***این مطلب را درمهرماه 89 در همین وبلاگ برای تبیین متن کتاب تاریخ معاصرسال سوم دبیرستان نوشته شده در صص7-86 آورده ام امیدوارم مورد استفاده واقع شود***
بین تجددگرایی به معنی نوآوری و نوخواهی و گرایش به تجدّد به معنای مثبت، با آن حرکتی که در دوران قاجاریه اتفاق افتاد و نوعی غربگرایی مفرط بود،باید تفکیک قائل شد. تجددگرایی افراطی در ایران از زمان سلطنت فتحعلیشاه و بویژه پس از شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه شکل گرفت؛ یعنی از زمانی که رویارویی های فکری ما با ابعاد نظری و فرهنگی تمدن جدید غرب آغاز شد.
پدیدهای که ما تحت عنوان تجددگرایی افراطی از آن یاد میکنیم، و به نیروی سیاسی و اجتماعی چنان قدرتمندی تبدیل میشود که میراث انقلاب مشروطه را میخورد و آرمان خود را در قالب حکومت رضا شاه پهلوی تأسیس میکند، از همین دوران بهتدریج شکل میگیرد. روند شکلگیری این جریان تقریباً همزمان با روند مشابهی در عثمانی است. مقارن با سلطنت فتحعلیشاه در ایران، در عثمانی سلطان محمود دوم در قدرت است و او در پی تحقق چنین الگوهایی است و پس از اوسلطانعبدالمجید عصر تنظیمات را در عثمانی شروع میکند. مقارن با انقلاب مشروطه ایران، در سالهای (1905- 1907) در روسیه نیز انقلاب در جریان است که به تأسیس مجلس دوما و سلطنت مشروطه روسیه منجر میشود. در واقع، سه قدرت بزرگ منطقه، ایران و عثمانی و روسیه، در قرن نوزدهم میلادی همپای هم درگیر چالشهای فکری و سیاسی با کانونهای استعماری غرب هستند.
این جریان سیاسی و فکری، پنج ویژگی دارد:
'اوّل،پایگاه (خاستگاه) اجتماعی این جریان نخبگان سیاسی جدید یا دیوانسالاران جدید است.
در درون حکومت قاجارقشری ازتکنوکراتها[یعنی فن سالاران وبه گمانم منظور استاد بوروکرات ها یعنی دیوانسالاران یا کارگزاران دولتی بوده است]ونخبگان جدید شکل گرفت که از نخبگان سنتی متمایز بودند. خاستگاه اوّلیه و اصلی این قشردروزارت خارجه بودزیرا دیپلماتها طبعاً با غرب بیشتر ارتباط داشتند، به خارجه میرفتند یا با مقامات غربی ساکن ایران دمخور بودند.دراین میان اعضای اقلیتهای دینی، به خصوص ارامنه بدلیل پیشینۀ آشنایی با غرب و زبانهای غربی در وزارت خارجه جایگاه خاصی داشتند. بنابراین، تصادفی نیست که شخصیتهایی مثل میرزا یعقوب ارمنی یا پسرش میرزا ملکم خان(ناظمالدوله)در دیوانسالاری عهد قاجار ظهور میکنند و جایگاهی چنان شامخ به دست میآورند. به این ترتیب، در دیوانسالاری ایران گروه جدیدی از کارگزاران دولتی شکل میگیرد که آنها را نخبگان جدید مینامیم.
