شب عاشورای سال89است ،تازه ازمجلس روضه ای(بقول اهالی این دیار:مأتم) نه چندان دلچسب؛که در مسجد امام حسین(ع)دبی برگزارشده بود،برگشته ام.
امروزبرای اوّلین باردرطول بیست سال معلّمی مدرسه وکلاس دایربودازاوّل صبح دلم راغمی عجیب گرفته بودحس غمی همراه با بوی غربت.آخرعادت کرده بودیم تاسوعا،توی شهری یکپارچه عزا و روضه ودسته های سینه زن وزنجیرزن باشیم وگوشمان پرمی شدازصدای طبل وسنج وشیپوروفریادهای یاحسین(ع)ویاابوالفضل و...؛ دردغربت وغم این ایام درونم را دوچندان می فشرد، چه میتوانستم کرد؟ بهانه ای می خواستم برای گریه ؛آنهم چه گریه ای! آخرگریه دوای هر دردی است.
راستش را بخواهید؛اینجا بهتر می توانم ؛ تنهایی وغریبی سیدالشهدا(ع) رادر آخرین دقایق قبل از شهادت مجسم کنم.مظلومیت اباعبدالله الحسین(ع) در روز طف برایم بیشترحس می شد وطبیعی بودکه دانه های اشک برگونه هایم غلطان شود.بخصوص با مطالعۀ این متن؛که بطور تصادفی دروبگردی پیدا کردم.این متن را تقدیم دلهای پرسوز شماعزیزان در وطن میکنم ؛مارا از دعای خیر فراموش نکنید.
این گزارش کوتاه،نوشتۀ رسول جعفریان در باره شهادت امام حسین (ع) به نقل ازچند منبع کهن تاریخی است.بهمین لحاظ برایم جالب بود به این امید که مقبول طبع سخت پسند شما باشد.
مروری بر جزئیات اخبار مربوط به شهادت امام حسین (ع)
"زمانى که تمامى یاران و اهل بیت امام حسین (ع) به شهادت رسیدند، دشمن قصد کشتن آن حضرت را کرد. تا این لحظه، کسى جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روى، بسیارى از کوفیان مایل نبودند قاتل آن حضرت شناخته شوند.
چند گزارش را در این باره نقل می کنیم:
ابن
سعد می گوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردى نزد امام
آمد و آب به او داد. در همان حال حُصَین بن نُمَیر تیرى رها کرد که به
دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جارى شد. آن حضرت با دست خونها را پاک
مىکرد و در همان حال خدا را ستایش مىکرد. (ویحمدالله). آن گاه به سوى
فرات به راه افتاد. مردى از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسى
پیدا کند. گروهى میان ایشان و آب ایستادند، در حالى که امام در برابرشان
ایستاده بود و در باره آن مرد فرمود: اللهم أظْمِئه. خدایا او را از تشنگى
بمیران. آن مرد ابانى، تیرى به سوى امام رها کرد که به دهان حضرت خورده،
خون آلود شد. آن مرد اندکى بعد، فریاد زد که تشنه است و هرچه آب مىخورد
باز احساس تشنگى مىکرد تا آنکه مرد.(طبری:ج 5 / ص 450).
بلاذرى همین
نقل را در باره تیر زدن به دهان مبارک امام آورده و می افزاید: امام حسین
(ع) سر بر آسمان برداشت و فرمود: الّلهم إنّى أشکو إلیک ما یفعل بى.[خدایا
ازکردۀ اینان با من،پیش توشکایت دارم](انساب الأشراف:ج 3 /ص201).
