آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

۰۰:۴۴۲۸
تیر

************

در مقالهٔ نخست ایجازاً شرح دادیم که چگونه فرمان معروف به مشروطه تحصیل شد و شاه و ولیعهد پنجاه و یک اصل قانون اساسی را توشیح و تأیید کردند. حال با درگذشت مظفرالدین‌شاه، شاهی جوان بر تخت طاووس تکیه زده و تاج کیانی بر سر نهاده است. پادشاهی که در عصری نو فرمانروایی خواهد کرد. او شاه مملکتی است که در عداد دول کنستیتوسیون درآمده و در اندک زمانی صاحب پارلمان و قانون اساسی شده است. بنابراین محمدعلی­‌شاه از این حیث نخستین پادشاه مشروطهٔ ایران به حساب می­‌آید. محمدعلی‌میرزا در ایام ولیعهدی و به هنگام احتضار پدر وقتی وارد طهران شد، از جانب مجلس جوان، خطبهٔ ورودی خطاب به او قرائت گشت که با این بیت به پایان می­‌رسید:

مقدمه

اکنون که بیش از یکصدوهفده سال از صدور فرمان مشروطیت می‌گذرد، نه تنها ساختار سیاسی-اجتماعی ایران دگرگون شده، بلکه هیچ اثری از مشروطه باقی نمانده است. اگر قصر گلستان در تهرانِ بی­‌هویت امروزی نمی‌­درخشید، مردم نشانه­‌ای بر گذشتـهٔ نزدیک خود نمی‌­یافتند. حتی رخداد بزرگ و بسیار با اهمیتی چون مشروطه با وجود تمام پیامدها و عواقب گوناگون، هنوز هم برای عامه ناآشنا و گنگ باقی مانده است. اکثریت از کلیات آن تنها به توپ بستن مجلس را به خاطر دارند و از جزئیات واقعه چیزی نمی­‌دانند، فلذا غور در تاریخ آن عصر را لازم نمی­‌بینند. ما در باب گذشته هیچ اختیاری نداریم و نمی­‌توانیم آن را تغییر دهیم، اما قادریم با تحقیق و تدقیق و کنکاشی رَوِشمند، جویای حقیقتی شویم که تأییدکنندهٔ توضیحات گمراه‌کنندهٔ رسانه­‌ها، جریان­‌های سیاسی و گرایش غالب در تاریخ‌­نگاری مشروطه نباشد. ازاین‌رو شک در روایت غالب از تاریخ معاصر ایران هم لازم و هم تا حدّ زیادی ضروری است، چرا که پای ثابت بسیاری از ایده­‌های ناکام یکصد سال گذشته در ایران، ریشه در تحریف تاریخ مشروطه دارد. بنابراین ارائهٔ تحلیل­‌های تجدیدنظرطلبانه اما مُتقن از وقایع تاریخ معاصر از لوازم فهم وضعیت فعلی به شمار می­‌رود. یکی از آن موارد مهم تاریخی که به سمع عامه نرسیده و تنها صدای توپ لیاخوف به گوش معاصرین آمده و اعمال مجلسیان در گرد و غبار آن گم شده، «انحطاط مجلس[۱]» و دوئل مشهور میان محمدعلی­‌شاه و مجلس اول است. لحن جزمی و قطعی روایت غالب از این برههٔ تاریخی صرفاً روی اجماعی بنا شده است که به‌طور گسترده مورد قبول واقع، و بیشتر اوقات تکرار شده، و به‌طور یک‌جانبه علیه پادشاه وقت و به‌طور کلی در ذمّ نهاد پادشاهی بوده است. تاریخ‌­نگاران ما عموماً تمایل داشتند تا شکست مشروطه را تماماً به گردن محمدعلی­‌شاه بیندازند و از منظر فاعلیت او، این واقعه را تحلیل کنند. درصورتی‌که طیف مقابل شاه یعنی برخی از نمایندگان، ناطقین، سردبیران جراید و انجمن­‌نشینان به راحتی تبرئه شده و تندروی­‌ها و افعال شاذ آنها نه تنها مورد ملامت قرار نمی­‌گیرد بلکه بعضاً از اعمال رادیکال و تروریستی­‌شان تجلیل هم می­‌شود. بااین‌وجود اکثر بزرگان مشروطه که هیچ قرابتی هم با محمدعلی‌­شاه نداشته و چه بسا منتقد و مخالف او بوده‌اند بعدها در مکتوبات خود صریحاً به این مسئله اشاره کردند که اگر شاه، مجلس را به توپ نمی‌بست، خود مردم از این نوزاد، منزجر و متنفر شده بودند، و توپ بستن به مجلس، مرگ شخصی را می‌ماند که تا چند لحظه قبل از مرگ به شرارت شهره بود، اما پس از آن، مظلوم واقع شد. تقابل مجلس با شاه در سرنوشت ناکام مشروطه تأثیر اساسی داشت، اما در اغلب موارد یک‌جانبه و به سود مجلسیان روایت شده است. بااین‌حال در این متن نه تلاشی برای تاریخ­‌نگاری صورت گرفته و نه جهدی برای وقایع‌نویسی جدید وجود دارد. تاریخ مشروطه توسط حاضرین و تابعین آن رخداد بزرگ ثبت شده است و اسناد بسیاری از آن دوران در دسترس ما قرار دارد. فلذا نگارنده تنها مایل است در این رساله، تحلیلی نو و تا حدی تجدیدنظرطلبانه از این تقابل ارائه دهد. اما بدیهی است که این تحلیل، که بر مبنای دانش موجود نگارنده است، تمام جزئیات را در برنمی‌گیرد و چه بسا با دسترسی به منابع جدید یا مطالعه‌ای بس گسترده‌تر دچار تغییرات، اضافات و تعلیقاتی در آینده شود. این تحلیل مع‌الاسف نمی‌تواند مانع از نابودی نهادهای مطلوب قدیمی شود اما با رویکردی منصفانه سعی می­کند عاقبت نامطلوب تخریب تراژیک و دوره‌­ای نهادها در ایران و بدل شدن آن به سنّتی انقلابی را شرح دهد.

انقلاب مشروطه

مشروطهٔ ایران به رهبری مجتهدین طهران خاصه با ائتلاف میان جنابان طباطبایی و بهبهانی آغاز شد و با همراهی تجار، عامهٔ مردم طهران و کمک برخی از شاهزادگان، النهایه پادشاه را به صدور فرمان مشروطیت راضی کرد. کسروی صراحتاً در تاریخ خود نوشته که پیشگامان جنبشْ ملایان بودند۲. در خلال جنبش تنباکو و عقب‌­نشینی ناصرالدین­‌شاه، این ایده در میان روشنفکران عرفی تقویت شد که تنها، قدرت علما و هیجان مذهبی مردم می­‌تواند شاه را مجبور به امتیازدهی کند. بااین‌حال مجتهدین طراز اول شیعه اغلب از قرار گرفتن در مصدر قدرت سیاسی امتناع داشتند و از تنها شاه شیعهٔ جهان حمایت ضمنی می­‌کردند. مرز ظریفی میان پادشاه اسلام­‌پناه و رؤسای ملت(مذهب) قرار داشت که با وجود نوعی رقابت و کشمکش، در عصر ناصری به تعادل پایداری رسیده بود، اما با فتوای تحریم تنباکو تَرَک برداشت و با اقدام برخی از علما در مشروطه، آن تفکیک ظریف و ضرور به شکل «انقلابی» بر هم خورد. جریان مشروطه رفته‌­رفته از دایرهٔ محافظه‌کاران خارج شد، به جمع دیوانیان میانه‌رو غلطتید، و در نهایت به دست چپ‌گرایان تندرو به موجی آتشین بدل گشت که می‌رفت از اساس، ایران را از بین ببرد. توپ بستن به مجلس مانند غسل تعمید برای «مشروطه» عمل کرد و اقلاً لفظ آن را برای همیشه نجات داد. مشروطه عقیم ماند اما از دل آن یک قدرت متمرکز و شبه­‌توتالیتر برآمد که به روشنی از شاهِ سنتی، ظالم‌­تر و ایضاً مطلقه بود، مضاف بر اینکه از امکانات بسیار بیشتری بهره می­‌برد و محدودیت عمل بسیار کمتری داشت. شاه در رژیم قدیم می‌توانست ظالم باشد و به اتباع خود «ظلم» کند، و بعضاً چنین هم می­‌کرد اما نمی‌توانست دیکتاتوری نظامی یا رهبری مطلقه باشد و هر عملی را آزادانه و به نام «ملت» انجام دهد، حتی زمانی‌ که اَعمال او آشکارا مصلحانه بنظر برسد. چرایی این مهم به ساختار سیاسی-اجتماعی ایران و سلسله‌مراتب سنّتی آن برمی­‌گشت که قدرت شاه را محدود و دایرهٔ نفوذش را کوچک می­‌کرد. از سویی دیگر پادشاهی سنّتی، حکومت اسلامی هم نبود و در حقیقت نمی­‌توانست باشد، چرا که عقیدهٔ مذهب امامیه، حکومت حقّه را تنها منحصر به خاندان رسالت می­‌داند و در عصر غیبت، صاحبان قدرت را غاصب، و اهالی دولت را ظلمه می‌­انگارد. مذهب امامیه برخلاف مذهب تسنن نظریه خلافت ندارد به‌طوری‌که در تاریخ اندیشه ایران هیچ اهل نظری را نمی­‌شناسیم که در رساله­‌ای به دفاع از خلافت پرداخته باشد.۱۲۱ چنین رهیافتی بی­‌توجه به سکولاریسم اروپایی ناگزیر به تفکیک میان دولت و ملت(مذهب) است و این دو همزاد را یکی نمی­‌داند. بنابراین شاه در عصر پیشامشروطه دارای محدویت‌­های برآمده از سلسله­‌مراتب سنّتی بود و به لحاظ نظری نیز غاصب حکومت در عصر غیبت انگاشته می‌شد. اما مشروعیت عملی شاه از کجا نشأت می­‌گرفت؟ شاه و سپس اَعقابِ ذکور او، مشروعیت مقدماتی برای سلطنت بر ممالک محروسهٔ ایران را بدواً و بنا بر قاعده­‌ای جهان­‌شمول، به ضرب شمشیر و فتح نیاکان به‌دست می­‌آوردند. همانند ویلیام فاتح، شارلمانی و شاه اسماعیل که به ضرب شمشیر خود مؤسس انگلستان، گُل و صفویه بودند، قاجاریه نیز تاج‌و‌تخت را بدین‌طریق به دست آورده و ایران را یکپارچه نمود. به‌عبارتِ‌دیگر ضرب شمشیر به معنای تأمین صلح و آرامش رعایا، سرکوب شورش­‌ها و اجرای وظایف اجتماعی توسط فرمانروای جدید بود.۱۲۲ از سویی دیگر و از آنجا که سلطنت و مذهب دو نگین یک انگشتریَند بنابراین بُعد دیگر مشروعیت­ شاه پس از ضرب شمشیر اجدادش، منوط به پاسداری از اسلام بالاخص مذهب امامیه است، اما لزوماً به نمایندگی از آن حکومت نمی‌کند بلکه خود را بنا بر نظر واعظ کاشفی در «اخلاق محسنی»، نگهبان اسلام می‌داند:

            چون پیغامبر، قانونی و قاعده­‌ای بنهد، کسی باید که آن قانون را به قدرت و شوکت خود محافظت نماید…و این کس را پادشاه خوانند.۱۲۳

این تفکیک مطلوب که برآمده از تلقی شیعه مبنی بر غاصب بودن تمام حکومت­‌ها در عصر غیبت است، با مشروطه خلط شد و به کلی برهم ­خورد. مشروطه بنا بر تناقضات آشکار و مشی رادیکال و عجولانهٔ خود نسبت به پیچیدگی­‌های بافت فکری-اجتماعی ایران، برای تولید قوانین جدید که در عرض قوانین شریعت قرار می‌­گرفت به نظارت و تأیید علما نیاز داشت. لاجرم آنان را که همیشه خارج از دستگاه حکومت و دعاگو بودند، از طریق اصل دوم متمم قانون اساسی در امر تقینن وارد کرده و به مشارکت علما در حکومت که سابقاً جنبهٔ ارشادی، ناصحانه و غیررسمی داشت، رسمیت دولتی و قانونی بخشید. این امر غامضِ حقوقی پیامدهایی به همراه داشت که در حکومت­‌های پسامشروطه به اوج رسید. پس از انقراض قاجاریه نیز، حکومت پهلوی مشروطه را منسوخ، و انقلاب سوم نیز آن را معدوم کرد. بنابراین فهم مشروطه و چگونگی تبدیل آن به دولت پهلوی، و سپس به انقلاب ۱۳۵۷، از ضروریات درک درست وضع کنونی به شمار می­‌رود. می­‌بایست در مسیر جستجوی حقیقت، نهادها و روندهای تاریخی را بکاویم و چونان ایدئولوگ­‌ها تنها اسیر «ایسم‌­ها»ی مد روز نباشیم.

باری مشروطهٔ ایران را می‌توان «انقلاب» نامید چرا که مبنای مشروعیت پادشاه را به شکل صوری تغییر داد. این تغییر انقلابی و غیرضرور ارمغان روشنفکران فرانکوفیلی بود که متمم قانون اساسی را نوشتند، و در یک چشم‌برهم‌زدن سلطنت را به ودیعه‌ای الهی بدل ساختند که از طرف «ملّت» به شاه اعطا شده است. به راستی ملتی که از نظر سیاسی وجود خارجی نداشت، چگونه می­‌توانست اهدا کنندهٔ سلطنت باشد؟ وقتی تحصیل فرمان مشروطه ربطی به ملّت نداشت، چگونه مشروعیت شاه را می­‌توان به ملّت نسبت داد؟ این لفاظی‌های انتزاعی و تقلید کورکورانه از کشور دانتون[۲] به این معنا بود که دیگر سلطنت به موجب فتح نیاکان حق موروثی شاه نیست، بلکه حکومت او و اعقابش تنها به نظر مجلس جوان وابسته است. محمدعلی­‌شاه در همین رابطه و در پاسخ به لایحهٔ مجلس که بدون رعایت حشمت سلطنت از قاعدهٔ بیان عدول کرده و امنیت و استقلال مملکت را منتهی به مویی موسوم به «ارادهٔ ملوکانه» نامیده بود، این مطلب را آشکارا گفت:

ما در مقابل زحمات و ضرب شمشیر نیاکان، سلطنت را ارث محقق و حق مسلم نفس نفیس خود می‌دانیم…تا رشتهٔ انتظام و آسایش این ملّت در کف کفایت شخص همایون ما باشد، استقلال و ثبات سلطنت و محافظت قوم و ملت خودمان را به همان ارادهٔ ازلیه مستدام و بی‌زوال می‌دانیم و به همین ملاحظهٔ عطوفت پدرانه بود که محض تکمیل اشاعهٔ عدل و داد و فراهم شدن موجبات رفاه و ترقیات ملی و استخلاص از دلالت جهل و نادانی، آراء عموم را راضی شدیم که در کلیهٔ امور مداخله داده شود. بدین جهت از روی نهایت جود و سخا، سلطنت خود را در عداد دولت کنستی­توسیون اعلان فرمودیم.۱۱۹

