آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۰:۳۰۳۰
آبان
لحظه اعدام میرزا رضا کرمانی21م مرداد 1276ش.، سالروز اعدام میرزارضا کرمانی است. وی، فرزند ملاحسین عقدائی معروف به ملاحسین پدر است و در کرمان دیده به جهان گشود. پدرش ملاحسین، در زمان حکومت طولانی محمداسماعیل‌خان وکیل‌الملک در کرمان، به دلیل ظلم و ستمی که بر او رفته بود، مهاجرت کرد و به یزد رفت. میرزارضا به هنگام تحصیل و طلبگی در یزد، روضه‌خوانی و پامنبرخوانی می‌کرد. او، از یزد به تهران آمد و به دست‌فروشی و سمساری پرداخت.
وی، یکی از پیام‌رسانان میرزای شیرازی در باب تحریم تنباکو بود که همگان را به اطاعت از مرجع تقلید عصر فرا می خواند. میرزارضا کرمانی- که اولین قتل سیاسی را در تاریخ معاصر ایران رقم زد- ناصرالدین‌شاه را درخت کهنۀ پوسیده‌ای می‌دانست که در زیر آن انواع جانوران موذی جمع شده‌اند و با این انگیزه به سوی ناصرالدین شاه شلیک کرد. او، پس از ترور شاه دستگیر شد. ظاهراً مظفرالدین‌شاه مایل به قتل میرزارضا نبود، ولی بالأخره تصمیم خود را گرفت ومیرزارضا را برای بردار کردن به میدان مشق بردند.


+
محمدحسن محب
۲۰:۳۰۲۳
آبان
پرسش عباس میرزا که منشأ آگاهی شد


به نظر می‌رسد اگرچه شکست نظامی[ازروسیه]از یک سو موجب سرخوردگی جامعه ایران آن روز شد اما از طرف دیگر این شکست منشأ یک آگاهی در میان جامعه شد. بنابر این  تجدد (نوگرایی)مسأله‌ای بود که عده‌ای می‌پنداشتند با رسیدن به آن می‌توان جامعه را متمدن کرد و به سوی توسعه سوق داد.
در کتاب «اندیشه ترقی» فریدون آدمیت، «رساله‌های میرزا ملکم خان»، «سفرنامه میرزا صالح شیرازی» و «سفرنامه احمد دانش بخارایی» دلیل شکست ایران از سپاه روس تکرار شده است پرسشی که عباس میرزا به نقل از کتاب «نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب» عبدالهادی حایری آورده است: «عباس میرزا می‌گوید: نمی‌دانم این قدرتی که شما اروپایی‌ها را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شما شده چه، اجنبی به من بگوید چه کنم؟»
 میرزا سراج‌الدین بخارایی نیز در وین در کنار مسجدی بعد از وصف قدرت گذشته می‌گوید: «آن وقت شیر بودن از چه بود حالا روبه شدن از چه شده؟ آن وقت جلاوت داشتیم، حالا فلاکت. آن وقت آگاه بودیم اکنون تباه گشتیم سبب چه؟ باعث که؟»

مقایسه پرکنایه میرزا صالح از وضعیت عثمانی
 پرسشی که عباس میرزا مطرح کرد حال در مرحله‌های متفاوت از سوی ترقی‌خواهان عنوان می‌شود. به طوری که میرزا صالح شیرازی نیز در سفرنامه‌اش به شکلی این پرسش را می‌آورد. پرسشی که برخی روشنفکران نیز بعدها در آثار خود از آن تبعیت می‌کنند. وی در سطوری انگلیس، روسیه و عثمانی را با ایران مقایسه می‌کند و می‌نویسد: «ما و دیگری، انگلیس: ولایت آزادی، سرزمین نظم و امنیت، روسیه: سرزمین مترقی به شیوه شرقی، عثمانی مظهر خونریزی، بی نظمی و آشفتگی.»
میرزا صالح در واقع وصفی که از عثمانی ارائه می‌دهد به نوعی ایران را توصیف می‌کند و در چند کلمه شرایط ایران آن روز را شرح می‌دهد و نه وضعیت امپراطوری عثمانی را. اما چون وی از سوی حاکمیت به بلاد فرنگ رفته نمی‌تواند علنا در سفرنامه‌اش ایران را با چنین کلماتی توصیف کند.
 اما در مقاله‌ای از رسول هادی‌زاده با عنوان «احمد دانش آغازگر انقلاب فکری بخارا»، احمد دانش، فیلسوف، شاعر و تجددخواه بخارایی نیز این پرسش برای عقب ماندگی را مطرح کرده و می‌گوید: «سبب چیست که همه دانش و فرهنگ مخصوص حکمای فرنگ شده و علت چیست که از همه دانایان با گرنگ و دنگ؟ ما سیه بختان مگر فرزند آدم نیستیم؟!»