بحثی رواج یافته،که گویا در مشروطه جدال بین علما و روشنفکران بود بحث غلطی است.ما نمیتوانیم این دیوانسالاران جدید را روشنفکر، به مفهوم علمی کلمه، بدانیم. وجه شاخص جریانهایی که در مقابل علما ودرمقابل جریانهای سنتگرا و اصالتگرا بودند همان تجددگرایی افراطی آنهاست؛ افراط در یک سری باورها واعتقادات به مدل توسعۀ غربی والگوهای آن. ودر بین آنها، روحانیون کم نبودند.در بین مجتهدین افرادی مثل آقا سید اسدالله خرقانی وآقا شیخ ابراهیم زنجانی بودند. دربین وعاظ و طلاب هم این تجددگرایان افراطی کم نبودند.در واقع، بخش مهمی از نیروهایی که با علما درگیر شدند، مثل سید حسن تقیزاده، در بین طلاب بودند که بعدها مُکلا شدند، لباس روحانیت را از تن خارج کردند و بعضی از این طلاب افراطی مجلس اوّل و مجلس دوم شورای ملّی پایهگذاران الیگارشی حکومتگر(هزار فامیل)دوران سلطنت پهلوی شدند.
بنابراین، در انقلاب مشروطه جدال اصلی بین روشنفکران وعلما نبود، بلکه این تجددگرایان افراطی و غربگرا بودند که در چالش با علما قرارگرفتند و می خواستند الگوها و مدلهای توسعه غربی را که در ذهن داشتند بر جامعۀ ایرانی تحمیل کنند.
'دومین ویژگی این جریان،پیوند با تفکر خاصی است که در مقدمۀبحث مفصلاً به آن اشاره کردم: اعتقاد به اینکه غرب موجود غایت تجدّد ماست و باید مدلهای غربی را الگوی ترّقی خود قرار دهیم و همان راهی را که غرب برای ترّقی وپیشرفت طی کرده بپیمائیم. مانند حذف مذهب از حیات سیاسی که تصوّر میشد لازمۀ ترّقی است.
' سوّمین ویژگی گرفتن الگوی حکومتگری استبدادی (دیکتاتوری) از غرب است.
برخلاف آنچه در جامعه روشنفکری ما رواج یافته، تجددگرایان عهد قاجار الگوهای لیبرالیسم و شعارهای انقلاب بزرگ فرانسه را از غرب اخذ نکردند بلکه اوّلین دیوانسالاران غربگرای ما الگوی حکومتگری استبداد روشنگرانه یا اصلاحگر (دیکتاتوری مُصلح)را از غربیها اخذ کردند.درعثمانی هم چنین بود.درمصر،در دوران حکومت محمّدعلی پاشا، نیز همین بود. در روسیه نیز، البته یک قرن پیشتر در دوران پطر کبیر، همین بود. یعنی نخبگان جدید در این کشورها الگوی حکومتگری مُستبد غربی سدههای هفدهم وهیجدهم را، که پیش زمینۀ توسعۀ غرب در قرن نوزدهم بود، اقتباس کردند. در قرون هفدهم و هیجدهم اروپای غربی دوران استبداد روشنگرانه را طی کرد و همین دوران است که راه را برای پیدایش مدلهای جدید دمکراسی در قرن نوزدهم هموار نمود. هم دیوانسالاران جدید عثمانی دورۀسلطان محمود دوم و دیوانسالاران عصر تنظیمات مانند مصطفی رشید پاشا و عالی پاشا و فؤاد پاشا و هم نخبگانی که از زمان فتحعلیشاه به بعد، به خصوص در دورۀ صدارت میرزا حسین خان سپهسالار، منادی تجدّد در ایران بودند استقرار دولت متمرکز استبدادی را می خواستند تا جامعه را برای رسیدن به غایت الگوی اروپای غربی، رهنمون شود. یعنی گمان میبردند که تنها از طریق استقرار حکومت متمرکز مدل غربی، و با حذف نهادهای میانی و تمرکز همۀ قدرت در دست حکومت مرکزی، میتوان به ترّقی رسید. این گرایش در مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده، از نظریهپردازان اوّلیۀ تجددگرایی افراطی ایرانی، کاملاً مشهود است. و به همین دلیل است که این نخبگان سیاسی گرفتن الگوی استبداد غربی را به ناصرالدینشاه توصیه می کردند.
