آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱۶:۱۳۲۴
فروردين

 کودتا در چهار بخش عمده طراحی شده بود: یکم: باید توان و مقدورات تبلیغاتی و سیاسی علیه مصدق به کار گرفته شود. دوم: سران مخالف مصدق باید به تحصن در مجلس تشویق شوند تا با ایجاد اغتشاش، بر تنش و آشفتگی موجود افزوده گردد. سوم: با شاه در مورد کودتا مشورت و موافقت وی با عزل مصدق و انتصاب زاهدی به نخست‌وزیری کسب شود. چهارم: جلب پشتیبانی افسران رده بالا در ارتش تامین شود. این طرح همچنین دو جزء دیگر نیز بود: جزئی متکی بر یک سازمان شهری که در اختیار برادران رشیدیان قرار داشت و جزو دیگر متکی بر همکاری چند تن از سران عشایر جنوب، افسران ارشد ارتش و شهربانی (به خصوص آنهایی را که مصدق بازنشسته کرده بود)، وکلای مجلس شورا و سناتورها، بازرگانان، سردبیران و روزنامه‌ها، سیاست پیشگان سابقه‌دار و نیز سردمداران اوباش در سازمان شهری جای داشتند. قرار بود که این سازمان با استفاده از حمایت شاه کنترل تهران را به دست گیرد و دکتر مصدق و وزیران او را بازداشت کند.روز بیست‌ و چهارم‌ مرداد شاه، دو حکم‌ جداگانه‌ یکی‌ مبنی‌ بر عزل‌ دکتر مصدق‌ از نخست‌وزیری‌ و دیگری‌ مبنی‌ بر انتصاب‌ زاهدی‌ به‌ نخست‌وزیری‌ را امضا می‌کند. سرهنگ‌ نصیری، فرمانده‌ گارد، فرمان‌ انتصاب‌ زاهدی‌ را به‌ وی‌ می‌دهد. نصیری‌ فرمان‌ عزل‌ مصدق‌ را به‌ او تحویل‌ می‌دهد. در این‌ صورت‌ اگر دکتر مصدق‌ پذیرفت، کودتا منتفی‌ است‌ و اگر نپذیرفت‌ طرح‌ کودتا اجرا می‌شود که‌ با محاصره خانه‌ مصدق‌ و تصرف‌ رادیو، سقوط‌ مصدق‌ اعلام‌ می‌شود. این‌ عملیات‌ قرار بود توسط‌ سه‌ واحد ارتش‌ به‌ اجرا گذاشته‌ شود. پس از آن شاه در هجدهم‌ مرداد، پس از ملاقات‌ شبانه‌ با کرمیت‌ روزولت‌ پس‌ از بررسی‌ عملیات‌ کودتا فرمان‌ها را امضا کرد و خود همراه با ملکه ثریا به‌ رامسر رفت.ساعت ۳۰ دقیقه بامداد سرهنگ نصیری با چهار کامیون سرباز ۲ جیپ و یک زره پوش به منزل دکتر مصدق رسید و فرمان عزل نخست وزیر را به سرهنگ دفتری مسوول منزل دکتر مصدق داد. البته پیش از آنکه نصیری حرکت کند، به دکتر مصدق تلفنی می‌شود و او را در جریان ماوقع قرار می‌دهد. سرهنگ دفتری فرمان نامه را تحویل نخست وزیر می‌دهد و ۲۰ دقیقه بعد رسیدی به شرح ذیل به سرهنگ نصیری داده می‌شود: «ساعت یک بعد از نصف شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ دستخط مبارک به اینجانب رسید. دکتر مصدق»
از سوی دیگر رییس ستاد ارتش که از تاخیر سرتیپ کیانی نگران شده بود به سرهنگ عزت‌الله ممتاز فرمانده تیپ دوم کوهستانی و سرهنگ شاهرخی فرمانده تیپ یکم زرهی ماموریت داد که برای کسب اطلاع و سرکشی به پادگان باغشاه بروند. در همین حال سرتیپ ریاحی دراین حوالی سرهنگ پارسا از تیپ یکم کوهستانی، سرهنگ اشرفی فرماندار نظامی و افسر فرمانده تیپ سوم کوهستانی را به حال آماده باش درآورد.
سرهنگ ممتاز در راه رفتن به باغشاه در خیابان، سرهنگ نصیری و انبوه نیروهای همراه او را می‌بیند؛ بنابراین برای بررسی اوضاع توقف می‌نماید. سرهنگ ممتاز به حضور شبانه سرهنگ نصیری در مقابل منزل دکتر مصدق شک می‌کند و پس از گفت‌وگوی مختصری او را تحت نظر می‌گیرد و از منزل دکتر مصدق با سرتیپ ریاحی تماس گرفته و ماوقع را تشریح می‌کند. رییس ستاد دستور می‌دهد سرهنگ نصیری را تحت‌الحفظ به ستاد ارتش اعزام کنند.
به دستور سرتیپ ریاحی، سرهنگ نصیری بازداشت شد. سرتیپ کیانی معاون رییس ستاد نیز که از چنگ گارد شاهنشاهی آزاد شده بود، به دستور سرتیپ ریاحی ماموریت یافت به همراه سرهنگ سررشته و سرهنگ اشرفی گارد را خلع سلاح کنند. ضمنا رییس ستاد دستورداد سربازان گارد در باغشاه محبوس شوند؛ ساعت ۲:۳۰ صبح سرگرد آزموده که برای کسب اطلاع از عملکرد سرهنگ نصیری به نقطه دیگری از شهر رفته بود پس از وقوف بر دستگیر شدن سرهنگ نصیری به مرکز تلفنخانه بازار برگشت و به سربازان دستور داد، کلیه وسایل را به کارکنان تحویل دهند و به طرف پادگان باغشاه حرکت کنند. در همین ساعت شکست کودتا مسجل شد و سران کودتا واحدهای خود رامتقاعد کردند که از این پس اقدامی صورت ندهند.
بعد از این، سرهنگ فرزانگان و سرلشگر باتمانقلیچ که به جای سرلشگر وثوق به عنوان رییس ستاد ارتش دولت زاهدی برگزیده شده بود برای بازدید از شهر، وارد تهران شدند که منجر به توقیف سرلشگر باتمانقلیچ رییس ستاد دولت کودتا شد.
حدود ساعت ۵ صبح بامداد دکتر فاطمی، مهندس حق شناس و مهندس زیرکزاده توسط سرتیپ کیانی که به سعدآباد رفته بود، آزاد شدند. ساعت ۵:۴۵ بامداد رادیو خبر کودتای نافرجام را طنین انداز کرد. خبر شکست کودتا توسط رادیو به شاه نیز رسید پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد، محمد رضا پهلوی، از کشور فرار کرد و به بغداد و از آنجا به رم رفت.عده زیادی از افسران به اتهام مشارکت در کودتا بازداشت شدند. باتمانقلیچ، نصیری، زند کریمی، آزموده جزء بازداشت‌شدگان بودند. مظفر بقایی و علی زهری و چند تن دیگر از نمایندگان غیرمستعفی مجلس نیز بازداشت شد.

