************
در مقالهٔ نخست ایجازاً شرح دادیم که چگونه فرمان معروف به مشروطه تحصیل شد و شاه و ولیعهد پنجاه و یک اصل قانون اساسی را توشیح و تأیید کردند. حال با درگذشت مظفرالدینشاه، شاهی جوان بر تخت طاووس تکیه زده و تاج کیانی بر سر نهاده است. پادشاهی که در عصری نو فرمانروایی خواهد کرد. او شاه مملکتی است که در عداد دول کنستیتوسیون درآمده و در اندک زمانی صاحب پارلمان و قانون اساسی شده است. بنابراین محمدعلیشاه از این حیث نخستین پادشاه مشروطهٔ ایران به حساب میآید. محمدعلیمیرزا در ایام ولیعهدی و به هنگام احتضار پدر وقتی وارد طهران شد، از جانب مجلس جوان، خطبهٔ ورودی خطاب به او قرائت گشت که با این بیت به پایان میرسید:
مقدمه
اکنون که بیش از یکصدوهفده سال از صدور فرمان مشروطیت میگذرد، نه تنها ساختار سیاسی-اجتماعی ایران دگرگون شده، بلکه هیچ اثری از مشروطه باقی نمانده است. اگر قصر گلستان در تهرانِ بیهویت امروزی نمیدرخشید، مردم نشانهای بر گذشتـهٔ نزدیک خود نمییافتند. حتی رخداد بزرگ و بسیار با اهمیتی چون مشروطه با وجود تمام پیامدها و عواقب گوناگون، هنوز هم برای عامه ناآشنا و گنگ باقی مانده است. اکثریت از کلیات آن تنها به توپ بستن مجلس را به خاطر دارند و از جزئیات واقعه چیزی نمیدانند، فلذا غور در تاریخ آن عصر را لازم نمیبینند. ما در باب گذشته هیچ اختیاری نداریم و نمیتوانیم آن را تغییر دهیم، اما قادریم با تحقیق و تدقیق و کنکاشی رَوِشمند، جویای حقیقتی شویم که تأییدکنندهٔ توضیحات گمراهکنندهٔ رسانهها، جریانهای سیاسی و گرایش غالب در تاریخنگاری مشروطه نباشد. ازاینرو شک در روایت غالب از تاریخ معاصر ایران هم لازم و هم تا حدّ زیادی ضروری است، چرا که پای ثابت بسیاری از ایدههای ناکام یکصد سال گذشته در ایران، ریشه در تحریف تاریخ مشروطه دارد. بنابراین ارائهٔ تحلیلهای تجدیدنظرطلبانه اما مُتقن از وقایع تاریخ معاصر از لوازم فهم وضعیت فعلی به شمار میرود. یکی از آن موارد مهم تاریخی که به سمع عامه نرسیده و تنها صدای توپ لیاخوف به گوش معاصرین آمده و اعمال مجلسیان در گرد و غبار آن گم شده، «انحطاط مجلس[۱]» و دوئل مشهور میان محمدعلیشاه و مجلس اول است. لحن جزمی و قطعی روایت غالب از این برههٔ تاریخی صرفاً روی اجماعی بنا شده است که بهطور گسترده مورد قبول واقع، و بیشتر اوقات تکرار شده، و بهطور یکجانبه علیه پادشاه وقت و بهطور کلی در ذمّ نهاد پادشاهی بوده است. تاریخنگاران ما عموماً تمایل داشتند تا شکست مشروطه را تماماً به گردن محمدعلیشاه بیندازند و از منظر فاعلیت او، این واقعه را تحلیل کنند. درصورتیکه طیف مقابل شاه یعنی برخی از نمایندگان، ناطقین، سردبیران جراید و انجمننشینان به راحتی تبرئه شده و تندرویها و افعال شاذ آنها نه تنها مورد ملامت قرار نمیگیرد بلکه بعضاً از اعمال رادیکال و تروریستیشان تجلیل هم میشود. بااینوجود اکثر بزرگان مشروطه که هیچ قرابتی هم با محمدعلیشاه نداشته و چه بسا منتقد و مخالف او بودهاند بعدها در مکتوبات خود صریحاً به این مسئله اشاره کردند که اگر شاه، مجلس را به توپ نمیبست، خود مردم از این نوزاد، منزجر و متنفر شده بودند، و توپ بستن به مجلس، مرگ شخصی را میماند که تا چند لحظه قبل از مرگ به شرارت شهره بود، اما پس از آن، مظلوم واقع شد. تقابل مجلس با شاه در سرنوشت ناکام مشروطه تأثیر اساسی داشت، اما در اغلب موارد یکجانبه و به سود مجلسیان روایت شده است. بااینحال در این متن نه تلاشی برای تاریخنگاری صورت گرفته و نه جهدی برای وقایعنویسی جدید وجود دارد. تاریخ مشروطه توسط حاضرین و تابعین آن رخداد بزرگ ثبت شده است و اسناد بسیاری از آن دوران در دسترس ما قرار دارد. فلذا نگارنده تنها مایل است در این رساله، تحلیلی نو و تا حدی تجدیدنظرطلبانه از این تقابل ارائه دهد. اما بدیهی است که این تحلیل، که بر مبنای دانش موجود نگارنده است، تمام جزئیات را در برنمیگیرد و چه بسا با دسترسی به منابع جدید یا مطالعهای بس گستردهتر دچار تغییرات، اضافات و تعلیقاتی در آینده شود. این تحلیل معالاسف نمیتواند مانع از نابودی نهادهای مطلوب قدیمی شود اما با رویکردی منصفانه سعی میکند عاقبت نامطلوب تخریب تراژیک و دورهای نهادها در ایران و بدل شدن آن به سنّتی انقلابی را شرح دهد.
