آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۳۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۳:۴۴۰۵
مرداد

ابوالحسن ابتهاج در مورد عملکرد شاهان قاجار در این زمینه می گوید:
«بی مناسبت نیست به این مطلب اشاره کنم که بعداز قتل نادرشاه و غارت جواهرات، هنگامی که آقا محمّد خان قاجار بر سلسله قاجار به قدرت رسید،با بی رحمی شدید و حتی با قتل و شکنجه کسانی که جواهرات غارت شده را مخفی کرده بودند، قسمتی از آن ها را جمع آوری کرد. سلاطین سلسله قاجاریه در تمام مدت سلطنت خود، با آن که احتیاج مبرم به پول داشتندوشاید می توانستند از راه فروش بعضی از قطعات این جواهرات وضع مالی خود رابهبود دهند،هیچیک دست به این عمل نزدند.به عقیده من آنها بدلیل معتقدات مذهبی فروش جواهرات سلطنتی را بد یمن و شوم و یک نوع خیانت در امانت می دانستند.»
حسین مکی نیزدرجلد چهارم«تاریخ بیست ساله ایران»بنقل خاطره ای دراین زمینه می پردازد که رمز ماندگاری این جواهرات را حتی درسختترین شرایط اقتصادی پادشاهان گذشته روشن می سازد:
«درایام پادشاهی ناصرالدین شاه قاجارجوانی که مأمورتنظیف کاخ برلیانت(الماس)بودیک دانه زمرددرشت ازیکی ازپایه های تخت طاووس یایک تخت مرصع دیگر برداشته دریکی ازمراسم رسمی شاه شخصاًملتفت شده امرشدید به پیداکردن دانه ودستگیری مرتکب صادرمی کند. شاه بقدری متغیرشده سختگیری نمود که رجال ودرباریان اعم از خودی وبیگانه مضطرب و بهم افتادند عاقبت کامران میرزا که بی نهایت مورد علاقه ناصرالدین شاه بود قضیه را کشف نموده قبلاً«دستخط امان»می گیرد که اگر دانه پیدا شد مرتکب از مجازات معاف باشد.دانه را از جوان که گفته بود هنگام تنظیف آن را در پای تخت یافته و در کاغذی گذاشته و چون شاه آن طور متغیر بود جرأت اظهار نمی کند پس گرفته در جای خود نصب می کنند. شاه از قضیه آگاه گشته در روز بعد جوان را به شدیدترین طرز در حضور درباریان اعدام می کنند و بر اثر آن کامران میرزا چند روزی دربار و شرفیابی را ترک می کند. پس از چند روز شاه نامه ای بدین مضمون به شاهزاده مزبور فرستاده و عین آن نامه موجود است:« جناب آقا: گویا از اعدام آن جوان آزرده خاطر شده مرا ترک کرده اید باید بدانید که این جواهرات و این دستگاه عظیم مال پدر ما نیست آن چه دردست ماست متعلق به ملت و کشوری است که آنرابه امانت بما سپرده اند ما اگر در خانه خودمان از حفظ و نگهداری اموال عمومی عاجز باشیم نه تنها محکوم به بی لیاقتی هستیم  بلکه  نسبت به کشور و ملتی خیانت کرده ایم.»
حال مناسب است عملکرد پهلوی‌ها را دراین زمینه مورد توجه قرار دهیم. با وجود ثروت میلیاردی رضاشاه و پس از او محمّدرضا پهلوی درداخل وخارج کشور، دست کم براساس گزارش رئیس اداره اموال دولتی و بیوتات سلطنتی به بهانه های مختلف اعم ازبذل و بخشش های صوری وغیر صوری وجشن های عروسی و... از جواهرات سلطنتی برداشته شده و بعضا آن چه به عنوان امانت اخذ شده مسترد نگشته است.
آقای قانع بصیری درگزارش خود به قسمتی از این جواهرات اشاره می کندکه برداشته شده وبه افرادی توسط رضا خان اهدا شده است. (البته معلوم نیست که واقعا به آنها داده شده یا این که فقط تحت این عنوان ثبت شده و از صندوقچه جواهرات خارج شده ودراختیار رضاشاه قرار گرفته اند)از جمله آنها موارد زیر است:
*در تاریخ اول خرداد 1307 دو حلقه انگشتر زمرد و یک قبضه شمشیر دسته شاخ مشکی به مشایخ کردستان اهدا شده است.
*در تاریخ 27 تیر 1307 یک قبضه قداره دسته طلا به 1773 قطعه برلیانت و یک پیش سینه طلا مکلل به برلیانت که تخمه زمرد آن به وزن 182 قیراط بوده به پادشاه افغانستان اهدا گردیده است.
*درسال 1308 چهارحلقه انگشترتخمه برلیانت به آقایان فشارکی،سیدالعراقین، نجف آبادی و شمس آبادی اعطا گردیده است.
*درسال 1308یک دستگاه ساعت و یک انفیه دان طلای مینا به نمایندگان فوق العاده دولت مجار اعطا گردیده است.
قانع بصیری درگزارش خودمواردمتعدددیگری رانیزذکر کرده است. البته در زمان خود رضاشاه کسی جرأت صحبت ازآنها رانداشت امادرهنگام خروج اوازایران این جرأت پیدا شدومجلس از فروغی خواست تا جلوی خروج جواهرات سلطنتی ازایران توسط رضاشاه رابگیرد امارضاشاه ازایران خارج شدوفروغی تنهاکمیسیونی راتشکیل دادکه گزارش قانع بصیری را گرفت.

شرح سرقت از تخت طاووس به قلم ناصرالدین‌شاه
روز دوشنبه سیزدهم ربیع‌الثانی سال 1309ق.

