آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۲:۵۱۳۱
تیر

مهم ترین اصطلاح یا نظریه کتاب [کالبد شکافی چهار انقلاب-نوشتۀکر ین برینتون ترجمه محسن ثلاثی]«ترمیدور» است و نویسنده مدعی است در هر چهار انقلاب رخ داده است.
واژه «ترمیدور» یا حرکت دَوَرانی انقلاب ها برگرفته از نام یکی از ماه ها در تقویم انقلاب فرانسه است که به دلیل حادثه ای مهم در این ماه، نقطه عطفی در انقلاب فرانسه محسوب می شود.
ترمیدور یازدهمین ماه تقویم انقلاب فرانسه (1789 م) است. در نهمین روز این ماه مصادف با 27 ژوئیه 1794 روبسپیر و یارانش از گروه رادیکال ها (ژاکوبن ها) با کودتای ناپلئون سرنگون شدند. درحقیقت این واقعه حاکی از مرحله ارتجاعی و ضد انقلابی در انقلاب فرانسه است که کودتاگران با دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه دشمنی ورزیدند و این مقطع در فرانسه دوره استقرار دیکتاتوری پس از انقلاب است.
نویسنده « کالبدشکافی چهار انقلاب» پس از بررسی و مقایسه تحو‌لات مهم 4 انقلاب فرانسه، روسیه، امریکا و انگلستان، این نظریه را تبیین می کند و بر اساس این نظریه انقلابها در سیر تحولات خود سه مرحله را پشت سر خواهند گذاشت: در مرحله اول پس از سرنگونی رژیم حاکم، نیروهای میانه رو بر مسند قدرت تکیه می زنند و حاکمیت را در دست می گیرند.
در مرحلۀ دوم پس از گذشت مدت کوتاهی از حکومت میانه‌روها به دلیل برآورده نکردن توقعات انقلابی مردم این نیروها از مسند قدرت کنار زده شده و جای خود را به نیروهای رادیکال می دهند.
مرحلۀ سوم یا مرحلۀ ترمیدور یا همان دوران نقاهت پس از انقلاب دوران بازگشت به ارزش‌های رژیم پیشین و حذف رادیکال‌ها از عرصه قدرت است و به تعبیری دورانی است که انقلاب فرزندان خود را می‌خورد.به اعتقاد او این مراحل در هر چهار انقلاب کلاسیک مورد مطالعه او رخ داده است.

محمدحسن محب
۱۳:۳۸۲۸
تیر

«به دستور رضاشاه به جای راه‌های مال‌رو، بزرگراه‌های مدرن و استراحتگاه‌ها ساخته شد و سدهای خاکی و شهرها و صنایع جدید سر از خاک درآوردند. البته بسیاری از این پروژه‌ها بیهوده و ناکارآمد بود.


به عنوان مثال سد فریمان واقع در شمال شرقی ایران که امروز به دلیل بی‌آبی به باتلاق بدل شده است! در همین شهر یعنی فریمان کارخانه‌ها در حال ویرانی هستند زیرا زغال‌سنگ و نیز هیچ قطاری برای انتقال آن ندارد. جنگل‌هایی هم که به دستور رضاشاه به وجود آمد امروز خشک و درختان آن‌ها به زغال تبدیل شده است!»


📚 گزارش تحلیلی میدانی اشپیگل از ایران در سال ۱۳۳۱ / شماره ۳۴، سال ۱۹۵۲

محمدحسن محب
۰۶:۵۸۱۹
تیر

 چرا میرزا رضا کرمانی تصمیم به کشتن ناصرالدین شاه گرفت؟

میرزا رضای مخذول[خوار شده]کرمانی از نایب السلطنه طلب داشته به قدر دوهزارتومان، آقا چیزی خریده و پولش را نداده بود. هربار پول خواسته حبسش کرده بودند و زجرش دادند. دست آخر از خود شاه در جایی دستخط می گیرد. آخرالامر هزارتومان داده اند اما گفته اند به عدد هر قران یک چوبش بزنند او بعدها مرید سید جمال رهبر “آنارکیست”[آنارشیست] ها شده و طوری فریفته شده که این کار را کرده است…

🔺میرزا رضا، به آقاغلامحسین خزانه گفته بود: چهاردفعه مرا بی دلیل حبس کردند. پایم در بند بود و مجروح و هرچه گفتم به آن یکی پایم “خلیلی”[قسمی کند و غل است که پای مجروحین را در آن گذارند]را ببندید، اعتناء نکردند. عیالم آمد پشت در حبس گفت: “پسرت را آدم های سردار افخم می برند و با او لواط می کنند” همان موقع تصمیم گرفتم این کار را کنم، بلکه ظلم و بیداد کم شود.