انقلاب مشروطه
مشروطهٔ ایران به رهبری مجتهدین طهران خاصه با ائتلاف میان جنابان طباطبایی و بهبهانی آغاز شد و با همراهی تجار، عامهٔ مردم طهران و کمک برخی از شاهزادگان، النهایه پادشاه را به صدور فرمان مشروطیت راضی کرد. کسروی صراحتاً در تاریخ خود نوشته که پیشگامان جنبشْ ملایان بودند۲. در خلال جنبش تنباکو و عقبنشینی ناصرالدینشاه، این ایده در میان روشنفکران عرفی تقویت شد که تنها، قدرت علما و هیجان مذهبی مردم میتواند شاه را مجبور به امتیازدهی کند. بااینحال مجتهدین طراز اول شیعه اغلب از قرار گرفتن در مصدر قدرت سیاسی امتناع داشتند و از تنها شاه شیعهٔ جهان حمایت ضمنی میکردند. مرز ظریفی میان پادشاه اسلامپناه و رؤسای ملت(مذهب) قرار داشت که با وجود نوعی رقابت و کشمکش، در عصر ناصری به تعادل پایداری رسیده بود، اما با فتوای تحریم تنباکو تَرَک برداشت و با اقدام برخی از علما در مشروطه، آن تفکیک ظریف و ضرور به شکل «انقلابی» بر هم خورد. جریان مشروطه رفتهرفته از دایرهٔ محافظهکاران خارج شد، به جمع دیوانیان میانهرو غلطتید، و در نهایت به دست چپگرایان تندرو به موجی آتشین بدل گشت که میرفت از اساس، ایران را از بین ببرد. توپ بستن به مجلس مانند غسل تعمید برای «مشروطه» عمل کرد و اقلاً لفظ آن را برای همیشه نجات داد. مشروطه عقیم ماند اما از دل آن یک قدرت متمرکز و شبهتوتالیتر برآمد که به روشنی از شاهِ سنتی، ظالمتر و ایضاً مطلقه بود، مضاف بر اینکه از امکانات بسیار بیشتری بهره میبرد و محدودیت عمل بسیار کمتری داشت. شاه در رژیم قدیم میتوانست ظالم باشد و به اتباع خود «ظلم» کند، و بعضاً چنین هم میکرد اما نمیتوانست دیکتاتوری نظامی یا رهبری مطلقه باشد و هر عملی را آزادانه و به نام «ملت» انجام دهد، حتی زمانی که اَعمال او آشکارا مصلحانه بنظر برسد. چرایی این مهم به ساختار سیاسی-اجتماعی ایران و سلسلهمراتب سنّتی آن برمیگشت که قدرت شاه را محدود و دایرهٔ نفوذش را کوچک میکرد. از سویی دیگر پادشاهی سنّتی، حکومت اسلامی هم نبود و در حقیقت نمیتوانست باشد، چرا که عقیدهٔ مذهب امامیه، حکومت حقّه را تنها منحصر به خاندان رسالت میداند و در عصر غیبت، صاحبان قدرت را غاصب، و اهالی دولت را ظلمه میانگارد. مذهب امامیه برخلاف مذهب تسنن نظریه خلافت ندارد بهطوریکه در تاریخ اندیشه ایران هیچ اهل نظری را نمیشناسیم که در رسالهای به دفاع از خلافت پرداخته باشد.۱۲۱ چنین رهیافتی بیتوجه به سکولاریسم اروپایی ناگزیر به تفکیک میان دولت و ملت(مذهب) است و این دو همزاد را یکی نمیداند. بنابراین شاه در عصر پیشامشروطه دارای محدویتهای برآمده از سلسلهمراتب سنّتی بود و به لحاظ نظری نیز غاصب حکومت در عصر غیبت انگاشته میشد. اما مشروعیت عملی شاه از کجا نشأت میگرفت؟ شاه و سپس اَعقابِ ذکور او، مشروعیت مقدماتی برای سلطنت بر ممالک محروسهٔ ایران را بدواً و بنا بر قاعدهای جهانشمول، به ضرب شمشیر و فتح نیاکان بهدست میآوردند. همانند ویلیام فاتح، شارلمانی و شاه اسماعیل که به ضرب شمشیر خود مؤسس انگلستان، گُل و صفویه بودند، قاجاریه نیز تاجوتخت را بدینطریق به دست آورده و ایران را یکپارچه نمود. بهعبارتِدیگر ضرب شمشیر به معنای تأمین صلح و آرامش رعایا، سرکوب شورشها و اجرای وظایف اجتماعی توسط فرمانروای جدید بود.۱۲۲ از سویی دیگر و از آنجا که سلطنت و مذهب دو نگین یک انگشتریَند بنابراین بُعد دیگر مشروعیت شاه پس از ضرب شمشیر اجدادش، منوط به پاسداری از اسلام بالاخص مذهب امامیه است، اما لزوماً به نمایندگی از آن حکومت نمیکند بلکه خود را بنا بر نظر واعظ کاشفی در «اخلاق محسنی»، نگهبان اسلام میداند:
چون پیغامبر، قانونی و قاعدهای بنهد، کسی باید که آن قانون را به قدرت و شوکت خود محافظت نماید…و این کس را پادشاه خوانند.۱۲۳
این تفکیک مطلوب که برآمده از تلقی شیعه مبنی بر غاصب بودن تمام حکومتها در عصر غیبت است، با مشروطه خلط شد و به کلی برهم خورد. مشروطه بنا بر تناقضات آشکار و مشی رادیکال و عجولانهٔ خود نسبت به پیچیدگیهای بافت فکری-اجتماعی ایران، برای تولید قوانین جدید که در عرض قوانین شریعت قرار میگرفت به نظارت و تأیید علما نیاز داشت. لاجرم آنان را که همیشه خارج از دستگاه حکومت و دعاگو بودند، از طریق اصل دوم متمم قانون اساسی در امر تقینن وارد کرده و به مشارکت علما در حکومت که سابقاً جنبهٔ ارشادی، ناصحانه و غیررسمی داشت، رسمیت دولتی و قانونی بخشید. این امر غامضِ حقوقی پیامدهایی به همراه داشت که در حکومتهای پسامشروطه به اوج رسید. پس از انقراض قاجاریه نیز، حکومت پهلوی مشروطه را منسوخ، و انقلاب سوم نیز آن را معدوم کرد. بنابراین فهم مشروطه و چگونگی تبدیل آن به دولت پهلوی، و سپس به انقلاب ۱۳۵۷، از ضروریات درک درست وضع کنونی به شمار میرود. میبایست در مسیر جستجوی حقیقت، نهادها و روندهای تاریخی را بکاویم و چونان ایدئولوگها تنها اسیر «ایسمها»ی مد روز نباشیم.
باری مشروطهٔ ایران را میتوان «انقلاب» نامید چرا که مبنای مشروعیت پادشاه را به شکل صوری تغییر داد. این تغییر انقلابی و غیرضرور ارمغان روشنفکران فرانکوفیلی بود که متمم قانون اساسی را نوشتند، و در یک چشمبرهمزدن سلطنت را به ودیعهای الهی بدل ساختند که از طرف «ملّت» به شاه اعطا شده است. به راستی ملتی که از نظر سیاسی وجود خارجی نداشت، چگونه میتوانست اهدا کنندهٔ سلطنت باشد؟ وقتی تحصیل فرمان مشروطه ربطی به ملّت نداشت، چگونه مشروعیت شاه را میتوان به ملّت نسبت داد؟ این لفاظیهای انتزاعی و تقلید کورکورانه از کشور دانتون[۲] به این معنا بود که دیگر سلطنت به موجب فتح نیاکان حق موروثی شاه نیست، بلکه حکومت او و اعقابش تنها به نظر مجلس جوان وابسته است. محمدعلیشاه در همین رابطه و در پاسخ به لایحهٔ مجلس که بدون رعایت حشمت سلطنت از قاعدهٔ بیان عدول کرده و امنیت و استقلال مملکت را منتهی به مویی موسوم به «ارادهٔ ملوکانه» نامیده بود، این مطلب را آشکارا گفت:
ما در مقابل زحمات و ضرب شمشیر نیاکان، سلطنت را ارث محقق و حق مسلم نفس نفیس خود میدانیم…تا رشتهٔ انتظام و آسایش این ملّت در کف کفایت شخص همایون ما باشد، استقلال و ثبات سلطنت و محافظت قوم و ملت خودمان را به همان ارادهٔ ازلیه مستدام و بیزوال میدانیم و به همین ملاحظهٔ عطوفت پدرانه بود که محض تکمیل اشاعهٔ عدل و داد و فراهم شدن موجبات رفاه و ترقیات ملی و استخلاص از دلالت جهل و نادانی، آراء عموم را راضی شدیم که در کلیهٔ امور مداخله داده شود. بدین جهت از روی نهایت جود و سخا، سلطنت خود را در عداد دولت کنستیتوسیون اعلان فرمودیم.۱۱۹
