزدیک نداشت.
گفتیم
که حنیفنژاد از دوره دبیرستان به شرکت در جلسات حاج یوسف شعار پرداخت.
بدینسان، او در نوجوانی از اعضای پرشور جریان مذهبی سلفیمآبی شد که به
«شعاریون» معروف بودند. این دوره از زندگی حنیفنژاد، به دلیل تداوم
اندیشه و منش سلفیمآبانه «شعاریون» در وی، حائز اهمیت است. اصالتگرایی
افراطی «شعاریون» با خصال و منش اقتدارگرایانه حنیفنژاد درآمیخت و به
الگوی رفتاری معینی بدل شد که در سالهای پسین الگوی رفتاری غالب در میان
کادرهای سازمان، بویژه کادرهای تشکیلاتی، بشمار میرفت. همین ریشههای سلفی
بود که سبب شد سرانجام، در دوران رهبری مسعود رجوی، مجاهدین خلق به یک
فرقه (کالت) بدل شود. این سلفیگری دینی- انقلابی در سالهای نخستین دهه
1340 با ناسیونالیسم جبهه ملّی- نهضت آزادی ایران و مارکسیسم چریکی، که از
طریق نیکبین و احتمالاً در زندان از طریق حسن ضیاء ظریفی با آن آشنا شده
بود، بر اندیشه و عملکرد حنیفنژاد، و از این طریق بر سازمان مجاهدین خلق،
تأثیرات ژرف بر جای نهاد.
اندیشه سیاسی و منش رفتاری حنیفنژاد دو شاخص
اصلی داشت که متأثر از بسترهای پیشگفته بود: اوّل، عملگرایی و تقدّس
«مبارزه»؛ دوّم، بدبینی به روحانیت متعارف و دین مرسوم و تلاش برای
جایگزینی روحانیت با «پیشاهنگ» (سازمان سیاسی) و دین رایج با «دین
انقلابی».
هر چند حنیفنژاد از طریق جلسات «شعاریون» تبریز با
مارکسیسم آشنایی داشت، معهذا این نیکبین بود که به عنوان مغز متفکر محفل
فوق، و در تلاش برای یافتن تجارب مبارزاتی انقلابهای سایر کشورها، به
مطالعه منابع مارکسیستی روی آورد و اندیشههای مارکسیستی را، بویژه با
الهام از جریانهای مائوئیستی و آمریکای لاتین مارکسیسم- که در آن زمان در
اوج جاذبه خود بود، در پیوند با اندیشه سیاسی دینی قرار داد. این فرایند
سرانجام به پیوستن نیکبین به مارکسیسم و قطع نهایی پیوندهای دینی او
انجامید. حنیفنژاد و محسن نیز در زندانهای کوتاهمدت دوره دانشجویی خود، و
نیز در محیط دانشگاه، با دانشجویان مارکسیست آشنا شدند و از این طریق
تأثیر گرفتند. در آن زمان، انقلابهای چین و کوبا و جنبشهای چریکی آمریکای
لاتین، که در آغاز شکوفایی و گسترش خود بود، جاذبه فراوان داشت و فضای
غالب بر جنبش دانشجویی از مارکسیسم متأثر بود. معهذا، بنیانگذاران سازمان
مجاهدین خلق، به دلیل خاستگاه دینی، اندیشه سیاسی خود را در رقابت با
مارکسیسم میدیدند و میکوشیدند تا اسلام را «ایدئولوژی» مبارزه و مکتبی
«انقلابیتر» از مارکسیسم، در همه عرصهها، معرفی کنند.
بنیانگذاران
سازمان مجاهدین خلق خود را وارث تجربه «جنبشهای انقلابی» گذشته ایران
میدانستند و از این زاویه در بحثهای نخستین کوشیدند تا علل «شکست»
جنبشهای سیاسی گذشته ایران را مورد بررسی قرار دهند و بر اساس تجارب این
شکستها راهکارهای نوین عرضه کنند. آنان بهویژه از شکست جنبش سیاسی اوائل
دهه 1340 و عملکردهای جبهه ملّی دوّم و نهضت آزادی ایران متأثر بودند زیرا
خود در این فضا نشوونما کرده و تجربه ملموس آن را فرارو داشتند. حاصل
جمعبندی اوّلین نشستهای فکری بنیانگذاران مجاهدین خلق از تجربه جنبشهای
سیاسی پیشین ایران را به شرح زیر بیان میکنند:
1- مردم ایران، از
نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، در بدترین وضع تاریخی خود به سر میبرند.
مبارزات طولانی و فرساینده مردم، در گذشته و در حال، همه به خاطر تأمین
آزادی و استقلال ایران از زیر یوغ امپریالیستها، به خصوص امپریالیسم
آمریکا، و رژیم سرسپرده پهلوی بوده است.
2- به نتیجه نرسیدن مبارزات
مردم در تمامی این دورهها نه به خاطر کوتاهی و عدم شرکت فعّال آنها در
مبارزه و فقدان فداکاری و جانبازی تودهها بلکه در اساس به دلیل ماهیت
سازشکارانه و عملکردهای رفرمیستی و لیبرالی احزاب و سازمانهایی چون جبهه
ملّی، حزب توده و نهضت آزادی بوده است. این احزاب و نیروهای سیاسی به دلیل
ماهیت و خصلت سازشکارانه خود در قبال آمریکا و رژیم پهلوی مشی رفرمیستی در
پیش گرفته و میکوشیدند تا مبارزه مردم را در چارچوب قانون اساسی و
مبارزات پارلمانتاریستی محدود نمایند. واکنش سران زندانی نهضت آزادی نسبت
به اعلامیههای رادیکال دانشجویان و بقایای انقلابی نهضت در بیرون از زندان
و تکذیب انتساب آن اعلامیهها به نهضت از موارد این گونه سازشکاری است.