دربخشی از «سیاحتنامه ابراهیم بیک» نوشته زین العابدین مراغه‌ای که آن را مانفیست مشروطه می دانند، نیز با برخی پرسش‌های مشابه از پریشانی و عقب ماندگی شرقی مواجه می‌شویم. در بخشی از این سیاحتنامه می‌خوانیم: «در اثنای این مسافرت، که قسم قلیلی از ممالک ایران را دیدم، دلم خون شد. همه جا ملک پریشان، ملت پریشان، خیال پریشان، عقاید پریشان، شهر پریشان و شهریار پریشان، خدای را این چه پریشانی است؟!»

منبع:ibna.ir/vdcawwnua49n6u1.k5k4.html


+
محمدحسن محب
۲۰:۳۰۱۳
آبان
استاددکترشهبازی:حکومت پهلوی«انگلیسی» یا «آمریکایی» نبود.بلکه برکشیده کانون معینی بودند...

کانونی که جنگ داخلی سوریه را آفرید وبحران کنونی را با ایجاد داعش پدید آورد(با نام رمز«ایزیس» الهه مصر باستان) ادامه همان کانونی است که رضا خان رابقدرت رسانید ودرتمام دوران موجودیت حکومت پهلوی از آن در مقابل رقبا دفاع کرد:درمقابل اقتدار سپهبد رزم‌آرا،در مقابل اقتدار احمد قوام (قوام‌السلطنه)، درمقابل موج ضد سلطنت دوران دکتر مصدق از طریق کودتای 28 مرداد 1332،ازطریق تحریکات وساقط کردن دولت سپهبد زاهدی نخست وزیر کودتا به سود اقتدار محمدرضا شاه، از طریق توطئه علیه دولت دکتر علی امینی و ساقط کردن این دولت و غیره.

تمامی کارهایی که حکومت پهلوی کرد در پیوند با همین کانون بود از جمله حذف اقتدار اعراب شیعی بنی‌کعب در جنوب خلیج فارس به سود وهابیون،لغوقرارداد دارسی درزمان دولت حزب کارگررمزی مکدونالد وایجاد جنجال«ضدانگلیسی» [جنجال «ضد انگلیسی» علیه دولت کلمنت اتلی یعنی دولتی که صهیونیست‌ها رسماً به جنگ و ترور علیه آن دست زدند و یک وزیر کابینه اتلی را کشتند وهتل شاه داوود اورشلیم رامنفجر کردند وده‌ها نفررابه قتل رسانیدند و سپس دردهه 1340 تبلیغات «ضد انگلیسی» به کارگردانی شاپور ریپورتر علیه دولت هارولد ویلسون].

دودهه است بنده این اصل بنیادین روش شناسی درشناخت تاریخ ایران را بیان می‌کنم ولی عده‌ای علاقمندند همچنان معادله ساده دو گزینه‌ای «انگلیسی» و«غیر انگلیسی»،«آمریکایی» و«غیر آمریکایی» وغیره رامطرح کنند و از این ساده‌اندیشی در تحلیل تاریخی،وبه تبع آن درتحلیل سیاسی مسائل روز جهان، پاسداری و حفاظت کنند. نباید ذهن ایرانی عمیقتر از این فرمول ساده چیز دیگری را ببیند.

بارها وبارها نقد کرده‌ام این دیدگاه را.درنقد ادعاهای مرحوم حسن سعادت نوری و به پیروی از او خانم هما ناطق که گویا چون حاج میرزاآقاسی بیشترین روابط رابا فرانسه داشت پس سیاستش استقلال‌طلبانه بود.نشان دادم که دوران سلطنت لویی  فیلیپ اورلئان است که بدنام‌ترین پادشاه سده نوزدهم اروپاست وبیشترین پیوندها رابا کانونهای مالی لندن داشت وآن زمان پاریس مرکز شیادی مالی در جهان بود.این همان دورانی است که ویکتورهوگو در«بینوایان» توصیفش کرده.