ابن سعد مىافزاید: زمانى که یاران و اهل بیت حسین(ع) کشته
شدند، هیچ کس به سراغ او نمىآمد مگر آن که باز مىگشت تا آن که پیاده
نظام اطرافش را گرفتند.در آن لحظه شجاعتر از وى کس نبود و حسین بن على (ع)
چون یک جنگجوى شجاع با آنان مىجنگید، [او در حالی که عمامه مشکی بر سر
داشت و موهای خود را نیز رنگ سیاه زده بود، چون یک جنگجوی شجاع می جنگید:
ترجمة الامام الحسین:ص 73] بر هر طرف یورش مىبرد، و افراد مانند بزى از
برابر شیر مىگریختند.ابن سعد در ادامه آن گزارش مىنویسد: ساعاتى از روز
گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن على(ع) بودند؛ اما کسى
براى کشتن وى اقدام نمىکرد. (دینورى می نویسد: در این وقت امام حسین (ع)
نشسته بود و اگر مىخواستند مىتوانستند، او را بکشند جز این که هر
قبیلهاى بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگرى بیندازد وکراهت داشت تا
بر این کار اقدام کند: اخبار الطوال:ص 258) در این وقت شمر فریاد زد:
مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسى که به
امام حسین(ع) نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمى بود که ضربتى بر کتف چپ امام
زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زد و نقش بر زمینش کرد. آن گاه
سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربهاى بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس
نیزهاش را در سینه امام حسین (ع) فرو کرد. در این وقت بود که امام روى
زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین (ع) را جدا کند، در
حالى که خولى بن یزید اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا کرد و آن را نزد
عبیدالله بن زیاد آورد.(ترجمة الامام الحسین:ص 75).وى در جاى دیگرى
مىنویسد که سنان بن انس نخعى امام حسین (ع) را کشت و خولى بن یزید سر آن
حضرت را جدا کرد.(همان،ص 75، انساب الاشراف:ج 3/ص218)
شیخ مفید می
نویسد: زُرْعة بن شریک به کتف چپ امام ضربتى زد و پس ازآن ضربتى بر گردن آن
حضرت نواخت، سنان بن انس نیزهاى بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد.
آن گاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب
فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به عمر بن سعد
برساند.(ارشاد: ج2/ص112)
ابن سعد می افزاید: زخمهاى بدن امام حسین(ع) را که شمارش کردند، سی و سه مورد بود، در حالى که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگى در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو مىنویسد: وقتى امام حسینعلیه السلام به شهادت رسید، شمشیر او را قلانس نَهشلى و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال [ شلوار ] و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى، و قیس بن اشعث بن قیس کندى برداشتند که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه مىگفتند! نعلین امام را اسود بن خالد اودى، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنُس آن حضرت را مالک بن بشیر کندى، برداشتند. بلاذرى خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام را چنین مىنویسد: وقتى اجازه استفاده از آب فرات را به امام نداده و تیر به دهان مبارکشان زدند، (و در خبر دینورى باز تیرى به گردن ایشان زدند که امام آن را بیرون کشید)(اخبار الطوال:ص 258) شمر همراه ده نفر از کوفیان به سوى محل استقرار خیمه و خرگاه امام آمد. امام بدان سوى رفت، اما آنان میان وى و خیمهگاه فاصله انداختند. امام فرمود: إن لم یکن لکم دینٌ فکونوا فى أمر دنیاکم احرارا. اگر دین ندارید، در دنیاى خویش آزاد مرد باشید؛ و مانع از تعرّض لئیمان و سفیهان خود به اهل و خاندان من شوید. شمر گفت: اى پسرفاطمه! این سخنترا مىپذیرم. آن گاه با پیاده نظام بر امامحسین (ع) حمله کرد که در میان آنان ابوالجنوب عبدالرحمن بن زیاد جُعفى، خولى بن یزید اصبحى، قشعم بن عمرو جعفى - کسى که از على (ع) کناره گرفته بود - صالح بن وهب یَزَنى، و سنان بن اَنَس نخعى بودند. شمر آنان را تحریض بر کشتن امام حسین (ع) مىکرد. ابتدا از ابوالجنوب خواست تا حمله برد.او گفت:چرا خودت نمىروى؟شمر خشمگین گفت