3-
روحانیت مبارز ایران، به رهبری آیتالله خمینی، گرچه برخلاف این نیروها
مبارزه جدّیتری را علیه شاه و لوایح ششگانه او دنبال کرده و میکند لیکن
این مبارزه، از آن جهت که متکی به تشکیلات منسجم نیست و رهبری آن با زیر و
بم مبارزه و پیچیدگیهای آن آشنایی ندارد، نمیتواند به نتیجه مطلوب برسد.
تنهایی آیتالله خمینی و عدم همراهی سایر مراجع و حوزههای مشهد و نجف با
وی نشان دهنده این است که حرکت وی اقدامی فردی است و پشتوانه نهادین و
تشکیلاتی ندارد.
4- سرکوب خونین و شکست قیام مردمی 15 خرداد، که منجر به
شهادت هزاران مسلمان مبارز، از هر قشر و طبقه، گردید و ناتوانی
سازمانهایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی در رهبری و بسیج مبارزات مردم، به
خوبی ثابت کرد که دوران مبارزه مسالمتآمیز در ایران به سر آمده است. برای
نابودی شاه و از بین بردن سلطه امپریالیسم در ایران و تأمین خواستهای برحق
مردم محروم و ستمدیده ایران راهی جز مبارزه مسلحانه باقی نمانده است. از
این رو باید 15 خرداد 1342 را به عنوان نقطه عطف و به منزله پایان
راهحلها و خطمشیهای مسالمتآمیز و سرآغاز مبارزه مسلحانه با دشمن به
شمار آورد.
پس از سرکوب قیام 15 خرداد مبارزه به شیوههای گذشته دیگر
امکان ندارد زیرا قدرت حاکم اجازه هیچ گونه فعالیت سیاسی علنی را نمیدهد.
در حقیقت مبارزه با بنبستی روبهرو شده است که شکستن آن احتیاج به گزینش
شیوههای تازهای برای مبارزه دارد. پیروزی مردم الجزایر بر استعمار فرانسه
پس از هفت سال مبارزه و دادن بیش از یک میلیون قربانی، مبارزات خلق ویتنام
علیه امپریالیسم آمریکا، پیروزی انقلابیون در کوبا و حاکمیت مردم بر آن
سرزمین به رغم حمایت امپریالیسم آمریکا از دیکتاتور آن نمونههایی هستند که
امیدواری ما را به شیوه جدید مبارزه مسلحانه بر میانگیزانند.
5- یکی
دیگر از عوامل شکست جنبشها و حرکتهای سیاسی پیشین در ایران «حرفهای» و
«علمی» نبودن مبارزه بوده است. در گذشته بارها شاهد بودیم که افرادی در
موضع رهبری سازمانهای سیاسی و مبارزات مردم قرار میگرفتند که صلاحیت و
پیچیدگی لازم را برای این کار نداشتند؛ و مهمتر اینکه این افراد مبارزه
را نه به عنوان یک مسئله اصلی و فوری در زندگی خود که به عنوان مسئلهای
کاملاً حاشیهای مورد توجه قرار میدادند. هر کس شغل و حرفه خود را داشت و
دودستی به آن چسبیده بود و اگر فرصتی پیدا میکرد در صحنههای سیاسی نیز،
در صورت بیخطر بودن آن، حضور مییافت.
6- مبارزه با رژیم شاه و
امپریالیسم آمریکا گرچه توسط تودههای محروم صورت میگیرد، و همواره آنها
هستند که در این مبارزه نقش اصلی را ایفا میکنند و در این راه از همه چیز
خود میگذرند، اما صِرف این فداکاری و از خود گذشتگی نمیتواند تأمین کننده
پیروزی باشد. این مبارزات زمانی منجر به رهایی مردم از زیر بار ستم و سلطه
رژیم شاه و اربابان آمریکاییاش خواهد شد که یک سازمان منضبط و آهنین
(تشکیلاتی که عناصر آن را افرادی مسلمان، مؤمن و فداکار تشکیل میدهند که
حاضر به مبارزه حرفهای باشند) رهبری آن را به دست گیرند. دیگر دوره
جمعهای محفلی و تشکیلات بیدر و پیکر گذشته طی شده است. تجربههای پیروز
انقلابهای روسیه و چین و کوبا و الجزایر نشان داده که جز با چنین تشکیلاتی
نمیتوان مبارزه را به پیروزی رساند. تجربههای انقلابی جهانی متکی بر
«اصول لایتغیر علمی» است که آن را «علم مبارزه» میدانیم.
در تحلیل
فوق تأثیرپذیری از مارکسیسم- لنینیسم چشمگیر است. بنیانگذاران مجاهدین خلق
بهرغم رقابت «ایدئولوژیک» ناشی از خاستگاه و تعلقات دینی با مارکسیسم
عملاً مبانی غیرفلسفی مارکسیسم را پذیرفته بودند و زمانی که از «اصول
لایتغیر علم مبارزه» سخن میگفتند منظورشان اصول مبارزاتی مارکسیسم لنینی
بود. بندهای 5 و 6 متأثر از نظرات لنین در زمینه «حزب طراز نوین» است که
بهویژه در رساله چه باید کرد؟ (1902) او مطرح شد؛ ابتدا در بنیاد حزب
بلشویک روسیه قرار گرفت و سپس به اصول تشکیلاتی احزاب کمونیست در سراسر
جهان بدل گردید.
[منبع:کانال تلگرام استاد Abdollah Shahbazi]
۹۵/۰۳/۰۴