مردم در صبح این روز با اعلامیه دولت از شکست کودتا آگاه شدند. خبر فرار شاه و خلع گارد شاهنشاهی، دستگیری سران کودتا و انحلال مجلس هفدهم، تا ظهر در شهر پیچید و شور و شوق عموم را برانگیخت. دکتر فاطمی در روزنامه باختر حملات شدیدی را به شاه آغاز کرد. عصر همان روز طی میتینگی در میدان بهارستان خواستار لغو نظام سلطنتی ایران شد.

فاطمی همچنین اقدام به مهر و موم کاخ‌های سلطنتی کرد و به تمام سفرا و کارداران ایران در خارج از کشور اعلام کرد که شاه از سلطنت خلع شده است.مردم مجسمه‌های پهلوی پدر و پسر را پایین کشیدند. در ادارات عکس‌های شاه و ثریا ملکه وقت ایران جمع شد.

طراحان و عاملان کودتا و شاه ایران شکست کودتا را به تلخی لمس کردند. دکتر مصدق پیروز این نبرد شده بود.پیروزی‌ای که بسیار دلچسب و شیرین بود، اما چندان دیرپا نبود و این را وقایع چند روز بعد به اثبات رساند.

 

محمدحسن محب
۰۱:۵۶۱۹
فروردين

 💡انقلاب 57 ایران، یک اتفاق مهم هم در عرصه بین المللی و هم در داخل ایران بود. فروپاشی حکومتی نزدیک به غرب در وسط جنگ سرد و در همسایگی شوروی کمونیستی و برقراری حکومت اسلامی در ایران برای بسیاری از تحلیل‌گران سیاسی، مبارزین، دولت‌ها و حتی افراد درگیر در انقلاب، اتفاقی غیر قابل هضم بود. رشد تحلیل‌هایی که بیشتر مبتنی بر توهم توطئه بودند و سعی داشتند  دست پنهان قدرت‌های بزرگ را در وقوع این انقلاب  ببینند از همین غیر قابل هضم بودن انقلاب ناشی می‌شود، که حتی محمدرضاشاه را هم برای توضیح علل انقلاب به سمت تئوری توطئه سوق داد. حتی روندی که انقلاب طی کرد تا به جمهوری اسلامی برسد نیز خالی از افسانه‌پردازی نیست، بعضی‌ها معتقدند که مردم ایران فریب داده شدند، بعضی‌ها معتقدند انقلاب دزدیده یا منحرف شد و بعضی‌ها با اشاره به تحولات بین المللی و منطقه‌ای، انقلاب در ایران را ناگزیر می‌دیدند. چیزی که در این تحلیل‌های دیده نمی‌شود یا اهمیتی ندارد نقش دولت و طبقات اجتماعی در انقلاب است. زمینه‌هایی که نویسنده این کتاب سعی کرده به بعضی از آن‌ها بپردازد.