زین پس اما، هر کس می­‌توانست به نام «ملت» شاه را مخاطب قرار داده و با هر غرض و مرضی، مدعی حکومت شود، چرا که سلطنت، ناشی از تفویض ملت است و «مجلس» هم نماینده آن! و ازآنجایی‌که تغییر یا دستبرد در قانون اساسی با یک قیام و قعود یا مقدمه­‌چینی‌­های پارلمانی ممکن است و مصائب فتح را ندارد، چنین تغییر انقلابی آشکارا معنایی جز هرج‌ومرج سیاسی، و در موازنهٔ قوا، مفهومی جز غلبهٔ مجلس جوان بر نهاد قدیم سلطنت نداشت و به پشتوانهٔ چنین «ودیعه‌­ای» مجلس می‌­توانست یک شبه بر صدر نشیند و به نام «ملّت» هر چه اراده کند، انجام دهد. شتاب‌زدگی کودکانه‌­ای در تعقیب اهداف مجلسیان دیده می­‌شد. آنها مایل بودند صرفاً با متن­‌نویسی، نظم سیاسی کشور را زیر و رو کنند و در اندک زمانی تمام اختیارات شاه را غصب نمایند، غافل از اینکه بنایی که یک شبه بالا رود، یک شبه هم سقوط خواهد کرد و دوامی نخواهد داشت. صنیع­‌الدوله[۳] در یکی از نخستین جلسات مجلس به تقی­‌زاده این مهم را گوشزد کرد که شما می­‌خواهید طفل یک­شبه ره صدساله برود و این نخواهد شد۳. در جریان دشمنی با محمدعلی­‌شاه افراد پرانگیزه و ستیزه‌جویی حضور داشتند که صرف یک زندگی ماجراجویانه برایشان لذت­‌بخش بود. آنها به سرعت پیش می‌رفتند و در پشت سر خویش نفرتی عمیق به جای می‌گذاشتند. احتشام‌السلطنه[۴] در همین رابطه گفته است:

فساد و سیاه‌­کاری­‌های جمع سرشناس وکلاء و تندرو‌ی­‌های بی­‌مورد…و اَعمال بی‌­رویه و ناسالم انجمن­‌ها و مندرجات جراید، بجائی رسیده بود که اگر محمدعلی‌شاه مرتکب آن خطا نشده بود دیری نمی‌­گذشت که طبقات مختلف مردم و بازاریان و کسبه و پیشه­‌وران برضد مجلس قیام می­‌کردند و آن بساط را بر می‌­چیدند.۴

در حقیقت اگر شاه، مجلس را به توپ نمی­‌بست، نفرتِ فزایندهٔ موجود در میان مردم و عقلا، سقوط مجلس را به دنبال داشت، اما توپِ لیاخوف، ناجی مشروطه­‌خواهان تندرو، و سبب خیر برای آنها شد. هتاکان هرزه‌گو و دلالان سیاسی همین که در باغشاه مقتول شدند، ناگهان به مقام شهدای راه آزادی نائل آمده و تمام خبائث­شان از یادها رفت. مجلسیان در زمان حکومت همه‌جانبـهٔ خود، نظم مستقر را با تندروی و هتاکی تضعیف و چه بسا تخریب ­کردند. شاه تکیه­‌گاه مملکت چه در مقابل خارجی و چه در کنترل هرج‌ومرج داخلی بود. اینکه در پاره‌­ای از اوقات حدود کاردانی را نقض می­‌کرد و امر و فرمانی نادرست می‌داد دلیل نمی‌شد تا برای دستمالی، قیصریه را آتش بزنند یا درخت را به خاطر میوه­‌های فاسد، از ریشه قطع کنند. عاقلانه این بود که در ایران، اصلاحات تدریجاً و طی چند نسل گسترش یابد و لاف و گزافه­‌های رادیکال و آرمان‌پرستانه ملاک عمل قرار نگیرد. مشروطه‌خواهی وقتی حالت انقلاب به خود گرفت و مانند ساده‌لوحانِ عصر روشنگری، این آرمان‌پرستی را رواج می‌داد که با تأسیس مشروطه، ایران گلستان، و رشک برین می‌شود، حرکت به‌سوی سقوط آزاد را آغاز کرد. تقی­‌زاده عبارت «حالا زود است» را «منحوسه» نامید۵و صوراسرافیل در نخستین شمارهٔ خود پس از اینکه مشروطه را به غلط حاصل همت غیورانهٔ برادران آذربایجانی خواند، آورد: «دوره خوف و وحشت به آخر رسید و زمان سعادت و ترقی گردید. عصر نکبت و فترت منتهی شد و تجدید تاریخ و عمر ایران گشت».۶ روزنامهٔ مجلس نیز با شوقی ساده­‌لوحانه نوشت: « ایام بدبختی و نفاق سرآمد و روز خوشبختی و اتفاق برآمد و الحمدلله که اساس مجلس دارالشورای ملی اسلامی محکم شد و سلطنت مستبدهٔ ایران، مشروطهٔ مطلقه شد».۷ دیری نپایید که تمام این خوش‌‌بینی‌های انقلابی بدل به یأس و ناکامی، و حتی اشغال کشور شد.

از سویی دیگر، ما در جریان مشروطه با تودهٔ مردم به‌عنوان یک قدرت اجتماعی مستقل طرف نیستیم. مشروطهٔ ایران شباهت اندکی به انقلاب‌های توده‌­ای قرن بیستم دارد، چرا که مردم تابع بزرگان خود باقی ماندند و امکان آرام کردن آنها خصوصاً توسط رؤسایشان وجود داشت. در واقع مردم تنها به نام پیروی از بزرگان خود (مثلاً علما یا خوانین) به جوش و تکان برخاستند۸. در مشروطهٔ ایران این مراکز دیگر قدرت مانند برخی از علما، تجار و رؤسای ایلات بودند که بنا بر تصورات خود در پی تضعیف پادشاه برآمدند و به حقوق و امتیازات خود قانع نماندند و گمان کردند، همان‌طور که شروع کنندهٔ این جنبش هستند، ادامهٔ آن را هم خود‌ رقم خواهند زد. خاصه علما می­‌پنداشتند که چون رشتهٔ کارها از دست دربار گرفته شود یکسره به دست اینان سپرده خواهد شد۹. برخی از شاهزادگان، دیوانیان و منورالفکرها نیز آتش را باد می‌­زدند و از نشر ایده­‌های انقلابی حمایت می­‌کردند. بنابراین ما در این برهه با پدیده‌ای به‌نام «بحران طغیان توده‌ها۱۰» مواجه نیستیم. بلکه برخی از بزرگانِ نظم مستقر، بنا به جوّ زمانه و منافع و افکار خود، علیه عالی‌ترین مرجع سیاسی کشور یعنی پادشاه سر به طغیان برداشتند تا اختیارات سلطنت را یک­‌جانبه غصب کنند و به نام «ملت» بر امتیازات و قدرت خود بیفزایند. فی‌المثل روشنفکرانِ پیشوای انقلاب مشروطه، آزادی را با افسارگسیختگی اشتباه گرفته و مدعی بودند تمام قدرت متعلق به مجلس شورای ملی است و قوهٔ مجریه تنها باید مطیع و رام مجلس باشد.۱۲۴ اما زهی خیال باطل! در حقیقت، آنها با هر ضربه­‌ای که به شاه می‌­زدند یک‌باره شکاف‌های دیگری را در پی می‌آوردند که سنگینی روی خودشان را افزون­‌تر می­‌ساخت و عاقبت این کار هم ختم به خیر نمی­‌شد. مجلس از کنترل وکلای تندرو عاجز ماند و در مدت کمتر از دو سال، سه مرتبه رئیس خود را تغییر داد و در نهایت به جادهٔ انقلابیون قفقازی افتاد. از طرفی دیگر برخی از رؤسای ایلات در حرکتی متهورانه به سمت پایتخت حرکت کرده و صلابت طهران را در چشم ایلات و ایالات کشور، خدشه­‌دار نمودند. بختیاری وقتی علیه پادشاه قشون­‌کشی و طهران را فتح کرد، باید آن روز را هم می­‌دید که توسط مصوبات مجلس یا دیکتاتوری منوّر از تمام امتیازات خود ساقط شود. حال به تاریخ باز خواهیم گشت و روایت و تحلیل­مان را از جزئیات دوئل میان شاه و مجلس اول، در فاصله کمتر از دو سالی که بین تاج‌گذاری و یوم­‌التوپ اتفاق افتاد، ارائه خواهیم داد. سعی کردیم برخلاف مقالهٔ نخست که بر اساس سیر تاریخی نوشته شده این­‌بار مخاطب قادر باشد در شکل دسته­­‌های مشخص، و بدون رعایت ترتیب، هر عنوانی را انتخاب کرده، شروع به خواندن کند.

تاج وارونه

مشیرالدوله در واپسین ساعات عمر مظفرالدین‌شاه، وقتی قانون اساسی را به مجلس شورای ملی برد، حاضرین پس از قرائت آن که به صحهٔ‌ شاه رسیده بود فریاد «زنده­‌باد شاهنشاه ایران» سر دادند و از شدت شادمانی و هیجان، شخصی مانند ناظم‌­الاسلام به گریه افتاده، می­‌گفت: «مگر در خواب می­‌دیدم که به این زودی و این آسانی و این ارزانی مملکت و وطن ما صاحب قانون اساسی شود»۱۱. به هنگام جلوس محمدعلی­‌شاه بر تخت، این‌بار هم مشیرالدوله بود که تاج را بر سر شاه نهاد، اما وارونه! شاه که خود ملتفت خبط صدراعظم شده بود، تاج را برگرداند و گفت:

جناب صدراعظم! تاج خیلی سنگین است، سنگینی او مرا صدمه می­‌زند۱۲.

گویی مشیرالدوله برای آتیهٔ سلطنت، صدراعظم خوش‌­یمنی نبود و «تاج وارونه» خبر از آغاز عصری انقلابی داشت. علاوه بر این در مراسم تاج‌گذاری از نمایندگان هم دعوت به عمل نیامده بود، و با وجود اینکه رئیس مجلس شرف حضور داشت، این مسئله بدل به بهانه­‌ای برای انتقاد از شاه شد. میرزاطاهر تنکابنی نمایندهٔ طلاب در مجلس اظهار داشت: «سلطان، سلطان ملّت است. باید از طرف ملت تاج گذارند و مجلس نمایندهٔ ملت است».۱۳ تنکابنی، فقیهی موجه است، اما چنین نظری از او انتظار نمی­‌رفت. بنابر کدام اصل شرعی یا قانونی، تاج‌گذاری باید از طرف ملت صورت پذیرد؟ تاج‌گذاری امری نو نیست که میرزاطاهر بخواهد آن را هم ملک طلق مجلس بداند و دربار را حتی در نحوهٔ برگزاری جشن، محدود و مسلوب‌الاختیار کند. طباطبایی نیز تعبیری تندتر به کار برده، گفت:« این پادشاه، پادشاه مجلس است»!۱۴ مورخینی مانند کسروی هم در تاریخ خود از این جهت محمدعلی‌شاه را به باد انتقاد گرفتند که او با خودکامگی بزرگ شده بود و جز گردن کشیدن و فرمان راندن چیزی نمی­‌شناخت و قصد داشت مجلس را به «دستگاه بیکاره­‌ای» بدل سازد!۱۵ هرکس تاریخ دو سالهٔ حکومت مجلس را بخواند پی خواهد برد که سخن کسروی تا چه حد کم‌­مایه و خالی از صداقت است. چرا که مجلس در آن دوران نه تنها بی­کاره نبود، بلکه از قضا دستگاهی همه‌کاره بود. بااین‌وجود، نمایندگان در جشن ولیعهدی احمدمیرزا که چند صباحی بعد برگزار شد به‌طور رسمی دعوت شدند. این هجمه­‌های یک‌باره و بی­‌دلیل علیه پادشاهی که به تازگی بر اریکه‌ٔ قدرت نشسته و تجربه­‌ای از حکومت مشروطه ندارد، کار عاقلانه­‌ای نبود. چرا که موجب تقویت این سوء­­ظن می­‌شد که آنهایی که در مجلس نشسته‌­اند می­‌خواهند تمام حقوق و امتیازات سلطنت را به یکباره مصادره کنند و به نام «ملّت»، یک انقلاب در ساختار ادارهٔ کشور پدید آورند. نحوهٔ برخورد مجلسیان با حقوق موروثی شاه از همین سنخ بود و آدمی را به یاد سخن خلیفهٔ اول می‌­انداخت زمانی که گفت: «پیامبران ارث نمی‌گذارند و هر چه از ایشان بماند صدقه است!» مجلسیان تندرو بدین شکل شأن سلطنت را تنزل دادند و با مدعیات صوری، مبنای مشروعیت سنّتی را که فتح نیاکان بود، از بین بردند. زمانی­‌که مشروعیت سلطنت بدل به امر صوری شد مشخص بود که با یک قیام و قعود یا بلواهای گاه­‌و­بی­گاه قابل پس گرفتن است. برای مردم کوچه و بازار، فقدان نمایندگان در مجلس تاج‌گذاری، اهمیتی نداشت، بلکه گرانی نان و گوشت یا ظلم عملهٔ حکومت و ناامنی، مسئلهٔ اساسی بود. بااین‌حال روند رخدادهای مشروطه نشانه­‌ای بر شروع انقلابات دوره­‌ای بود. عامه بنایی برای سلب یکبارهٔ حشمت و اختیارات شاه نداشت، بلکه این گروهی از اعضای منتخب طبقات در مجلس و انجمن­‌های هرزه در خارج آن بودند که تمنیات شخصی خود را به نام ملت تحمیل می­‌کردند.

تبریز انقلابی

تبریز که دارالسلطنه و ولیعهدنشین ایران بود جنب و جوشی وافر داشت. محمدعلی‌میرزا نخستین تجربهٔ حکمرانی خود را از آن دیار آغاز کرد و آنگونه که نوشته­‌اند برای خود در میان اهالی آذربایجان خاطره‌­ای خوش برجا ننهاد. اما هم او بود که از تبریز حامی بست­‌نشینان، و پس از ورود به طهران، ساعی در توشیح قانون اساسی شد. بااین‌وجود اهالی تبریز از حاکم سابق خود که شاه حالیهٔ مملکت است مقاصدی در سر داشتند که تعیین‌­کننده بود. از مراسم تاج‌گذاری چندی نگذشته که تبریز سر به شورش برداشت و تلگراف پشت تلگراف که از عدم پیشرفت مشروطه نگرانیم! بسیار بعید است که چنان اقوالی از ذهن مردم عامی بیرون آمده باشد و مجاهدین چپ‌گرای قفقازی در آن نقشی نداشته باشند. فرقهٔ اجتماعیون عامیون نفوذ بسیاری در انجمن ایالتی تبریز داشت و عملاً بذر انقلاب و افراط را همچون خاکستر بر سر شهر می­‌پاشید. مجلس اما تلگرافی به تبریز نوشته که «خیالات شما تماماً بی‌مأخذ است۱۶» و شاه موافق مشروطه است و شما دست به اغتشاش نزنید اما این فرمایشات نیز افاقه نکرد. باری بازارها بسته و قریب به بیست هزار فرد مسلح، ارگ حکومتی را احاطه کردند. تلگراف به طهران مخابره شد که شاه باید سلطنت مشروطه بودن ایران را به دستخط شاهی صادر فرماید، متمم قانون اساسی نوشته شود و شاهزادگان هم حق وزارت نداشته باشند.۱۷ چند روز بعد وکلای آذربایجان هم وارد طهران شده و مورد استقبال باشکوهی قرار گرفتند، به‌طوری‌که یکی از مستقبلین قصد داشت یکی از فرزندان خود را برای خوش‌آمدگویی قربانی کند اما حاضرین مانع شدند!۱۸ تبریز چنان در پی­‌جویی مقاصد خود شدت عمل داشت که در یکی از تلگرافاتی که به طهران مخابره کرد، آورد که اگر شاه مقاصد ما را تأیید نکند «آذربایجان از دیگر ممالک ایران مجزی خواهد شد۱۹». اینها از عوارض همسایگی با قفقاز و نفوذ افکار انقلابی در انجمن تبریز بود، و آثار سوء خود را بر روند مشروطه نیز بر جای گذاشت. چگونه است که هنوز میوهٔ مشروطه به بار نیامده یکی از ایالات، تلگراف آمرانه خطاب به شاه می‌­نویسد و اولتیماتوم می­‌دهد که اگر چنین و چنان نکنی مجزی خواهیم شد! کسروی البته این نسبت را منکر شده و آن را دروغ طهران خوانده است، و به جای چپ­‌های قفقازی، بی­‌شرمانه و بدون مدرکی محمدعلی­‌شاه را به اغماز نسبت به تجزیه مملکت متهم کرده است.۲۰ در هر صورت، شاه کوتاه آمد، مقاصد اهالی آذربایجان را پذیرفت و در «دستخط» خود خطاب به صدراعظم نوشت:

بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مبرور انارالله برهانه، شرف صدور یافت و امر به تأسیس مجلس شورای ملی شد، دولت ایران در عداد دُوَل مشروطه صاحب کنستی­توسیون به شمار می­‌آید.۲۱

این نخستین دستخطی است که پس از صدور فرمان معروف مظفرالدین‌شاه، لفظ «مشروطه» در آن آمده، و به صراحت مشروطه بودن دولت ایران توسط پادشاه تأیید شده است. درحالی‌که در فرمان مظفری تنها به تأسیس مجلس شورای ملی اشاره شده بود و خبری از لفظ مشروطه یا کنستی­توسیون در میان نبود. باری در تقابل آتی میان شاه و مجلس، تبریز و وکلای آذربایجان نقش اساسی داشت، به‌طوری‌که شور و حرارت آنها موتور محرکهٔ طهران بود.