👈🏾نحوه زندانی کردن میررضا و پروسه استنطاق

🔺در جایی شبیه طویله با میخ طویله او را بسته اند و چون ریشش را کنده اند کوسه شده. چند جای بدنش هم چاقو فرو کرده اند.کشیکچی تف رویش انداخته بود اما او با قوت قلب گفته بود:”حیف شما که تف روی من          می اندازی، من دفع شر ظلم کردم”. هیچ خودش را نباخته با کمال رشادت حرف می زند و از روی بصیرت تکلم می کند.

🔺جمیعت زیادی به دفعات رفته اند و فحش اش داده اند. بعضی را بخاطر پرس و جوی همراه با ادب، عاقل خوانده بود اما آنها هم دیده بودند خوب نیست قاتل قبله عالم عاقلشان بخواند، آنها هم فحش داده بودند. از چشمش پیداست که …است. امین الدوله گفته بود :”خیر نبینی مردک…” فوراَجواب داده بود :”خیر تو نبینی…برو گم شو..چه از جانم می خواهید؟”.

🔺جلال السلطنه هم رفته بود، استنطاق و کلی فحش داده بود! گفته بود:”چرا شاه را کشتی؟”. گفته بود:”  می خواستی بیایی نگذاری بکشم!”.

🔺محمد حسین میرزا پرسیده بود چرا شاه را کشتی؟ گفته بود:”آه مظلومان”.

🔺معتمد الدوله گفته بود:”خدا تو را بکشد” . به معتمدالدوله گفته بود:” شاگردی می گفت خدایا آخوند ما را بکش. آخوند گفته بود دعاکن پدرو مادرت بمیرند چون من نباشم یکی دیگر”. شما خودتان هم خوشحالید اما ابراز نمی کنید، من هم نبودم یکی دیگر شاه را می کشت.

🔺شخص هتاک و زبان داری است این اول آزادی طلبی است که در ایران پیدا شده و دفع همچین سلطانی      می کند.

🔺همه کس او را می بیند و هر کسی او را استنطاق[بازجویی] می کند و نقلش در بین عوام می گردد استنطاق این قبیل درست نیست،استنطاق، در فرنگ بدست معتمد است اینجا جمعیت دسته دسته می روند داخل فحش می دهند و فی الفور نقل محافل می شود.

🔺به معتضد السلطنه گفته بود:” برو عقب قاپ بازی ات، ترا چه به استنطاق؟ من بدکاری کردم جان خود را فدای اهل وطن کردم؟ مگر بوی فرنگستان به مشام شماها نرسیده؟ این چه بیدادی بود که ایران را احاطه کرده است؟”. معتضد السلطنه گفته بود:”گیرم این را کشتی، شاه بعدی را چه میکنی؟”. گفته بود:” برای آن هم بالاخره یک با غیرت پیدا می شود”.

🔺ملک التجار گفته بود تحقیق از این آدم کار من است. به لطایفی او را فریفته بود و قول داده بود که خلاص اش کند و در حالیکه از رندی خود شادمان بوده به میرزا رضا می گوید:”حالا اسم همدستانت را بگو”. اوهم گفته بود:”حاجی بیا جلو در گوشت بگویم”. حاجی هم خوشحال که حقه اش درگیر شده، جلو می رود میرزا گفته بود:” ۵ تن بودیم، خودم بودم و سایه ام و جفت خایه ام! حالا که فهمیدی گمشو برو بگو”. بحدی ملک التجاررا خفیف کرده بود که او با این همه زرنگی تا خانه هیچ جا بند نمی شود و حالا این قول مردم دربازار و کوچه است.


چگونگی اعدام، همکاری با میرغضب و حالت مردم
🔺خیلی دل و زهره[جرأت]داشت. دوبار طناب انداختند و باز پایین کشیدند. بار اول طناب را به گردنش انداختند به قدر نیم ذرع که بالا رفت نقصی در کار بود که پایین آوردند. طناب را باز کردند. با این حال خوب نگاه می کرد و خودش را اصلا نباخته بود. موقع جان دادن همینطورشکم و پایش تکان می خورد تا قبض روح شد. من خیلی نزدیک بودم، بعد از اعدام، پرسیدم:” بین دار زدن اول و دوم، چه گفت؟ گفتند:” به میرغضب گفته بود، طناب را همان طور اول محکم کن”. تماماً، جرات بود. به هرجهت، موزیک خوب و دلکشی می زدند. بعدش رفتیم دفیله[رژه رفتن سربازان]تماشا کردیم! یکبار دیگر به جهت تماشای نعش رفتم جمعیت زیادی به تماشا آمده بود. زنهای قشنگ، همه؛ خودی درست کرده و گرداگرد دار جمع شده بودند. تا سه روز نعش عبرة الناظرین بود. بعضی زنها می ترسند شبها به خواب شان بیابد، منجمله اهل خانه ما که متصل گفتگوی قتل میرزا رضا بود. امروز گفتم بیا برو ببین واهمه کرد نرفت …عکس زیادی برداشتند. از عکس ها باید خریداری نمود . کشتن به این شکل هیچ انزجاری نداشت و تعب هم ندید اقلا باید دست و پایش را قطع می کردند یا شقه می کردند که ساعاتی گرفتار رنج باشد.