📕📖📗کتابی که در این قسمت سراغش رفتم کتابی است نوشته حسین بشیریه با عنوان دولت و انقلاب در ایران که با عنوان زمینه‌های اجتماعی انقلاب ایران هم ترجمه شده و در بازار موجود است. این کتاب تز دکترای دکتر بشیریه بوده که در سال 1363 نوشته شده، اما برای اولین بار حدودا 3 دهه بعد یعنی در سال 1393 ترجمه شده، کتاب با اینکه از لحاظ تحلیلی بسیار کتاب ارزنده‌ای است اما از لحاظ سندیت تاریخی کتاب کم اشکالی نیست که بعضی از این اشکالات به دلیل در اختیار نبودن اسناد در زمان نوشتن کتاب بوده و بعضی بخاطر استناد به اسناد زرد و شایعات. که من سعی می‌کنم به بعضی از آن‌ها در طول پادکست اشاره کنم.

⭕پدیده انقلاب پدیده عجیبی است، اینکه چه عواملی باعث می‌شود که به یکباره نظم موجود فرو بریزد و نظم جدیدی مستقر ‌شود، ذهن بسیاری از متفکرین و جامعه‌شناسان را درگیر کرده است. نظریه‌های متعددی درباره چگونگی شکل‌گیری انقلاب‌ها ارائه شده و نویسنده هم در ابتدای کتاب به این نظریه‌ها اشاره کرده و سعی کرده ناکارآمدی آن‌ها را در تحلیل انقلاب ایران نشان دهد که گفتن از این نظریه‌ها و نقد نویسنده بر این نظریه‌ها با توجه به قدیمی بودن کتاب خارج از بحث ماست، همین‌قدر بدانیم که مبنای تحلیل نویسنده بر دو موضوع استوار است اول طبقات اجتماعی که در موازنه قدرت نقش داشتند، و دوم تحول دولت از عصر مشروطه به این طرف.

✔به طور خلاصه کتاب در فصل‌های اول و دوم با بررسی تحول دولت در ایران شروع می‌شود یعنی در فصل اول به بررسی تحولات دولت در ایران از مشروطه تا سال 1342 می‌پردازد و در فصل دوم ماهیت رژیم سلطنتی را بین سال‌های 1342 تا 1357 بررسی می‌کند. نویسنده در فصل دوم سعی کرده بنیان‌های قدرتی که رژیم محمدرضاشاه بر آن‌ها استوار بوده را نشان دهد.  این بنیان‌های قدرت این‌ها بودند: «ثروت نفتی، ثبات اقتصادی، همکاری میان دولت و طبقه بالا، سرکوب و حمایت سیاسی آمریکا» نویسنده اذعان دارد با فروپاشی این بنیان‌ها، رژیم شاه نیز از هم پاشید. کتاب در فصل‌های 3، 4 و 5  علل شکل‌گیری انقلاب را توضیح می‌دهد که این علل هم به صورت تیتروار این‌ها هستند: یک «گسترش ایدئولوژی انقلابی» که جامعه بهتری را نسبت به جامعه موجود در زمان شاه نوید می‌داد. دو «بحران اقتصادی سال‌های 1351 تا 1357» که اعتراض و نارضایتی به همراه آورد. سه «بروز برخی تضاد منافع اساسی در میان دولت و بورژوازی بالا» چهار «از دست رفتن حمایت خارجی رژیم» پنج «بسیج انقلابی توده‌ها از طریق شبکه‌ای از سازمان‌های بسیج‌گر» و شش «اتحاد سیاسی میان نیروهای مختلف مخالف با نظام سلطنتی». در فصل‌های شش و هفت هم نویسنده ادامه مسیر انقلاب تا انحصار قدرت در دست روحانیون را پی می‌گیرد.

⏺قبل از شروع بحث کتاب لازم است که به دو نکته اشاره شود، نکته اول اینکه نویسنده از بین الگوهای موجود انقلاب‌ها الگوی کلاسیک انقلاب فرانسه را در مورد انقلاب ایران صادق می‌داند. الگوی کلاسیک انقلاب فرانسه چهار مرحله دارد، مرحله اول حکومت میانه‌روهاست؛ یعنی با فروپاشی رژیم قدیم، میانه‌روها که عمدتا از طبقات بالا هستند قدرت را به دست می‌گیرند. میانه‌روها به انقلاب سیاسی قانع‌اند و قصد ندارند ساختار قدرت رژیم سابق را دگرگون کنند. آنها که از حمایت توده‌ها برخوردار نیستند توسط تندروها که توانایی بسیج مردمی را دارند کنار زده می‌شوند که به مرحله دوم انقلاب یعنی پیروزی تندروها منجر می‌شود. با انحصار قدرت در دست تندروها مرحله سوم انقلاب یعنی دوران ترور و فضیلت آغاز می‌شود و در نهایت انقلاب در یک ترمیدور که همان نهادینه شدن انقلاب و انتقال قدرت به طبقه یا گروه جدید است خاتمه پیدا می‌کند.