زین پس اما، هر کس میتوانست به نام «ملت» شاه را مخاطب قرار داده و با هر غرض و مرضی، مدعی حکومت شود، چرا که سلطنت، ناشی از تفویض ملت است و «مجلس» هم نماینده آن! و ازآنجاییکه تغییر یا دستبرد در قانون اساسی با یک قیام و قعود یا مقدمهچینیهای پارلمانی ممکن است و مصائب فتح را ندارد، چنین تغییر انقلابی آشکارا معنایی جز هرجومرج سیاسی، و در موازنهٔ قوا، مفهومی جز غلبهٔ مجلس جوان بر نهاد قدیم سلطنت نداشت و به پشتوانهٔ چنین «ودیعهای» مجلس میتوانست یک شبه بر صدر نشیند و به نام «ملّت» هر چه اراده کند، انجام دهد. شتابزدگی کودکانهای در تعقیب اهداف مجلسیان دیده میشد. آنها مایل بودند صرفاً با متننویسی، نظم سیاسی کشور را زیر و رو کنند و در اندک زمانی تمام اختیارات شاه را غصب نمایند، غافل از اینکه بنایی که یک شبه بالا رود، یک شبه هم سقوط خواهد کرد و دوامی نخواهد داشت. صنیعالدوله[۳] در یکی از نخستین جلسات مجلس به تقیزاده این مهم را گوشزد کرد که شما میخواهید طفل یکشبه ره صدساله برود و این نخواهد شد۳. در جریان دشمنی با محمدعلیشاه افراد پرانگیزه و ستیزهجویی حضور داشتند که صرف یک زندگی ماجراجویانه برایشان لذتبخش بود. آنها به سرعت پیش میرفتند و در پشت سر خویش نفرتی عمیق به جای میگذاشتند. احتشامالسلطنه[۴] در همین رابطه گفته است:
فساد و سیاهکاریهای جمع سرشناس وکلاء و تندرویهای بیمورد…و اَعمال بیرویه و ناسالم انجمنها و مندرجات جراید، بجائی رسیده بود که اگر محمدعلیشاه مرتکب آن خطا نشده بود دیری نمیگذشت که طبقات مختلف مردم و بازاریان و کسبه و پیشهوران برضد مجلس قیام میکردند و آن بساط را بر میچیدند.۴
در حقیقت اگر شاه، مجلس را به توپ نمیبست، نفرتِ فزایندهٔ موجود در میان مردم و عقلا، سقوط مجلس را به دنبال داشت، اما توپِ لیاخوف، ناجی مشروطهخواهان تندرو، و سبب خیر برای آنها شد. هتاکان هرزهگو و دلالان سیاسی همین که در باغشاه مقتول شدند، ناگهان به مقام شهدای راه آزادی نائل آمده و تمام خبائثشان از یادها رفت. مجلسیان در زمان حکومت همهجانبـهٔ خود، نظم مستقر را با تندروی و هتاکی تضعیف و چه بسا تخریب کردند. شاه تکیهگاه مملکت چه در مقابل خارجی و چه در کنترل هرجومرج داخلی بود. اینکه در پارهای از اوقات حدود کاردانی را نقض میکرد و امر و فرمانی نادرست میداد دلیل نمیشد تا برای دستمالی، قیصریه را آتش بزنند یا درخت را به خاطر میوههای فاسد، از ریشه قطع کنند. عاقلانه این بود که در ایران، اصلاحات تدریجاً و طی چند نسل گسترش یابد و لاف و گزافههای رادیکال و آرمانپرستانه ملاک عمل قرار نگیرد. مشروطهخواهی وقتی حالت انقلاب به خود گرفت و مانند سادهلوحانِ عصر روشنگری، این آرمانپرستی را رواج میداد که با تأسیس مشروطه، ایران گلستان، و رشک برین میشود، حرکت بهسوی سقوط آزاد را آغاز کرد. تقیزاده عبارت «حالا زود است» را «منحوسه» نامید۵و صوراسرافیل در نخستین شمارهٔ خود پس از اینکه مشروطه را به غلط حاصل همت غیورانهٔ برادران آذربایجانی خواند، آورد: «دوره خوف و وحشت به آخر رسید و زمان سعادت و ترقی گردید. عصر نکبت و فترت منتهی شد و تجدید تاریخ و عمر ایران گشت».۶ روزنامهٔ مجلس نیز با شوقی سادهلوحانه نوشت: « ایام بدبختی و نفاق سرآمد و روز خوشبختی و اتفاق برآمد و الحمدلله که اساس مجلس دارالشورای ملی اسلامی محکم شد و سلطنت مستبدهٔ ایران، مشروطهٔ مطلقه شد».۷ دیری نپایید که تمام این خوشبینیهای انقلابی بدل به یأس و ناکامی، و حتی اشغال کشور شد.
از سویی دیگر، ما در جریان مشروطه با تودهٔ مردم بهعنوان یک قدرت اجتماعی مستقل طرف نیستیم. مشروطهٔ ایران شباهت اندکی به انقلابهای تودهای قرن بیستم دارد، چرا که مردم تابع بزرگان خود باقی ماندند و امکان آرام کردن آنها خصوصاً توسط رؤسایشان وجود داشت. در واقع مردم تنها به نام پیروی از بزرگان خود (مثلاً علما یا خوانین) به جوش و تکان برخاستند۸. در مشروطهٔ ایران این مراکز دیگر قدرت مانند برخی از علما، تجار و رؤسای ایلات بودند که بنا بر تصورات خود در پی تضعیف پادشاه برآمدند و به حقوق و امتیازات خود قانع نماندند و گمان کردند، همانطور که شروع کنندهٔ این جنبش هستند، ادامهٔ آن را هم خود رقم خواهند زد. خاصه علما میپنداشتند که چون رشتهٔ کارها از دست دربار گرفته شود یکسره به دست اینان سپرده خواهد شد۹. برخی از شاهزادگان، دیوانیان و منورالفکرها نیز آتش را باد میزدند و از نشر ایدههای انقلابی حمایت میکردند. بنابراین ما در این برهه با پدیدهای بهنام «بحران طغیان تودهها۱۰» مواجه نیستیم. بلکه برخی از بزرگانِ نظم مستقر، بنا به جوّ زمانه و منافع و افکار خود، علیه عالیترین مرجع سیاسی کشور یعنی پادشاه سر به طغیان برداشتند تا اختیارات سلطنت را یکجانبه غصب کنند و به نام «ملت» بر امتیازات و قدرت خود بیفزایند. فیالمثل روشنفکرانِ پیشوای انقلاب مشروطه، آزادی را با افسارگسیختگی اشتباه گرفته و مدعی بودند تمام قدرت متعلق به مجلس شورای ملی است و قوهٔ مجریه تنها باید مطیع و رام مجلس باشد.۱۲۴ اما زهی خیال باطل! در حقیقت، آنها با هر ضربهای که به شاه میزدند یکباره شکافهای دیگری را در پی میآوردند که سنگینی روی خودشان را افزونتر میساخت و عاقبت این کار هم ختم به خیر نمیشد. مجلس از کنترل وکلای تندرو عاجز ماند و در مدت کمتر از دو سال، سه مرتبه رئیس خود را تغییر داد و در نهایت به جادهٔ انقلابیون قفقازی افتاد. از طرفی دیگر برخی از رؤسای ایلات در حرکتی متهورانه به سمت پایتخت حرکت کرده و صلابت طهران را در چشم ایلات و ایالات کشور، خدشهدار نمودند. بختیاری وقتی علیه پادشاه قشونکشی و طهران را فتح کرد، باید آن روز را هم میدید که توسط مصوبات مجلس یا دیکتاتوری منوّر از تمام امتیازات خود ساقط شود. حال به تاریخ باز خواهیم گشت و روایت و تحلیلمان را از جزئیات دوئل میان شاه و مجلس اول، در فاصله کمتر از دو سالی که بین تاجگذاری و یومالتوپ اتفاق افتاد، ارائه خواهیم داد. سعی کردیم برخلاف مقالهٔ نخست که بر اساس سیر تاریخی نوشته شده اینبار مخاطب قادر باشد در شکل دستههای مشخص، و بدون رعایت ترتیب، هر عنوانی را انتخاب کرده، شروع به خواندن کند.
تاج وارونه
مشیرالدوله در واپسین ساعات عمر مظفرالدینشاه، وقتی قانون اساسی را به مجلس شورای ملی برد، حاضرین پس از قرائت آن که به صحهٔ شاه رسیده بود فریاد «زندهباد شاهنشاه ایران» سر دادند و از شدت شادمانی و هیجان، شخصی مانند ناظمالاسلام به گریه افتاده، میگفت: «مگر در خواب میدیدم که به این زودی و این آسانی و این ارزانی مملکت و وطن ما صاحب قانون اساسی شود»۱۱. به هنگام جلوس محمدعلیشاه بر تخت، اینبار هم مشیرالدوله بود که تاج را بر سر شاه نهاد، اما وارونه! شاه که خود ملتفت خبط صدراعظم شده بود، تاج را برگرداند و گفت:
جناب صدراعظم! تاج خیلی سنگین است، سنگینی او مرا صدمه میزند۱۲.