:به من چنین مىگویى؟ ابوالجنوب گفت: مىخواهم نوک نیزهام را در چشم تو فرو کنم. شمر از برابر او کنار رفت، چرا که ابوالجنوب مردى شجاع بود. آن گاه شمر همراه پنجاه نفر از پیاده نظام بر امام یورش برد. حسین(ع) از هر طرف به سوى آنان مىتاخت و جمعیت آنان را می شکافت تا آن که او را محاصره کردند. باز با آنان مىجنگید تا آنان را از خود دور کرد. در این وقت، بحر [یا: أبجر] بن کعب بن عبیدالله بر امام حمله برد. وقتى با شمشیر بالاى سر امام رسید، بچهاى[عبدالله بن حسن]از بچههاىِی که همراه امام حسین(ع) بودند نزدیک آمد که امام حسین (ع) او را در بغل گرفت. این بچه به بحر گفت: اى فرزند خبیثه!عموى مرامىکشى
؟ آن
مرد ملعون شمشیر خود را فرود آورد و بچه که دستش را بالا گرفته بود، دستش
قطع شده به پوستى آویزان شد. امام حسین (ع) همچنان به این سوى آن سوى
مىتاخت، در حالى که لباسى پوستین به تن داشت و عمامهاى بر سر. مردم نیز
که اورا شجاع مىیافتند، مانند بزى از برابر [ گرگ ] شیر مىگریختند. مدتى
بدینسان گذشت و هر مردى که براى کشتن حسین (ع) به او روى مىآورد،از کشتن
آن حضرت صرف نظر مىکرد؛ چرا که نمىخواست قتل او را بر عهده گیرد. در این
وقت مردى که او را مالک بن بشیر کندى مىگفتند - و فردى جسور بوده و اقدام
بر این امر برایش مهم نبود - نزد امام آمد و شمشیرى بر سر آن حضرت زد، به
طورى که برُنسى که بر سر امام بود، نیمه شد، شمشیر به سر رسید و خون جارى
گردید؛ در آن حال بُرنس حضرت خونآلود شد. امام بُرنس را کنارى انداخت و
کلاهخودى بر سر گذاشت و در حق آن مرد نفرین کرد. (لا أکلتَ و لا شربتَ و
حَشَرَک الله مع الظالمین[نخوری ونیاشامی تاخداتوراباستمگران محشور کند]).
مرد کِندى، بُرنس را برداشت و گویندکه تا آخر عمر فقیر ماند و دستش شل
بود.در این وقت زینب(س)خطاب به عمرسعد گفت: اى عمر! ابوعبدالله کشته می شود و تو نگاه مىکنى؟ عمر سعد به گریه افتاد و رویش را برگرداند.
شمر
در میان مردم فریاد زد: شما را چه شده است که بىتفاوت در برابر این مرد
ایستادهاید؟ منتظر چه هستید؟ مادرتان در عزایتان بگرید، او را بکشید. آن
گاه همه حاضران از اطراف یورش بردند و زرعة بن شریک تمیمى ضربتى بر بازوى
چپ امام زد و ضربهاى دیگر بر گردن آن حضرت.آنگاه از اطراف امام دور شدند،
در حالى که امام حسین (ع) با صورت روى زمین افتاده بود. در این وقت، سنان
بن انس بن عمرو نخعى آمد و نیزهاى بر آن حضرت زد. آنگاه سنان به خولى بن
یزید گفت: سرش را جدا کن. خولى خواست چنین کند، احساس ضعف کرده، دستش
لرزید. سنان به او گفت: خدا بازوانت را بشکند. خودش از اسب پایین آمد و سر
امام حسین (ع) را جدا کرد. (دینورى مىنویسد: خولى رفت تا سر را جدا کند،
دستش لرزید، برخاست. آنگاه برادرش شبل بن یزید آمد و سرامام حسین(ع) را
جدا کرده به برادرش خولى داد.)(اخبار الطوال:ص 258) حسین(ع) پیش
از آن چندان شمشیر و نیزه خورده بود که جاى 33 طعنۀ نیزه و 34 ضربت شمشیر
بر بدنش بود. برخى گویند که خولى با اجازه سنان سر امام حسین(ع) را جدا
کرد.(انساب:ج 3/صص202 - 204)
روایت ابن اعثم از شهادت امام حسین (ع)
قدرى متفاوت با دیگران بوده و مطالبى در آن است که در مآخذ کهن دیگر نیامده
است. امام پس از شهادت یاران و اهل بیت، عازم میدان مىشود.رجزى خواند و
به معرفی خود و خاندانش پرداخت:
(
أنا بن علىّ الخیر من آل هاشم / کفانى بهذا مفخر حین أفخر / و جدّى رسول
اللّه أکرم من مشى / و نحن سراج اللّه فى الخلق أزهر / و فاطمة أُمّى
سلالة أحمد / و عمّى یدعى ذا الجناحَیْن جعفر / و فینا کتاب اللّه أنزل
صادقا / وفینا الهُدى و الوحى و الخیر یذکر / و نحنُ أمان الأرض للناس
کلّهم / نصول بهذا فى الأنام و نفخر / و نحن وُلاة الحوض نسقى ولاتنا /
بکأس رسول اللّه ما لیس ینکر / و شیعتنا فى النّاس أکرم شیعة / و مبغضنا
یوم القیامة یخسر) تعابیرى که در این رجز آمده، گرچه مىتواند مربوط به آن
زمان باشد، امااین احتمال هم وجود دارد که بعدها سروده شده باشد و در واقع
زبان حال باشد.