علما

همان‌طور که بارها ذکر آن رفت در تحصیل مشروطیت، سیدین در طهران محور کار بودند، اما رفته‌رفته مراجع ثلاثهٔ نجف یعنی حضرات آقایان آخوند خراسانی، عبدالله مازندرانی و محمدحسین تهرانی نیز وارد میدان شده، در تحکیم و تقویت مجلس شورای ملی سنگ تمام گذاشتند، و بدین ترتیب، مجلسیان حامیان برجسته‌­تری برای خود یافتند. ادوارد براون در کتاب مشهور خود صراحتاً گفته که «قانون اساسی مشروطیت تحت فشار علما به توشیح شاه محتضر رسید»۲۲ و مشروطهٔ ایران «موفقیت خود را مدیون حمایت قدرتمندانهٔ مجتهدین شیعه با تمام تصورهایشان بود.»۲۳ در اثنای تاج‌گذاری محمدعلی­‌شاه بود که اینان حکم به وجوب مشروطیت دولت ایران۲۴ دادند و مردم را دعوت به اطاعت از احکام مجلس کردند. در شورش تبریز نیز با تلگرافات متعدد پذیرش مقاصد اهالی آذربایجان را از شاه مستدعی شدند. حمایت بی‌­بدیل و حداکثری علمای ثلاثه از مجلس، تنها یک تار مو با رویارویی با سلطنت فاصله داشت. راهبردی که علمای طراز اول هیچگاه به آن نزدیک نشده بودند، چرا که از خطرات آن آگاهی داشتند. اما در جریان مشروطه و تقابل با محمدعلی­‌شاه، علما نقش سنّتی اعتراض و مخالفت خود را شدت دادند و بسیاری از آنها قدرت خود را در راه پیشبرد مشروطیت به کار انداختند.۲۵حمایت آنها از مشروطه بنا بر این تصور بود که این مهم تنها موجب تضعیف قدرت سلطنت خواهد شد و ایضاً مایهٔ رفع ظلم و ترویج احکام شرعیه و حفظ بیضهٔ اسلام و صیانت شوکت مذهب جعفری است. ۲۶ در حقیقت علما که ایفای چنین وظایفی را همیشه از شاه توقع داشتند، در روزگار مشروطه از مجلسی آن را خواهان­ند که در تأسیس آن سهیم بودند. پس از صدور نخستین دستخط شاه مبنی بر تأیید مشروطیت نیز، استفتایی از علمای ثلاثه نجف به عمل آمد که پاسخ به آن، نشان دهندهٔ عمق جد و جهدشان در تقویت مجلس و مشروطه است. آنان نوشتند: «بر هر مسلمی سعی در اهتمام در استحکام و تشیید این اساس قویم» یعنی مجلس شورای ملی را «لازم» می­‌دانند. در ادامه فتوا، که توسط هر سه مرجع مقیم نجف مهر شده، آمده است که «اقدام در موجبات اختلال مجلس، محاده و معانده با صاحب شریعت مطهره و خیانت به دولت قوی شوکت است.»۲۷در حقیقت معنای صریح این فتوا این بود که مخالفان مجلس در ردیف مخالفان شریعت قرار دارند و حکم مخالفان شریعت هم اظهر من الشمس است. در اجتماع مخالفان مجلس در میدان توپخانه هم این علمای ثلاثه بودند که در پاسخ به تلگراف سیدین، شیخ فضل‌­الله نوری را مخل به آسایش عمومی و مفسد دانسته، حکم به حرمت تصرفش در امور دادند.۲۸ در سطوح پایین­‌تر علما مانند وعاظ طهران نیز، عمدهٔ مواضع در له مجلس و مشروطه بود. سید جمال واعظ اصفهانی، که احتمال ازلی[۵] بودنش می­‌رود، بر فراز منبر ضمن اینکه اصول دین اسلام را مبتنی بر مشروطیت خواند و مخالفان دیدگاه خود را مشتی «دنیاپرست» نامید، گفت:« این نعمت عظمی(مشروطه) والله مفت، خیلی مفت به شما رسید». ناظم­‌الاسلام که در همان مجلس حاضر بود به صدای بلند جواب داد که: «جناب آقا! مشروطیت را مفت ندادند بلکه ماها مفت گرفتیم»!۲۹ در حقیقت یکی از دلایل تحصیل رایگان مشروطه قوت علما، وعاظ و نفوذ اجتماعی آنها بود.

انجمن‌­ها

مشروطه در اوج خود موجب ایجاد یک جو بلاتکلیفی و هراس در جامعه شد درحالی‌که هم‌نواختی‌های ظریفِ موجود در ممالک محروسه را از هم گسست. مجلسیان تندرو سعی داشتند سوپ را همین‌طور داغ‌ داغ در حلقوم شاه بریزند و در اندک زمانی تمام قدرت را از او بربایند. در باب تمام عقب‌نشینی‌های جبری یا اختیاری شاه، مجلس نه توانست و نه مایل بود تا قدری ذکاوت و درایت از خود نشان دهد، بر نمایندگان و جراید تندرو و همچنین لشکر انجمن‌ها، خاصه انجمن آذربایجان، افسار بزند و ثبات و دوام مملکت را فدای هوسرانی‌های مقطعی عده‌ای ماجراجو نکند. همین که مردم عامی بنا بر طبیعت خود رفته‌­رفته از جریانات سیاسی دوری کردند، به یک‌باره ده‌ها «انجمن­» همچون قارچ در طهران روئید که به قول طالبوف:

طهران کدام جانور است‌ که در یک شب صد و بیست انجمن زائید؟۳۰

این جماعت پر شر و شور یکه‌تاز میدان سیاست و سخنگوی انحصاری «ملّت» شدند. هنوز جوهر فرمان مشروطیت خشک نشده خبر رسید که عده­‌ای در انجمن­‌ها برای قاتل ناصرالدین‌شاه – جد شاه حالیه – طلب مغفرت می­‌کنند!۳۱ ناظم الاسلام کرمانی، در کتاب مشهورش «تاریخ بیداری ایرانیان»، دائماً صحبت از مردم می­‌کند که در اینجا و آنجا تجمع کرده، خواستار خلع شاه از سلطنت هستند. در واقع به جمعیتی که انجمن­‌ها هدایت می­‌کردند، نمایندگی ملت داده بودند. هر چه عقلا قصد پراکنده کردن­شان را داشتند، آنها را به اخذ رشوه و سازش با دربار متهم می­‌کردند. مملکت به دست همین انجمن­‌ها و حامیان مجلس‌­نشین­شان افتاده بود. رفته‌رفته هرج‌و‌مرج، مملکت را فرا می­‌گرفت. انجمن­‌ها از متن فتوای برخی از علما سوءاستفاده کرده، هر مخالف خود را «محارب» می­‌نامیدند. تمام اعلان­‌ها به‌نام «ملت» منتشر می‌شد و هر که از راه می‌­رسید دعوی خلع شاه و نمایندگی ملت را داشت. اما شاه تنها بر این نظر بود که چند نفر مفسد شرارت می­‌کنند و الا «من با مجلس(اَم) و مجلس با من است».۳۲ طباطبایی در همان زمان گفت که در طهران «انجمن­‌ها از برای تخریب این مجلس منعقد است و بعضی از اهل مجلس هم در آن انجمن‌­ها حاضر می­‌شوند».۳۳ دو انجمن آذربایجان و برادران دروازهٔ قزوین در خرابکاری شهرت عجیب پیدا کردند. آش آن‌قدر شور شد که ناظم­‌الاسلام در تاریخ خود نوشته که از «شاه و درباریان نمی‌­ترسم ولی از ملک‌­المتکلمین و سیدجمال و سایر مفسدین نهایت خوف را دارم».۳۴ عین­‌السلطنه هم آورده که «اگر بد عزیزالسلطان را در عهد شاه شهید ممکن بود گفت، بد وکلا و سوء­تدبیر آنها و آقا سیدجمال و ملک­‌المتکلمین را حالا می­‌شود گفت؟»۳۵ شاه تقاضای تبعید همین مفسدین و حامیان مجلس­‌نشین آنها را داشت اما قبول نمی‌­کردند. هر چه عقلا می­‌گفتند که این مفسدین را تسلیم دولت کنید تا فتنه بخوابد گوش شنوایی وجود نداشت. حتی مجدالاسلام گفت:«این چند نفر مفسد را که همه شماها تصدیق به فساد آنها دارید…آنها را خودتان تبعید کنید».۳۶ باز هم کسی اعتنا نکرد. مجلس در برابر اعمال شرورانهٔ انجمن‌­ها با دفع‌­الوقت می­‌گذراند و اوضاع از کنترل عقلا خارج شد. وقتی به روی شاه راه دوشان‌تپه را بستند، لاجرم او هم راه خود را به سمت باغ­شاه کج کرد. وقتی مساعی مقام سلطنت را با بی‌ادبی تمام پاسخ دادند- به‌طوری‌که تقی‌زاده، شاه را «مستمری‌بگیر» مجلس خواند و ناطقین نیز بر هتاکی و ترور شخصیت خود افزودند- دور از انتظار نبود که شاه یوم­‌التوپ تدارک ببیند. نوشته‌اند اگر دست محمدعلی‌شاه به تقی‌زاده می‌رسید، چشم‌هایش را از حدقه بیرون می‌کشید. از همین رو تقی­‌زاده پس از توپ بستن مجلس به سفارت انگلستان پناهنده، و چندی بعد از طهران خارج شد.

روزنامه­‌جات

مشروطه موجب رونق روزنامه‌­نویسی در طهران و تبریز شد و شب‌نامه­‌ها ناگهان به روزنامه­‌ها بدل گشتند. هرکس از ظن خود مشروطه را تعریف می­‌کرد، و هر جریده یک کلمه مانند قانون یا راه‌­آهن را گرفته و شروع به جمله­‌سازی پی­‌در­پی می­‌کرد که اگر اروپ فلان شد به‌خاطر قانون شد، اگر بهمان شد همین. روز بعد به جای قانون از کلمه راه­‌آهن استفاده می­‌کرد و باز همه چیز را به آن می­‌بستند که اگر اروپ فلان شد به‌خاطر راه‌­آهن شد و اگر بهمان شد همین. دسته‌­ای هم در پی مواجب بودند و گروهی فحش‌­نامه باز کرده «جز گله و ناله از دربار و بدگویی از شاه و پیرامونیان او نمی­‌شناختند، و چنین می‌­دانستند که هر چه بیشتر بنالند و بد گویند آزادی‌خواهی بیشتر نموده­‌اند.»۳۷دهخدا که نویسنده­‌ای تندرو و انقلابی در روزنامهٔ صوراسرافیل بود هر روز یک پیش­امد را گرفته، «چرند و پرند» می­‌نوشت. او در هنگام زمامداری محمدعلی‌شاه بیشترین توهین را در نوشته­‌های خود نسبت به شاه با امضای مستعار «دخو» در همین روزنامه به چاپ می­‌رسانید.۱۲۵ صوراسرافیل در صدر جراید انقلابی آن زمان قرار داشت و انجیل تندروها بود.۱۲۶هم از جهت قوت مطالب و هم کیفیت طبع و نشر از جایگاه ویژه‌­ای برخوردار بود. مدیر جوان آن از شیفتگان میرزاآقاخان کرمانی و از اعضای اصلی کمیتهٔ انقلاب به شمار می­‌رفت. تقی­‌زاده او را «فرشته آزادی» لقب داده است.۳۸ با اجتماعیون عامیون مرتبط بود و شعار اصلی روزنامه را «آزادی، برابری و برادری[۶]» قرار داد. میرزا‌جهانگیرخان یک انقلابی متأثر از سوسیالیسم روسی اوایل قرن بیستم بود که زمزمهٔ آن از انقلاب ۱۹۰۵روسیه شنیده می‌­شد.۳۹  به‌قول ملک‌­زاده «رشحـهٔ قلمش کار هزاران توپ و تفنگ از پیش می‌­برد و مرکّب مدادش جوی­‌های خون روان می­‌کرد»۱۲۶. صوراسرافیل در همان شمارهٔ اول، با تیتر «دو کلمه خیانت» شمشیر را از رو بست و محمدعلی­‌شاه را با لویی شانزدهم[۷] قیاس کرد:

آیا قصه لوئی شانزدهم را بنظر دارید؟ آیا قتل جد تاجدار بزرگوار خود را متذکر می‌شوید؟

جریدهٔ هتاک «روح­‌القدس» هم که به مدیریت سلطان­‌العلمای خراسانی منتشر می‌­شد در شماره سیزدهم خود عنان از کف داده، زبان به جسارت باز کرد، گویی که خطاب به یکی از لوطیان طهران می­‌نویسد نه پادشاه! خراسانی در این شماره آشکارا محمدعلی­‌شاه را تهدید به ترور کرده است. بخش­‌هایی از مقاله را عیناً ذکر می­‌کنیم تا مطلب عیان شود:

خوب است قدری از مستی سلطنت به هوش آمده، چشم باز کرده، نظری بدولت خود و باقی دولتها بنمایی-آیا تمام سلاطین عالم از وظیفه و شغل خود خارج شده، مشغول قصابی گشته­‌اند!؟…مگر ممکن نیست که داستان لویی شانزدهم در این مملکت اتفاق بیافتد…مگر یقین نکرده که خون فدایی نمره ۴۱[۸] فدایی بزرگتر برای بزرگتر از کار آن فدایی تولید شده و منتظر اتمام حجت است…باغ مشروطیت که از دو ماه قبل آب نیاشامیده بی­نهایت تشنه شده، وقت آن است بتوسط باغبانان فدایی غیبی، شاداب و سیراب شده، گلها و ریاحین در باغ مشروطیت شکفته شود!۴۰