گویی مشیرالدوله برای آتیهٔ سلطنت، صدراعظم خوشیمنی نبود و «تاج وارونه» خبر از آغاز عصری انقلابی داشت. علاوه بر این در مراسم تاجگذاری از نمایندگان هم دعوت به عمل نیامده بود، و با وجود اینکه رئیس مجلس شرف حضور داشت، این مسئله بدل به بهانهای برای انتقاد از شاه شد. میرزاطاهر تنکابنی نمایندهٔ طلاب در مجلس اظهار داشت: «سلطان، سلطان ملّت است. باید از طرف ملت تاج گذارند و مجلس نمایندهٔ ملت است».۱۳ تنکابنی، فقیهی موجه است، اما چنین نظری از او انتظار نمیرفت. بنابر کدام اصل شرعی یا قانونی، تاجگذاری باید از طرف ملت صورت پذیرد؟ تاجگذاری امری نو نیست که میرزاطاهر بخواهد آن را هم ملک طلق مجلس بداند و دربار را حتی در نحوهٔ برگزاری جشن، محدود و مسلوبالاختیار کند. طباطبایی نیز تعبیری تندتر به کار برده، گفت:« این پادشاه، پادشاه مجلس است»!۱۴ مورخینی مانند کسروی هم در تاریخ خود از این جهت محمدعلیشاه را به باد انتقاد گرفتند که او با خودکامگی بزرگ شده بود و جز گردن کشیدن و فرمان راندن چیزی نمیشناخت و قصد داشت مجلس را به «دستگاه بیکارهای» بدل سازد!۱۵ هرکس تاریخ دو سالهٔ حکومت مجلس را بخواند پی خواهد برد که سخن کسروی تا چه حد کممایه و خالی از صداقت است. چرا که مجلس در آن دوران نه تنها بیکاره نبود، بلکه از قضا دستگاهی همهکاره بود. بااینوجود، نمایندگان در جشن ولیعهدی احمدمیرزا که چند صباحی بعد برگزار شد بهطور رسمی دعوت شدند. این هجمههای یکباره و بیدلیل علیه پادشاهی که به تازگی بر اریکهٔ قدرت نشسته و تجربهای از حکومت مشروطه ندارد، کار عاقلانهای نبود. چرا که موجب تقویت این سوءظن میشد که آنهایی که در مجلس نشستهاند میخواهند تمام حقوق و امتیازات سلطنت را به یکباره مصادره کنند و به نام «ملّت»، یک انقلاب در ساختار ادارهٔ کشور پدید آورند. نحوهٔ برخورد مجلسیان با حقوق موروثی شاه از همین سنخ بود و آدمی را به یاد سخن خلیفهٔ اول میانداخت زمانی که گفت: «پیامبران ارث نمیگذارند و هر چه از ایشان بماند صدقه است!» مجلسیان تندرو بدین شکل شأن سلطنت را تنزل دادند و با مدعیات صوری، مبنای مشروعیت سنّتی را که فتح نیاکان بود، از بین بردند. زمانیکه مشروعیت سلطنت بدل به امر صوری شد مشخص بود که با یک قیام و قعود یا بلواهای گاهوبیگاه قابل پس گرفتن است. برای مردم کوچه و بازار، فقدان نمایندگان در مجلس تاجگذاری، اهمیتی نداشت، بلکه گرانی نان و گوشت یا ظلم عملهٔ حکومت و ناامنی، مسئلهٔ اساسی بود. بااینحال روند رخدادهای مشروطه نشانهای بر شروع انقلابات دورهای بود. عامه بنایی برای سلب یکبارهٔ حشمت و اختیارات شاه نداشت، بلکه این گروهی از اعضای منتخب طبقات در مجلس و انجمنهای هرزه در خارج آن بودند که تمنیات شخصی خود را به نام ملت تحمیل میکردند.
تبریز انقلابی
تبریز که دارالسلطنه و ولیعهدنشین ایران بود جنب و جوشی وافر داشت. محمدعلیمیرزا نخستین تجربهٔ حکمرانی خود را از آن دیار آغاز کرد و آنگونه که نوشتهاند برای خود در میان اهالی آذربایجان خاطرهای خوش برجا ننهاد. اما هم او بود که از تبریز حامی بستنشینان، و پس از ورود به طهران، ساعی در توشیح قانون اساسی شد. بااینوجود اهالی تبریز از حاکم سابق خود که شاه حالیهٔ مملکت است مقاصدی در سر داشتند که تعیینکننده بود. از مراسم تاجگذاری چندی نگذشته که تبریز سر به شورش برداشت و تلگراف پشت تلگراف که از عدم پیشرفت مشروطه نگرانیم! بسیار بعید است که چنان اقوالی از ذهن مردم عامی بیرون آمده باشد و مجاهدین چپگرای قفقازی در آن نقشی نداشته باشند. فرقهٔ اجتماعیون عامیون نفوذ بسیاری در انجمن ایالتی تبریز داشت و عملاً بذر انقلاب و افراط را همچون خاکستر بر سر شهر میپاشید. مجلس اما تلگرافی به تبریز نوشته که «خیالات شما تماماً بیمأخذ است۱۶» و شاه موافق مشروطه است و شما دست به اغتشاش نزنید اما این فرمایشات نیز افاقه نکرد. باری بازارها بسته و قریب به بیست هزار فرد مسلح، ارگ حکومتی را احاطه کردند. تلگراف به طهران مخابره شد که شاه باید سلطنت مشروطه بودن ایران را به دستخط شاهی صادر فرماید، متمم قانون اساسی نوشته شود و شاهزادگان هم حق وزارت نداشته باشند.۱۷ چند روز بعد وکلای آذربایجان هم وارد طهران شده و مورد استقبال باشکوهی قرار گرفتند، بهطوریکه یکی از مستقبلین قصد داشت یکی از فرزندان خود را برای خوشآمدگویی قربانی کند اما حاضرین مانع شدند!۱۸ تبریز چنان در پیجویی مقاصد خود شدت عمل داشت که در یکی از تلگرافاتی که به طهران مخابره کرد، آورد که اگر شاه مقاصد ما را تأیید نکند «آذربایجان از دیگر ممالک ایران مجزی خواهد شد۱۹». اینها از عوارض همسایگی با قفقاز و نفوذ افکار انقلابی در انجمن تبریز بود، و آثار سوء خود را بر روند مشروطه نیز بر جای گذاشت. چگونه است که هنوز میوهٔ مشروطه به بار نیامده یکی از ایالات، تلگراف آمرانه خطاب به شاه مینویسد و اولتیماتوم میدهد که اگر چنین و چنان نکنی مجزی خواهیم شد! کسروی البته این نسبت را منکر شده و آن را دروغ طهران خوانده است، و به جای چپهای قفقازی، بیشرمانه و بدون مدرکی محمدعلیشاه را به اغماز نسبت به تجزیه مملکت متهم کرده است.۲۰ در هر صورت، شاه کوتاه آمد، مقاصد اهالی آذربایجان را پذیرفت و در «دستخط» خود خطاب به صدراعظم نوشت:
بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مبرور انارالله برهانه، شرف صدور یافت و امر به تأسیس مجلس شورای ملی شد، دولت ایران در عداد دُوَل مشروطه صاحب کنستیتوسیون به شمار میآید.۲۱
این نخستین دستخطی است که پس از صدور فرمان معروف مظفرالدینشاه، لفظ «مشروطه» در آن آمده، و به صراحت مشروطه بودن دولت ایران توسط پادشاه تأیید شده است. درحالیکه در فرمان مظفری تنها به تأسیس مجلس شورای ملی اشاره شده بود و خبری از لفظ مشروطه یا کنستیتوسیون در میان نبود. باری در تقابل آتی میان شاه و مجلس، تبریز و وکلای آذربایجان نقش اساسی داشت، بهطوریکه شور و حرارت آنها موتور محرکهٔ طهران بود.