این جریان اگر در انقلاب مشروطه هوادار شعارهای دمکراتیک شد واز حقوق ملّت و پارلمان(مجلس) و مطبوعات وغیره دم زد، این رویۀ کاملاً تاکتیکی بودوهدف [استراتژیک آنها] تصرف حکومت بود و شعارهای مشروطهخواهی ابزاری برای نیل به این هدف.به همین دلیل، پس از سقوط محمّدعلی شاه و در دوران سلطنت احمد شاه،[دورۀ دوم مشروطه] که این جریان در حاکمیت سیاسی از اقتدار فراوان برخوردار است، مجدداً به همان خواستهای ترّقی آمرانه و استبداد روشنگرانه و تمرکز قدرت و حذف نهادها و ساختارهای مدنی واسطه، که در دوره صدارت سپهسالار مطرح بود، رجعت میکنند و سرانجام، آرمان خود را در قالب سلطنت پهلوی مستقر میکنند. به عبارت دیگر، تأسیس سلطنتی مشابه با حکومت رضا شاه پهلوی آرمانی بود که از اوائل دوره ناصری، به خصوص از دهه 1870م در میان این دیوانسالاران جدید مطرح بود و به دنبال تحقق آن بودند.
'چهارمین ویژگی این جریان پیوند با کانونهای استعماری غرب است.
این ویژگی را در جریانهای مشابه در عثمانی و مصر و چین و هند و آمریکای جنوبی و بسیاری نقاط دیگر، مثلاً در جنبشهای استقلال یونان و ایتالیا، نیز میبینیم. مثلاً، امروزه اسنادی از طبقهبندی خارج شده و دردسترس مؤرخین قرار گرفته که نشان میدهد سون یات سن، که درسال1911م سلطنت سلسلۀ منچو را برانداخت و حکومت جمهوری را در چین تأسیس کرد و معمولاً به عنوان شخصیتی آزادیخواه شناخته میشد، از جوانی با سازمانهای سرّی ماسونی رابطه داشته و با تجار یهودی وانگلیسی وآمریکایی تریاک مستقردربنادرهنگکنگ و شانگهای و کانونهای استعماری بریتانیا و آمریکای شمالی پیوندعمیق داشته است.
قرن نوزدهم دوران تهاجم استعماربرهبری بریتانیااست. بریتانیا در سدۀ نوزدهم منادی همان شعارهایی است که آمریکاییها در زمان دولت ویلسون (جنگ جهانی اوّل) و حتی امروزه مطرح کرده و میکنند و برای خود رسالت متمدن کردن سایر ملتها را قائلاند. انگلیسیها از قرون هیجدهم و نوزدهم همین شعارها را مطرح میکردند. مثلاً، زمانی که ارتشهای انگلیس و فرانسه و آمریکا و روسیه به همراه ارتش خصوصی قاچاقچیان تریاک برای تأمین منافع تجاربزرگ تریاک به چین حمله می کنند(جنگ دوم تریاک) و دراوت 1860 پکن(پایتخت باستانی حکومت منچو)را غارت میکنند و کاخ تابستانی را به آتش می کشند،پالمرستون(وزیر خارجه و سپس نخستوزیر وقت بریتانیا)این اقدام راگسترش تمدن عنوان میکرد. همان چیزی که امروز کسانی مانند آقایان بوش و تونی بلرعنوان میکنند. گناه دولت چین این بود که ورود تریاک را ممنوع کرده و منافع کمپانیهای بزرگ تریاک را به خطرانداخته بود. بزرگترین این کمپانیها، مانند کمپانی جردن ماتسون، انگلیسی و آمریکایی بودند وبه تجار بوستون(مانند خانوادههای راسل،پرکینز،استوروفوربس وغیره)وزرسالاران یهودی لندن (مانند خانوادههای روچیلد و ساموئل) وهند وبغداد (مانند خانوادههای ساسون،عزرا،گبای وحزقل وغیره) تعلق داشتند. در همان زمان، کسانی مثل گلادستون، نماینده جوان پارلمان که بعدها نخستوزیر بریتانیا (از حزب لیبرال) شد، نیز بودند که جنگ تریاک را جنگ ناعادلانه و تبهکارانه برای حمایت از یک تجارت غیرقانونی و رسوا میخواندند. یعنی، برخلاف ادعای برخی نویسندگان ایرانی که می خواهند دلالان وعوامل ایرانی این کمپانیهای تجارت تریاک در دوره قاجاریه را تطهیر کنند (خانوادههایی مثل فروغی،بوشهری،مهدوی،نمازی و غیره را)، چنین نبود که در قرن نوزدهم تجارت تریاک اخلاقی وموجهو تجارتی ساده مشابه با تجارت سایر اقلام و کالاها باشد.