میزان هتاکی و پرده­‌دری یک‌طرفهٔ جراید و انجمن‌­های به اصطلاح مشروطه­‌خواه به حدی است که بسیاری از محققین ایرانیِ مشروطه را شگفت‌­زده کرده است. کسانی‌که مطلقاً دلبستگی با پادشاه وقت ندارند و چه بسا مخالف او هستند. فی­‌المثل ماشاالله آجودانی در تحلیل مشهور خود از مشروطه، از آزادی مشروطه­‌طلبان در جریان تقابل میان شاه و مجلس حیرت کرده است. در این آزادی یک‌سویه، طرفداران مجلس حتی در فحاشی آزاد بودند، اما از آن سو، مخالفان آنها در انتقاد هم آزادی بیان نداشتند:

انتقاد از رهبران مشروطه و مجلس چگونه و در چه حدی بوده است؟ البته روزنامه­‌ها دست و دلبازانه آزاد بودند که از محمدعلی‌شاه، امین السلطان، درباریان، طرفداران شاه و روحانیون ضدمشروطه به شدیدترین لحن‌­ها انتقاد کنند. حتی شاه را به ترور تهدید کنند، اما آیا واقعاً این آزادی وجود داشت که در همان روزنامه­‌ها از بهبهانی­‌ها و سردمداران مشروطه به همان لحن انتقاد کنند و نترسند یا به تهمت و تهدید گرفتار نیایند؟۴۱

فریدون آدمیت نیز بارها از جماعت تندرو­ها خاصه انجمن آذربایجان یاد کرده که علناً به شاه فحاشی می­‌کردند:

نمایندگان انجمن آذربایجان در مجلس در نهایت شدت علیه شاه سخن می‌راندند و حتی بعضی شاه را به تحقیر «محمدعلی» خطاب می­‌کردند و مردم را علیه او به شورش می‌خواندند. اغلب شب‌نامه‌های تهدیدآمیز و سراپا ناسزا علیه محمدعلی‌شاه از طرف انجمن آذربایجان منتشر می‌گردید. سیدجمال واعظ و ملک‌المتکلمین که بر منبر مردم را به مبارزه بر ضدسلطنت دعوت می‌کردند و از بدگویی علیه شاه هیچ دریغ نمی‌کردند از اعضای همان انجمن بودند. بعضی از روضه‌خوان‌ها چون بهاء‌الواعظین هتاکی را به نهایت رسانیده بودند.۴۲

دیگری روزنامهٔ «مساوات» است که توسط سیدمحمدرضا شیرازی اداره می‌شد و سرا تا پا فحش بود و دروغ و بهتان به این و آن.۴۳ مساوات چنان در دشمنی با شاه افراط می‌­کرد که از این حیث سرآمد عصر خود شد. در نمرهٔ بیست و یکم بی­‌پرده شاه را مورد خطاب قرار داده که اگر چنین و چنان نکنی ملت تو را خواهد کشت! پس از سرمقاله هم­، بلافاصله ترجمهٔ نطق یک جمهوری­‌خواه پرتقالی را از روزنامهٔ لوموند فرانسه آورده است! این جریدهٔ تندرو و به‌غایت هتاک، ناشر افکار انجمن آذربایجان بود. حتی به مادر شاه نسبت‌های مذموم می­‌داد و علناً شاه را «ام‌­الخاقان» می­‌نامید. کار این روزنامه با مقام سلطنت در نهایت به دادگاه کشید، و شاه بر علیه مساوات به عدلیه ملتجی شد !۴۴ ۱۲۸ دولت نیز به نام مشروطه نه می‌توانست مانع شود و نه خودِ مجلس بر این تندروی­‌های کور افساری می‌بست. به قول عین‌­السلطنه «برای شاه و تمام محترمین این مملکت آن همه تهمت و افترا، فحش، توبیخ، تکفیر کردند، ابداً مجازاتی در میان نیامد.»۴۵ کار به آنجا کشید که مجلسیان ­گفتند: «شاه مظلوم است و تندروان مجلس و انجمن‌­ها ستمکار».۴۶ هم‌زمان با حملات بی‌­امان روزنامه‌جات و انجمن­‌ها بعضی از اکابر هم منتقد شاه شدند. زمانه آن‌قدر مضحک شده بود که علاءالدوله – عامل اصلی فلک کردن تجار قند – و جلال­‌الدوله یکی از پسران ظل‌ّ­السطان دعوی مشروطه داشتند و علیه شاه مدعی شدند! علاءالدوله انجمنی به نام «اکابر» تشکیل داد و به اتفاق سایر شاهزادگان عریضه به شاه نوشت که «اگر همراهی با مجلس نکنید ما با شما همراه نیستیم!»۴۷ اینان از ترس ترور توسط طرفداران مجلس به جان شاه افتاده و یک شبه رنگ عوض کرده بودند. شاه که خود متمم قانون اساسی را صحه کرده است، حالا باید به این جماعت مزوّر هم جواب پس بدهد. علاءالدوله جسارت را به حد اعلی رسانده، حضوراً تمام تقصیر را به گردن شاه انداخت. شاه متغیر شده، او را حبس کرد و در اعلانی به اهالی طهران نوشت: «هر چه گفتند شنیدیم و هر چه خواستند کردیم و از هر حرکت زشت ناپسندی تجاهل و اغماض نمودیم». سپس ضمن تأکید بر مشروطه بودن دولت ایران قصد مفسدین را خراب کردن خانهٔ مردم یعنی اساس مملکت اعلام کرد.۴۸ بااین‌حال به واسطه انقلاباتی که در ایالات مختلف و طهران برخاست شاه این‌بار هم پشت قرآن را مهر کرد و قسم ­خورد که به اساس مشروطیت متعهد بوده و از آن پاسداری می­‌کند.

متمم قانون اساسی

در نگارش متمم قانون اساسی اهالی تبریز چنان عجله­‌ای داشتند که حد نداشت. هر چه از طهران تلگراف می­‌زدند که چنین امر مهمی زمان‌بر است و باید به تأیید علما و صحه همایونی برسد، جمع کثیری که در تبریز گرد آمده بودند را قانع نمی­‌کرد. شاه در باب متمم تنها می­‌گفت تا علمای نجف امضا نکنند من امضا نخواهم کرد.۴۹ بااین‌حال این بخش از تاریخ مشروطه هم موجب افتراق میان مشروطه­‌طلبان شد و هم فاصلهٔ میان شاه و مجلس را بیشتر کرد. تقابلی در میان مشروطه­‌خواهان رخ داد که بسیار درخور اهمیت است. کسروی در این باب به دوگانه شریعت و مشروطه اشاره می­‌کند، اما تحلیلی که ارائه می‌­دهد راه به عمق مسأله نمی­‌برد. او می‌­نویسد: «سالها در ایران یک حکومت عرفی و یک شریعت با هم بوده و دو دستگاه با هم به سر برده».۵۰ بنابراین او به وجود دوگانهٔ شرع-عرف معترف است، اما علی­‌الظاهر هیچ‌یک از این دو را قبول ندارد. شاه را که خودکامه می‌­داند و در مقابل با علما نیز همدل نیست. شق سومی هم وجود خارجی ندارد، هر چند کسروی صحبت از «توده» می­‌کند و نیروی سوم را «ملت» می­‌خواند.۵۱ ملتی که به اذعان کسروی، چیزی از مشروطه نمی­‌داند اما می­‌تواند در انتزاع او شق سوم باشد. برخلاف نظر کسروی مشروطه نمی­‌توانست در خلأ رخ دهد و اگر هدف آن تنها تضعیف سلطنت بود-که بود-، این مهم جز با توسل به قطب دیگر قدرت یعنی علما ممکن نمی‌شد. این مطلب را روشنفکران ایرانی دو دهه قبل از مشروطه فهمیده بودند و به همین دلیل بسیاری از آنان، چون میرزا ملکم­‌خان و حتی دهری­‌مسلکی چون میرزا آقاخان کرمانی، خواهان ورود روحانیون به حیطه سیاست شدند. بنابراین کسروی که در تاریخ خود دائماً علما را به دستبرد در قانون اساسی یا بی‌اطلاعی از معنی ناب مشروطه متهم می­‌کند، از قضا تیشه به ریشهٔ مشروطهٔ ایرانی می‌­زند، چرا که جز با جلوداری آنها چنین جنبشی اساساً ممکن نبود. در عهد مشروطه، توده برخلاف روزگار کنونی یک عامل سیاسی حساب نمی­‌شد و «ملت» هم معنای مدرن خود را نداشت. توده(ملت) یا از صحنه مشروطه بیرون بود یا تحت هدایت علما-اعم از موافق یا مخالف مشروطه- عمل می­‌کرد. بنابراین ملت نه تنها شق سوم نبود، بلکه در جریان مشروطه تابع همان دو قطب سنّتی باقی ماند. کسروی چون از این دو قطب متنفر است و شق مدنظر او هم وجود سیاسی ندارد، لاجرم در نهایت به دامن انقلابیون قفقازی می­‌افتد و در دشمنی با شاه از آنها هم جلو می‌­زند. در حقیقت از جادهٔ اعتدال مثل همیشه خارج شده، واقع‌­بینی یک تاریخ­‌نگار بی‌طرف را ندارد.

از دیگر مواد جنجالی در نگارش متمم قانون اساسی، اصل هشتم در فصل حقوق ملت بود: برابری! وقتی یکباره صحبت از برابری به میان آمد علما برآشفتند که «مسلم و کافر در دیه و حدود برابر نتواند بود».۵۲ این الفاظ جدید مشخص بود محرکینی در خارج از مجلس دارد. مثلاً زردتشتیان بلافاصله لایحه­‌ای به مجلس فرستاده و خواهان مساوات شدند. امام جمعهٔ خویی در واکنش به این لایحه اظهار داشت که «زردشتیان ۱۳۰۰ سال است با ما بوده‌­اند و حقوقی داشته‌­اند…حالا ما حتی­‌الامکان در صدد هستیم که حقوق آنها را زیاد کنیم و محکم نماییم».۱۲۹ علما استدلال می­‌کردند که برابری نسبتی با شرع ندارد و یک مسلمان با یک زرتشتی برابر نیست. تقلید واژه به واژه از انقلاب کبیر به همین تناقضات ختم می­‌شد. در جامعه‌­ای که ثبت احوال، حدود و دیات آن سده‌­ها مبتنی بر فقه اسلامی است، چگونه می­‌توان یک شبه از برابری سخن گفت، یا همه را تنها با یک قلم و کاغذ «برابر» نمود، و از قیود واقعاً موجود رها کرد؟ برابری حتی میان اقشار مختلف مسلمان برقرار نبود چگونه می‌شد از برابری مسلمان و غیرمسلمان دم زد. بنابراین اصل هشتم را جبراً این‌گونه انشاء کردند که ایرانیان «در مقابل قانون دولتی متساوی­‌الحقوق خواهند بود». برای این مهم نیز مقدور نبود انشایی بهتر از اصل هشتم تدارک دید، چرا که شارع واقعاً از حیث برخی حقوق، مسلمان و غیرمسلمان را نابرابر می‌داند.

مشروطه در ایران با آن خصوصیات سیاسی و مذهبی مملکت، ناگزیر بود که به بهای تضعیف یکبارهٔ سلطنت سهم رسمی به علما در ادارهٔ کشور بدهد. منصبی که در سلطنت مستقله وجود خارجی نداشت اما به هنگام نگارش متمم تحت عنوان «نظارت علما» بر تصویب قوانین به میان آمد. در حقیقت، متمم به دنبال تعیین کردن حقوق سلطنت، ملت، عدلیه و نحوه اخذ مالیات بود، اما به «علمای اعلام» مسئولیت قانونی تطبیق قوانین با شرع انور را اعطا کرد که صراحتاً در اصل دوم آن آمده است. این اصلِ محبوبِ شیخ فضل­‌الله البته هیچگاه متناسب با کیفیت قانونی خود اجرا نشد، اما به دخالت علما در سیاست، رسمیت و قانونیت بخشید. جریان تصویب این اصل نیز رخنه در صفوف مشروطه­‌خواهان انداخت و ایضاً تناقض مشروطهٔ ایران را عیان کرد. درست است که پیروزی مشروطه به رهبری مجتهدین بود، حامیان بزرگ آن مقیم نجف بودند و اصل دوم متمم قانون اساسی نیز اختیار تطبیق قوانین با شرع را بر دوش آنان نهاده بود، اما ماهیّت مشروطه در اصل «اروپایی» است و در گذر زمان تنها به یک دوگانه می‌­انجامید: شاه یا مجلس! بنابراین علما برخلاف تصورشان، در ساختار جدید به حاشیه می­‌رفتند و در بهترین حالت، وکلایی عرفی می­‌شدند. دیگر به صرف مجتهد یا فقیه بودن نمی­‌توانستند در امور، مداخله غیررسمی کنند و حتی امور شرعیه را هم با دولت شریک شدند. این مهم را شیخ فضل­‌الله به هنگام تحریر متمم، به خوبی دریافته بود که مشروطه­ ظاهراً در حال فرا رفتن از معنای اولیه خود یعنی محدود کردن اختیارات پادشاه به وسیلهٔ مجلس منتخبان است. اما مراجع نجف در این مرحله با نظر مجتهد طهران موافق نبودند. در حقیقت علت مهم بروز اختلاف میان طیف محافظه­‌کار طرفدار مشروطه این بود که متمم، یارای غلبه بر ذات قانونگذاری مدرن را نداشت که میل طبیعی آن، عبور از قیود شرعی است. فقه که شامل احکام خصوصی، عقود، ارث و غیره است با تأسیس مجلس شورای ملی دارای رقیب می­‌گردد چرا که مجلس شورا در فرایند تقنین، احکام اسلامی را تنها یکی از منابع قانونگذاری خود می­داند نه تنها مأخذ و منبع انحصاری تقنین. شیخ فضل­‌الله به هنگام تحصن دوم خود در عبدالعظیم ضمن اینکه مغرورانه خود را  اسّ اساس این مجلس و مشروطیت می­‌داند، در پاسخ به سیدین در همین باب می‌­گوید:

مجلس برای ما خیلی خوب است، مشروطیت خیلی بجاست. اما مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقهٔ شرع مقدس نبوی خارج نشود. پس ما را در موضوع مشروطیت ابداً حرفی نیست. اما آزادی که جز مشروطیت نیست…امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما می­‌رسد.۱۳۰

شیخ که به حق خود را از سران مشروطه می‌­داند، به این نکته اما التفات ندارد وقتی علمایی چون او خواهان تحدید یکباره سلطنت و وزرا شدند و مجلس شورای ملی را بر صدر نشاندند نمی­‌توانند طبقهٔ خود را از این قاعده مستثنی کنند. به‌قول طباطبایی «مجلس نمی­‌گذارد علما مانند سابق به میل خود هر چه می­‌خواهند بکنند.»۱۳۱ این سیل که سرچشمهٔ آن خود حضرات بودند با این شدت و حدتی که جاری شد همه را با خود می‌­برد نه فقط تاج و تخت را. علما در کل موفق شدند سلطنت را تضعیف کنند، اما امتیازات سنّتی خود را هم هبه کردند، و تازه این قبل از روی کار آمدن دیکتاتوری منوّر است. بنابراین همان شد که مظفرالدین­‌شاه می­‌گفت که اینان از مشروطه­‌خواهی پشیمان خواهند شد. شیخ فضل­‌الله در همین جا بود که از صف مشروطه­‌خواهان و سیدین جدا شد و ازآنجایی‌که مجتهدی بزرگ و بنام به شمار می­‌رفت، بنای مخالفت او با مشروطه در کشور غوغا به پا کرد و موجب تفرقه گردید. از سویی دیگر پادشاه نیز با متمم چنان تضعیف شد که از اختیاراتش عملاً چیزی باقی نماند. محمدعلی­‌شاه هنگام صحهٔ متمم قانون اساسی در آن غور و تعمق کافی نکرد.۵۳ متمم را از روی قانون اساسی بلژیک ترجمه کردند و حتی مواد آن را شدیدتر از اصل آن نوشته بودند. مخبرالسلطنه که واسطهٔ میان دربار و مجلس بود، می‌­گوید:

متأسفانه به حکم عادت سیاسی قانون اساسی بلژیک را مصدر قرار داده‌اند که بر اساس فرانسه بود، مردم فرانسه آتشی‌مزاج همان قانون اساسی را هم مجری نکردند، کنوانسیون سوابق را از ریشه برآورده، اوباش غلبه کردند و خرابی‌ها بار آوردند و ما همان رشته را دنبال کردیم. اگر ملاحظات سیاسی نبود می‌­بایست تقلید از انگلیس کرد که همیشه اصول قدیمی را ملحوظ میدارد و نواقص را اصلاح می­‌کند.۵۴

در تاریخ معاصر جهان هیچ­گاه قانون اساسی به این شدت و حدّت از هیچ پادشاهی گرفته نشده بود. اگر محمدعلی‌شاه جز صحه گذاردن بر متمم قانون اساسی که تماماً توسط مجلس تحریر شد، همراهی دیگری با مشروطه نمی­‌کرد، مشروطه­‌خواهان می­‌بایست از او کمال تشکر را داشتند نه اینکه عاقبت، سلطنت را هم از او دریغ نمایند. سلطنتی که یکباره و با نوشتن متمم، موهبتی شد که ملت به او تفویض کرده است! قدرت اجرایی­َش را وزرای مسئول بردند، خزانه‌­اش را وزارت مالیه- در حقیقت مجلس- گرفت، محاکم دولتی­َش به عدلیه داده شد و قشون هم تحت‌نظر وزیر جنگ درآمد و حتی اختیار دربار هم از کف او بیرون رفت. در واقع متمم را طوری نوشتند که برای شاه چیزی باقی نگذارند و او را همانند سایهٔ روی دیوار کنند. سنا را هم با آن توصیفاتی که درباره‌­اش رفت هیچگاه تشکیل ندادند. حتی مجلس پا را از حدود خود فراتر گذاشت و عزل و تنبیه اطرافیان شاه را هم حق خود ­دانست. تقی­‌زاده در همین رابطه، گستاخانه اظهار داشت:

همان‌طور که وکلا هرگاه سلب اطمینان خود را از وزیری اظهار نمایند آن وزیر معزول است همین‌­طور هرگاه از مقربان سلطنت چنین اظهار را بنمایند باید اینها را از قرب به آن مقام مقدس طرد و منع کرد و آنچه مجازات لازمه است، به آنها داده شود.۱۳۲

یعنی همان‌گونه که نمایندگان، وزرا را استیضاح می­‌کنند قادر باشند اطرافیان شاه را هم عزل کنند. اینها از کرامات شیوخ مشروطه­‌خواه ایرانی است. طوری رفتار می­‌کردند که گویی محمدعلی­‌شاه، مستأجر مجلس در قصر گلستان است و اینان قادرند هر طور که صلاح می‌­دانند با او رفتار کنند. مبرهن بود که بنا به تجربهٔ تاریخی، تقسیم قدرت سیاسی میان پارلمان و سلطنت نمی­‌تواند پایدار بماند، ناگزیز بایستی یکی بر دیگری فائق آید.۵۵ و در مشروطهٔ ایران روند حوادث، برتری مطلق اما ناپایدار «مجلس» را رقم زد. علمای اعلام، رؤسای ایلات بزرگ و خصوصاً ایالت‌­های تبریز و اصفهان و رشت در نهایت جانب مجلس را گرفته و شاه را تنها گذاشتند. در ایران که رسم بر انجام امور به شکل انقلابی است، مجلس که موجودیت خود را مدیون فرمان همایونی بود، در اندک زمانی تمام قدرت را از شاه گرفت و حتی میل به تحقیر و کشتن او داشت، اما هیچگاه حتی تا به امروز بدل به نهادی ریشه­‌دار و مستقل نشد و همیشه در حاشیه قدرت باقی ماند.

 ترور اتابک

محمدعلی‌­شاه برای صدارت در عهد مشروطه شخصیت مشهور و کاربلد اما نامحبوبی را به طهران فراخواند تا ریاست دولت را به او محول نماید؛ اتابک اعظم، مقتدرترین شخصیت ایران در ربع اول قرن چهاردهم. اتابک که از سفری دور و دراز بازمی­‌گشت و گویی از جهت عقیدهٔ سیاسی تغییر کرده بود، در اولین ملاقات خود به شاه گفت:« اگر مشروطه به سود سایرین نباشد هر آینه به نفع شخص همایونی است».۵۶ در بدو ورود به طهران ملکم‌خان و طالبوف زبان به حمایت از او گشودند و او را برای تحکیم مشروطه در دوران جدید شخص مناسب و باتجربه‌­ای خواندند. کسی هم جز اتابک یارای این را نداشت که در دورهٔ گذار به سلطنت مشروطه، ریاست دولت را بر عهده گیرد. آدمیت هم در تحلیل خود او را «سیاستمداری بسیار زیرک و محیل و کاردان»۵۷ نامیده است. اما کسروی مجلس را برای قبول صدارت اتابک به «سست‌کاری» متهم کرده و او را بدخواه و دشمن مشروطه خوانده است.۵۸ کسروی بنا به طبع آتشین خود، همان‌طور که در تاریخش دشمن درجهٔ یک شاه است، با اتابک نیز عداوتی آشکار دارد. درحالی­‌که که رابطهٔ مجلس و دولت در زمان صدارت او بهبود یافته و شاه نیز وزرا را به همراهی با مجلس تشویق می­‌کرد، کسروی اما ذیل فصل ترور اتابک، نمایندگان را در مواجهه با صدراعظم به پریشان­‌گویی، زودباوری و فریفته شدن متهم کرده و اتابک را هم شیرین‌زبان و نیرنگ­‌ساز می‌­نامد که در «آخرین ساعت زندگی بسر می­‌برد».۵۹ اتابک اما امور دولتی را حتی‌­المقدور پیش می­‌بُرد و با وجود تمام پیچیدگی­‌های سیاسی، قاطبهٔ نمایندگان مجلس با او همراه شدند، ایضاً بهبهانی که از قدیم با وی رابطه­‌ای حسنه­ داشت. روابط میان دربار و مجلس بهتر شده بود، و امید به تفاهم دولت و مجلس افزایش یافت، هر چند که اتابک بین شاه و مجلس و بهبهانی و شیخ فضل‌­الله چهار میخ شده بود.۶۰ صدارت او تا اندازه‌­ای، افق سیاسی را روشن کرد اما ناگهان عباس آقا تبریزی با عنوان انقلابی «فدایی ملت» صدراعظم را در مقابل مجلس شورای ملی به قتل رساند تا بذر ترور سیاسی توسط سوسیال دموکرات‌­های ایران با موفقیت پاشیده شود. این ترور در زمان تحصن شیخ­ فضل­‌الله در عبدالعظیم و توفیق اتابک در ایجاد مفاهمه میان دولت و مجلس رخ داد و ورق را به نفع تندروها برگرداند. این شگرد فرقهٔ اجتماعیون عامیون بود که هر زمان مشروطه از حالت انقلابی خود خارج می­‌شد با یک ترور یا بلوا اوضاع را متشنج کند تا از آب گل­‌آلود ماهی بگیرند. پس از این واقعه، مجلس به‌طور رسمی قتل اتابک را از «ضایعات عظیمه و موجب تأسف» ­خواند، اما جناب مستطاب کسروی، که قربانی کردن شتر را در عید قربان عملی «خونخوارانه»۶۱ می‌­داند، چنین عمل تروریستی را «شاهکار» و قاتل را «جانباز» نامیده است۶۲. او که در سراسر تاریخ خود از مجلس به علت خلع نکردن شاه شکوه دارد نمایندگان را تنها به دلیل اظهار تأسف از ترور صدراعظم «بی­‌خرد»۶۳ خوانده است. کسروی سپس از مهندس برق معلوم‌­الحالی چون حیدرعمواوغلی به‌عنوان یک «جوان دلیر و آزادی‌خواه» نام برده و او را که از اعضای انجمن بدنام آذربایجان و جماعت وابسته به سوسیال دموکرات­‌های قفقازی است، منشأ و محرک اصلی ترور معرفی می‌­کند.۶۴ به‌هر‌حال تندروها آنچه در سر داشتند و از سوسیالیست­‌های روسی آموخته بودند در طهران پیاده کردند. میانه­‌روها کم­‌کم از قطار مشروطه پیاده و مانند هر انقلاب دیگری تندروها همه کارهٔ مملکت شدند. روز تشییع اتابک نشانــهٔ دیگری بود بر تغییر زمانه. احتشام‌­السلطنه که خود نظاره­‌گر حوادث است می­‌نویسد: «همه رفته‌اند، همه دوری گزیده‌اند و جز مهتر و شاگرد آشپز از آن خیل خدم و حشم و بنده و ارادتمند، هیچ‌کس باقی نمانده است».۶۵ پس از ترور اتابک، شاه در قصر صاحبقرانیه به کوه‌­های البرز پناه برده۶۶ و شلوغی شب هفت عباس‌­آقا (قاتل اتابک) حکایت از این داشت که تندروها به مراد دل خود رسیده‌­اند. آنها از شرارت، ارتزاق می‌­کردند و جو ملتهب و انقلابی ایشان را جلودار مشروطه می­‌کرد. کسروی نیز با نهایت اکرام و احترام از آنان خاصه ملک‌­المتکلمین یاد کرده است؛ شخصی که هم خوب رشوه می­‌گرفت و هم خوب دشنام می­‌داد. اوضاع به‌گونه­‌ای پیش رفت که رفته‌­رفته از یافتن عاملان پشت صحنه ترور اتابک صرف‌ِنظر کردند و دیگر کسی پی کار را نگرفت! از پیامدهای این ترور استعفای صنیع‌­الدوله رئیس مجلس و جدا شدن سعدالدوله -ابوالمله مشروطه­‌خواهان- از مجلس بود. سعدالدوله که از حقوق‌دانان مجلس و یکی از نویسندگان متمم قانون اساسی بود در این اثنا به دولت مشیرالسلطنه پیوست و وزیر خارجه شد. صنیع­‌الدوله نیز که از بدگویی و تهدید به ترور خود خسته شده بود استعفای سوم خود را تقدیم کرد و عطای ریاست مجلس را به لقایش بخشید!۱۳۳

محمدحسن محب
۱۸:۴۸۲۷
تیر

مقدمه

در پیش‌­آمد مشروطهٔ ایران وقایع متعددی دخیل بوده است. ناصرالدین­‌شاه در دههٔ پایانی سلطنت طولانی خود دشمنان روشنفکر و نوکران قدرناشناسی داشت که خارج از ایران در حال دسیسه علیه سلطنت او بودند. مشهورترین­شان سید جمال­‌الدین الافغانی و اعیان و انصارش در اسلامبول بودند که کمر به انقراض تنها دربار شیعه جهان بستند تا وحدت جهان اسلام را ذیل خلافت سلطان حمید برقرار کنند. ادوارد براون در کتاب مشهور خود نقل‌­قولی از الافغانی آورده که عمق عداوت او نسبت به شاه را نشان می‌­دهد: «هیچ چیز مرا رضا نمی­‌سازد مگر آنکه شاه کشته شده، شکمش پاره شده و به گور سپرده شود»(۱) در اروپا نیز میرزا ملکم­‌خان پس از کلاهبرداری در امتیاز لاتاری-که تفصیل این بی­‌آبرویی را رود تِیمز هم نمی‌­تواند شستشو کند-و عزل از سفارت لندن، به نیت اغراض شخصی و با ادبیات مستهجنی به تأسیس و انتشار جریدهٔ «قانون» همت گماشت، و به پاس دهه­‌ها منصب سفارت زیر بیرق سلطنت ایران، شروع به عقده­‌گشایی کرد. در تاریخ بیداری ایرانیان از کلاهبرداری او در امتیاز لاتاری کلمه‌­ای نوشته نشده اما چنان در مدح او غلو شده که حد ندارد: «مقام پرنس ملکم‌­خان در ایران همان مقام ولتر و ژان ژاک و لرد ویکتور هوگو است در ملت فرانسه»(۲) از سویی دیگر در داخل نیز واقعهٔ بزرگ تحریم تنباکو رخ داد که در اهمیت آن شکی نیست. در نگاه بسیاری از محققین، این واقعه نخستین شورش توده‌­ای مدرن در ایران به حساب می‌­آید و تفصیل دقیق و تحلیل درست این رخداد مهم مجالی دیگر می­‌طلبد. در اهمیت آن تنها همین بس که نهایتاً سلطنت عقب­ نشست و دولت ایران، برای نخستین بار به جهت پرداخت غرامتِ‌ لغو امتیاز، مجبور به اخذ قرضهٔ خارجی شد و علما قدرت و اعتبار مضاعف پیدا کردند، به‌طوری‌که پس از رحلت میرزای بزرگ، ملاکاظم خراسانی در نجف خطاب به نایب قنسول ایران گفت: «سهل است اگر بخواهم پادشاه(ناصرالدین‌­شاه) شما را هم با این انگشت کوچک خود از تخت به زیر می­کشم»(۳) از دیگر عوامل مؤثر در رشد اندیشه­‌های جدید برخی نوشته‌­جات طالبوف، رسالات میرزا ملکم و سیاحت­‌نامه ابراهیم بیک و ایضاً رفت‌و‌آمد اعیان و سفرا و تجار میان ایران و اروپا بود که در میان طبقهٔ الیت تمنیات جدید به وجود می­‌آورد و مزید بر علت می‌­شد. اما چنین افکار و اقوالی ابداً تأثیری در تودهٔ مردم نداشت. القصه، این دوران با ترور پادشاه مقتدر و آگاهی مانند ناصرالدین‌­شاه به پایان رسید و ایام سلطنت باثبات او جای خود را به دوران آشفته و پرماجرایی داد که هیچ­کس یارای تدبیر آن را نداشت، و می‌­رفت تا ممالک محروسهٔ ایران کنام پلنگان و شیران شود. در پنجاهمین سال آغاز سلطنت، و به هنگام زیارت حضرت عبدالعظیم، یکی از مریدان الافغانی که تازه از اسلامبول برگشته و در زاویهٔ مقدسه متحصن شده بود، شاه را ترور کرد. در استنطاق وقتی از میرزارضا کرمانی(قاتل) پرسیدند «شاه به تو چه کرده بود که او را کُشتی؟»، پاسخی درخور نداشت و در آخر همه چیز را به «قضا» حواله داد. میرزارضا یک رعیت عامی نبود که در نهایت سادگی شاه را ترور کرده باشد بلکه در متن استنطاق او مواضع روشنفکرانه­ به چشم می­‌خورد. در ایام مشروطه، روزنامهٔ صوراسرافیل ضمن انتشار متن بازجویی، وی را «رادمرد آزادی‌خواه» نامیده است. در استنطاق نیز یک جا از «نیهلیسم»(۴) سخن گفته و در جای دیگر نظر به تاریخ اروپا دارد: «باید قطع اصل شجر ظلم را کرد نه شاخ و برگ رابه تواریخ فرنگ نگاه کنید برای اجرای مقصد بزرگ تا خونریزی­­‌ها نشده است مقصود بعمل نیامده»(۵) به‌این‌صورت عصر ناصری به پایان رسید و ایام مظفری آغاز شد.