صبح رفتم حمّام، آمدم بیرون. امروز باید چهارساعت به غروب مانده وزیرمختار انگلیس حضور بیاید. تقـی‌خانِ پیشخدمت را نارنجستان دیدم. عرض کـرد دیشب طلاهای تخت بزرگ را در تالارآینـه برده‌اند. بسیـار بسیـار اوقاتم تلخ شد. رفتـم دیدم قدری از جواهـرات و طلای آن را بـرده‌اند. یقین است کار سرایدار و قراول است. امین‌الملک، نایب‌السّلطنه، امین‌السّلطنه و غیـره را گفتم تحقیق بکنند؛ انشاءالله به زودی پیدا می‌شود و در همین صفحه خواهم نوشت.

...تا عصر هم باز مشغول تحقیقات بودیم، هنوز چیزی معلوم نشده است. همین‌طورها تا عصر هی‌ نایب‌السّلطنه، امین‌الملک و امین‌السّلطنه می‌آمدند و می‌رفتند. این سرایدار را می‌آوردند، آن سرباز را می‌گرفتند. یکی توی شهر بود می‌آوردند.

سربازی که دم موزه می‌خوابد رفته بود شاهزاده‌عبدالعظیم؛ گمان همه بیشتر به او می‌رفت که یقین او برده است. او را آوردند تحقیقات می‌کردند، چیـزی معلوم نمی‌شد. اوقات ما هم خیلـی خیلـی تلخ بود. از خجالت مردم و کج‌خلقـی، سـوار کالسکه بودم امّا دور باغ نمی‌گشتم ...

روز سه شنبه چهاردهم ربیع‌الثانی سال 1309ق.

صبح برخاسته رخت پوشیدیم. ناظم‌خلوت را باز فرستادم از پیش نایب‌السّلطنه خبر بیاورد. رفت و آمد گفت: چیزی که تازه معلوم شده است این است که محمّدعلی سرایدار که پریشب نبایست در دیوان‌خانه بماند؛ سرایداری که کشیک داشته است، دو سـاعت از شب گذشته از درِ سـلام رفته بود که نـان بگیرد می‌آمده است، دیده بود محمّدعلی از در دیوانخانه بیرون می‌آمده. پرسیده بود: محمّدعلی کجا بودی؟ حالا کجا می‌روی؟ محمّدعلی جواب گفته که از در شمس‌العماره رفتم که نان بگیرم؛ نان پیدا نکردم، می‌خواهم از این در بروم نان بگیرم؛ بروم خانه‌ام.- حالا رفته‌اند محمّدعلی را بیاورند که درست تحقیق کنند-...

... یک‌دفعه مجدالدّوله و پیشخدمت‌ها ریختند توی اطاق؛ نفس‌زنان گفتند پیدا شد. خیلی مشعوف شدم، برخاستیم با همه پیشخدمت‌ها و مجدالدّوله و امین‌الملک و حاجب‌الدّوله و غیره، همه به هیأت اجتماع رفتیم تخت را تماشا کردیم...

غروبی آمدیم اندرون، رفتیم خانه امین‌اقدس. طلاها را آوردیم کشیدیم و سیاهه کردیم. چهارصد و هشتاد مثقال طلا بود. الماس و زمرّد و یاقوت زیادی هم بود، به قدر سه/چهـار هزار تومان می‌شد. همـه را تـوی کیسه ریختیم و امین‌اقدس مُهر کرد.

محمّدعلی را عصری توی باغ، لب دریاچه نشستیم آوردند حضور. پسره پدرسوخته کورمکوری است؛ هجده/نوزده سال دارد، گردن‌کلفت و چاق. پرسیدم پسر چرا اینها را برداشتی؟ می‌گفت برداشتم. دست‌هایش همه زخم بود. دادیم عکسش را عکاس انداخت. چون قسم خورده بودیم او را نکشیم، دادیم بردندش انبار حبس باشد.

تفصیل احوال محمّدعلی سرایدار از این قرار است:

کاظم، سرایدارِ سردرِ باب‌همایون سالها درارک ،خانه داشت؛ در شش سال قبل مُرد. دو پسر از او باقی ماند با یک دختر که اسامی آنها محمّدعلی و حسن و فاطمه است. یک سال بعد...

نقل و تلخیص از روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه(1309-1310ق.) به کوشش نسرین خلیلی و مجیدعبدامین.


یک توضیح:هنگامیکه در قسمت عکسخانه کاخ گلستان مشغول تفحص بودم، تصویری را مشاهده کردم شامل چند غلام بچه در بیرون حرمسرا.
به یاد دارم ناصرالدین شاه با خط خود یکایک ایشان را در ذیل تصویرشان توصیف کرده بود.در این میان نوجوانی بود که ایشان در ذیل تصویر او آنطور که در خاطرم هست نوشته بود: این پسره را به جرم سرقت جواهرات سلطنتی تخت طاووس سرش را بریدند.





کودکی دزد جواهرات سلطنتی
محمدحسن محب
۰۰:۲۶۰۴
مرداد
شوکران اندیشه، خاطرات صالحی نجف آبادی، 1395، نشر کویر، ص 133
محمدحسن محب
۰۰:۳۱۰۳
مرداد

خاطرات صالحی نجف آبادی 1395 نشر کویر،ص 87
محمدحسن محب
۰۰:۳۳۰۲
مرداد
محمدحسن محب
۲۳:۲۰۰۱
مرداد

منبع:حدیث روزگار، خاطرات سید هادی خسروشاهی، 1393، ص77-76.
محمدحسن محب