ابن اعثم مىافزاید: امام حسین (ع) مبارز طلبید. هر
کسى که از چهرههاى سرشناس آمد، کشته شد. تا آن که شمر با قبیله بزرگى -
قبیلۀ عظیمه - آمد. (این همان آمدن شمر همراه عدهاى از پیاده نظام است که
در منابع دیگر آمده است) امام با آنان جنگید تا این که میان او و خیمهگاهش
فاصله انداختند. امام حسین(ع) به دشمن گفت: یا شیعة آل ابىسفیان! إن
لمیکن لکم دین و کنتم لاتَخافون المعاد فکونوا أحرارًا فى دنیاکم[ای
پیروان آل ابىسفیان!اگرشمارا دینی نیست وازروزرستاخیزنمی
هراسید؛پس دردنیایتان آزاده باشید] در خواست امام این بود که سپاه دشمن
متعرض زنان و کودکان نشوند. شمر پذیرفت. بار دیگر بر امام حسین(ع) حمله
مىکردند و او مىجنگید. چند بار درخواست آب کرد؛ یک بار هم به سمت فرات
رفت که مانع شدند. آنگاه ابوالجنوب جُعْفى تیرى به صورت امام زد که خون بر
صورت و محاسن آن حضرت جارى گشت. آن حضرت سر به آسمان بلند کرده ونفرین
کرد. آنگاه مانند شیرى خشمگین بر دشمن یورش برد و به هر کس مىرسید او را
با شمشیر به روى زمین مىانداخت. تیرها بود که از هر طرف به سمت امام روان
بود و به سینه او مىخورد. امام در همان حال سخن از روزى به میان مىآورد
که خداوند انتقام او را از آنان بگیرد؛ آن گونه که میان خود آنان اختلاف
افتاده، خونها ریخته شود و عذاب الهى بر آنان فرود آید. شمر به یارانش می
گفت: منتظر چه هستید؛ تیرها او را از نفس انداخته است. بر او یورش برید،
مادرهایتان به عزایتان بنشیند. در این وقت از هر سوى حمله کردند به طورى که
ضربات شمشیر او را از پاى درآورد. در این وقت زُرْعة بن شریک تمیمى ضربتى
بر دست چپ آن حضرت زد. عمرو بن طلحه جعفى هم ضربت سختى - ضربة منکرة - بر
گردن آن حضرت نواخت. سنان بن انس نیز تیرى به گردن آن حضرت زد و صالح بن
وهب یَزَنى هم ضربتى بر پایین کمر آن حضرت فرود آورد. حضرت از اسب به زمین
افتاد و روى زمین نشست. تیر را از گردنش درآورد و هرچه دستش پر از خون
مىشد آن را به صورت و محاسن مىمالید و مىفرمود: هکذا حتى ألقى ربّى
بِدَمى مغصوبا على حقّى.[اینگونه باخونم به دیدارپروردگارم خواهم رفت
درحالیکه این ستمکاری حقم نبود] عمر بن سعد نزدیک آمد و به یارانش گفت:
بروید و سرش را جدا کنید. نصر بن خرشبة الضبابى با پاى خود به امام زد، به
طورى که آن حضرت از پشت روى زمین افتاد. نصر آمد و محاسن حضرت را گرفت.