 

ایام مظفری

به تخت نشستن مظفرالدین‌شاه که در تدبیر امور، و سیاست مدن نسبت به پدر تاجدارش در مراتب پایین‌­تری قرار داشت، و از اقتدار لازم در ادارهٔ مملکت برخوردار نبود، خود نشان از طلوع دورانی متفاوت می­‌داد. اطرافیان شاه جدید و نحوهٔ شکل‌­گیری دربار او حکایت از این داشت که نظم و نسق دربار ناصری و سخت‌­گیری مالی شاه شهید جای خود را به نوآمدگانی می‌­دهد که جز به پر کردن جیب از مداخل و نظر به مراحم ولی­‌نعمتشان به چیز دیگری نمی­‌اندیشند و توان ادارهٔ کشور را ندارند. در ساختار ممالک محروسه، اقتدار و صلابت شخص پادشاه، چه در کنترل درباریان، حرمسرا و حاکمان ایالات، و چه در برقراری روابط مسالمت­‌آمیز با علما و بازرگانان، بسیار حائز اهمیت است. شاه باید می­‌توانست همان­گونه که توازن در روابط خارجی-به‌طور مشخص موازنهٔ میان روس و انگلیس- را حفظ کند، در سیاست داخلی نیز تعادل برقرار کند تا قدرت گروهی بر گروه دیگر نچربد و دیوانیان و درباریان در ستمگری بی‌پروا نشده، عنان از کف ندهند. مظفرالدین­‌شاه علی‌­رغم تبع ملایم­‌تری که داشت، مع­‌الاسف از چنین ویژگی­‌هایی برخوردار نبود. وضع مزاجی و ارادهٔ ضعیف او، راه را بر بی­‌ثباتی باز می­‌کرد و به همه کس اجازه دخالت می­‌داد. او در ایام نسبتاً کوتاه سلطنت خود بارها رئیس دولت را تغییر داد، به‌طوری‌که هرکدام پس از دوره‌­ای کوتاه جای خود را به رقیبِ کمین­‌کرده واگذار می­‌کرد. در اینجا نقل قولی از مخبرالسلطنه هدایت لازم است تا اهمیت علاج واقعه قبل از وقوع نمایان شود. مخبرالسلطنه می­‌گوید: «مظفرالدین شاه مایل بود مجلس مشاوره داشته باشد. مجلس هم مقرر کرد که قدرت داشته باشد که اگر دستخطی هم برخلاف مصلحت صادر شود رد کنند» در حقیقت شاه مایل بود مجلس اعیانی تشکیل شود و این قدرت را هم دارا باشد که دستخط همایونی را رد کند. در سلطنت سنّتی، دستخط و مهر پادشاه در امور دولتی، حکم قانون لازم‌­الاتباع در روزگار کنونی را داشت. اما این فرصت بی­‌نظیر به واسطهٔ دخالت درباریان از دست رفت و با ارادهٔ ضعیف مظفری هم قابل جمع نبود. مخبرالسلطنه در ادامه می­‌نویسد یکی از درباریان به نام «امیر بهادر» شروع به تهدید جمع کرد «که هر کس برخلاف امر شاه رأی دهد من با شمشیر جواب او را خواهم داد» و «شاه ضعیف‌تر از آن بود که جواب امیربهادر را بدهد»(۶) از‌این­‌رو تأسیس مجلس اعیان که لازمهٔ آن روزگار ایران بود تا با مشارکت بزرگان و عقلای قوم و با هدف شور و مداقه در امور کلان مملکت تشکیل شود و در میان نهادهای مستقر جا باز کند، به واسطهٔ ضعف شاه و دخالت درباریان ناکام ماند.

 

صدارت عین­‌الدوله

پس از رفت و آمدهای بسیار، کرسی صدارت برای نخستین بار به یکی از اعضای خاندان سلطنت یعنی شاهزاده عبدالمجید میرزا عین‌­الدوله رسید و رخدادهای گوناگون و مهم زمان حکومت او اوضاع ایران را تغییر داد. مهم‌­ترین آن واقعه­‌ای بود که در آن دو تن از معتبرترین تجار قند به‌وسیله علاءالدوله، حاکم طهران به فلک بسته شدند، و دیگری افشای عکس‌­های با عبا و عمامهٔ نوز بلژیکی بود. مورخین، این دو واقعه را به‌عنوان آغاز مشروطه ذکر کرده‌­اند، اما می­‌بایست از زاویه‌­ای دیگر به این دو رخداد نگریست و این­‌بار تحلیلی متفاوت و فراتر از ظواهر کار ارائه داد. مالیهٔ دولت ایران از اواخر عهد ناصری به دلیل پرداخت غرامت لغو امتیاز تنباکو دچار عدمِ تعادل شده بود. ترور شاه نیز پیامدهایی در میزان وصول مالیات­‌ها داشت که اجتناب‌ناپذیر بود. در دربار مظفری هم از نظم و ترتیب سابق خبری نبود و دولت عملاً «بی­‌پول» شد. در همین بین نوز بلژیکی ریاست کل گمرکات ایران را بر عهده گرفت تا مالیات و عوارض وصول کند و مالیهٔ دولت را بهبود ببخشد. عداوت با نوز ریشه در همین اصلاحات گمرکی جدید داشت تا تصویر با عمامهٔ او. این اصلاحات جدید هر چند درآمدهای گمرکی را افزایش داد، اما به اجحاف علیه بازرگانان داخلی انجامید. تجار ایرانی را ناراضی کرد و داد آنها از ظلم­‌های نوز و مبالغی که چند برابر تعرفهٔ رسمی کالاها از آنان می­‌گرفت، به آسمان بلند شد. بدتر از آن، نوز از روس‌ها جانبداری می­‌کرد، اما به بازرگانان ایرانی سخت می‌­گرفت. تقی‌­زاده او را شخصیتی باهوش، فعال و «بسیار شیطان»(۷) نامیده است. بنابراین نظام گمرکی جدید موجب شد که تجار به‌واسطهٔ سعدالدوله -وزیر تجارت- به صدراعظم شکایت برند و علیه نوز اجتماع کنند. از‌این‌رو جلسه­‌ای هم در دربار تشکیل شد که به علت توهین نوز به تجار به جایی نرسید.

به‌طور کلی یکی از موانع اصلی اصلاحات در عهد قاجار رقابت دو قدرت استعمارگر اطراف ایران بود. ماشاالله آجودانی در این باب نوشته است: «بزرگ‌ترین مشکل حکومت در عصر قاجار… حفظ تعادل در ارتباط با دو قدرت مسلط استعمارگر خارجی بود»(۸) در عهد ناصری نیز یکی از دلایل پیش نرفتن اصلاحاتْ منافع این دو قدرت، و تأثیر آنها بر گروه­‌های ذی‌نفوذ داخلی بود به شکلی که هر اصلاحِ اساسی، کفهٔ ترازو را به نفع یکی از آن دو سنگین می­‌کرد و بازگشت به تعادلی مطلوب، دقت و درایت شخص شاه را می‌­طلبید و در اکثر مواقع، به علت پیچیدگی­‌های سیاسی‌_اجتماعی، اساساً ناممکن بود. فی­ المثل، ناصرالدین‌شاه سال­‌ها راضی به کشتیرانی در کارون نمی ‌شد، چرا که نفوذ انگلیس در جنوب را افزایش می­‌داد هر چند که جریان حمل و نقل کالاها را نیز تسهیل می­‌کرد. حالا شاه باید، میان تسهیل حمل‌و‌نقل کالاها و افزایش نفوذ انگلستان در جنوب، یکی را انتخاب کند. لذا صدور اجازهٔ کشتیرانی در کارون عملاً تا سال ۱۸۸۸ به تأخیر افتاد. اصلاحات گمرکی نیز از همین سنخ بود و علی‌­رغم میل شاه، نفوذ روس‌ها در تجارت ایران را افزایش داد. باری در این دوران، جنگ روس و ژاپن نیز در جریان بود و اخبار پیروزی­‌های دریایی ژاپن به طهران می­‌رسید و موجب خوشحالی مردم از شکست خفت‌­بار روس­‌ها می­‌شد! اما همین جنگ، قند را هم گران کرد، چرا که منبع اصلی تأمین آن روسیه بود. گرانی قند از هر من ۵ قران به ۷ قران موجب شد که حاکم وقت طهران یکی از معتبرترین و ارجمندترین تجار قند، یعنی «حاجی سید‌هاشم» را، مؤاخذه کرده، از او بخواهد نوشته دهد که قند را به بهای سابق خواهد فروخت! حاجی سیدهاشم در پاسخ به این درخواست احمقانه گفت: «من چنان نوشته‌­ای نمی­‌توانم داد. ولی صد صندوق قند خودم می­دارم و به شما پیشکش کنم، و دیگر هم به داد و ستد نپردازم.»(۹) علاالدوله در این فقره به وساطت وزرای خارجه و تجارت هم توجهی نکرد. مضاف بر این، جهالت و سخت­‌گیری بی­‌مورد از خود نشان ­داد و موجب آزردگی تجاری شد که هنوز هتاکی نوز را از خاطر نبرده بودند. این دو رخداد که ریشه­‌های روشن تجاری_مالی داشت و موجب تضعیف بازرگانان ایرانی شده بود، لاجرم آنان را به سوی متحد سنتی و پرقدرت خود_یعنی علما_سوق داد تا جریان بست­‌نشینی­ و اجتماع در مسجد شاه را تدارک ببینند.

 

اتحاد علما و تجار

مجتهدین ثلاثهٔ طهران را باید صدر جریان مشروطه­‌خواهی ایرانی دانست. از فضل‌­الله نوری گرفته که کسروی او را مجتهد «بنام و باشکوه تهران»(۱۰) نامیده است تا فرد آزادی‌خواه و نیک‌­نامی مانند سیدمحمد طباطبایی و در آخر سیدعبدالله بهبهانی که قدرت او در دوران مشروطه چنان فزونی یافت که به «شاه سیاه» معروف گشت. نوری در میانهٔ راه از این دو جدا شد و کارش به دشمنی با مشروطه کشید. سیدین اما بر راه خود ثابت قدم ماندند و مراجع ثلاثهٔ نجف را هم با خود همراه و همدل دیدند. در مشروطهٔ ایرانی این علما بودند که نقش محرک را بر عهده داشتند، و با قدرت خطابه و عمق نفوذ خود در میان بازاریان و عامهٔ مردم کارها را پیش می­‌بردند. حالا هم که تجار از فزونی عوارض و تعرفهٔ گمرکی و اهانت نوز به ستوه آمده­ بودند در مقابل دولت به آن علما متوسل شدند و کار را ابتدا به مسجد شاه کشاندند.

در اجتماع مسجد شاه که با حضور سیدین منعقد شد، و واعظ اصفهانی منبر رفت، با خدعهٔ امام جمعه و به بهانهٔ اهانت به شاه_که حقیقت نداشت_غلغله­‌ای به پا شد و مجلس به هم خورد و فردای آن شب علما آهنگ عبدالعظیم کردند. تجار و حتی برخی از شاهزادگان از این هجرت حمایت مالی قابل توجهی به عمل آوردند. در عبدالعظیم، متحصنین سفیر عثمانی را واسطه گرفتند و عریضه­‌ای به شاه نوشتند که دو مورد مهم مطالباتِ آن تأسیس عدالت‌خانه و عزل نوز از ریاست کل گمرکات بود. با حضور صدراعظم این عریضه برای شاه خوانده شد و مظفرالدین­‌شاه حقاً با طبع ملایم خود تمام آن را پذیرفت. باید منصف بود که خلقیات شخصی شاه در پیشرفت مشروطه بسیار اثر داشته، مراحم او در نهایت موجب صدور فرمان مشروطیت ایران شد.

نکتهٔ دیگری که باید به آن اشاره شود این است که زبان اعتراض یا دادخواهی در مشروطه «زبان واعظان» بوده است و به همین دلیل توده را مشتعل می­‌کرد و هنگامهٔ برآمده از آن لرزه بر اندام صدراعظم و شاه می‌­انداخت. در قدرت علما همین بس که در این میانه، گروهی از زنان گرد کالسکهٔ‌ شاه را در شهر گرفته و فریاد می­‌زدند: «ای شاه مسلمان، بفرما رؤسای مسلمانان را احترام کنند!» و شاه نیز دستور مؤکد به عین­‌الدوله داد که به هر شکلی شده علما را به شهر بازگرداند و از آنها دلجویی کند. سپس دستخط تأسیس «عدالت‌خانه دولتی» را صادر کرد. وقتی دستخط برای عموم قرائت شد، آواز «زنده باد پادشاه اسلام» و «زنده باد ملت ایران» به آسمان بلند شد. اما به راستی مراد از عدالت‌خانه چه بود؟ دستگاه علما خود در امور دادرسی در مصدر کار بودند و مسائل خرد و کلان تودهٔ مردم از بیع و اجاره و قباله تا ثبت احوال را بر عهده داشتند. به همین خاطر هم مظفرالدین‌شاه در واکنش به اصرار علما می‌­گفت: «عدالت‌خانه مضر به هر حال اینها می­‌باشد. بر فرض، امروز هم عدالت‌خانه در مملکت منعقد شد، اول صدای همین اشخاص بلند خواهد شد که ما عدالت نمی‌­خواهیم»(۱۱) بنابراین به نظر می‌رسد افرادی تنها در پی آن بودند که لفظ عدالت‌خانه را بر سر زبان‌­ها اندازند تا از آن به مقصود بزرگتری مانند «مجلس شوریٰ» برسند و از این طریق، قدرت شاه را محدود کنند. سیدین از چنین هوش و ذکاوتی برخوردار بودند. خاصه شادروان طباطبایی که ناظم­‌الاسلام از قول او یکسال قبل از مشروطه نوشته است: «تا دولت ایران مشروطه و دارای قوانین اساسی نگردد…هرگز متوقع اصلاح و منتظم انتظام نباید بود»(۱۲) از همین رو در جلسهٔ معروف باغشاه که با حضور صدراعظم و وزرا با موضوع اجرای دستخط عدالت‌خانه تشکیل شد وزیر دربار_امیر بهادر_ به صراحت گفت: «اگر عدالت‌خانه برپا گردد باید پسر شاه با پسر یک میوه‌­فروش برابر گردد»(۱۳) از این اظهارنظر برمی­‌آید که عدالت‌خانه محلی برای دادرسی مظالم دیوانیان و اهالی دولت است تا ملت قادر باشد از ظلم و ستم آنان به چنین محکمه‌­ای پناه ببرد. به‌این‌ترتیب تودهٔ مردم قادر خواهند بود از ظلم و ستم فلان حاکم و عمال او دادخواهی کنند. چنین نهادی غیر از دادگاه­‌های عرفی و شرعی یا حکمیت­‌های محلی موجود بود، چرا که یک طرف دعوا را رعایا و طرف دیگر را دیوانیان تشکیل می­‌دادند. بنابراین امیربهادر به درستی دریافت که در نزد چنین دستگاهی یک شاهزاده با یک بقال برابر خواهد بود. اتفاقی که چند صباحی بعد رخ داد، اما نه در عدالت‌خانه، بلکه در صحن مجلس شورای ملی. زمانی‌که شاهزادهٔ معروف کامران میرزا مجبور شد در کنار مشهدی باقر بقال_از نمایندگان اصناف_بنشیند و به مجلس مقدس ملی ادای احترام کند.