بحث وابستگی و پیوندهای نخبگان و دیوانسالاران جدید غربگرا به کانونهای استعماری بحث بسیار مفصل و پیچیدهای است.من اصطلاح کانونهای استعماری را به کار میبرم زیرا استعمار تنها به دولتها، مثلاً دولتهای انگلیس و فرانسه و آمریکا، خلاصه نمیشود بلکه شامل بخش خصوصی نیز میشود. پدیدهای که امروزه تحت عنوان مافیا از آن نام میبریم، زرسالاران یهودی که بعدها پدیدۀ صهیونیسم را خلق کردند، در ترکیب این کانونهای استعماری نقش تعیینکننده داشتند. اصولاً در پیدایش تمدن جدید غرب و گسترش استعماری آن بیشترین نقش را کانونهای خصوصی ایفا کردند نه دولت. مثلاً، کمپانی هند شرقی بریتانیا یک کمپانی خصوصی بود نه دولتی یا سر سیسیل رودز، که جنوب آفریقا را اشغال کرد و معادن بزرگ الماس را تملک نمود و امروزه نیز میراث او بهنام کمپانی دبیرزDe Beersانحصار تجارت الماس جهان را به دست دارد، کارگزار دولت بریتانیا نبود. او کارگزار بخش خصوصی، لرد ناتانیل روچیلد و شرکایش از جمله اعضای خانوادۀ سلطنتی بریتانیا، بود و با سرمایهگذاری آنها فتوحاتش را انجام داد و بعد تقدیم ملکه ویکتوریا کرد. در این زمان، یعنی در عصر ویکتوریا که اوج استعمار بریتانیا بهشمار میرود، دولت بریتانیا بزرگترین بدهکار و وامدار به این کانونها بود. بانک شاهنشاهی انگلیس وایران (بانک شاهی) و بانک استقراضی روسیه در ایران نیز خصوصی بودند نه دولتی و هر دو به زرسالاران یهودی مثل اعضای خانوادههای ساسون،پولیاکوف و گوئنزبرگ تعلق داشتند که خویشاوند و شریک بودند.