نکته دوم بحث طبقات اجتماعی در این کتاب است. طبقات اجتماعی در این کتاب صرفا بر مبنای تقسیم‌بندی سیاسی یا اقتصادی نیست، بلکه هر طبقه اجتماعی ویژگی‌های اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی خاص خودش را دارد. به این ترتیب در دوره بعد از مشروطه طبقات بالا این‌ها بودند اشراف زمین‌دار، بورژوازی بالا و روحانیون برجسته. طبقات متوسط هم این‌ها بودند خرده بورژوازی بازاری سنتی و خرده ‌بورژوازی جدید و طبقات پایین هم شامل کارگران و دهقانان بودند. طبقات بالا و متوسط سازمان‌ها و ایدئولوژی خاص خود را داشتند که به موازات ارتش و دربار بلوک‌های قدرت را تشکیل می‌دادند و طبقات پایین بیشتر در معرض بسیج توده‌ای بودند و ایدئولوژی خاصی را طرح ریزی نکرده بودند.

بعد از انقلاب مشروطه طبقات بالا از مشروطه‌گرایی لیبرال حمایت می‌کردند به این معنا که طرفدار حکومتی بودند که پارلمانی قوی و قوه مجریه ضعیف داشته باشد، طبقه متوسط خرده بورژوازی جدید از دموکراسی، اصلاحات و صنعتی شدن حمایت می‌کرد، طبقه متوسط خرده بورژوازی بازاری سنتی در پیوند با روحانیون رده پایین‌تر از بنیادگرایی ضد لیبرال یا اسلام سیاسی حمایت می‌کرد که دیدگاه‌هایی به شدت ناسیونالیستی و ضد امپریالیستی داشتند و در نهایت روشنفکران رادیکال بودند که در پیوند با طبقه کارگر از سوسیالیسم عامه پسند حمایت می‌کردند. 

ایران در قرن نوزدهم میلادی شاهد زوال تدریجی حکومت قبیله‌ای بود. شاهان قاجار تحت فشار قدرت‌های خارجی مجبورشدند تا دنبال ارتشی منظم و مجهز به تسلیحات روز باشند تا بتوانند حکومت خود را در ایران حفظ کنند. ارتش منظم و خرید تسلیحات و در مواردی راه‌اندازی کارخانه‌های اسلحه‌سازی به پول نیاز داشت و درآمد ایران در عصر قاجار خصوصا تا اواسط قرن نوزدهم به واسطه بیماری‌ها، قحطی‌ها، جنگ با روسیه و عدم وجود راه‌های مناسب برای تجارت به شدت تحلیل رفته بود. کمبود نقدینگی باعث شد که حکومت که تا آن زمان تمامی زمین‌ها را متعلق به خود می‌دانست و از طریق فروش تیول(اقطاعات) درآمد کسب می‌کرد، زمین‌های زراعی را به خریداران واگذار کند. در نتیجه این اقدام طبقه قدرتمند زمین‌دار بوجود آمد که عمدتاً هم از اشراف قاجاری بودند. گسترش تجارت که عمدتاً با روسیه انجام می‌شد هم به رشد طبقه بورژوازی ملّی بازار منجر شد که البته با ورود بانک‌های خارجی ضربه سختی خورد. روحانیون شیعه هم که در زمان صفویه با حکومت رابطه نزدیکی داشتند در دوران قاجار روز به روز از حکومت بیشتر فاصله می‌گرفتند. ضعف قاجار در برابر قدرت‌های بزرگ خارجی یکی از عوامل این فاصله گرفتن بود. روحانیون انتظار داشتند شاه در برابر نفوذ بیگانگان از اسلام و مسلمین دفاع کند که این خواسته با توجه به شکست‌های نظامی مکرر قاجارها اجابت نمی‌شد. همچنین نیاز شاهان قاجار به تکنولوژی روز باعث رشد روزافزون امتیازات خارجی شد که هم روحانیون، هم بازاریان و هم زمین‌داران را ناراضی کرده بود. روحانیون به خاطر نفوذ فرهنگی غرب در ایران و بازاریان و زمین‌داران به دلایل اقتصادی. در این شرایط روحانیون در پیوند با بازار هوادار نوعی ناسیونالیسم بومی شدند که در قالب اسلام عرضه می‌شد. به این معنا که برای حفظ ایران و منافع اقتصادی ایرانی‌ها بایدجلوی ورود بی‌رویه خارجی‌ها را گرفت.