در نقد مهملات دکتر عباس امانت در«قبله عالم» چون امیرکبیر دستور اخراج کنت دوسارتیژ، سفیر دولت لویی فیلیپ، را از ایران داد پس امیرکبیر به سود بریتانیا کار کرد وهوادار «انگلیسی‌ها» بود.

و در نقد مرحوم جواد شیخ‌اسلامی و پیروان این مکتب که چون لرد کرزن، وزیر خارجه وقت بریتانیا، از کودتای 1299 اطلاع نداشت و مخالف آن بود، پس رضا خان مستقل بود. و در نقدخیلی‌های دیگر.

 ولی،همانطورکه عرض کردم، آن فرمول ساده همچنان باید بر اندیشه سیاسی و تاریخی ایران غلبه داشته باشد و هماره باید مسائل مهم به همین شکل دو گزینه‌ای و سطحی مطرح شود، تااندیشه سیاسی و تاریخی ایرانیان به عمق نرود. متأسفانه.

 به این دلیل است که تیتر «رضا خان انگلیسی بود» مغایر با مندرجات مصاحبه من است. رضاخان/ رضا شاه/ انگلیسی نبود. او و پسرش، محمدرضا شاه، با کانون معینی در غرب پیوند بسیار عمیق داشتند و برکشیده آنان بودند و این کانون از آن‌ها حمایت کرد، حتی در جریان انتقال سلطنت به محمدرضای ولیعهد در شهریور 1320، و اکنون نیز با بقایای خانوادهپهلوی پیوند نزدیک دارد.

محمدحسن محب
۲۰:۳۰۱۲
آبان
دیدگاه های امام درباره مسائل دوره رضا خان(قسمت2)

1.یک عامل مهم از نظر امام،مقاومت روحانیت در برابر مطامع رضاخان وافکار تجدد خواهانه اوبود. رضاخان شخصی قدرت طلب بود که کارش را از سربازی آغاز کرد،به شاهی رساند ودرطول دوره شاهی خود، دریک نظام مشروطه، کم ترین فرصت اظهار نظر برای دیگران را در اختیار آنان نگذاشت. در این میان، تنها، نیروی معنوی – سیاسی که می توانست در برابر او بایستد،روحانیت بود؛ روحانیتی که با توجه به سوابق خود، اعتماد به نفس کافی داشت و به منابع قدرت خودش متکی بود. مدّرس یک نمونه برجسته است که امام مکرر از او یاد می کند و از جرأت او که در اوج قدرت رضاخان در برابرش می ایستاد و می گفت: زنده باد خودم، مرده باد رضاخان، ستایش می کرد. امام تأکید به این دارد که حرکت اصفهان و مبارزه حاج آقا نورالله و آمدن آنها به قم، تجربه ای بود که رضاخان از روحانیت داشت و می دانست با قلع و قمع کردن آنها یک نیروی اجتماعی سیاسی مهم را از صحنه رقابت با خود حذف کرد و چنین هم کرد. روحانیت که در دوره مشروطه دست کم یک نیروی بسیار جدی در صحنه سیاست بود، در پایان عصر رضا شاه تبدیل به عنصری منزوی و گوشه گیر شده بود.

2. از نظر امام فشار خارجی ها در برخورد با روحانیت مؤثر بود. این چیزی است که از چند جهت قابل بررسی است. اولاً در این که رضاخان را انگلیسی ها سرکار آوردند، هیچ تردیدی نیست. آنان ابتدا کوشیدند تا قرارداد 1919 مشهور به قرارداد وثوق الدوله را بر ایران تحمیل کنند که علما و مردم مخالفت کردند. بعد از آن که مخالفت را جدی دیدند، آن طرح را مسکوت گذاشتند و از طریق روی کار آوردن یک قلدر مستبد متجدد به اهدافشان رسیدند. مهم ترین هدف فرهنگی آنها قلع و قمع نیروی مقاوم سنتی بود که هنوز اتکای به نفس گذشته را داشت و چشم و دلش در پی غربی کردن همه چیز نبود؛ آن هم درست در یک شرایط کاملاً نابرابر که غربی کردن به معنای باختن همه چیز بود.