'پنجمین ویژگی جریان تجددگرای افراطی استفاده از سازمانهای سرّی و فرقههای شبه دینی و محافل ماسونی برای پیشبرداهداف خود است.آنها در ایران ابتدا فرقۀ بابیه را ایجاد کردند که کمی بعد به دو فرقۀ ازلی و بهائی تقسیم شد.هم ازلی ها و هم بهائیها نقش مهمی در تحولات دوران واپسین قاجاریه و بخصوص منحرف کردن انقلاب مشروطه و برانداختن حکومت قاجاریه ایفا کردند. این نقش را در رسالهای بهنام جستارهایی ازتاریخ بهائیگری در ایران تا حدودی شرح دادهام*ولی هنوز تحقیقات کامل خود را در این زمینه منتشر نکردهام. در آوریل سال 1854م/1233ش فردی بهنام مانکجی هاتریا به همراه میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار بعدی) از بمبئی وارد ایران شد و در پوشش عمدةالتجار در تهران مستقر شد. مانکجی از 14 سالگی عضو ارتش هند بریتانیا بود ودرواقع بعنوان افسر اطلاعاتی ارتش هند بریتانیا و مسئول شبکههای مخفی حکومت هند بریتانیا در ایران ماندگار شد. او تا زمان مرگ در تهران (فوریه 1890) نقش بسیار مرموز و مؤثری در حیات سیاسی ایران ایفا کرد. کمی بعد از مرگ او، از سال 1896م/1275ش سراردشیر ریپورتر این مسئولیت را به دست گرفت و سپس پسرش بنام سر شاپور ریپورتر. نقش این سرشاپور تا انقلاب اسلامی ادامه داشت و به گمانم هنوز مؤثرترین فرد در دستگاه اطلاعاتی آمریکا و انگلیس در مسائل ایران است. مانکجی پس از استقرار در تهران گروهی از نخبگان سیاسی مانند رضاقلی خان لله باشی (نیای خاندان هدایت) و محمّد تقی لسانالملک سپهر (نیای خاندان کاشانی سپهر) و میرزا عبدالرحیم ضرابی (نیای خاندان ضرابی و کلانتر تهران) و غیره، را در پیرامون خود جمع کرد و فعالیت اطلاعاتی و فرهنگی و سیاسی گستردهای را سازمان داد. مانکجی هم در گسترش بابیگری وبهائیگری نقش فعال داشت؛ مثلاً میرزا ابوالفضل گلپایگانی، برجستهترین شخصیت فکری تاریخ بهائیت، یکی از منشیان او بود. مانکجی تشکیلاتی بهنام فراموشخانه را نیز ایجاد کرد که استاد اعظم آن شاهزاده جلالالدین میرزا، پسرپنجاه و هشتم فتحعلیشاه، بود.در این تشکیلات ماسونی میرزا یعقوب ارمنی و پسرش میرزا ملکم خان ناظمالدوله نقش فعال داشتند. به این دلیل و ضمناً برای مسکوت ماندن واستتارنام مانکجی، فراموشخانه به نام ملکم شهرت یافته است. تجددگرایان افراطی برای تحقق اهداف خود ازهمهگونه سازمان و فرقههای مخفی،از بابیگری و بهائیگری تا فراماسونری و برخی طریقتهای صوفیه، بهره میبردند.این ویژگی نیزدرتجددگرایی افراطی دیگر کشورهای مشابه، مانند عثمانی و مصر و هند و چین، دیده میشود. مثلاً درعثمانی،جدیدالأسلامان یهودی فرقۀ دونمه راایجاد کردند وبنیانهای الیگارشی را شکل دادند که بعدهادردورۀ حکومت آتاتورک حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ترکیه را به دست خود گرفت.
برخی از محققین تصوّر میکنند که فراماسونری ایران در زمان مشروطه چون وابسته به گرانداوریان فرانسه بود و گرانداوریان (لژ اعظم) گویا مُلهم از آرمانها و شعارهای انقلاب فرانسه بود، پس فراماسونهای ایرانی به دنبال تحقق شعارهای انقلاب فرانسه (آزادی، برابری، برادری) بودند وافراد وابسته به استعمار نبودند.آنها به دلیل آزادیخواهی جذب فراماسونری شدند. این مطلبی است که مرحوم محیط طباطبایی مکرر مطرح میکرد و اخیراً در کتاب مشروطه ایرانی آقای ماشاءالله آجودانی نیز تکرار شده است. آجودانی مینویسد:
«ذکراین نکته ضروری است که بسیاری ازروشنفکران عصرناصری سازمان فراماسونری را یک سازمان مترّقی،انقلابی و آزادیخواه میشناختند که هدفی جز مبارزه با استبداد و ایجاد دمکراسی و بیداری ملتها ندارد. یکی از عواملی که باعث جذب روشنفکران این دوره به سازمانهای فراماسونری و لژهای فرانسوی آن میشد نقشی بود که اعضای این سازمان در انقلاب کبیر فرانسه ایفا کرده بودند و حتی رهبری آنرا به دست گرفته بودند.»