حضرت فرمود: تو همان سگى هستى که من به خواب دیدم. آن مرد که خشمگین شده
بود با شمشیر بر گلوى حسین(ع) مىزد و رجز مىخواند. عمر بن سعد خشمگین شد و
به مردى گفت: از اسب فرود آى و سرش را جدا کن. در این وقت خولى بن یزید
اصبحى آمد و سر حضرت را جدا کرد.اسود بن حنظله شمشیرحضرترا
برداشت؛ جعفر بن وبر حضرمى لباس حضرت را گرفت. یحیى بن عمرو حرمى شلوار
حضرت را برد. جابر بن زید ازدى عمامۀ آن حضرت برداشت و مالک بن بشر کندى
زره را گرفت. در این وقت ابرى تاریک همه جا را گرفت و باد سرخى وزیدن آغاز
کرد که در آن چشم چشم را نمىدید؛ به طورى که کوفیان تصور کردند عذاب نازل
شده است. اندکى گذشت تا هوا آرام گرفت. اسب امام حسین(ع) که از دست
کوفیان گریخته بود، این بار آمد، سرش را در خون امام حسین (ع) گذاشت و به
سمت خمیهگاه برگشت و شیهه مىکشید. وقتى خواهران حسین(ع) و
دختران و اهل بیت نگاهشان به اسب افتاد که بدون صاحب آمده، شیون و
فریادشان به آسمان رفت. دشمن آمد تا آن که خیمه ها را محاصره کرد. شمر گفت
تا زیور و زینت زنان را از آنان بگیرند.آنان داخل خیمه شده هرچه بود
بردند.حتى با پاره کردن گوشهاى ام کلثوم، گوشوارههاى او را برداشتند.
آنگاه دشمن از خیمهگاه خارج شد و آن را آتش زد.(الفتوح:صص 213 - 220)
از
حُمید بن مسلم ازدى نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه
غارت مىکردند ... بعد عمر سعد فریاد زد:کسى به زنان و کودکان آسیب نرساند و
هر کسى چیزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزى پس نداد.عمر سعد
عدهاى از سپاهش را بعنوان مراقب اطراف خیمه ها گذاشت تا کسى آسیب به آنان
نرساند.(ارشاد:ج 2/صص112 - 113) بلاذرى می نویسد: پس از شهادت امام
حسین(ع) ، هر آنچه بر تن حسین(ع) بود، غارت کردند. قیس بن
اشعث بن قیس کندى قطیفه امام را برداشت که اورا قیسِ قطیفه نامیدند. نعلین
او را اسود نامى از بنىاود برداشت؛ شمشیرش را مردى از بنى نهشل بن دارم
برد. آنگاه آنچه از لباس و حلّه و شتر در خیمه گاه بود غارت کردند. بیشتر
لباسها و حلّه را رحیل [!] بن زهیر جعفى و جریر بن مسعود حضرمى و اسید بن
مالک حضرمى،بردند. ابوالجنوب جعفى هم شترى را برده، بعدها از آن آب کشى
مىکرد و نامش را حسین گذاشته بود! در این وقت، ملحفههاى زنان را از سر
آنان کشیدند که عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد مىنویسد: مردى عراقى در
حالى که گریه مىکرد لباس فاطمه دختر امام حسین(ع) را از او مىگرفت.
فاطمه به او گفت: چرا گریه مىکنى؟ گفت: لباس دختر پیامبرصلى الله علیه
وآله را از او بگیرم، اما گریه نکنم! فاطمه گفت: خوب رها کن! گفت: مىترسم
شخصى دیگرى آن را بگیرد!)(ترجمة الامام الحسین:ص78) (به نقل ازشیخ مفید،
أبجر بن کعب نیز که از جمله کسانى بود که ضربات شمشیر بر امام حسین(ع) زد،
پس از شهادت امام حسین(ع) بخشى از لباس حضرت را برد.)(ارشاد:ج 2/ص111)
آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا براى پایمال کردن جسد امام حسین (ع) با
اسب آماده شوند. دوازده نفر براى این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که
بدن امام حسین (ع) را خورد کردند.(طبری:ج 5/صص454 - 455)
بلاذری گوید:
برخى از پیران ما از اهل کوفه بر تلّى نشسته بودند، گریه مىکردند و
گفتند: خدایا نصرتت را بر حسین (ع) فرود آر. من به آنان گفتم: یا أعداء
الله! ألا تنزلون فتنصرونه؟ اى دشمنان خدا! آیا از این تپه پایین نمىروید و
یاریش کنید؟ (انساب الاشراف: 3/225)
,,,,,,
+نوشته شده در ساعت ۱:۲ قبل از ظهر توسط محمدحسن محب
**