امام این حرکت را تلاشی از سوی خارجی ها می داند که رضاخان کوشید به توصیه آنها دست روحانیت ر از امور جاری مملکت قطع کند، اساساً توصیه هم نیاز نداشت، جهت گیری کلی سیاست مملکت از پس از مشروطه همین بود. لازم نیست کسی مستقیم اجیر بیگانه باشد، همین که ازلحاظ فکری وابسته شد، با افتخار این کار را انجام می دهد و حتی جانش را سر این راه می دهد. امام می فرماید:

اجانب، قدرت های بزرگ که مطالعات زیادی در این کشور دارند، ملاحظه کردند که یکی از گروه هایی که می تواند مردم را بسیج کند در مقابل قدرتهای خارجی، روحانیت است. ابتدا شروع کردند با اینها دست و پنجه نرم کردن، یعنی اینها را کوبیدن، اگر شما هم مطبوعات آن وقت را و رسانه های گروهی آن وقت را در نظر بگیرید، یا آن مقداری که از آنها باقی مانده است مطالعه کنید، می بینید که تمام رسانه های گروهی و تمام مطبوعات کشور و رادیو، سینما، تئاتر و تمام اینهایی که در یک کشوری می تواند کار صحیحی بکند، همه آنها در خدمت اجانب و در خدمت این رژیم فاسد، به ضدیت با روحانیت برخاستند. (تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، تبیان 20، به کوشش محمد هاشمی و حمید بصیرت منش، تهران، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، 1377، ص126)

وقتی روحانیت قلع و قمع شد، دیگر نیروی مقاومتی در مقابل بیگانگان نبود. زمانی که نیروهای خارجی در جریان جنگ دوم جهانی وارد این کشور شدند، روحانیت به قدری تضعیف شده بود که حتی یک فتوا هم ضد آنها صادر نشد، چون دیگر کسی نمانده بود که فتوا صادر کند. مرجعیت به قدری محدود و منکوب شده بود که فقط به فکر نجات خودش بود تا بتواند پس از بیست سال، در این فضا نفس راحتی بکشد. تازه اگر فتوایی هم صادر می کرد، با وجود آن فضای روشنفکری و تجددمآبانه کاری از پیش نمی برد. البته روحانیت به مرور فعالیت خودش را آغاز کرد و از سال 1322 شمسی به این سو، ایت الله قمی و کاشانی، تحت فشار گذاشتن دولت، آن را مجبور کردند تادستور متحد الشکل کردن لباسها و برداشتن حجاب را لغو کند. با این حال، به دلیل ضرباتی که بر روحانیت و دین به عنوان عامل وحدت بخش ملی به مردم وارد آمده بود سبب شد تا کسی در برابر خارجی ها مقاومت نکند.نیروهای متفقین چند سال در ایران ماندند و بعدها که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و آنها کاملاً به مقاصد خود رسیدند، به تدریج از ایران رفتند.

امام به خصوص روی این نکته تکیه دارد که رضا شاه که همه اش ملت اش را سرکوب کرده بود، وقتی خارجی ها آمدند، هیچ حامی نداشت و در عرض سه ساعت از همه نقاط مرزی وارد ایران شدند (تاریخ معاصر، 166 – 167).

3. هدف دیگر از سرکوبی روحانیت، این بود که تجدد با وجود قشر روحانیت دست کم به این شکل و صورت تحقق پذیر نیست. این چیزی بود که متجددان از جریان مشروطه خواهی به ارث برده بودند. در این زمان، در این زمان، تنها چیزی که از مشروطه به ارث مانده بود، نه آزادی و دموکراسی و انتخابات آزاد و مجلس، که همه از بین رفته بود، بلکه روشهای خاص فکری و روشنفکری آن، در مبارزه با سنت ها و در رأس آن با دین و روحانیت بود.به عبارتی می توان گفت، از مشروطه دو چیز مرتبط با هم مانده بود. نخست تجدد با تعریف خاص آن که چیزی جز غرب زدگی نبود و البته این اصطلاحی است که همیشه مورد تمسخر متجددها بوده و به بانی و باعث آن فحش می دهند. دیگری موضع ضد آخوندی که لازمه همان گونه تجدد بود؛ تجددی که صرفاً مادی گرا بود و می بایست از قدرت معنویت خالی می ماند. در واقع، اعدام شیخ فضل الله پایان دوره نفوذ روحانیت بود دراین حد که مرجعیت خود را از سیاست کنار کشید و پس از برطرف شدن آشوب های سیاسی و آمدن رضاخان، عصر تجدد آغاز شد.