قرن نوزدهم و مواجهه با فرنگ ، طبقه کم تعداد اما با نفوذ روشنفکران سکولار را هم ایجاد کرد که چالشی دیگر برای نظم موجود بود. اتحاد بین بازاریان، زمین‌داران، روحانیون و روشنفکران انقلاب مشروطه را رقم زد. بازاریان و زمین‌داران بخاطر نفوذ اقتصادی فرنگ ناراضی بودند، روحانیون بخاطر نفوذ فرهنگی فرنگی‌ها و روشنفکران بخاطر عدم انجام اصلاحات و بی‌قانونی در کشور. در واقع با ادبیات اروین تافلر تنها روشنفکران و طبقه کوچک خورده بورژوازی جدید بودند که نمایندگان موج دوم محسوب می‌شدند. این اتحاد شکننده بعدتر اثر خود را در قانون اساسی ایران گذاشت و قانون اساسی ایران ترکیبی شد از قوانین سکولار و اسلامی که گاهی حتی متناقض هم بودند. ترکیب مجلس اول به خوبی نشانگر تقسیم قدرت بین طبقات مختلف ایران بود. 21 درصد نمایندگان مجلس اول از زمین‌داران بودند، 37 درصد از اصناف بازار، 17 درصد از روحانیون و 25 درصد هم کارمندان دولت و مشاغل دیگر. این درصدها با الغای نظام تیول‌داری و به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی زمین تغییر کرد و سهم زمین‌داران در دوره‌های بعدی مجلس از 21 درصد به پنجاه درصد افزایش پیدا کرد، نمایندگان اصناف به 5 و روحانیون به 13 درصد کاهش پیدا کردند و نماینده‌های حرفه‌های گوناگون به 31 درصد افزایش پیدا کردند.

عوامل متعددی که خارج از بحث ماست باعث شد که مجلس مؤسسان اوّل سلسله قاجاریه را منقرض و سلسله پهلوی را تأسیس کند.

رضاشاه در دوران حکومتش نفوذ روحانیون را کاهش داد یعنی علاوه بر انحصار آموزش که قبل‌تر با تأسیس دارالفنون و مدارس جدید از دست روحانیون خارج شدهبود، با تأسیس دادگستری به انحصار قضاوت روحانیون پایان داد و ناسیونالیسمی را رواج داد که مبتنی بر شکوه ایران پیش از اسلام بود. طبقه زمین داران هم با اینکه از لحاظ اقتصادی جایگاه خودشان را حفظ کردند اما از لحاظ سیاسی تابع ارتش شدند. اصناف بازار هم سرکوب شدند و با گسترش ادارات و بوروکراسی طبقه متوسط شهری آرام آرام شروع به رشد کرد. خواسته روشنفکران صدر مشروطه و نسل بعد از آن‌ها عملا در دوران رضاشاه به ثمر نشست. روشنفکران صدر مشروطه که معروف‌ترین‌شان، میرزا ملکم‌خان، فتحعلی آخوندزاده و آقاخان کرمانی بودند و پیروان بعدی آن‌ها مثل سید حسن تقی‌زاده، به دنبال اصلاحات به سبک فرنگ و بازگشت به ایران قبل از اسلام بودند. البته موضع کسی مثل ملکم‌خان کمی متفاوت بود و در آثار او اثری از نوستالژی نسبت به ایران قبل از اسلام دیده نمی‌شد. 

اکثر اقدامات رضاشاه در راستای علایق این دسته از روشنفکران بود، مثل تأسیس راه‌آهن، گسترش راه‌ها، ساخت دولت مدرن، تأسیس ارتش منظم، ترویج ناسیونالیسم سکولار، آموزش همگانی، زبان رسمی و رواج صنعت. البته رضاشاه در بعضی از اصلاحاتش شدت عمل به خرج داد مثل دستوراتی که درباره حجاب زنان و پوشش مردان داد . 

اما با مطلقه شدن(خودکامه) حکومت رضاشاه [دوره دوم پادشاهی از1312 تا شهریور 1320]اکثر همین روشنفکران همسو با اصلاحات رضاشاه یا کشته شدند، یا زندانی یا خانه‌نشین. این اقدامات باعث تضعیف ایدئولوژی ناسیونالیسم سکولار و قدرت گرفتن ایدئولوژی‌های رقیب یعنی ایدئولوژی چپ و ناسیونالیسم اسلامی شد. 

توجه به خاستگاه روشنفکران نسل اول که عمدتا با تشویق و حمایت خانواده اعیان ومتمکن خود به فرنگ رفته و تحصیل کرده بودند احتمالا کمک کننده باشد.روشنفکران نسل اول عمدتا در خانواده‌هایی برخوردار به دنیا آمده بودند که پدر خانواده اعتقاد خود را نسبت به نظم موجود از دست داده بود. به همین دلیل فرزندانشان را برای تحصیل به اروپا می‌فرستاد تا تحت تربیت علم روز و فرنگی قرار بگیرند. اما نسل‌های بعدی خصوصا محصلانی که در زمان رضاشاه به اروپا فرستاده شدند چنین خاستگاهی نداشتند و اکثر محصلین از قشرهای کمتر برخوردار بودند و عمدتا خاستگاهی مذهبی داشتند. ارمغان این محصلان به ایران یا ایدئولوژی چپ بود یا لیبرالیسم یا گسترش ناسیونالیسم اسلامی، که هر سه برای حکومت مطلقه رضاشاه خطرناک بود. این جریان‌های فکری که در زمان رضاشاه مجالی برای بروز پیدا نکردند بعد از سقوط رضاشاه پر و بال گرفتند و علی‌رغم فایده‌هایی که اعزام محصلین به خارج برای ایران داشت، عواقب انجام اینکار دامن محمدرضاشاه را گرفت.

