سی و هفت سال سلطنت فتحعلی شاه قاجار بدون تردید یکی از پیچیدهترین و مهمترین دورههای تاریخی ایران و البته به نوعی هم مرز میان ایران قدیم و جدید است و از اینرو در تاریخ نگاری معاصر ایران نقش مشکل و متناقضی به خود دیده است. بیتردید زمینههای اصلی ساختار سیاسی، اجتماعی ایران مدرن در این دوره شکل میگیرد.
سی و هفت سال سلطنت فتحعلی شاه قاجار بدون تردید یکی از پیچیدهترین و مهمترین دورههای تاریخی ایران و البته به نوعی هم مرز میان ایران قدیم و جدید است و از اینرو در تاریخ نگاری معاصر ایران نقش مشکل و متناقضی به خود دیده است. بیتردید زمینههای اصلی ساختار سیاسی، اجتماعی ایران مدرن در این دوره شکل میگیرد.
فتحعلی شاه برای اولین بار با قدرتهای غربی در مقیاسی گسترده روبهرو میشود. با پدیده استعمار مواجه میگردد و تلاش میکند با بسط قدرت حکومت مرکزی در سرتاسر ایران از طریق وصلتهای متعدد با سران ایلات و قبایل و اشراف و اعیان سرتاسر کشور و انتخاب فرزندانش به حکومتهای محلی در اقصی نقاط ایران، اقتدار دولت مرکزی را به گونهای دوامدار در سرتاسر کشور پابرجا نماید. او با ایجاد ارتش مدرن و نهادهایی مانند وزارت خارجه و تشویق و ترویج نثر ساده فارسی نیز به تحولات جدید پاسخ میدهد.
جعل در تاریخ
ابتدا باید به چند پیش فرض نادرست درباره فتحعلی شاه اشاره گردد. اول اینکه میگویند قاجاریه نگاه ایلیاتی و دیدگاهی محدود و عاری از درک تحولات جهانی و منطقهای داشتند. این نگاه از این جهت غلط است که قاجارها حداقل سیصد سال پیش از سلطنتشان در عرصه سیاست ایران و حتی جهان فعال بودند. سفیر دربار شاه طهماسب صفوی که نزد سلطان سلیمان عثمانی رفت، قاجار بود، فرمانده کل قشون ایران در عصر شاه عباس دوم، قاجار بود. یعنی قاجارها با جهان آن روز آشنا بودند. جیمز موریه در کتاب حاجی بابا نامهای جعلی و طنز از فتحعلی شاه خطاب به سفیر ایران در فرنگ درج کرده است که عبارات مضحکی به فتحعلی شاه نسبت داده شده است که آیا ینگه دنیا زیر زمین است یا روی زمین و آیا لندن جزو انگلستان است یا انگلستان جزو لندن و.... این در حالی است که در همین عصر فتحعلی شاه گزارش دقیقی از تحولات استقلال یونان در وزارت خارجه داریم. یعنی نه تنها این گونه که جیمز موریه نشان میدهد بیخبر نبودند که هیچ در ریز تحولات اروپا وارد بودند. پیش فرض غلط دیگر این است که در عصر فتحعلی شاه ایران تجزیه شده است. به نسبت عصرقبل قاجار یعنی زندیه، ایران گسترش هم مییابد. در عصر زندیه اقتدار دولت بر خراسان و سیستان و بلوچستان و قفقاز و آذربایجان از میان رفته بود. به دروغ میگویند به احترام خاندان نادر بود که کریم خان زند به خراسان نرفت در حالی که خراسان در اختیار احمدشاه افغان افتاده بود. قفقاز از عصر صفوی حکومتهای خودمختار داشت و پس از نادرشاه هم عملاً راه استقلال را درپیش گرفته بود. ما بر آن مدعی بودیم و روسها هم مدعی بودند. روسها پیروز شدند به مدد قدرت بیشتر و به یاری انقلاب صنعتی که در آنجا صورت گرفته بود و در ایران رخ نداده بود. همچنین نقش فتحعلی شاه در بروز جنگ دوم ایران و روس نیز مورد جعل قرار گرفته است. فتحعلی شاه به هیچ روی مایل به وقوع جنگ دوم نبود و در منابع تاریخی متقدم اشارات صریحی مبنی بر مخالفت فتحعلی شاه با شروع جنگ وجود دارد.
