الزامات جدیدی که تغییر بنیادین در سیاست خارجی ایران را دیکته میکند
يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ق.ظ
منافع آمریکا فقط اقتصادی نیست. اوباما بیشتر به توافق با ایران از منظر سیاسی نگاه میکند. مضافاً که کمپانیهای آمریکایی نیز بسرعت میتوانند جایگاه خود را در بازار ایران پیدا کنند. البته، اولویت با همان استراتژی اوباماست برای نظمی در خاورمیانه که سعودی و اسرائیل را محدود کند یعنی نظم سه قطبی که البته ایران نیز مهار شده خواهد بود. مضافاً، حزب جمهوریخواه دو فصل مهم دیپلماسی تاریخ ایالات متحده را به نام خود ثبت کرده یعنی عادی سازی روابط با چین (دوران نیکسون- کیسینجر) و سپس پیمان انهدام موشکها با اتحاد شوروی سابق در زمان ریگان و گورباچف. حزب دمکرات هم کوشید تا دو فصل جدید در دیپلماسی آمریکا بنام خود ثبت کند: عادی سازی روابط با کوبا و ایران. اوباما در مصاحبه با توماس فریدمن گفت که عادی سازی روابط با کوبا مهم نبود چون کوبا کشور کوچکی است و جنبه نمادین داشت. ولی در مورد ایران چنین نیست و ایران قدرت مهمی است با تمدن تاریخی کهن
و نیز اشتباه است اگر توافق تاریخی وین را صرفاً در چارچوب توافق هستهای ارزیابی و تحلیل کنیم و مسائل بنیادینتر و مهمتر را نبینیم.
ما با الزاماتی جدید مواجه هستیم، الزاماتی که تغییر بنیادین در سیاست خارجی ایران را دیکته میکند. شبیه به همان الزاماتی که سبب شد چین در اوائل دهه ۱۹۷۰ سیاستش را به شکلی بنیادین دگرگون کند.
اول، با گذشت ۳۶ سال از انقلاب اسلامی، ما با دو نسل پیاپی سر و کار داریم که بخش اعظم جمعیت ایران را تشکیل میدهند و بخش مهمی از آنها نمیتوانند علل و انگیزه شعارهای ما را درک و هضم کنند.
دوم، تصور ما از مفاهیمی مانند «استکبار» و «استضعاف» و «صهیونیسم» و «امپریالیسم» و مشابه آنها در گذشته بسیار سادهتر از امروز بود. دانش ما در این ۳۶ سال عمق بسیار پیدا کرده و تخصصیتر شده. امروزه ما میفهمیم که استکبار میتواند از طریق کمپانیهای هندی یا چینی یا روسی و غیره نیز وارد جامعه ما شود و میفهمیم که استکبارزدایی فقط از طریق حذف حکومت وابسته به استکبار ممکن نیست. این تنها یک مرحله است که میتواند عقیم بماند و به احیاء مجدد استکبار از درون و در قالبهای جدید و ناشناخته بینجامد و همان رابطه قدیمی سلطهگر و سلطهپذیر، استکبار و استضعاف را در شکلهای جدید بازسازی کند.
سوم، جهان در حال دگرگونی عمیقی است که باید شناخته شود و منطبق با آن حرکت شود. این تحول هم در درون جامعه آمریکا به روشنی رخ مینمایاند و هم در نظام بینالمللی. جدی شدن پدیده مهاجرت به غرب و چندفرهنگی شدن جوامع غربی و به تبع آن گسترش اسلام در آمریکا و اروپای غربی عامل مهمی است که قبلاً نمیشناختیم. یعنی در ابعاد کنونی وجود نداشت که بشناسیم. پدیده جهانی شدن به دلیل تحولات عظیم در عرصه ارتباطات پدیده جدیدی است که قبلاً با آن مواجه نبودیم. ظهور چین بعنوان اقتصادی که در آینده نه چندان دور در مقام اول جهانی جای خواهد گرفت و به تبع آن انتقال تدریجی سرمایه زرسالاران یهودی به چین پدیده کاملاً جدیدی است که بر افول آتی آمریکا دلالت دارد و آن را درست نمیشناسیم. بارها گفتهام که وضع آمریکای کنونی را مشابه با دو امپراتوری مستعمراتی اسپانیا و پرتغال در سده هفدهم میلادی میدانم. این دو قدرت برتر جهان غرب در سده شانزدهم اوج گرفتند و از سده هفدهم رو به افول رفتند ولی هنوز تصور میکردند قدرت درجه اول جهان غرباند. یعنی مرگ تدریجی خود و طلوع قدرتهایی مانند هلند و بریتانیا را حس نمیکردند. کانونهای جهانوطن مالی این تحول بنیادین را حس میکردند و لذا خانه خود را تغییر میدادند.
