ادامه مطلب
1ـــ خلفای عباسی هر یک لقبی داشتند مانند المتوکل بالله یا الناصر لدین لله و... می گویند روزی یکی از خلفای ستمکار عباسی به ندیم خود گفت: می خواهم لقبی هم چون اجدادم برایم بیابی. ندیم اندکی فکر کرد و گفت: خلیفه به سلامت! لقبی بهتر از نعوذ بالله برای شما نمی یابم!!!
۲ـــ گویند شخص کوتاه قامتی از دست ستمگری به انوشیروان شکایت کرد. شاه گفت: گمان نمی کنم که راست بگویی! زیرا آدم های کوتاه قامت معمولا" خود حیله گر و ستمگرند! مردشاکی گردن کج کرد و گفت: قربانت گردم! آن که بر من ستم کرده ازمن کوتاه تر است!
۳ـــ روزی انوری، شاعر معروف، از بازار بلخ می گذشت. تجمعی دید. پیش رفت و سری در میان کرد.مردی را دید که بر بلندی رفته و قصاید او را به نام خود می خواند! انوری فریاد کرد: ای مرد این قصاید انوری است که می خوانی! مرد با خون سردی گفت: خوب! چه اشکالی دارد؟ انوری خود من هستم!!! انوری لبخند تلخی زد و گفت:شعر دزد شنیده بودم! اما شاعردزد ندیده بودم!!!
۴ـــ مَحرم یکی از شاعران معاصر ناصرالدین شاه بود. روزی به حضور وی رفت و پس از ادای سلام واحترام گفت: قبله ی عالم به سلامت! جان نثار یک مصرع شعر سروده ام، اما هر چه فکر می کنم نمی توانم مصرع دوم آن را بگویم! شاه پرسید: آن مصرع چیست؟ مَحرم گفت: دیوانه شود مَحرم ، در ماه مُحَرم...ناصرالدین شاه که خود طبع شعر داشت، فی البداهه گفت: در ماه صفر هم، ده ماه دگر هم...