متن فوق شکل تلخیص و ساده نویسی شده از دو جلد اول کتاب روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزای سالور) است✍️سهند ایرانمهر

محمدحسن محب
۲۰:۱۴۱۷
تیر

نوه امین‌الضرب چگونه  بزرگ‌ترین عملیات سرکوب بازار را رهبری کرد؟

هرچه حاج محمدحسن و پسرش حاج محمدحسین امین‌الضرب برای بازار و بازاریان رشته کردند، توسط نوه‌شان پنبه شد.
 این پدر و پسر از زمان ناصرالدین‌شاه بی‌وقفه تلاش کردند تا تجار و بازاریان را صاحب تشکیلاتی صنفی کنند و مالکیت خصوصی را تحکیم بخشند و قیمت‌گذاری و دخالت‌های حکومتی را برچینند. نوه‌شان «فریدون مهدوی» اما این زحمات را در عصر محمدرضا پهلوی به باد سپرد. او که قطعاً پرحاشیه‌ترین وزیر بازرگانی تاریخ اقتصاد ایران است، آدم را یاد یکی از شخصیت‌های رمان معروف هاینریش بل می‌اندازد. داستان «بیلیارد در ساعت نه و نیم» زندگی پدربزرگی را روایت می‌کند که کلیسایی را می‌سازد و پسرش که همان کلیسا را تخریب می‌کند. به نظر می‌رسد فریدون مهدوی همان پسر است که دستاوردهای خاندانش را به باد می‌دهد.
فریدون مهدوی کیست؟
فریدون مهدوی پسر حسن مهدوی و نوه حاج محمدحسین امین‌الضرب و نتیجه حاج محمدحسن امین‌الضرب، در دانشگاه سوربن فرانسه اقتصاد خواند و پس از بازگشت به ایران در بانک توسعه صنعتی و معدنی استخدام شد و تا مقام معاون این بانک پیش رفت. امیرعباس هویدا که با پیشینه خانوادگی مهدوی آشنا بود و در نشست‌های مختلف اظهارنظرهایش را شنیده بود، از او دعوت کرد که به عنوان مشاور اقتصادی، همراهی‌اش کند. در سال ۱۳۵۳ وزارت بازرگانی از وزارت اقتصاد تفکیک شد و هویدا از فریدون مهدوی خواست به عنوان وزیر بازرگانی به کابینه‌اش بپیوندد. نوه امین‌الضرب از اردیبهشت 1353 تا بهمن 1354 وزیر بازرگانی بود و به خاطر فعالیت زیادی که داشت به او «بولدوزر» کابینه می‌گفتند که در نهایت با حواشی بسیار از کابینه کنار گذاشته شد. اما پیش از آن گسترده‌ترین عملیات سرکوب بازار را رهبری کرد.
فریدون مهدوی چه کرد؟
در تابستان 1354 اصل چهاردهم انقلاب سفید تحت عنوان «تعیین و تثبیت مداوم قیمت‌ها، توزیع صحیح کالاها بر اساس سود عادلانه، مبارزه پیگیر با استثمار مصرف‌کنندگان و پایان دادن به عادت ناپسند گران‌فروشی» اعلام شد. برای اجرایی شدن این اصل، قانونی به تصویب رسید که دولت را مکلف می‌کرد با ایجاد سازمان‌ها و نهادهایی به کنترل و نظارت قیمت‌ها بپردازد. از طرف دیگر «حزب رستاخیز نیز مکلف شد که با استفاده از تمام ظرفیت خود در جنبش علیه گران‌فروشی شرکت جوید». در آن دوران  مهدوی علاوه بر این‌که وزیر بازرگانی بود،قائم مقامی حزب رستاخیز را هم بر عهده داشت.
