۱۵:۵۴۱۵
خرداد
۱. پانزده خرداد ۱۳۴۲ نقطه ی عطفی در تاریخ معاصر است نه از آنرو که در پیوند با انقلاب ۱۳۵۷ قرار دارد بل از این زاویه که «صدایی» را وارد صحنه ی سیاست در ایران می کند که پیش از آن شنیده نمی شده است. این صدا، صدای فرودستان و محرومان بود. پیش از آن، البته مصدق توانسته بود تا مولفه ای به نام «مردم» را در کنار سایر مولفه ها، وارد سپهر سیاسی ایران کند اما غالبا این «طبقه ی متوسط» بود که به این فراخوان، واکنش نشان می داد. توده های محروم ، همچنان برکنار ایستاده بودند اگر نگوییم که گاه و بی گاه ، مورد سوء استفاده مخالفان نهضت نیز قرار می گرفتند.
۲. اگر طبقه ی متوسط نحیف ایران در آن سالها، بتدریج در احزاب طبقه ی خود متشکل می شد که جبهه ی ملی، جامع آن احزاب بود، فرودستان و محرومان،همچنان حالت بی شکل و توده ای خود را حفظ می کردند و متاسفانه، روشنفکران و نخبگان، عموما خطر تداوم چنین وضعیتی را در نمی یافتند. احزاب چپ، چه سوسیالیست های جبهه ی ملی و چه مارکسیست های خارج از آن نیز عملا از جذب این نیروهای تازه وارد ناتوان بودند.در چنین شرایطی، این روحانیت بود که با آن پایگاه عمیق تاریخی خود ، می رفت تا به سخنگوی بلامنازع این نیروهای تازه به میدان آمده بدل شود.
۳. عدم جذب این نیروها توسط احزاب موجود، صرفا ناشی از «ناتوانی» نبود. در مواردی این وضعیت ناشی از عدم درک اهمیت موضوع بود که به نوبه ی خود در شناخت غیر دقیق جامعه ی ایرانی ریشه داشت. پانزدهم خرداد ۴۲ به خوبی سردرگمی و عدم اجماع روشنفکران و نخبگان را در برابر این نیروهای عظیم اجتماعی نشان می دهد. رویدادی که در آن روزگار، به یکی از دلایل تضعیف جبهه ی ملی دوم بدل شد.
۴. دکتر شاهپور بختیار در کتاب یکرنگی که نسخه ی اولیه ی آن به زبان فرانسوی نوشته شده و به نحو چشمگیری، حساسیت های مخاطب فرانسوی خود را در نظر گرفته است، مواجهه ی جبهه ی ملی با این رویداد را چنین گزارش می کند: « در سال ۱۹۶۳(خرداد۴۲) جبهه ی ملی از جنبش خمینی پشتیبانی نکرد.در این تصمیم گیری من نقش داشتم.به هیچ قیمت نمی خواستم خود را با شیوه ی تفکری مرتبط سازم که با پیشرفت و تحولی که ما تحسینش می کردیم، عناد داشت: زمین بیشتر برای کشاورزان، حقوق بیشتر برای زنان. با چهار رأی در مقابل سه رأی تصمیم گرفتیم که از خمینی به هیچ عنوان پشتیبانی نکنیم. ص ۸۱ ، ترجمه مهشید امیرشاهی »
۵. دکتر غلامحسین صدیقی اما در این فقره، دقیقا در مقابل دکتر بختیار قرار داد. او می نویسد: « در خرداد ۱۳۴۳ در بازداشتگاه قزل قلعه، چند روز پس از واقعه ی فجیع پانزده خرداد، با پیشنهاد جناب آقای مهندس بازرگان و قبول اصولی نگارنده و موافقت بعدی جناب آقای دکتر یدالله سحابی و جناب آقای داریوش فروهر و جناب آقای علی اردلان و جناب اقای حسین شاه حسینی و آقایان ابراهیم کریم آبادی و دکتر یوسف جلالی موسوی و ابوالفضل قاسمی و شادروان سیدمحمدعلی کشاورز صدر و عده ای دیگر، جمعا ۲۳ تن، قرار شد با اخباری که جسته و گریخته به ما رسیده بود، در نامه ای به عمل حکومت اعتراض کرده، آن را بر وفق اصول قانون اساسی و بر اساس موازین اخلاقی محکوم سازیم.همه می دانند که اگر من در جمع مذکور ، اول کس در اخذ تصمیم نبودم - چنانکه گذشت فکر دهنده جناب مهندس بازرگان بود- از موثرترین آنان بودم و در پی مخالفتی که همانجا در تصویب این امر از جانب چند تن روی داد، پس از رهایی از بازداشتگاه، با اعلام رسمی، از جبهه ی ملی دوم که بنابر خواهش مکرر جناب آقای داریوش فروهر (و همفکری بعدی جناب آقای الهیار صالح که بوسیله ی آقایان فروهر و کریم آبادی در کاشان حاصل آمده بود) در تاریخ ۲۲ تیر ۱۳۳۹ تاسیس کرده بودم، کناره گیری کردم.»
۶. هرچند مهندس بازرگان و جمعی از همفکران او، در آغاز دهه ی چهل، با تیز بینی، دست به تاسیس نهضت آزادی زده بودند که مولفه ی مذهب را نیز در تعریف خود لحاظ می کرد و از این منظر می توانست بدلیل اشتراکات هویتی، پایگاهی برای نیروهای جدیدالورود سپهر سیاسی ایران باشد، لیکن در ادامه و از بخت بد، نهضت نیز کماکان مجمعی نخبه گرایانه باقی ماند تا توده های مردم فرودست، کماکان از داشتن تشکیلاتی متناسب با نیازها و اعتقادات خود محروم بمانند. طرفه آنکه خلاء چنین سازمان و تشکیلاتی ، هنوز نیز در جامعه ی ایران مشاهده می شود. سازمانی که علاوه بر «اسلامی» بودن - که یکی از پایه های هویتی ایران است- در کنار تلاش برای گسترش آزای و دموکراسی، فقر زدایی و بسط عدالت را نیز نه صرفا به عنوان یک شعار که در قالب یک برنامه در دستور کار خود داشته باشد. فقدان چنین سازمانی به زعم نگارنده، یکی از کانون های پر خطر برای جامعه ی ایرانی ست که آن را با خطر توامان «پوپولیسم» و «بنیادگرایی» مواجه ساخته است.
منبع:نویسنده: حمیدرضا عابدیان