چهارم، منطقه خاورمیانه و جایگاه ایران در آن بکلی دگرگون شده است. در گذشته، حکومت پهلوی در استراتژی غرب جایگاه تعریف شدهای داشت. در دهه ۱۹۷۰ این جایگاه بعنوان «ژاندارم منطقه» جدی شد. شاه در منطقه خیلی مقتدر جلوه میکرد ولی این اقتدار هیچگاه در معرض آزمون قرار نگرفت و خیلی زود روشن شد که اقتدار نظامی حکومت پهلوی پوشالی است. بعکس، اقتدار کنونی ایران در منطقه واقعیتی است که در کوره حوادث سهمگین محک خورده. حکومت پهلوی نزدیکترین متحد اسرائیل بود و حتی، به گمان من، برای غرب اهمیتی بیشتر از اسرائیل داشت. اکنون، ایران قدرتی است منطقهای که سیاستهای تجاوزگرانه اسرائیل را به چالش میکشد. همین وضع در رابطه با متحدان غرب در حوزه جنوبی خلیج فارس صادق است. نمونه بارز آن شکست طرح سعودی و قطر برای ساقط کردن نظام سیاسی سوریه است که تنها به دلیل حمایت ایران عقیم ماند. از سوی دیگر ترکیه بعنوان قدرتی جدی در حال سربرکشیدن است. تمام اینها معادلات منطقه را دگرگون کرده و استراتژی جدید را میطلبد.
بعضی توافق وین را به مغازلات آمریکا با شوروی در دوران گورباچف تشبیه میکنند که به فروپاشی و انحلال رسمی اتحاد شوروی انجامید. فروپاشی اتحاد شوروی علل متعدد داشت. ایران نه از نظر ایدئولوژیک و نه از نظر کارمایه بالقوه و بالفعلش شباهتی به اتحاد شوروی ندارد. نمونه چین را نیز داریم که عادی شدن روابطش با آمریکا در سالهای ۱۹۷۲-۱۹۷۳ نه تنها به فروپاشی چین نینجامید بلکه سرآغاز تبدیل چین به قدرت اقتصادی برتر جهان و بزرگترین طلبکار دولت فدرال آمریکا بود.
این که فلان روزنامه نام کتاب ریچارد نیکسون (پیروزی بدون جنگ) را تیتر کرده، پس توافق وین مصداق تعبیر نیکسون است کودکانه است. عدهای دنبال ترویج پیوند با نظام سیاسی غرب در ایران هستند. این خط فکری و سیاسی خیلی پنهان و ناشناخته نیست. خطر اصلی نوع مافیایی استحاله یعنی «پاکستانیزاسیون» ایران است؛ تبدیل شدن ایران به جامعه مبتنی بر الیگارشی بسته و فاسد و دلال و مافیاگونه. استحاله از نوع لیبرالی مکمل همین است. در نهایت همه این راهها به یک جا ختم میشود: پیوند با همان اختاپوس جهانوطنی که جنگ داخلی سوریه را آفرید، داعش را خلق کرد و اکنون در پی به قدرت رسانیدن جب بوش در انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا و احیاء دوران «جنگ با تروریسم» و دگرگون ساختن جغرافیای سیاسی خاورمیانه است.
منبع:P.FBOOK-Dr.SHahbazi
۹۴/۰۴/۲۸