نویسنده حکومت رضاشاه را اقتدارگرای سنتی می‌داند و دلیل این عنوان را این‌طور بیان می‌کند که رضاشاه بر کشوری فرمانروایی می‌کرد که عمدتا غیرسیاسی بودند. اما نویسنده در کتاب دیگر خود یعنی جامعه‌شناسی سیاسی ایران حکومت رضاشاه را مطلقه مدرن می‌نامد. اقتدارگرایی سنتی به نظر نمی‌رسد درباره شکل حکومت رضاشاه صادق باشد چون رضاشاه شبیه هیچ‌کدام از شاهان گذشته حکومت نکرد و نوع جدیدی از حکومت که مبتنی بر بوروکراسی و ارتش بود را در ایران پایه گذاشت که بیشتر شبیه دولت-ملت‌های مدرن بود.

در کل وضعیت طبقات در ایران تا زمان حمله متفقین و سقوط و تبعید رضاشاه به این صورت بود که شنیدید، با سقوط رضاشاه طبقات از آزادی نسبی برخوردار شدند و تضاد طبقاتی نمود بیشتری پیدا کرد و شاه جوان که سرنوشت احمدشاه را می‌دانست و سلطنت پدرش را درک کرده بود، دوست نداشت احمدشاه دوم باشد و باید بر قدرت طبقات چیره می‌شد. 

بعد از سقوط رضاشاه و با تمرکز قدرت در مجلس، دوباره طبقه زمین‌داران دست بالا را گرفتند. تا قبل از اصلاحات ارضی، اراضی در ایران به چهار دسته کلی تقسیم می‌شدند، 4 درصد اراضی سلطنتی ، 6 درصد اراضی دولتی ، 12 درصد اراضی وقفی و در نهایت 80 درصد مابقی اراضی که خصوصی بودند. از این 80 درصد اراضی خصوصی تقریبا نیمی از آن در اختیار مالکان عمده بود که عبارت بودند از 37 خانواده بزرگ. اشراف جزء این مالکان عمده بودند که تا قبل از اصلاحات ارضی قدرت بسیار زیادی داشتند، از مجموع 17 نخست‌وزیر بعد از سلطنت رضاشاه 15 نفرشان از مالکان عمده بودند و به طور متوسط 56 درصد نمایندگان مجلس از این طبقه بودند. در نتیجه زمین‌داران نیاز چندانی نمی‌دیدند که برای رسیدن به قدرت حزب یا تشکیلات سیاسی تدارک ببینند. اما با اصلاحات ارضی و رشد سرمایه‌گذاری‌های تجاری و صنعتی قدرت زمین‌داران رو به کاهش گذاشت و بسیاری از آن‌ها جذب سرمایه‌گذاری و صنعت شدند. بورژوازی صنعتی و بالا تا حدی ریشه در این طبقه زمین‌دار و بازار داشت.

خرده بورژوازی بازار اما به روحانیون وفادار ماند و بعد از سقوط رضاشاه دوباره اصناف را سازماندهی کرد و حزب‌های بنیادگرایی چون حزب فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، حزب مجاهدین اسلام به رهبری آیت‌الله کاشانی و بعدتر در دهه چهل حزب ملل اسلامی به رهبری محمدکاظم بجنوردی خاستگاهی بازاری داشتند. این احزاب مخالف دموکراسی غربی و روشنفکران سکولار بودند. به زعم نویسنده «اسلام سیاسی جنبش روحانیون رده‌پایینی بود که در پیوند با بازار قرار داشتند و از کشش و گیرایی ناچیزی در میان روحانیون رده بالا برخوردار بود که به عنوان مشروطه‌خواه از جدایی نهادی دین و سیاست حمایت می‌کردند.»

خرده بورژوازی جدید که شامل کارمندان دولت، متخصصان، وکلا، قضات، معلمان، مهندسان و … بود بر خلاف خرده بورژوازی بازار همچنان از دموکراسی غربی و سکولاریسم حمایت می‌کردند. این طبقه بسیار کوچک از لحاظ سیاسی طبقه‌ای بسیار فعال بود ولی ارتباط کمی با طبقات دهقانان و کارگران داشت. 

