نظر
روز عید بود وغم غربت بر دلم سنگینی می کرد.دلم برای ایران پر پرمی زد.برای تسلی خاطربه مطالعۀ اشعاری که درطی روزگاران از گوشه وکنار جمع کرده بودم پرداختم تا به این چکامه رسیدم که زبان حال بیان می کرد ومقال ما بود .بنابراین با طلب مغفرت و رحمت ازرب رحیم برای روح فرشید ورد (سرایندۀ چکامه ) وسایر رفتگانی که امروز بین ما نیستند،سرودۀ آنمرحوم راباعرض پوزش از استادان ادب (بدلیل ناموزون شدن وزن شعر در برخی ازمصرعها) با کمی حذف وحشو واضافه دستکاری کردم تا زبان حال من در این غربت آباد پر غریب شود.
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست این خاک چوصحراست ولی خاک وطن نیست
این کشور نو این شهر هایپر و سنتر(فروشگاههای بزرگ) هرگز به دل انگیزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در ابوظب (ی ال)عین ودبی نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان موجی است که در ساحل دریای عرب نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
اینجا برج(خلیفه) بلندست ولی دماوند نیست این خور چه زیباست ولی خور وطن نیست
خسته ام خسته سرگشته و حیران هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
دوبای قشنگ است ولی نیست چوتهران وآنگه به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بود حدایق (بوستانها) آن چون دامن البرز پر چین وشکن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست این عید قشنگ است ولی عید وطن نیست فدای غربت هر کس که عید دروطن نیست