علما
همانطور که بارها ذکر آن رفت در تحصیل مشروطیت، سیدین در طهران محور کار بودند، اما رفتهرفته مراجع ثلاثهٔ نجف یعنی حضرات آقایان آخوند خراسانی، عبدالله مازندرانی و محمدحسین تهرانی نیز وارد میدان شده، در تحکیم و تقویت مجلس شورای ملی سنگ تمام گذاشتند، و بدین ترتیب، مجلسیان حامیان برجستهتری برای خود یافتند. ادوارد براون در کتاب مشهور خود صراحتاً گفته که «قانون اساسی مشروطیت تحت فشار علما به توشیح شاه محتضر رسید»۲۲ و مشروطهٔ ایران «موفقیت خود را مدیون حمایت قدرتمندانهٔ مجتهدین شیعه با تمام تصورهایشان بود.»۲۳ در اثنای تاجگذاری محمدعلیشاه بود که اینان حکم به وجوب مشروطیت دولت ایران۲۴ دادند و مردم را دعوت به اطاعت از احکام مجلس کردند. در شورش تبریز نیز با تلگرافات متعدد پذیرش مقاصد اهالی آذربایجان را از شاه مستدعی شدند. حمایت بیبدیل و حداکثری علمای ثلاثه از مجلس، تنها یک تار مو با رویارویی با سلطنت فاصله داشت. راهبردی که علمای طراز اول هیچگاه به آن نزدیک نشده بودند، چرا که از خطرات آن آگاهی داشتند. اما در جریان مشروطه و تقابل با محمدعلیشاه، علما نقش سنّتی اعتراض و مخالفت خود را شدت دادند و بسیاری از آنها قدرت خود را در راه پیشبرد مشروطیت به کار انداختند.۲۵حمایت آنها از مشروطه بنا بر این تصور بود که این مهم تنها موجب تضعیف قدرت سلطنت خواهد شد و ایضاً مایهٔ رفع ظلم و ترویج احکام شرعیه و حفظ بیضهٔ اسلام و صیانت شوکت مذهب جعفری است. ۲۶ در حقیقت علما که ایفای چنین وظایفی را همیشه از شاه توقع داشتند، در روزگار مشروطه از مجلسی آن را خواهانند که در تأسیس آن سهیم بودند. پس از صدور نخستین دستخط شاه مبنی بر تأیید مشروطیت نیز، استفتایی از علمای ثلاثه نجف به عمل آمد که پاسخ به آن، نشان دهندهٔ عمق جد و جهدشان در تقویت مجلس و مشروطه است. آنان نوشتند: «بر هر مسلمی سعی در اهتمام در استحکام و تشیید این اساس قویم» یعنی مجلس شورای ملی را «لازم» میدانند. در ادامه فتوا، که توسط هر سه مرجع مقیم نجف مهر شده، آمده است که «اقدام در موجبات اختلال مجلس، محاده و معانده با صاحب شریعت مطهره و خیانت به دولت قوی شوکت است.»۲۷در حقیقت معنای صریح این فتوا این بود که مخالفان مجلس در ردیف مخالفان شریعت قرار دارند و حکم مخالفان شریعت هم اظهر من الشمس است. در اجتماع مخالفان مجلس در میدان توپخانه هم این علمای ثلاثه بودند که در پاسخ به تلگراف سیدین، شیخ فضلالله نوری را مخل به آسایش عمومی و مفسد دانسته، حکم به حرمت تصرفش در امور دادند.۲۸ در سطوح پایینتر علما مانند وعاظ طهران نیز، عمدهٔ مواضع در له مجلس و مشروطه بود. سید جمال واعظ اصفهانی، که احتمال ازلی[۵] بودنش میرود، بر فراز منبر ضمن اینکه اصول دین اسلام را مبتنی بر مشروطیت خواند و مخالفان دیدگاه خود را مشتی «دنیاپرست» نامید، گفت:« این نعمت عظمی(مشروطه) والله مفت، خیلی مفت به شما رسید». ناظمالاسلام که در همان مجلس حاضر بود به صدای بلند جواب داد که: «جناب آقا! مشروطیت را مفت ندادند بلکه ماها مفت گرفتیم»!۲۹ در حقیقت یکی از دلایل تحصیل رایگان مشروطه قوت علما، وعاظ و نفوذ اجتماعی آنها بود.
انجمنها
مشروطه در اوج خود موجب ایجاد یک جو بلاتکلیفی و هراس در جامعه شد درحالیکه همنواختیهای ظریفِ موجود در ممالک محروسه را از هم گسست. مجلسیان تندرو سعی داشتند سوپ را همینطور داغ داغ در حلقوم شاه بریزند و در اندک زمانی تمام قدرت را از او بربایند. در باب تمام عقبنشینیهای جبری یا اختیاری شاه، مجلس نه توانست و نه مایل بود تا قدری ذکاوت و درایت از خود نشان دهد، بر نمایندگان و جراید تندرو و همچنین لشکر انجمنها، خاصه انجمن آذربایجان، افسار بزند و ثبات و دوام مملکت را فدای هوسرانیهای مقطعی عدهای ماجراجو نکند. همین که مردم عامی بنا بر طبیعت خود رفتهرفته از جریانات سیاسی دوری کردند، به یکباره دهها «انجمن» همچون قارچ در طهران روئید که به قول طالبوف:
طهران کدام جانور است که در یک شب صد و بیست انجمن زائید؟۳۰
این جماعت پر شر و شور یکهتاز میدان سیاست و سخنگوی انحصاری «ملّت» شدند. هنوز جوهر فرمان مشروطیت خشک نشده خبر رسید که عدهای در انجمنها برای قاتل ناصرالدینشاه – جد شاه حالیه – طلب مغفرت میکنند!۳۱ ناظم الاسلام کرمانی، در کتاب مشهورش «تاریخ بیداری ایرانیان»، دائماً صحبت از مردم میکند که در اینجا و آنجا تجمع کرده، خواستار خلع شاه از سلطنت هستند. در واقع به جمعیتی که انجمنها هدایت میکردند، نمایندگی ملت داده بودند. هر چه عقلا قصد پراکنده کردنشان را داشتند، آنها را به اخذ رشوه و سازش با دربار متهم میکردند. مملکت به دست همین انجمنها و حامیان مجلسنشینشان افتاده بود. رفتهرفته هرجومرج، مملکت را فرا میگرفت. انجمنها از متن فتوای برخی از علما سوءاستفاده کرده، هر مخالف خود را «محارب» مینامیدند. تمام اعلانها بهنام «ملت» منتشر میشد و هر که از راه میرسید دعوی خلع شاه و نمایندگی ملت را داشت. اما شاه تنها بر این نظر بود که چند نفر مفسد شرارت میکنند و الا «من با مجلس(اَم) و مجلس با من است».۳۲ طباطبایی در همان زمان گفت که در طهران «انجمنها از برای تخریب این مجلس منعقد است و بعضی از اهل مجلس هم در آن انجمنها حاضر میشوند».۳۳ دو انجمن آذربایجان و برادران دروازهٔ قزوین در خرابکاری شهرت عجیب پیدا کردند. آش آنقدر شور شد که ناظمالاسلام در تاریخ خود نوشته که از «شاه و درباریان نمیترسم ولی از ملکالمتکلمین و سیدجمال و سایر مفسدین نهایت خوف را دارم».۳۴ عینالسلطنه هم آورده که «اگر بد عزیزالسلطان را در عهد شاه شهید ممکن بود گفت، بد وکلا و سوءتدبیر آنها و آقا سیدجمال و ملکالمتکلمین را حالا میشود گفت؟»۳۵ شاه تقاضای تبعید همین مفسدین و حامیان مجلسنشین آنها را داشت اما قبول نمیکردند. هر چه عقلا میگفتند که این مفسدین را تسلیم دولت کنید تا فتنه بخوابد گوش شنوایی وجود نداشت. حتی مجدالاسلام گفت:«این چند نفر مفسد را که همه شماها تصدیق به فساد آنها دارید…آنها را خودتان تبعید کنید».۳۶ باز هم کسی اعتنا نکرد. مجلس در برابر اعمال شرورانهٔ انجمنها با دفعالوقت میگذراند و اوضاع از کنترل عقلا خارج شد. وقتی به روی شاه راه دوشانتپه را بستند، لاجرم او هم راه خود را به سمت باغشاه کج کرد. وقتی مساعی مقام سلطنت را با بیادبی تمام پاسخ دادند- بهطوریکه تقیزاده، شاه را «مستمریبگیر» مجلس خواند و ناطقین نیز بر هتاکی و ترور شخصیت خود افزودند- دور از انتظار نبود که شاه یومالتوپ تدارک ببیند. نوشتهاند اگر دست محمدعلیشاه به تقیزاده میرسید، چشمهایش را از حدقه بیرون میکشید. از همین رو تقیزاده پس از توپ بستن مجلس به سفارت انگلستان پناهنده، و چندی بعد از طهران خارج شد.