با سقوط رضاشاه احزاب سوسیالیست و چپ مثل حزب توده هم البته در سایه حمایت نظامی شوروی امکان فعالیت پیدا کردند که توانستند بخشی از کارگران را سازمان‌دهی کنند.محمدرضاشاه در مقابل این طبقات که دوباره سازماندهی شده و قدرت‌نمایی می‌کردند، سعی کرد با کمک آمریکا ارتش را بازسازی کند و با تقویت دربار و ارتش جایگاه خود را حفظ کند. تروری که در بهمن 1327 علیه شاه انجام شد به تقویت جایگاه محمدرضاشاه کمک کرد. شاه که به طرزی معجزه‌آسا از ترور جان سالم به در برده بود هم حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد و هم با تبعید آیت‌الله کاشانی کمی از قدرت خرده‌بورژوازی بازار کم کرد. شاه با گرفتن حق انحلال مجلس که اهرمی بود علیه طبقه زمین‌داران ، قانون اساسی مشروطه را هم زیرپا گذاشت و اقتدارگرایی را قانونی کرد. اما تا غلبه شاه بر طبقه زمین‌دار و افرادی چون محمد مصدق و احمد قوام راه درازی مانده بود.  جنبش ملی شدن صنعت نفت چالش دیگری بود که شاه باید بر آن غلبه می‌کرد. جنبش با اتحاد موقت و شکننده خرده‌بورژوازی جدید با خرده بورژوازی بازار و روحانیون بوجود آمد که از مشروطه‌ خواهی و ناسیونالیسم حمایت می‌کردند و با اقتدارگرایی و امپریالیسم مخالف بودند.جنبش ملی شدن صنعت نفت با چالش‌های زیادی روبرو شد که شاید مهم‌ترین و تأثیرگذارترین این چالش‌ها، چالش اقتصادی بود که باعث شد طبقه زمین‌داران و اشراف در کنار ارتش و دربار به مخالفان دکتر مصدق تبدیل شوند. همچنین به زعم نویسنده چون تهدید خارجی جدی‌ وجود نداشت، ناسیونالیسمی که پیوند دهنده گروه‌های مختلف بود قدرت چندانی نداشت و این اتحاد شکننده و موقت بین خرده بورژوازی بازار و خرده بورژوازی جدید بعد از سی تیر و عدم دستیابی به مصالحه‌ای با شرکت نفت ایران و انگلیس از هم گسست. در نتیجه جنبش ملی حامیان اصلی طبقاتی خودش را از دست داد و با کمک آمریکا و انگلیس سرنگون شد.  بعد از کودتای 28 مرداد شاه بیشتر از قبل به آمریکا وابسته شد و تلاش کرد با نزدیک شدن به آمریکا موقعیت خود را مستحکم کند. اما قدرت شاه هنوز مطلقه نبود و بلوک‌های قدرتی چون نظامیان، طبقه زمین‌دار و روحانیون رده بالا قدرت شاه را محدود می‌کردند. شاه برای تغییر این وضعیت نیاز به حمایت توده‌‌های مردم داشت تا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مورد نظرش را در ایران پیاده کند. شاه ابتدا سعی کرد کنترل مجلس را به دست بگیرد، دخالت گسترده حکومت در انتخابات به منظور راه پیدا نکردن اشراف و زمین‌داران به مجلس با اعتراضات عمومی مواجه و شاه مجبور به عقب‌نشینی شد. اما با روی کار آمدن دکتر امینی تلاش شد تا از طریق یک کابینه اصلاح‌طلب قدرتمند به هدف خود یعنی کاهش نفوذ زمین‌داران نزدیک شود. با انحلال مجلسین در زمان دکتر امینی و شروع اصلاحات ارضی، شاه هم از قدرت زمین‌داران کم می‌کرد و هم پایگاهی مردمی بین دهقانان به دست می‌آورد. از طرف دیگر سیاست‌های اقتصادی جدیدشاه درپیوند با اقتصاد لیبرالی و جهانی باعث شکاف در طبقه زمین‌داران و اشراف شد و بورژوازی بالا را در اتحاد با سیاست‌های اقتصادی شاه قرار داد. شاه تلاش کرد با تکیه بر تولید داخلی و صنعتی، منافع تجار سنتی و زمین‌داران را بیشتر از قبل مورد تهدید قرار دهد تا هم کشور از بحران اقتصادی نجات پیدا کند و هم پایه‌های رژیم اقتدارگرای شاه که برای توسعه اقتصادی لازم بود مستحکم‌تر شود. 