طباطبایی و ندای مجلس­‌خواهی

باری عین‌­الدوله از اجرای دستخط عدالت‌خانه سرباز زد و هم­زمان حال مزاجی شاه متغیر شد. در این میان سؤالی مهم اما بی‌­پاسخ در اذهان شکل می­‌گیرد که اگر به جای مظفرالدین‌شاه شخصی دیگر _فی­‌المثل ظل­‌السلطان_ به تخت سلطنت ایران می‌­رسید، سیر حوادث به کدام سو می­‌رفت و آیا در اندک زمانی چنین پیشرفت شگرفی در دریافت امتیازات از حکومت رخ می­‌داد یا خیر؟ این پرسش برای همیشه بی‌­پاسخ خواهد ماند، اما اهمیت خلقیات شخصی شاه و اثر آن در سرنوشت کشور را می­‌رساند. در این بین نامه‌­ای مهم از طرف مجتهد خوشنام طهران با مطلع «به خداوند متعال قسم؛ دعاگویان، اعلیحضرت را دوست داریم» خطاب به شاه نوشته شد و به او اندرز می­‌داد که اگر کشور اصلاح نشود «عنقریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد». طباطبایی در این نامه برای نخستین بار درخواست «مجلس» را به میان ­آورد: «در زاویهٔ حضرت عبدالعظیم سی روز با کمال سختی گذرانیدیم تا دستخط همایونی در تأسیس مجلس مقصود صادر شد؛ شکرها بجا آوردیم». طرفه اینکه در دستخط شاه دایر شدن «عدالتخانهٔ دولتی» برای «اجرا احکام شرع مطاع و آسایش رعیت» آمده است، اما طباطبایی زیرکانه صحبت از لفظ مجلس می­‌کند. مجتهد مشروطه­‌خواه یک قدم جلوتر گذاشته، بقای سلطنت شاه را مشروط به تأسیس مجلس می­‌داند. در ادامه متهورانه می­‌نویسد: «سلطنت صحیحِ بی­‌زوال با بودن مجلس است. بی‌­مجلس، سلطنت بی‌­معنی و در معرض زوال است».(۱۴) طباطبایی تا آنجا پیش رفته که سلطنت را در نبود ­مجلس، بی­‌معنی می‌انگارد و حلّال تمام مشکلات را تأسیس مجلس بداند، هر چند که او در این نامه دغدغهٔ اصلی خود را زوال ایران، ضعیف­ شدن اسلام و ذلت مسلمین اعلام کرده است. به نظر می‌­رسد روند حوادث به گونه‌­ای پیش می­‌رود که مطالبات از عزل عسگرگاریچی، نوز و حاکم طهران گذشته، و در حال نزدیک شدن به مقام صدرات و حتی سلطنت است.

عین­‌الدوله همچنان سخت می­‌گرفت و از هر سو کینه­‌ها بیشتر می شد. ولیعهد و بهبهانی با او دشمن شدند و تدابیرش به جایی نمی‌­رسید. این بار هم طباطبایی به میدان آمد و در سوگواری رحلت دختر پیامبر به منبر رفته و بدواً از شاه به نیکی یاد کرد، اما زیرکانه صدراعظم را آماج انتقاد خود قرار داد. در پایان نیز اصل مطلب را به مردم فهمانید: «اگر یک سال یا ده سال طول بکشد ما عدل و عدالت‌خانه می­‌خواهیم، ما اجرای قانون اسلام می­‌خواهیم، ما مجلس می­‌خواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود قانون مساوی باشند».(۱۵) این مطالباتِ مدرن، نه از زبان ملکم یا آخوندوف، بلکه بر فراز منبر و از زبان یک مجتهد بیان شد. یعنی طباطبایی در سال ۱۲۸۵ خواستار مجلس منتخب و مساوات در ایران شده و این امرِ سکولار را به اسلام ربط داده است. آیا او از ابعادِ این مسئله آگاهی داشته یا خیر؟ آیا اساساً ایجاد برابری در آن دوران ممکن بوده یا خیر؟ این مطالبه بیشتر انتزاعی می‌نماید و اثری از واقع­‌بینی در خود ندارد. طباطبایی می­‌توانست در قدم اول خواستار تشکیل مجلس اعیان شود تا در مهام امور مملکتی به شاه مشاوره بدهند، نه اینکه صحبت از برابری شاه و گدا کند و سلطنت را در فقدان مجلس «بی­‌معنی» بنامد. ناصرالملک _وزیر مالیه وقت و دانش­‌آموختهٔ آکسفورد_ پس از این منبر نامه­‌ای به جناب طباطبایی نوشته و محترمانه نکات شایان توجهی را به او تذکر داده است. او درخواست مجلس مبعوثان (منتخبین) و مساوات برای ایران را مانند این می­‌داند که به مریضی که قدرت حرکت ندارد، تازیانه بزنند که «بدو»، و در معده­‌اش که مدت‌­ها خشک شده و غذایی به آن نرسیده، «ران شتر نیم­‌نپخته» فرو کنند. تشخیص درست مرض یک چیز است و علاج درست آن چیز دیگر. مضاف بر این ناصرالملک اعطای مشروطیت را مناسب اوضاع کنونی ایران ندانسته چرا که «در ایران امروز مایهٔ هرج‌و‌مرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد بود و در ادامه می­‌نویسد: «برای استقرار و اجرای ترتیبات جدیده هنوز علم و استعداد نداریم و نشر این حرف­‌ها رعب و صلابت قدرت حالیه را از انظار می­‌برد. نتیجه پیداست چه می­‌شود»(۱۶) حوادث بعدی که برای ما مکشوف است نشان می­‌دهد که ناصرالملک تا چه حد آینده­‌نگر بوده است. وی در آخر توپ را به زمین علما انداخته و از آنها می‌­خواهد به جای چنین حرف­‌هایی که امروز می­‌زنند «سه­‌هزار مدرسه» علمیه‌­ای که در سراسر ایران در اختیار دارند و هر کدام از این مدارس صاحب موقوفات معین هستند را نظم جدید بدهند تا از محصلین آن چیزی عاید مملکت شود. در واقع ناصرالملک از طباطبایی می­‌خواهد به جای برداشتن گامی بزرگ و لرزان، در ابتدا قدمی کوچک اما محکم بردارد و اصلاح را از طبقهٔ خود شروع کند.

فرمان مشروطیت

وضع اسف‌بار مالی دولت و ایضاً نارضایتی بازرگانان در رشد اعتراضات مؤثر بود، اما حوادث مسجد آدینه و کشته شدن طلبه­‌ای بنام سید عبدالحمید نشان می­‌داد که علما در حال نمایش قدرت مردمی خود به نهاد صدارت و سلطنت هستند. قابل کتمان نیست که اغراض شخصی و رقابت­‌های درون گروهی در جریان مشروطه بسیار مؤثر بوده است، اما پرواضح است که بدون سیادت مجتهدین کاری پیش نمی­‌رفت. به تحریک آقایان علما، تعادل ظریف موجود میان نهاد سلطنت که متولی ادارهٔ ممالک محروسه بود و علما که رهبری مذهب را بر عهده داشتند در حال بر هم خوردن بود. از همین­‌رو است که مخبرالسلطنه در تاریخ خود نوشته است: «اروپائیان از مداخلهٔ روحانیون در امر مشروطه تعجب کردند»(۱۷) چرا که تضعیف یکبارهٔ سلطنت لاجرم به نهادهای مکمل آن نیز سرایت خواهد کرد و در نهایت به اشراف و روحانیون خواهد رسید.

باری علما به قم مهاجرت کردند و دوباره زنان به میان آمدند و از فقدان رؤسای مسلمین در شهر اظهار گله کردند. بازرگانان و طلبه‌­ها نیز راه قلهک را پیش گرفتند و در اندک زمانی پانصد خیمه در باغ سفارت افراشتند و شمار نفوس بست‌نشستگان را به هزاران نفر رسانیدند. مجدالاسلام در تاریخ خود نوشته «از میان آن ده­هزار نفر، فقط ده نفر بودند که واقعاً مشروطه­‌خواه بودند و می­‌دانستند چه می­‌خواهند.»(۱۸) حاجی محمدتقی بنکدار هر دو گروه را پشتیبانی مالی می­‌کرد. در این بین ولیعهد _محمدعلی­‌شاه آینده_ نیز از تبریز حامی معترضین شد و به شاه نامه ­نوشت. حمایت ولیعهد، بستیان را دلیر کرده تا این‌بار ندای مجلس­‌خواهی سر دهند و کار عین‌­الدوله را یکسره کنند. آنان این بار از شاه «مجلس شوریٰ» خواستند. نهایتاً در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ مظفرالدین‌شاه در قصر صاحبقرانیه فرمان معروف به مشروطه را خطاب به صدراعظم وقت مشیرالدوله صادر کرد و در آن نوشت: «مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان و علما و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف بانتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافهٔ طهران تشکیل و تنظیم گردد». از این دستخط مهم و تاریخی چند نکته مستفاد می­‌شود: اولاً شاه خواستار «اصلاحات مقتضیه بمرور در دوائر دولتی و مملکتی» است؛ یعنی تغییرات نباید دفعی و انقلابی باشد. ثانیاً مؤسس مجلس شورای ملی، شخص شاه است و این نهاد به «رأی و ارادهٔ همایون» اعطا شده است. لذا در اصل اول قانون اساسی صراحتاً ذکر شده که «مجلس شورای ملی به موجب فرمان معدلت­‌بنیان…مؤسس و مقرر است.» ثالثاً مجلس نهادی است که در مهام امور دولتی مشاوره می‌­دهد، به هیأت وزرای شاه کمک می‌کند و در کمال امنیت «مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت را بتوسط شخص اول دولت بعرض می­‌رساند» تا پس از صحهٔ همایونی، به اجرا گذارده شود. رابعاً در فرمان لفظی به نام «مشروطه» وجود ندارد. از سویی دیگر این «مجلس» که در فرمان شاه توصیف آن رفته است عقبه­‌ای در ایران نداشت و این خود نشان از خامی و فقدان تجربه در برپایی آن دارد. یعنی سابقاً شورایی در کشور وجود نداشت که شاهزاده و پیشه­‌ور در آن عضو، و یحتمل برابر باشند و بخواهند در عرض شاه قرار بگیرند. به نظر می­‌رسید پیش­بینی امیربهادر در حال تحقق بود، چرا که به زودی، شاهزادگان و پیشه­‌وران در یک مجلس واحد پهلوی یکدیگر می­‌نشستند. مضاف بر این شباهتی هم به عدالت‌خانه نداشت، چرا که عدلیه در مهام امور مملکتی مشاوره نمی­‌دهد یا اصلاً نهادی انتخابی به حساب نمی‌­آید. از طرفی دیگر این مجلس به پارلمان­‌های غربی هم شبیه نبود. اولاً فرمان شاه، مجلس را قوه‌­ای مستقل نمی‌دانست و به آن مانند شورایی مشورتی نگاه می­­‌کرد. ثانیاً هیچ اثری از اختیار «قانونگذاری» در آن به چشم نمی­‌خورد که ابزار اصلی یک پارلمانِ غربی است. ثالثاً مشخص نبود که این مجلس از نوع اعیان است یا عوام. یعنی چنین تقسیم­‌بندی غربی هم ندارد. از شصت نمایندهٔ طهران سی و دو تن را پیشه‌­وران تشکیل می‌­دادند و از شاهزادگان تنها چهار نماینده در آن حضور داشتند! حتی لفظ «ملّی» نیز در این بین اشاره به مذهب شیعه داشت نه Nation غربی. به نظر می­‌رسد اینها از خصوصیات مشروطهٔ ایرانی باشد. به راستی، این مشی التقاطی بنا بود راه به کجا ببرد و آیا از دل این شور مجلس­‌خواهی نظم و نظامی بهتر از رژیم قدیم به دست می­‌آمد یا خیر؟ کسروی به صراحت نوشته است که مردم «معنی و ارج» فرمان را نمی‌دانستند و «خود درمانده بودند که چکار کنند».(۱۹) در حقیقت عامهٔ مردم از مجلس و مشروطه هیچ نمی‌­دانستند و تنها به دنبال هیاهو راه می‌­افتادند. این خصلت همیشگی «توده» است. واقعیت این است که این کوشش «سیدین» و طبع ملایم مظفرالدین‌شاه بود که در عرض یکسال و نیم منجر به صدور دستخط معروف به فرمان مشروطه شد و در دستیابی به آن هیچ یک از ایالات دیگر ایران جز طهران مشارکت جدی نداشتند. بنابراین نسبت دادن تحصیل مشروطه به ملت ایران یک اظهارنظر کم­‌مایه و غیرتاریخی است. فریدون آدمیت در همین رابطه می‌گوید: «حرکت مشروطه‌­خواهی را مردم کوچه و بازار به وجود نیاوردند و نظام مشروطه پارلمانی ابتکار عوام سرگذر نبود.»(۲۰) در این جنبش، خشونت قابل ملاحظه­‌ای هم مشاهده نشد و برخلاف سایر ممالک جوی خون به راه نیفتاد. آدمیت در نقد لفاظی­‌های انقلابیون می­‌نویسد: «برای تحصیل فرمان مشروطیت خون پنج نفر هم ریخته نشد.»(۲۱) باری پس از اعلان سراسری فرمانْ دیگر امکان بازگشت به عقب وجود نداشت و بر اساس همین دستخط مظفری مقدور بود اصلاحات متعادلی را در ایران ایجاد کرد. اما زمانی‌که تبریز به جریان مشروطه وارد شد، گویی میراث انقلابی­‌گری قفقاز را با خود به طهران آورد. شهری که بزرگ‌ترین ایالت ایران و همسایهٔ عثمانی و قفقاز بود، شوری زائدالوصف داشت و نمایندگان تندوری آن مایل بودند طرحی نو دراندازند و یک شبه راه صد ساله را طی کنند.