چنین نیست.بنده یک جلد کتاب قطور نوشتهام در 586 صفحه و حاصل تحقیقات خود را در این زمینه عرضه کردهام. این کتاب به عنوان جلد چهارم مجموعه زرسالاران منتشر شده با عنوان«نخستین تکاپوهای فراماسونری»در پژوهش فوق فقط به دنبال شناخت منشأ فراماسونری و نقش اوّلیه آن بودم و یافتن پاسخ مستندی برای این پرسش که آیا به راستی فراماسونری در آغاز سازمانی برای تحقق آرمانهای آزادیخواهانه وعدالتجویانه بود یا خیر؟ در واقع، تنها با این پژوهش است که من توانستم فراماسونری را واقعاً بشناسم و تاریخی علمی و مستند از پیدایش آن عرضه کنم. در این کتاب حرفهایی است که برای اوّلین بار مطرح میشود.
من بهطور مستند و قطعی به این نتیجه رسیدم که فراماسونری را همان کانونهایی که خاندان آلمانی هانوور را درانگلستان به سلطنت رسانیدند در اوائل قرن هیجدهم(در سال 1717م)ایجاد کردند؛ ابتدا بعنوان سازمان مخفی رازگونه و فرقهمانندی که حاکمیت هانوورهای آلمانی وپروتستان را برسراسر بریتانیا(انگلستان،اسکاتلند،ایرلند ووُلز)برغم نفوذ گستردۀ سلسلۀ منقرض شدۀاستوارت دربین مردم و به خصوص در بین کاتولیکهای بریتانیا، تأمین کند. سپس،از سال 1734م این سازمان را در فرانسه علیه خاندان سلطنتی رقیب الیگارشی لندن، یعنی خاندان سلطنتی بُوربن، ایجاد کردند.به عبارت دیگر،فراماسونری از ابتدا به عنوان ستون پنجم الیگارشی حاکم بر بریتانیا درفرانسه علیه حکومت وقت فرانسه به کارگرفته شد وبه همین عنوان نیز در میان فرانسویها شهرت یافت. اوّلین لژهای ماسونی را در پاریس انگلیسیها ایجاد کردند و زمام آن را به اعضای خاندان اورلئان سپردند که عموزاده و در عین حال رقیب بُوربنها بودند. بعدها، یکی از اعضای خاندان اورلئان، بهنام لویی فیلیپ، که دارای پیوندهای عمیق با الیگارشی لندن بود،درجریان انقلاب 1830م سلطنت فرانسه را به دست گرفت. سلطنت لویی فیلیپ، که به عنوان فاسدترین دوره در تاریخ فرانسه شناخته میشود، تا انقلاب 1848 ادامه یافت.
بنابراین، فراماسونری حتی در فرانسه نیز به عنوان یک نهاد پیشبرندۀ مقاصد کانونهای استعماری بریتانیا شناخته میشود. بعداً، در قرن نوزدهم، فراماسونری همین نقش رادرکشورهای اروپایی مانند ایتالیا، در کشورهای آمریکای لاتین و در کشورهای شرقی از جمله عثمانی و مصر و چین و هند و ایران، به سود کانونهای استعماری ایفا کرد.
*- http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8825.htm
1- ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی و پیش زمینه های نظریه ولایت فقیه، لندن: انتشارات فصل کتاب، 1367، ص 244
منبع: سخنرانی استاد عبدالله شهبازی در همایش بزرگداشت یکصدمین سال انقلاب مشروطیت تهران، تالار مجلس شورای ملّی(بهارستان)، 14 مرداد 1385- بامختصری حشو وحذف
نوشته شده در ساعت ۱۸:۴ بعد از ظهر توسط محمدحسن محب
**