این بخش‌های کتاب از یک جهت دیگر هم شایان توجه است. تصوری وجود دارد که علی امینی با تحمیل آمریکا و برخلاف نظر شاه به نخست‌وزیری رسید. گفته می‌شود که علی امینی و حلقه روشنفکران در موارد بسیاری با سیاست‌های محمدرضا شاه تضاد و تقابل داشتند. اما هم در این کتاب و هم از خلال منابع پراکنده‌ای مثل مصاحبه‌های تاریخ شفاهی این تصور با چالش روبرو می‌شود. یعنی نه تنها علی امینی در ضدیت و تقابل با شاه قرار نداشت بلکه در تحکیم پایه‌های قدرت شاه نقش مؤثری بازی کرد. دوره‌ای که علی امینی نخست‌وزیر بود، دوره بسیار جذابی از تاریخ ایران است که امیدوارم روزی این فرصت را داشته باشم تا به این دوره با جزئیات و عمق بیشتری بپردازم.

بعد از دکتر امینی، اسدالله علم ،دولت را به دست گرفت که بسیار مورد اعتماد شاه بود. شاه نیاز به کسی داشت که هم بتواند شورش‌های احتمالی طبقات زیان دیده را سرکوب کند و هم با به کار گرفتن تکنوکرات‌هایی چون علینقی عالیخانی به صنعتی شدن کشور شتاب بیشتری بدهد. حزب ایران نوین هم به رهبری حسنعلی منصور تأسیس شد تا بعد از گذشت دو سال از انحلال مجلس در زمان امینی، اکثریت کرسی‌های مجلس را به دست آورد و عملاً فضای سیاسی را قبضه کند. 

به این ترتیب شاه هم مجلس و هم نخست‌وزیری و هم کابینه را به دست آورد ، ارتش و حمایت خارجی را هم که از قبل داشت و تبدیل به یک فرمانروای مطلقه (خودکامه) شد. البته تلاش‌هایی از سمت تجار و بازاریان، زمین‌داران و روحانیت در مواجهه با این رژیم اقتدارگرا صورت گرفت که در 15 خرداد 1342 سرکوب شد. با این اعتراضات بود که ناسیونالیسم دینی و بومی ایرانی به رهبری آیت‌الله خمینی در غیاب معادل‌های رقیب مثل ملی‌گرایی و سوسیالیسم وارد صحنه سیاست ایران شد. این ناسیونالیسم به این دلیل دینی بود چون ریشه در بنیادگرایی اسلامی و سنت داشت و به این دلیل بومی بود چون با نفوذ فرهنگی و اقتصادی بیگانگان مخالف بود. درنتیجه نوعی ایدئولوژی شکل گرفت که مخالف خارجی‌ها و طرفدار برگشت به سنت‌ها و پیاده‌سازی حکومت اسلامی بود. سرکوب کمک کرد که این ایدئولوژی، زیرزمینی و انقلابی شود. 

رژیم شاه یک رژیم طبقاتی نبود، یعنی پیوند عمیقی با طبقات نداشت و از قدرت و نفوذ طبقات بهره‌مند نبود بلکه تلاش داشت تا منافع طبقات موجود را کنترل کند. شاه برای جلب حمایت سیاسی تلاش کرد طبقات جدید و وابسته به خودش ایجاد کند، طبقاتی چون بورژوازی روستایی، بورژوازی صنعتی و آریستوکراسی کارگری. ابزار اصلی کنترل طبقات حزب ایران نوین بود،حزبی که تمامی «انجمن‌های کارفرمایان، اتحادیه‌ های کارگری، صنوف بازار، انجمن‌های دولتی و تعاونی‌های روستایی» را کنترل می‌کرد. حزب، دولت و مجلس را هم کنترل می‌کرد و خط اصلی و ایدئولوژی خودش را از دربار می‌گرفت. مجلس بیست و یکم که اوّلین مجلس رژیم جدید شاه بود از 95 کارمند دولت، 32 متخصص، 24 کشاورز، 11 نماینده از بخش خصوصی، 9 کارگر، 8 تاجر، 7 مالک و 4 نماینده از اصناف بازار تشکیل شده بود. همین ترکیب مجلس نشان‌دهنده پیروزی شاه بر طبقات سیاسی گذشته و نفوذ حزب ایران نوین در مجلس بود. 

یکی از نقاط ضعف دیگر این کتاب این است که نویسنده ادعا می‌کند هدف شاه از همه این اقدامات جلب حمایت توده‌ها و کنترل طبقات بوده است تا قدرت خود را بسط دهد. نویسنده اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شاه را در راستای منافع سیاسی او می‌داند. در حالی‌که به نظر نمی‌رسد هدف شاه از انجام این اصلاحات که در بلندمدت به رفاه و توسعه اقتصادی و توسعه صنعتی منجر می‌شد صرفا سیاسی بوده باشد چون رفاه بیشتر لاجرم دموکراسی بیشتری برای اداره امور کشور می‌طلبید، و شاید علت اصلی حرکت به سمت اقتدارگرایی توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران بود نه صرفاً کسب قدرت. اگر چه کسب قدرت عامل بسیار مهمی است اما بر مردمی فقیر و بی‌سواد راحت‌تر می‌شد حکومت کرد تا مردمی که در مقایسه با دوران قاجار از رفاه و سواد بیشتری برخوردار بودند. 

محمدحسن محب