 با وارد کردن حزب رستاخیز به عرصه اقتصادی، شاه در واقع می‌خواست کل قدرت سیاسی را که در انحصار خود داشت برای کنترل نظام اقتصادی بسیج کند.
 به این ترتیب در مرداد 1354 که تورم افزایش یافته بود، 10 هزار دانشجوی عضو حزب رستاخیز به بازارها هجوم آوردند تا «گران‌فروشی» را گزارش کنند.اشتباه بزرگ شاه این بود که تورم را با گرانی اشتباه گرفت.
کار بازرسان دولتی و هزاران دانشجوی عضو حزب این بود که قیمت صدها قلم کالا را به قیمت‌های قبل از دی‌ماه 1353 برسانند. در حالی که سیاست‌های غلط اقتصادی دلیل اصلی افزایش تورم شده بود، بازرسان ابتدا به جان واحدهای تولیدی افتادند و آنها را وادار کردند که قیمت‌ها را کاهش دهند. وقتی فشار به صاحبان صنایع و تجار و بازرگانان موثر نیفتاد، صدها فروشنده و مغازه‌دار را جریمه کردند.
به گفته «بنجامین اسمیت» بیش از 7500 نفر در سراسر کشور دستگیر شدند و بیش از 600 مغازه تعطیل شد. امیرعباس هویدا بازرسان جوان را «ابزار توسعه ایران» و بازاریان به گفته او متخلف را «دشمنان دولت» نامید.
جلیل شرکا قائم‌مقام وقت بانک مرکزی، اتفاقات آن‌روزها را این‌گونه روایت کرده است: «وقتی درآمدهای نفتی شاه بی‌توجه به آثار منفی سیاست تزریق نقدینگی بر اثر سیاست‌های اقتصادی آن زمان تورم خود را نشان داد و قیمت‌ها رو به افزایش گذاشت شاه مصر بود که این اتفاق ریشه اقتصادی ندارد. بلکه فکر می‌کرد غرض سیاسی پشت افزایش قیمت‌هاست. به بیانی دیگر، شاه می‌گفت قیمت‌ها بر اثر تورم افزایش نیافته بلکه کسبه، گران‌فروشی می‌کنند تا به او ضربه بزنند. فریدون مهدوی این نظرات را تایید کرد.»
برخورد سیاسی با بازاریان برای حکومت پهلوی گران تمام شد. شرکا می‌گوید: «اوضاع به قدری بد شد که شاه دستور داد مهدوی را بردارند. برداشتند و کاظم خسروشاهی را که از فعالان خوش‌نام اقتصادی بود به عنوان وزیر بازرگانی معرفی کردند. فکر می‌کنم از زمانی که شاه متوجه اشتباه خود شد و کوتاه آمد و دست از سر بازار برداشت خیلی دیر شده بود. اما به هر حال این کار یک قربانی نیاز داشت که آن هم فریدون مهدوی بود».
و این‌گونه بود که نوه امین‌الضرب یکی از گسترده‌ترین عملیات سرکوب بازار را رهبری کرد.عملیاتی که هم برای او خیلی هزینه داشت و هم حکومت پهلوی را تا لبه پرتگاه کشاند.