دستاوردهای عصر فتحعلی شاه
دراین عصرکشور به سمت وحدت و یکپارچگی رفت. بخصوص عباس میرزا در ایجاد تفکر ایران مدرن بیتردید مؤثر بود.پس ازجنگ دوم ایران و روس، عباس میرزا برای جبران شکست ازروسیه به خراسان رفته ودر نگاه وی همین ایجاد دولت فراگیر قابل ملاحظه است.در نامههای آخرش مینویسد: «کارهای خراسان الحمدلله... نظم کامل گرفته و کلمه واحده شده، دیگر کرد وترک وعرب و قرایی لفظش موقوف شد.» یعنی لفظشان به نفع ایران موقوف شد. در واقع همه در ایرانیتی که مورد نظر بود، هضم و ادغام شدند. در مجموع در عصر فتحعلی شاه، برخی از مهمترین ملوک الطوایف و حکومتهای محلی از میان رفتند. حکومت قراییها در تربت، زعفرانلوها در خبوشان(قوچان)،شادلوها دراسفراین ازجمله مهمترین حکومتهای محلی بودندکه در راستای ایجاد حکومت متمرکز فراگیر از میان رفتند و در واقع زیرساختهای اصلی دولت مدرن با این تمرکز قدرت فراهم آمد. فتحعلی شاه برای دولت و منافع دولت احترام و شخصیت مستقلی از سلطنت و منافع خاندان خود قائل شد. برای نمونه او در نامه به یکی از مهمترین فرزندانش حسنعلی میرزا شجاع السلطنه، تلاش میکند وی را از منافع شخصی برحذر داشته و به اندیشیدن به دولت و منافع دولت ترغیب کند و در نامهای به وی صراحتاً مینویسد:«امروز کار از آن گذشته است که آن فرزند خیر خود را ملاحظه نماید اندک فکر کند و ببیند خیر دولت شاهنشاهی چه چیز است.»
فتحعلی شاه تصویر روشنی از قلمرو ایران و مفهوم کشور ایران داشت. نامه فتحعلی شاه به زمان شاه افغان سندی مهم بر این آگاهی است، در آن مینویسد:«مرو و بلخ و اندخو و شبرغان و بدخشان و میمنه و هرات و سبزوار و بُست و نیشابور و طبس و قندهار و بامیان و بلوچستان و سایر مضافات خراسان در ازمنه قدیمه در عهود ماضیه و دوران صفویه موسویه به این مُلک موروث مقرره مسند پیرایه من وابسته بود. چنانکه بخواهیم در حالت انتزاع دولتین به زیر سُم ستوران لشکریان بار دیگر خواهیم آورد. در مملکت قدیمه ایران زمین، چشم حرص و حق تمکین نگشاید و ننماید. زیرا که این ملک محروسه و موروثه من است و حفاظت حدود و شرافت ناموس سلطنت از فرایض و شرایف انسانی ما بوده...»
همین حساسیت را فتحعلی شاه دربرابرعثمانی ودرموردمالکیت ایران بر سلیمانیه دارد. در سال 1236 ه. ق جنگ بزرگی میان ایران وعثمانی درگرفت وپس ازپیروزیهای نظامی ایران درمقابل تجاوزات عثمانیها سرانجام در سال 1238 هجری قمری عثمانی حاضر به صلح شد. در توافقنامه صلح ایران و عثمانی، موضوع تعلق ایلات و عشایر به دولتهای ایران و عثمانی و نیز موضوع مالکیت سلیمانیه مشخص نبود.عثمانیها مدعی بودند که ایل بابان تبعه آنهاست تا بدین ترتیب مدعی مالکیت سلیمانیه گردند. اما فتحعلی شاه به این ادعا تمکین نمیکرد و در صفر 1239 در نامهای به عباسمیرزا نایبالسلطنه بر حق حاکمیت ایران بر ایل بابان تأکید کرده و در این باره تصریح مینماید:«در هیچ ماده سخن نداریم مگر در باب ایل بابان که سالهای سال است روی توکل به جانب این دولت ابد مدت آورده و دست توسل به دامان خدّام اعتاب ما زدهاند و هرگاه آنها را حکماً و حتماً به وزیر بغداد بسپاریم و از آستان دولت پایدار منتزع سازیم، کسر شأن دولت و منافی غیرت سلطنت خواهد بود. چون آن فرزند خواهش دولت علّیه عثمانی را در باب ایلات حیدرانلو و سیبکی که از قدیمالایام متعلق به دولت جاوید قرار ایران و مساکن الکای خوی و ایروان بودهاند به عمل آورده و با آنکه در این دو طایفه به هیچوجه راه حرفی برای آنها نبود، محض اینکه کسر شأن آن دولت نشود و عسر و حرج لازم نیاید سختگیری و ایستادگی نکرده و نفع و خیر اصلاح بینالمسلمین را برای مهام دولت و دین از ملاحظه این جزئیات بهتر و بیشتر دیده و دانسته است، باید در باب ایل بابان هم گفتوگویی مصلحتآمیز و مودتانگیز نماید تا به وضعی که از آن طرف ملاحظه شأن دولت و غیرت سلطنت شده است از این طرف هم ملاحظه شود و همان طور گذشت دوستانه و بیمضایقگی ملوکانه که در باب حیدرانلو و سیبکی از این طرف به عمل آمده از آن طرف هم بیتفاوت و تغایر در باب ایلات بابان و متعلقات آن به عمل آید.»