روزنامهجات
مشروطه موجب رونق روزنامهنویسی در طهران و تبریز شد و شبنامهها ناگهان به روزنامهها بدل گشتند. هرکس از ظن خود مشروطه را تعریف میکرد، و هر جریده یک کلمه مانند قانون یا راهآهن را گرفته و شروع به جملهسازی پیدرپی میکرد که اگر اروپ فلان شد بهخاطر قانون شد، اگر بهمان شد همین. روز بعد به جای قانون از کلمه راهآهن استفاده میکرد و باز همه چیز را به آن میبستند که اگر اروپ فلان شد بهخاطر راهآهن شد و اگر بهمان شد همین. دستهای هم در پی مواجب بودند و گروهی فحشنامه باز کرده «جز گله و ناله از دربار و بدگویی از شاه و پیرامونیان او نمیشناختند، و چنین میدانستند که هر چه بیشتر بنالند و بد گویند آزادیخواهی بیشتر نمودهاند.»۳۷دهخدا که نویسندهای تندرو و انقلابی در روزنامهٔ صوراسرافیل بود هر روز یک پیشامد را گرفته، «چرند و پرند» مینوشت. او در هنگام زمامداری محمدعلیشاه بیشترین توهین را در نوشتههای خود نسبت به شاه با امضای مستعار «دخو» در همین روزنامه به چاپ میرسانید.۱۲۵ صوراسرافیل در صدر جراید انقلابی آن زمان قرار داشت و انجیل تندروها بود.۱۲۶هم از جهت قوت مطالب و هم کیفیت طبع و نشر از جایگاه ویژهای برخوردار بود. مدیر جوان آن از شیفتگان میرزاآقاخان کرمانی و از اعضای اصلی کمیتهٔ انقلاب به شمار میرفت. تقیزاده او را «فرشته آزادی» لقب داده است.۳۸ با اجتماعیون عامیون مرتبط بود و شعار اصلی روزنامه را «آزادی، برابری و برادری[۶]» قرار داد. میرزاجهانگیرخان یک انقلابی متأثر از سوسیالیسم روسی اوایل قرن بیستم بود که زمزمهٔ آن از انقلاب ۱۹۰۵روسیه شنیده میشد.۳۹ بهقول ملکزاده «رشحـهٔ قلمش کار هزاران توپ و تفنگ از پیش میبرد و مرکّب مدادش جویهای خون روان میکرد»۱۲۶. صوراسرافیل در همان شمارهٔ اول، با تیتر «دو کلمه خیانت» شمشیر را از رو بست و محمدعلیشاه را با لویی شانزدهم[۷] قیاس کرد:
آیا قصه لوئی شانزدهم را بنظر دارید؟ آیا قتل جد تاجدار بزرگوار خود را متذکر میشوید؟
جریدهٔ هتاک «روحالقدس» هم که به مدیریت سلطانالعلمای خراسانی منتشر میشد در شماره سیزدهم خود عنان از کف داده، زبان به جسارت باز کرد، گویی که خطاب به یکی از لوطیان طهران مینویسد نه پادشاه! خراسانی در این شماره آشکارا محمدعلیشاه را تهدید به ترور کرده است. بخشهایی از مقاله را عیناً ذکر میکنیم تا مطلب عیان شود:
خوب است قدری از مستی سلطنت به هوش آمده، چشم باز کرده، نظری بدولت خود و باقی دولتها بنمایی-آیا تمام سلاطین عالم از وظیفه و شغل خود خارج شده، مشغول قصابی گشتهاند!؟…مگر ممکن نیست که داستان لویی شانزدهم در این مملکت اتفاق بیافتد…مگر یقین نکرده که خون فدایی نمره ۴۱[۸] فدایی بزرگتر برای بزرگتر از کار آن فدایی تولید شده و منتظر اتمام حجت است…باغ مشروطیت که از دو ماه قبل آب نیاشامیده بینهایت تشنه شده، وقت آن است بتوسط باغبانان فدایی غیبی، شاداب و سیراب شده، گلها و ریاحین در باغ مشروطیت شکفته شود!۴۰
میزان هتاکی و پردهدری یکطرفهٔ جراید و انجمنهای به اصطلاح مشروطهخواه به حدی است که بسیاری از محققین ایرانیِ مشروطه را شگفتزده کرده است. کسانیکه مطلقاً دلبستگی با پادشاه وقت ندارند و چه بسا مخالف او هستند. فیالمثل ماشاالله آجودانی در تحلیل مشهور خود از مشروطه، از آزادی مشروطهطلبان در جریان تقابل میان شاه و مجلس حیرت کرده است. در این آزادی یکسویه، طرفداران مجلس حتی در فحاشی آزاد بودند، اما از آن سو، مخالفان آنها در انتقاد هم آزادی بیان نداشتند:
انتقاد از رهبران مشروطه و مجلس چگونه و در چه حدی بوده است؟ البته روزنامهها دست و دلبازانه آزاد بودند که از محمدعلیشاه، امین السلطان، درباریان، طرفداران شاه و روحانیون ضدمشروطه به شدیدترین لحنها انتقاد کنند. حتی شاه را به ترور تهدید کنند، اما آیا واقعاً این آزادی وجود داشت که در همان روزنامهها از بهبهانیها و سردمداران مشروطه به همان لحن انتقاد کنند و نترسند یا به تهمت و تهدید گرفتار نیایند؟۴۱
فریدون آدمیت نیز بارها از جماعت تندروها خاصه انجمن آذربایجان یاد کرده که علناً به شاه فحاشی میکردند:
نمایندگان انجمن آذربایجان در مجلس در نهایت شدت علیه شاه سخن میراندند و حتی بعضی شاه را به تحقیر «محمدعلی» خطاب میکردند و مردم را علیه او به شورش میخواندند. اغلب شبنامههای تهدیدآمیز و سراپا ناسزا علیه محمدعلیشاه از طرف انجمن آذربایجان منتشر میگردید. سیدجمال واعظ و ملکالمتکلمین که بر منبر مردم را به مبارزه بر ضدسلطنت دعوت میکردند و از بدگویی علیه شاه هیچ دریغ نمیکردند از اعضای همان انجمن بودند. بعضی از روضهخوانها چون بهاءالواعظین هتاکی را به نهایت رسانیده بودند.۴۲
دیگری روزنامهٔ «مساوات» است که توسط سیدمحمدرضا شیرازی اداره میشد و سرا تا پا فحش بود و دروغ و بهتان به این و آن.۴۳ مساوات چنان در دشمنی با شاه افراط میکرد که از این حیث سرآمد عصر خود شد. در نمرهٔ بیست و یکم بیپرده شاه را مورد خطاب قرار داده که اگر چنین و چنان نکنی ملت تو را خواهد کشت! پس از سرمقاله هم، بلافاصله ترجمهٔ نطق یک جمهوریخواه پرتقالی را از روزنامهٔ لوموند فرانسه آورده است! این جریدهٔ تندرو و بهغایت هتاک، ناشر افکار انجمن آذربایجان بود. حتی به مادر شاه نسبتهای مذموم میداد و علناً شاه را «امالخاقان» مینامید. کار این روزنامه با مقام سلطنت در نهایت به دادگاه کشید، و شاه بر علیه مساوات به عدلیه ملتجی شد !