روحانیت پایگاه اندیشه های معنوی و سنتی بود و حفظ و نگهداری آن، مانع از رسیدن به تجدد مادی به حساب می آمد. البته راجع به این تجدد هیچ اندیشه جدی وجود نداشت و از هر دو طرف، افراط و تفریط هایی صورت می گرفت، و گاه برخی از روحانیون نیز به خاطر بدبینی هایی که به متجددین داشتند، بی دلیل در برابر برخی از اصلاحات می ایستادند؛ اما به هر روی، حاکمیت با اخذ صورت تجدد غربی – از همان نوعی که در ترکیه بوده و اصل لائیک بودن را پذیرفته و آن را لازمه تجدد می دانست - برای حذف روحانیت و محدود کردن کار آنها تلاش  می کرد. در یکی از اسناد، وقتی سخن از «تجدد نسوان و کشف حجاب» شده، از حاکم سرحدی آستارا که با این اقدامات مخالف بوده، به عنوان کسی که «اساساً منکر عوالم تجدد و تربیت بوده و به طور کلی فاقد روح تمدن می باشد» یاد شده است. (تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ص 276)

امام می فرماید: اول هدفی که رضاخان در نظر گرفت، کوبیدن روحانیت بود به اسم این که می خواهم اصلاح بکنم. تمام کارهایشان از اول تا اخر به اسم اصلاح و به اسم ترقی دادن کشور بود. (تاریخ معاصر، ص125)

و در جای دیگر می فرماید: وقتی که جای پایش محکم شد، هدف اول و آن چیزی که باید در رأس برنامه ای بود که برای او تنظیم کرده بودند، تضعیف این قشر. برنامه این بود که این قشر در بین ملّت، حیثیت خودش را از دست بدهد تا این که بتواند آن کارهایی که می خواهند انجام بدهند. روزنامه نویس های آن وقت و قلمداران آن وقت، مجّهز شدند و همه به ضد روحانیت مشغول کار شدند. (تاریخ معاصر، 106)

اندیشه تفکر از آن روشنفکرها و با فشار خارجی ها بود که طرفدار اصلاحات بودند. این حرکتی بود که از چند دهه قبل از آن در عثمانی پیاده شده بود و فشار برای اصلاحات به صورت سیاست جاری اروپایی ها در ارتباط با دولت عثمانی در آمده بود.امام تأکید داشت که این اقدامات نمی توانست ازسوی خودرضاخان باشد،چراکه او نمیدانست حاء روحانیت با هاء هوز است یا حاء حطی. (تاریخ معاصر، 111)

ایشان می فرماید:نمی توانیم باور کنیم که این اساس از مغز خشک خود رضاخان بود، زیرا که این یک شالوده متفکرانه بود که بی دستور مدبرانه دیگران انجام نمی گرفت و اکنون هم پیروی از آن نقشه، کمک به خرابی مملکت است. (تاریخ معاصر 110)

امام که خود مدافع اصلاحات بود و بارها فرموده بود که با مسائل تمدنی مخالفتی ندارد، نظرش این بود که جدا کردن روحانیت از بدنه تجدد، یک ضربه اساسی به قوای معنوی جامعه است.

ایشان با اشاره به این مطلب می فرماید:خطای دیگر آنها بدبین کردن توده جوان به روحانیت بود که دولت با تمام قوا کوشش در آن می کرد که به واسطه آن تفکیک قوه روحیه و مادیه از یکدیگر گردید و زیان های کمرشکن به کشور وارد شد از دست دادن این قوه معنوی و مادی، کار مملکت را عقب انداخت و تا این دو قوه را بر نگردانیم، به همین حال هستیم. (تاریخ معاصر، 110)

منبع محفوظ


+
محمدحسن محب