فتحعلی شاه همین حساسیت و توجه را در مورد بحرین و در مواجهه با آل سعود نیز دارد. در سال 1224 هجری قمری عبدالعزیز بنمحمد بنسعود که بر نجد سلطه یافته بود و به آیین محمدبنعبدالوهاب درآمده بود به قطر و بحرین یورش برد و ضمن دستگیر کردن شیخسلمانبنحمد آل خلیفه و خویشاوندان وی، بحرین را تسخیر کرد. تجاوز ابنسعود به بحرین با کشتار زائران امام حسین(ع) در کربلا توسط نمایندگان ابن سعود و نیز نامه توهینآمیز وی به فتحعلیشاه همراه گردید. ابن سعود در این نامه شیعیان را به شرک متهم کرده و ضمن دعوت فتحعلیشاه به آیین وهابی، او را تهدید کرد در صورت عدم پذیرش وهابیت، به سرنوشت زائران کربلا دچار میگردد.
پاسخ فتحعلیشاه به این نامه توهینآمیز، مؤدبانه ولی محکم بود. در این نامه تاریخی تصریح شده بود، فطرت شیعیان بر توحید است و از ابنسعود خواسته شده بود تا علمای وهابی را برای مناظره با علمای شیعه ایران گسیل دارد. فتحعلیشاه در برابر تهدید نظامی ابنسعود نیز چنین پاسخ داده بود:«ما به حسینعلیمیرزا (پسر فتحعلیشاه و حکمران فارس) شیربچه خلافت و صاحب قدرت در سواحل عمان، فرمان میدهیم که به شما چه در خشکی و چه در دریا، در نهان و آشکارا، پاسخ دهد که خداوند شهرها را برای ما تسخیر کرده و تدابیر امر دریاها را به عهده ما قرار داده است.»
به دنبال این نامهنگاری، وهابیها به مسقط نیز یورش بردند. بهدنبال یورشهای وهابیهای ابنسعود به کربلا، بحرین و مسقط و نیز نامهنگاریهای بین ابنسعود و فتحعلیشاه، بنابه امر فتحعلیشاه، حسینعلیمیرزا فرمانفرما حکمران فارس، سپاهی را بسیج کرده و به فرماندهی صادقخان دولو قاجار به محل استقرار سپاهیان ابنسعود در مسقط گسیل داشت. بین سپاهیان دو طرف جنگ سختی درمیگیرد که به شکست و نابودی کامل سپاه ابنسعود انجامید. متعاقب این جنگ، قشون ایران، به نجد لشکرکشی کرده و تا نزدیک درعیه (محلی در مجاورت ریاض کنونی) پیش رفت. پیشروی نظامیان ایرانی در نجد، واکنش آشتیجویانه ابنسعود را دربر داشت و وی با فرستادن نمایندهای به دربار ایران، سعی کرد مناسبات دوجانبه را بهبود بخشد. بهدنبال این اقدام، نظامیان ایرانی از نجد عقبنشینی کردند و سعودیها نیز از یورش به ساحل خلیجفارس دست برداشتند. متعاقب این رویداد، حکومت سعودی با حمله سپاه عثمانی و محمدعلی پاشا موقتاً از میان رفت و بدین ترتیب ساحل جنوبی خلیجفارس از یورش سعودیها ایمن گردید.
فتحعلی شاه دلبسته ایران باستان بود. در تخت مرمر که به دستور او ساخته شده است همه نمادهای اسطورههای ایرانی و حتی اشاره به تخت طهمورس دیوبند که بر دوش دیوان استوار بود قابل ملاحظه است. تاج کیانی را نیز بهسان عصر باستان احیا کرد و مراسم سلام و موسیقی و شعرخوانی را با همان شکوه قابل قیاس با عصر ساسانی رایج ساخت. فتحعلی شاه در ضمن مردمدار نیز بود چنانچه در همان نامه به شجاع السلطنه که پیشتر به آن اشاره شد، فتحعلی شاه بارها فرزند خود را به مردمداری تشویق کرده است ،مینویسد:«تمام خلق مملکتی را که نمیتوان بیموجبی مورد سیاست داشت و با عدم تقصیری ظاهر همه بندگان خدا را آزرد.»
فتحعلی شاه حکومت با بیم و ارعاب را غیرممکن میدانست و تنها راه حکمداری را همراهی مردم میدانست. در همین نامه به شجاع السلطنه مینویسد:«چنانچه فی الواقع کار او با این مردم پیشرفت نخواهد کرد و باید مردم خراسان را عموماً مورد سیاست داشت و خراب کرد و آن فرزند را به بیم محض آنجا مسلط کرد. مشکل میبینم که کار آنجا به اصلاح دربیاید و او تواند از عهده کار آن مملکت برآید. بنابراین فکری باید کرد که پیشرفت داشته باشد.»
اینها نمونهها و موارد و مصادیقی از مملکتداری عصر فتحعلی شاه بودند، بررسی دقیق عملکرد سیاسی وی بدون بغضها و پیشفرضهای نادرست که مسلم انگاشته شدهاند نیازی است که باید مورخان به آن پاسخ دهند.
منبع: روزنامه ایران - محمدعلی بهمنی قاجار