۴۴ ۱۲۸ دولت نیز به نام مشروطه نه میتوانست مانع شود و نه خودِ مجلس بر این تندرویهای کور افساری میبست. به قول عینالسلطنه «برای شاه و تمام محترمین این مملکت آن همه تهمت و افترا، فحش، توبیخ، تکفیر کردند، ابداً مجازاتی در میان نیامد.»۴۵ کار به آنجا کشید که مجلسیان گفتند: «شاه مظلوم است و تندروان مجلس و انجمنها ستمکار».۴۶ همزمان با حملات بیامان روزنامهجات و انجمنها بعضی از اکابر هم منتقد شاه شدند. زمانه آنقدر مضحک شده بود که علاءالدوله – عامل اصلی فلک کردن تجار قند – و جلالالدوله یکی از پسران ظلّالسطان دعوی مشروطه داشتند و علیه شاه مدعی شدند! علاءالدوله انجمنی به نام «اکابر» تشکیل داد و به اتفاق سایر شاهزادگان عریضه به شاه نوشت که «اگر همراهی با مجلس نکنید ما با شما همراه نیستیم!»۴۷ اینان از ترس ترور توسط طرفداران مجلس به جان شاه افتاده و یک شبه رنگ عوض کرده بودند. شاه که خود متمم قانون اساسی را صحه کرده است، حالا باید به این جماعت مزوّر هم جواب پس بدهد. علاءالدوله جسارت را به حد اعلی رسانده، حضوراً تمام تقصیر را به گردن شاه انداخت. شاه متغیر شده، او را حبس کرد و در اعلانی به اهالی طهران نوشت: «هر چه گفتند شنیدیم و هر چه خواستند کردیم و از هر حرکت زشت ناپسندی تجاهل و اغماض نمودیم». سپس ضمن تأکید بر مشروطه بودن دولت ایران قصد مفسدین را خراب کردن خانهٔ مردم یعنی اساس مملکت اعلام کرد.۴۸ بااینحال به واسطه انقلاباتی که در ایالات مختلف و طهران برخاست شاه اینبار هم پشت قرآن را مهر کرد و قسم خورد که به اساس مشروطیت متعهد بوده و از آن پاسداری میکند.
متمم قانون اساسی
در نگارش متمم قانون اساسی اهالی تبریز چنان عجلهای داشتند که حد نداشت. هر چه از طهران تلگراف میزدند که چنین امر مهمی زمانبر است و باید به تأیید علما و صحه همایونی برسد، جمع کثیری که در تبریز گرد آمده بودند را قانع نمیکرد. شاه در باب متمم تنها میگفت تا علمای نجف امضا نکنند من امضا نخواهم کرد.۴۹ بااینحال این بخش از تاریخ مشروطه هم موجب افتراق میان مشروطهطلبان شد و هم فاصلهٔ میان شاه و مجلس را بیشتر کرد. تقابلی در میان مشروطهخواهان رخ داد که بسیار درخور اهمیت است. کسروی در این باب به دوگانه شریعت و مشروطه اشاره میکند، اما تحلیلی که ارائه میدهد راه به عمق مسأله نمیبرد. او مینویسد: «سالها در ایران یک حکومت عرفی و یک شریعت با هم بوده و دو دستگاه با هم به سر برده».۵۰ بنابراین او به وجود دوگانهٔ شرع-عرف معترف است، اما علیالظاهر هیچیک از این دو را قبول ندارد. شاه را که خودکامه میداند و در مقابل با علما نیز همدل نیست. شق سومی هم وجود خارجی ندارد، هر چند کسروی صحبت از «توده» میکند و نیروی سوم را «ملت» میخواند.۵۱ ملتی که به اذعان کسروی، چیزی از مشروطه نمیداند اما میتواند در انتزاع او شق سوم باشد. برخلاف نظر کسروی مشروطه نمیتوانست در خلأ رخ دهد و اگر هدف آن تنها تضعیف سلطنت بود-که بود-، این مهم جز با توسل به قطب دیگر قدرت یعنی علما ممکن نمیشد. این مطلب را روشنفکران ایرانی دو دهه قبل از مشروطه فهمیده بودند و به همین دلیل بسیاری از آنان، چون میرزا ملکمخان و حتی دهریمسلکی چون میرزا آقاخان کرمانی، خواهان ورود روحانیون به حیطه سیاست شدند. بنابراین کسروی که در تاریخ خود دائماً علما را به دستبرد در قانون اساسی یا بیاطلاعی از معنی ناب مشروطه متهم میکند، از قضا تیشه به ریشهٔ مشروطهٔ ایرانی میزند، چرا که جز با جلوداری آنها چنین جنبشی اساساً ممکن نبود. در عهد مشروطه، توده برخلاف روزگار کنونی یک عامل سیاسی حساب نمیشد و «ملت» هم معنای مدرن خود را نداشت. توده(ملت) یا از صحنه مشروطه بیرون بود یا تحت هدایت علما-اعم از موافق یا مخالف مشروطه- عمل میکرد. بنابراین ملت نه تنها شق سوم نبود، بلکه در جریان مشروطه تابع همان دو قطب سنّتی باقی ماند. کسروی چون از این دو قطب متنفر است و شق مدنظر او هم وجود سیاسی ندارد، لاجرم در نهایت به دامن انقلابیون قفقازی میافتد و در دشمنی با شاه از آنها هم جلو میزند. در حقیقت از جادهٔ اعتدال مثل همیشه خارج شده، واقعبینی یک تاریخنگار بیطرف را ندارد.
از دیگر مواد جنجالی در نگارش متمم قانون اساسی، اصل هشتم در فصل حقوق ملت بود: برابری! وقتی یکباره صحبت از برابری به میان آمد علما برآشفتند که «مسلم و کافر در دیه و حدود برابر نتواند بود».۵۲ این الفاظ جدید مشخص بود محرکینی در خارج از مجلس دارد. مثلاً زردتشتیان بلافاصله لایحهای به مجلس فرستاده و خواهان مساوات شدند. امام جمعهٔ خویی در واکنش به این لایحه اظهار داشت که «زردشتیان ۱۳۰۰ سال است با ما بودهاند و حقوقی داشتهاند…حالا ما حتیالامکان در صدد هستیم که حقوق آنها را زیاد کنیم و محکم نماییم».۱۲۹ علما استدلال میکردند که برابری نسبتی با شرع ندارد و یک مسلمان با یک زرتشتی برابر نیست. تقلید واژه به واژه از انقلاب کبیر به همین تناقضات ختم میشد. در جامعهای که ثبت احوال، حدود و دیات آن سدهها مبتنی بر فقه اسلامی است، چگونه میتوان یک شبه از برابری سخن گفت، یا همه را تنها با یک قلم و کاغذ «برابر» نمود، و از قیود واقعاً موجود رها کرد؟ برابری حتی میان اقشار مختلف مسلمان برقرار نبود چگونه میشد از برابری مسلمان و غیرمسلمان دم زد. بنابراین اصل هشتم را جبراً اینگونه انشاء کردند که ایرانیان «در مقابل قانون دولتی متساویالحقوق خواهند بود». برای این مهم نیز مقدور نبود انشایی بهتر از اصل هشتم تدارک دید، چرا که شارع واقعاً از حیث برخی حقوق، مسلمان و غیرمسلمان را نابرابر میداند.