محمدحسن محب
۱۵:۰۷۲۱
تیر

بعد از مهاجرت صغری و اعلام قبول درخواست‌های مردم از طرف شاه، در بهار 1285ش از طرف مردم عریضه‌ای به مظفرالدین‌شاه تقدیم شد و تقاضا نمودند تا اعلی‌حضرت وعده‌ای را که داده بود(تاسیس عدالت‌خانه)، دستور اجرا صادر نمایند. ولی در این زمان مظفرالدین‌شاه سکته‌ی ناقص کرد و کلیه‌ی اختیارات در دست عین‌الدوله افتاد.[1]
او که هرگز نمی‌خواست تن به خواسته‌های مردم بدهد با گذراندن وقت و امروز و فردا کردن از پذیرش درخواست‌های مردم طفره می‌رفت وسعی داشت با ایجاد اختلاف در صفوف علما و مردم و همچنین زندانی و تبعید کردن فعالان، غائله را ختم کند که در ادامه‌ی این روند و طی مراحلی، علما خواستار خروج از تهران شدند و به سمت قم حرکت نمودند و در حرم حضرت معصومه(س) بست نشستند که به مهاجرت کبری معروف شد. که پیامد این مهاجرت، صدور فرمان مشروطه از طرف مظفرالدین‌شاه بود که در ادامه‌ی این روند و مراحل را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
دستگیری شیخ محمد واعظ
به‌دنبال اجرا نشدن درخواست‌های مردم در مهاجرت صغری، علما و وعاظ شروع به سخنرانی درباره‌ی دولت عین‌الدوله نمودند. یکی از آنها شیخ‌محمد واعظ بود. او در مجالس و منابر مختلف بی‌پروا به حکومت حمله می‌کرد و مخصوصا در مورد شخص عین‌الدله کلمات تندی به زبان می‌راند.[2] عین‌الدوله دستور داد تا شیخ‌محمد واعظ را دستگیر کرده و نزد او ببرند.
صبح روز چهارشنبه 18جمادی‌الاولی1324(10ژوئیه1906) شیخ‌محمد واعظ درحالی‌که سوار بر مرکب خود از محله‌ی سرپولک می‌گذشت،[3] توسط سربازان دستگیر شد، ولی در سر راه خانه‌ی عین‌الدوله طلاب مدرسه حاجی ابوالحسن که از دستگیری او خبردار شده بودند راه را بر سربازان سد کردند. فرمانده‌ی سربازان دستور داد شیخ را در قراول‌خانه‌ای که در همان نزدیکی بود زندانی کنند تا کسب تکلیف نمایند.[4] در این میان سیدعبدالله بهبهانی پسر خود را نزد طلاب فرستاد و طلبه‌ها که با رسیدن فرزند سیدعبدالله تحریک شده بودند به طرف قراول‌خانه حمله برده شیخ‌محمد واعظ را بیرون آوردند. فرمانده سربازان دستور تیراندازی داد و طلبه‌ای به نام سیدعبدالحمید به قتل رسید.[5] جمعیت جنازه‌ی طلبه‌ی مقتول را با خود به مسجد شاه رساندند. تا عصر روز چهارشنبه مسجد از جمعیت پر شد و حتی حاج شیخ‌فضل‌الله نوری هم که در مبارزه با عین‌الدوله با طباطبائی و بهبهانی همراهی نمی‌کرد، برای شرکت در مجلس عزاداری طلبه‌ی مقتول به آقایان پیوست.[6]
حوادث روزهای 19و20جمادی الاولی1323
قتل سیدعبدالحمید غوغایی در تهران به‌ راه انداخت که تا آن روز نظیر آن دیده نشده بود، دکان‌ها و بازار بسته شد و مردم برای شرکت در عزاداری در مسجد شاه اجتماع کردند.[7] شاه به‌دلیل گرمی هوا از کاخ گلستان به خارج شهر رفته بود و از این هیاهوها دور بود. عین‌الدوله به علما پیغام فرستاد که به خانه‌های خود بروید و امور را خود ما اصلاح می‌کنیم. علما پاسخ دادند ما عدالت می‌خواهیم و چون عین‌الدوله مانع عدالت‌خانه است باید از صدارت عزل شود. عین‌الدوله که خطر را متوجه خودش می‌دید عصبانیتش افزایش یافت و دستور داد تا شبانه مردم را پراکنده کنند و به زور متوسل شوند.[8]
شب پنج‌شنبه از سوی دولت در کوچه‌ها و خیابان‌ها جار کشیدند هر کسی که فردا دکان یا حجره‌ی خود را باز نکند کالایش تاراج و خود او کیفر خواهد یافت. فردا چون مردم از خانه بیرون آمدند در خیابان‌ها و سرگذرها، سربازان و توپچیان فراوانی دیدند(جمعه 20جمادی‌الاولی1324).[9]
دوباره سینه‌زنی و روضه‌خوانی در بازارهای اطراف مسجد رواج یافت و سربازان به مردم شلیک کردند. مردم اجازه می‌خواستند تا کار را یکسره کنند ولی علما که احتمال خون‌ریزی می‌دادند سعی داشتند با آرامش نتیجه‌گیری کنند. برخورد بین مردم و قوای حکومتی ادامه یافت و بیش از 100نفر کشته شدند؛ اطراف مسجد به وسیله‌ی نظامیان سنگربندی شد و مسجد به محاصره درآمد و مدتی بعد شلیک تیر شروع شد. بهبهانی در این اجتماع شجاعت نشان داد و خطاب به مردم فریاد برآورد: «اینها کاری به شما ندارند، اینها مرا می‌خواهند»[10] و آنگاه سینه‌ی خود را باز کرد و فریاد زد «این سینه من است کجا است آن‌که تیر خالی کند و مرا مانند اجدادم در راه دین خدا شهید نماید، شهادت ارث ما است.»[11] فریاد بههانی به مردم قوت داد و هم‌چنان در مسجد ماندند و به مبارزه ادامه دادند و جنازه‌ی سیدعبدالحمید را به خاک سپردند.[12]
پس از فاجعه‌ی جمعه‌ی خونین علما و مردمی که برای عزاداری سید مقتول در مسجد شاه اجتماع کرده بودند در مسجد ماندند و عین‌الدوله که نتوانسته بود آنها را وادار به ترک مسجد نماید برای حل این مشکل به شاه متوسل شد. مظفرالدین شاه فرزند خود کامران‌میرزا (نایب‌السلطنه) را نزد آقایان فرستاد و به آنها تکلیف کرد که مسجد را ترک کنند و به غائله خاتمه بدهند. آقایان طباطبائی و بهبهانی پاسخ دادند. مردم را متفرق می‌کنیم ولی خودمان می‌مانیم و تا وقتی تقاضاهایمان برآورده نشده است بیرون نخواهیم رفت.[13]
عصر روز یکشنبه از طرف شاه مجددا پیغام آوردند که آقایان به هر ترتیبی شده است باید مسجد را ترک کنند. بهبهانی گفت پس به سربازان دستور دهید ما را به قهر و اجبار از خانه خدا بیرون کنند. طباطبائی فرمود تا ما در شهر باشیم مردم آرام نخواهند ماند اگر می‌خواهید فتنه فرو نشیند یا عدالت‌خانه برپا کنید یا به ما امنیت بدهید که به عتبات عالیات برویم.[14]
نصرالسلطنه فرستاده‌ی شاه گمان نمی‌کرد آقایان به این سادگی دست از همه چیز بشویند و مقام و جاه خود را رها کنند پیشنهاد طباطبائی را پذیرفت. پیش از یک ساعت به غروب نمانده بود که فرمان امنیت صادر شد.[15]
مهاجرت به سمت قم(مهاجرت کبری)
در روز دوشنبه 23جمادی‌الاولی1324(20تیرماه1284) این مهاجرت شروع شد و آقایان بهبهانی و طباطبائی و آقا سیدجمال افجه و آقایان شیخ‌محمدرضای قمی و صدرالعلما و حاج شیخ‌مرتضی آشتیانی و عده‌ای دیگر از تجار و کسبه و طلاب و ... به سمت ابن‌بابویه و حرم عبدالعظیم حرکت کردند[16] و پس از یک شب توقف راه قم را در پیش گرفتند. عده‌ی مهاجرینی که در حرم عبدالعظیم جمع شدند، مورخین 1000نفر می‌نویسند؛ ولی جمع کثیری در راه میان حضرت عبدالعظیم و قم به آنها پیوستند و عده‌ی مهاجرین روز به روز افزایش می‌یافت.[17] که از مرز 3000هزار نفر هم گذشت.[18]
روز سه‌شنبه 24جمادی‌الاولی مهاجرین از حضرت عبدالعظیم به کهریزک رفتند و برای ملحق شدن حاج شیخ‌فضل‌الله نوری تا روز 26جمادی‌الاولی در کهریزک مانده و از آنجا به سمت قم حرکت نمودند.[19] شهر بار دیگر از علما خالی شد و عرصه‌ بر مردم تنگ آمد. آزادی‌خواهان در کار خود فرومانده نمی‌دانستند چه کنند و اگر عین‌الدوله در صدد انتقام جویی برآید به کجا پناه جویند. علما در آن روز نه تنها امور شرعی و عرفی مردم(محاکمه‌ی دادگستری و دفاتر اسناد رسمی، تمام معاملات، عقود، خرید و فروش املاک و اجناس، رهن و اجاره، مصالحه، ازدواج و...)[20] را فیصله می‌دادند، پشتیبان ستمدیدگان نیز بودند، هرکس ستمی می‌دید به آستانه‌ی آنها پناه می‌جست.[21]
بهبهانی که از این نکات غافل نبود و نمی‌خواست مردم را در چنگ درباریان ستمگر رها کند و خود جان سلامت برد، این بود که نامه‌ای به کاردار سفارت انگلیس نوشت. البته بهبهانی در 9جولای1906 که دو روز پس از کشته شدن عبدالحمید بود نامه‌ای به سفیر نوشت و یاوری او را درخواست نمود. سفیر پاسخ داد که دولت انگلیس یاوری به کسانی نتواند کرد که رفتارشان با دولت خود دشمنانه است. روز 16جولای1906 که از تهران بیرون رفتند باز نامه‌ای نوشت بدین مضمون که: «ما علما و مجتهدین چون راضی نیستیم خون‌ریزی بشود لهذا حرکت بر اماکن مقدسه را عازم گشتیم و از آن‌ جناب تمنا داریم که در این دفع ظلم و تعدی همراهی خود را از ما دریغ ندارند.»[22] این بار کاردار سفارت پاسخی مساعد داد. در نتیجه بهبهانی چون به ابن‌بابویه رسید به بعضی از بازرگانان فرمود: «کاردار سفارت انگلیس وعده‌ی مساعدت به ما داده اگر به شما ستمی رسید به آنجا پناه بجویید.»[23]
تحصن در سفارت انگلیس
روز بعد از شروع مهاجرت یعنی سه‌شنبه 24 جمادی‌الاولی 1324(20تیر1285) تحصن در سفارت انگلیس آغاز گردید. شمار متحصنین روز به روز فزونی می‌گرفت و ظرف 10روز به 13 تا 20هزار رسید. عین‌الدوله وحشت‌زده دستور داد نظامنامه‌ای برای تأسیس عدالت‌خانه نوشتند و در روزنامه‌ی ایران سلطانی چاپ کردند؛ اما مردم دیگر توجه‌ای نکردند و روزنامه‌ها را پاره کردند و روز به روز به متحصنین اضافه می‌شد.[24]
در این زمان مسترگراف‌دوف به‌عنوان میانجی با شاه دیدار کرد[25] و درخواست‌های متحصنین را چنین اعلام کرد:
1- عین‌الدوله از صدارت برکنار شود.
2- حکومت مشروطه اعلام گردد.
3- علما با احترام از قم به تهران بازگردانده شوند.
4- اطمینان بر این‌که احدی را به بهانه تحصن نخواهند گرفت و شکنجه نخواهند کرد.
5- امنیت مملکت، چراکه امروز کسی دارای مال و جان خود نیست.
6- افتتاح عدالت‌خانه که از طبقه‌ی علما و تجار و سایر اصناف برای رسیدگی در مرافعات حق شرکت در او را داشته باشند.[26]
در مقابل طرفداری انگلیس از مشروطه(آن‌هم نه به خاطر این‌که آنها علاقه‌مند به استقرار حکومت دموکراسی و قانون در ایران بوده‌اند، بلکه برای محدود ساختن اختیارات دربار و دولت ایران که در آن زمان تحت نفوذ روس‌ها بود)،[27] دولت روسیه به‌وسیله عمال و ایادی فراوانی که در میان رجال و درباریان و شاهزادگان قاجار داشت به شدت با دادن هرگونه امتیاز و عقب‌نشینی در برابر ملیون مخالف بود و شاه را تشویق به مقاومت می‌کردند ولی مظفرالدین شاه که اصولا شخص مسالمت‌جویی بود و از اغتشاش و انقلاب وحشت داشت، سرانجام تسلیم گردید و دستور عزل عین‌الدوله را صادر کرد و میرزانصرالله‌خان مشیرالدوله (وزیر امورخارجه) را در تاریخ 7جمادی‌الثانی1324 به صدارت برگزید.[28]
وضع دیگر شهرستان‌ها
انقلاب تهران و مهاجرت ملیون به قم، در شهرستان‌ها انعکاس مهمی نمود و عده‌ی بی‌شماری از مردم به هواخواهی مهاجرین و مشروطیت قیام نمودند و نمایندگانی از طرف خود به قم فرستادند.[29] قم هم به‌دلیل اجتماع علما و هم به لحاظ مرکزیت مذهبی آن نقطه‌ی حساسی بود؛ اخبار تهران و قم به دیگر نقاط کشور رسید. در آنجا هم زمینه‌ی نهضت فراهم بود. تبریز مرکز ایالاتی که با روسیه هم مرز و محل اقامت ولیعهد قاجار بود از اخباری که می‌رسید چهره‌ی دیگری پیدا کرد. محمدعلی‌میرزا ولیعهد در این زمان نسبت به نهضت و حامیان آن نظر مساعد داشت زیرا عین‌الدوله را مخالف خود می‌شناخت و فکر می‌کرد در صدد است به جای او ولیعهد دیگری را علم کند. محمدعلی‌میرزا با علمای تبریز موافقت کرد که به تلگراف‌خانه بروند و به شاه تلگراف کنند و حمایت خود را از مهاجرین اعلام کنند. و خود ولیعهد هم به پدرش تلگراف کرد و توجه شاه را به موضوع جلب کرد.
در اصفهان هیجان زیاد بود و دو نماینده از جانب علما به قم اعزام شد. همچنین اعزام نماینده از نقاط دیگر کشور و از جمله کرمانشاه صورت می‌گرفت. در تبریز جمعی از مردم در تبعیت از اهالی تهران به کنسول‌خانه‌ی انگلیس رفتند و تحصن اختیار کردند.
در تهران کار از این گذشت و به مأمورین و متصدیان رسید. پاره‌ای از افسران و افراد نظامی متمایل به مردم شدند و با استعفای از خدمت به متحصنین پیوستند.[30]
سرانجام مهاجرت کبری و صدور فرمان مشروطیت
عزل عین‌الدوله با وجود مناسبات نزدیک با شاه نمایان‌گر تزلزل دستگاه سلطنت و به‌طورکلی هیأت حاکم در برابر اراده‌ی ملت بود. شاه خود را مهربان و علاقه‌مند به مردم نشان می‌داد و قاعده چنین بود که همه‌ی تقصیرها به عهده‌ی حاکم معزول باشد. شاه تقاضای مهاجرین و متحصنین سفارت انگلیس را پذیرفت. البته در صدر این تقاضاها تشکیل عدالت‌خانه بود که سرسختی عین‌الدوله، تمایل دست‌یابی به آن‌را زیادتر کرده بود. و همه با ولع فراوان انتظار تأسیس عدالت‌خانه را داشتند منتهی تأخیر در انجام این تقاضا و دخالت انگلیس در پیشنهادات، مسئله‌ی دارالشوری و مجلس شورا مطرح شد[31] و سرانجام فرمان مشروطیت در تاریخ 14جمادی‌الثانی1324(5 اوت 1906 یا 14مرداد 1285) خطاب به مشیرالدوله از طرف مظفرالدین شاه داده شود.[32]
ولی صدور فرمان و دست‌خط شاه، علما و مردم را راضی نکرد،[33] شاه ناچار شد 3 روز بعد فرمان تکمیلی دیگری صادر نماید. به‌دنبال دست‌خط تکمیلی، عضدالملک که از بزرگان قاجار بود مأمور شد برای تدارک و تهیه‌ی مقدمات بازگشت‌ علما به قم برود و با استمالت از علما آنها را به تهران بازگرداند.[34] مردم متحصن در سفارت نیز از روز جمعه 19جمادی‌الثانی 1324 شروع به تخلیه‌ی سفارت کردند. عده‌ای احتیاط را از دست نداند، گفتند تا آقایان علما بازنگردند و مجلس افتتاح نشود بیرون نمی‌روند. روز چهارشنبه 24جمادی‌الثانی جنب و جوش عظیمی در تهران بود مردم همه دست از کار کشیده و به استقبال علما می‌رفتند. شهر سراسر چراغانی شده بود. و بدین ترتیب حکومت استبدادی به حکومت مشروطه تبدیل شد.[35]

نویسنده : محمد علی زندی

محمدحسن محب