منبع:محسن جلال‌پور
محمدحسن محب
۱۵:۴۹۰۸
تیر

روسیه و انگلستان از دیرباز بر سر ایران با هم رقابت داشتند. آخرالامرباپا درمیانی فرانسه وازترس قدرت روز افزون آلمان، کار بر این قرار گرفت که در سال ۱۹۰۷ قراردادی با هم ببندند و ایران را به مناطق تحت نفوذ خود تقسیم کنند. به این معنا که در قلمرو اختصاصی یک‌دیگر برای خود امتیازات اقتصادی اخذ نکنند. منطقه تحت نفوذ روس‌ها همه‌ی ولایات شمال و شمال غرب و مشرق و ایالات مهم مرکز ایران و شهر تهران را شامل می‌شد. انگلیس‌ها کرمان و سیستان و بلوچستان و بخش‌هایی از جنوب ایران را برای خود برداشتند تا هندوستان زرخیز از هر گزند بر کنار باشد. منطقه بی طرفی هم ماند که ... چه بگویم؟ هیچ! این قرارداد بدون اطلاع ایران منعقد شد.
روسیه این قرارداد را آغازی بر پایان حاکمیت ایران بر قلمرو خود گرفت و هر چه خواست کرد. ثقةالاسلام تبریزی سر  به دار داد چون تن به سیطره روس‌ها نداد. روس‌ها آن‌قدر گستاخ بودند که حرم حضرت رضا را به توپ بستند و مردم را به خاک و خون کشیدند.
در هنگامه جنگ جهانی اول و در سال ۱۹۱۵،بریتانیا در قرارداد سرّی قسطنطنیه،پذیرفت که پس از پایان جنگ و شکست عثمانی، روس‌ها در منطقه نفوذ خود در ایران، آزادی عمل کامل داشته باشند و این عملاً به معنای الحاق بخش بزرگی از خاک ایران به روسیه بود. روسیه هم سخاوت‌مندانه قبول‌کرد منطقه بی‌‌طرف، ضمیمه قلمرو انگلستان شود. این بار خاک ایران بود که تقسیم می‌شد.
روزگار ایران پریشان و تباه بود. شاهی لئیم و سست‌نهاد... دولت‌های ناکارآمد و بی‌ثبات...اقتصاد ویران...امنیت لرزان...کشور پر از نظامیان بیگانه... با تشکیل دولت مهاجر در کرمانشاه حاکمیت ملی دوپاره... به قول شاعر: مملکت از چارسو در حال بحران و خطر و از آن بدتر :پادشه بر ضدّ ملت، ملت اندر ضدّ شاه... شاعرانِ دل‌به‌مشروطه‌بسته از اشرف قزوینی عوام تا عشقی روشنفکر،مجلس ختم مشروطه را برگزار کردند...
رفت از دار فنا مشروطه
رحمة الله علی المشروطه...
مشروطه را گرفتیم آخر نتیجه این شد... باید که خاک ایران اشغال گردد این‌طور؟!... باید حقوق ملت پامال گردد این‌طور؟!..
نومید شده بودند ایران‌دوستان مشروطه‌خواه...
چه گویمت من ازین انقلاب بی‌بنیاد
که شد وسیله‌ای از بهر عده‌ای شیاد
چه مردمان خرابی از آن شدند آباد
گر انقلاب بُد این زنده‌باد استبداد
که هرچه بود ازین انقلاب بود، ببین!
نومیدی و خستگی و فرسودگی موج می زد. نخبگان دل به پیروزی آلمان و عثمانی در جنگ بستند... آن هم نشد. ستاره بر زیان ایران می‌گشت. می‌گشت تا جنگ تمام شود و تمامیت ایران برباد رود. تا آذربایجان و خراسان و کرمانشاه و گیلان و کردستان و مازندران و گرگان و قزوین و زنجان و تهران و اراک و قم و یزد و اصفهان و همدان و بروجرد از ایران جدا شود مثل قفقاز و هفده شهر آن و بشود خوراک خرس گرسنه‌چشم شمالی. تزارها ده‌ها سال برای این لحظه تلاش کرده بودند. انگلیس‌ها هم لابد از فارس و کرمان و خوزستان و سیستان و کهگلویه و بیرجند و بوشهر و هرمزگان و چابهار و جزایر ایرانی خلیج فارس چند کشورکوچک دست‌نشانده می‌ساختند...
دیگر درد ایران بی دوا بود. دیگر کار ایران با خدا بود. دیگر شاعران مرثیه ایران را می‌خواندند:
گردیده وطن غرقه اندوه و محن وای    ای وای وطن وای
خیزید و روید از پی تابوت و کفن وای     ای وای وطن وای
در این تنگنای بیچارگی و نومیدی، ناگهان در روسیه انقلاب شد. لنین با رایت سرخش آمد و تزار و قراردادهای تزاری را در خُم اسید حل کرد. معجزه شد. کار ایران با خدا افتاده بود و خدای ایران، ایران را نجات داد...
باز کار ایران به مو رسید اما آن رشته نگسیخت... سیاست‌مدارخردمند تبریزی حسن تقی‌زاده چنین نوشت: «انقلاب روسیه برای ایران در حکم بازشدن طناب دار از گلوی یک مصلوب در آخرین لحظه پیش از اجرای حکم بود». (سیمای احمدشاه قاجار، جواد شیخ‌الاسلامی، ج۱،ص۱۰۴). مورخ ایران‌دوست تبریزی، احمد کسروی نیز شبیه همین تشبیه را از حال و روز آن روزهای ایران داشت: «برای آذربایجان [و ایران] انقلاب بزرگ روسیه و تبدیل رژیم، خود مانند این بود که زندانی بینوایی را دژخیمی ریسمان به گردن انداخته و خفه می‌کرد، در انجامین دم زندگی تندری از آسمان بر سر دژخیم فرود آمد و وی را به خاک انداخت و زندانی را آزادی بخشید» (قیام شیخ محمد خیابانی، ص۹۹).

منبع:میلادعظیمی
محمدحسن محب