مشروطه در ایران با آن خصوصیات سیاسی و مذهبی مملکت، ناگزیر بود که به بهای تضعیف یکبارهٔ سلطنت سهم رسمی به علما در ادارهٔ کشور بدهد. منصبی که در سلطنت مستقله وجود خارجی نداشت اما به هنگام نگارش متمم تحت عنوان «نظارت علما» بر تصویب قوانین به میان آمد. در حقیقت، متمم به دنبال تعیین کردن حقوق سلطنت، ملت، عدلیه و نحوه اخذ مالیات بود، اما به «علمای اعلام» مسئولیت قانونی تطبیق قوانین با شرع انور را اعطا کرد که صراحتاً در اصل دوم آن آمده است. این اصلِ محبوبِ شیخ فضلالله البته هیچگاه متناسب با کیفیت قانونی خود اجرا نشد، اما به دخالت علما در سیاست، رسمیت و قانونیت بخشید. جریان تصویب این اصل نیز رخنه در صفوف مشروطهخواهان انداخت و ایضاً تناقض مشروطهٔ ایران را عیان کرد. درست است که پیروزی مشروطه به رهبری مجتهدین بود، حامیان بزرگ آن مقیم نجف بودند و اصل دوم متمم قانون اساسی نیز اختیار تطبیق قوانین با شرع را بر دوش آنان نهاده بود، اما ماهیّت مشروطه در اصل «اروپایی» است و در گذر زمان تنها به یک دوگانه میانجامید: شاه یا مجلس! بنابراین علما برخلاف تصورشان، در ساختار جدید به حاشیه میرفتند و در بهترین حالت، وکلایی عرفی میشدند. دیگر به صرف مجتهد یا فقیه بودن نمیتوانستند در امور، مداخله غیررسمی کنند و حتی امور شرعیه را هم با دولت شریک شدند. این مهم را شیخ فضلالله به هنگام تحریر متمم، به خوبی دریافته بود که مشروطه ظاهراً در حال فرا رفتن از معنای اولیه خود یعنی محدود کردن اختیارات پادشاه به وسیلهٔ مجلس منتخبان است. اما مراجع نجف در این مرحله با نظر مجتهد طهران موافق نبودند. در حقیقت علت مهم بروز اختلاف میان طیف محافظهکار طرفدار مشروطه این بود که متمم، یارای غلبه بر ذات قانونگذاری مدرن را نداشت که میل طبیعی آن، عبور از قیود شرعی است. فقه که شامل احکام خصوصی، عقود، ارث و غیره است با تأسیس مجلس شورای ملی دارای رقیب میگردد چرا که مجلس شورا در فرایند تقنین، احکام اسلامی را تنها یکی از منابع قانونگذاری خود میداند نه تنها مأخذ و منبع انحصاری تقنین. شیخ فضلالله به هنگام تحصن دوم خود در عبدالعظیم ضمن اینکه مغرورانه خود را اسّ اساس این مجلس و مشروطیت میداند، در پاسخ به سیدین در همین باب میگوید:
مجلس برای ما خیلی خوب است، مشروطیت خیلی بجاست. اما مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقهٔ شرع مقدس نبوی خارج نشود. پس ما را در موضوع مشروطیت ابداً حرفی نیست. اما آزادی که جز مشروطیت نیست…امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما میرسد.۱۳۰
شیخ که به حق خود را از سران مشروطه میداند، به این نکته اما التفات ندارد وقتی علمایی چون او خواهان تحدید یکباره سلطنت و وزرا شدند و مجلس شورای ملی را بر صدر نشاندند نمیتوانند طبقهٔ خود را از این قاعده مستثنی کنند. بهقول طباطبایی «مجلس نمیگذارد علما مانند سابق به میل خود هر چه میخواهند بکنند.»۱۳۱ این سیل که سرچشمهٔ آن خود حضرات بودند با این شدت و حدتی که جاری شد همه را با خود میبرد نه فقط تاج و تخت را. علما در کل موفق شدند سلطنت را تضعیف کنند، اما امتیازات سنّتی خود را هم هبه کردند، و تازه این قبل از روی کار آمدن دیکتاتوری منوّر است. بنابراین همان شد که مظفرالدینشاه میگفت که اینان از مشروطهخواهی پشیمان خواهند شد. شیخ فضلالله در همین جا بود که از صف مشروطهخواهان و سیدین جدا شد و ازآنجاییکه مجتهدی بزرگ و بنام به شمار میرفت، بنای مخالفت او با مشروطه در کشور غوغا به پا کرد و موجب تفرقه گردید. از سویی دیگر پادشاه نیز با متمم چنان تضعیف شد که از اختیاراتش عملاً چیزی باقی نماند. محمدعلیشاه هنگام صحهٔ متمم قانون اساسی در آن غور و تعمق کافی نکرد.۵۳ متمم را از روی قانون اساسی بلژیک ترجمه کردند و حتی مواد آن را شدیدتر از اصل آن نوشته بودند. مخبرالسلطنه که واسطهٔ میان دربار و مجلس بود، میگوید:
متأسفانه به حکم عادت سیاسی قانون اساسی بلژیک را مصدر قرار دادهاند که بر اساس فرانسه بود، مردم فرانسه آتشیمزاج همان قانون اساسی را هم مجری نکردند، کنوانسیون سوابق را از ریشه برآورده، اوباش غلبه کردند و خرابیها بار آوردند و ما همان رشته را دنبال کردیم. اگر ملاحظات سیاسی نبود میبایست تقلید از انگلیس کرد که همیشه اصول قدیمی را ملحوظ میدارد و نواقص را اصلاح میکند.۵۴
در تاریخ معاصر جهان هیچگاه قانون اساسی به این شدت و حدّت از هیچ پادشاهی گرفته نشده بود. اگر محمدعلیشاه جز صحه گذاردن بر متمم قانون اساسی که تماماً توسط مجلس تحریر شد، همراهی دیگری با مشروطه نمیکرد، مشروطهخواهان میبایست از او کمال تشکر را داشتند نه اینکه عاقبت، سلطنت را هم از او دریغ نمایند. سلطنتی که یکباره و با نوشتن متمم، موهبتی شد که ملت به او تفویض کرده است! قدرت اجراییَش را وزرای مسئول بردند، خزانهاش را وزارت مالیه- در حقیقت مجلس- گرفت، محاکم دولتیَش به عدلیه داده شد و قشون هم تحتنظر وزیر جنگ درآمد و حتی اختیار دربار هم از کف او بیرون رفت. در واقع متمم را طوری نوشتند که برای شاه چیزی باقی نگذارند و او را همانند سایهٔ روی دیوار کنند. سنا را هم با آن توصیفاتی که دربارهاش رفت هیچگاه تشکیل ندادند. حتی مجلس پا را از حدود خود فراتر گذاشت و عزل و تنبیه اطرافیان شاه را هم حق خود دانست. تقیزاده در همین رابطه، گستاخانه اظهار داشت:
همانطور که وکلا هرگاه سلب اطمینان خود را از وزیری اظهار نمایند آن وزیر معزول است همینطور هرگاه از مقربان سلطنت چنین اظهار را بنمایند باید اینها را از قرب به آن مقام مقدس طرد و منع کرد و آنچه مجازات لازمه است، به آنها داده شود.۱۳۲