آنچه گذشت و آنچه لازم است

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

انسان+زمان=انسان شدن انسان بنابراین تاریخ علم آموختن گذشته تکاملی انسانست

آنچه گذشت و آنچه لازم است

دغدغۀ فراگرفتن دانش تاریخ وادای زکات آموزش آن(زکاةُ العلم نشرُه)،تمرین سعۀصدروارتباط باخلق،مراغرق این دریای کران تاکران کرد.پس من غریق رادریابید.حتی به یک لمحۀ نظر.همین!

بایگانی

این هم شاه ما با این سفر فرنگش!

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ق.ظ

ناصرالدین شاه در سفرنامه سفر دومش به فرنگستان توقفی در ورشو داشته و این طور نوشته است: (ص 112)

در ورشو توقف شد. صبح که برخاستم هوا ابر و باران شدید مى‏آمد، ناهار خورده بعد از ناهار پیاده قدرى در باغ و خیابانها گشتیم الى نارنجستان و باغچه‏هاى نزدیک عمارت بلودر رفتم، ... حاکم ورشو منزلش آنجاست این عمارت هم از قدیم است و از بناهاى پادشاهان قدیم لهستان است، عمارت کوچکى است. .... همه جا سبز است، هواى گیلان و مازندران را دارد. ... باغ عامه بسیار خوبى در شهر بود، رفتم آنجا گردش کردیم حوض داشت، فواره بزرگى داشت. آبش خیلى مى‏جست باغ کم‏عرض طولانى است. درختهاى قوى سبز، زمین، چمن خیابانهاى خوب، مردم از زن و مرد زیاد مى‏گشتند. این شهر زنهاى بسیار خوشگل دارد... بعد از گردش معاودت به عمارت شد. الحمد لله تعالى شب را در ساعت هشت بعد از ظهر رفتم تماشاخانه، سپهسالار و سایرین بودند. ... سپهسالار و حاکم پیش ما نشستند، باله بود، بسیار خوب بازى درآوردند و رقاصه ها ى پولونیز بسیار بسیار خوشگل داشت، خوب رقصیدند، رقاص اول اینجا مثل مال مسکو و پطر لاغر و بدگل بود، قونسول فرانسه که در اینجاست و ریش توپى سیلندرى دارد و به ایلخانى بسیار شبیه است، عشق به این رقاص اول دارد... چهار نفر دختر که از یک خانواده و خواهر بودند در آخر قطار لژ ما نشسته بودند، مادرشان مرده است، پدر دارند، صاحب دولت هستند، دخترها شوهر نرفته‏اند، به میل خودشان زندگى مى‏کنند، قباى آسمانى رنگ هر چهار نفر پوشیده بودند، ساعدها و سینه‏ها باز مثل حورى و بهشت نشسته بودند، چشم ما که به آنها افتاد دیگر دوربین را برنداشتیم، بطورى که خودشان هم فهمیدند و غمزات غریب مى‏کردند. «سیر نمى‏شود نظر بس که لطیف منظرى» در حق اینها شیخ [سعدى‏] مرحوم گفته است‏. خلاصه الى آخر به تماشاى آنها گذشت و الى صبح افسوسها خورده شد. بعد از اتمام برخاسته با کمال اندوه به منزل آمدیم و شام خورده خوابیدم.

زنهای شهر لینتس اطریش از نگاه ناصرالدین شاه:
در شهر linzکالسکه ها ایستادند . عجب زنهایی دارد این مملکت که در هیچ جای دنیا دیده نشده است ، دیگر حسن و قشنگی و مقبولی از مملکت نمسه ( اطریش ) بالاتر در جایی نیست . آدم این زنها را می دید بی اختیار دیوانه می شد . خلاصه بر پدر شان لعنت که همه را دیوانه کردند آنقدر زن خوشگل سر راهها دیده شد که به حساب نمی آید ، معرکه غریبی بود ..... این قدر زن خوشگل نمی دانم از کجا آمده است . لااله الالله.

(ر.ک . - روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان ، به کوشش فاطمه قاضیها( تهران، سازمان اسناد ملی ایران, )1377. ص289


۹۵/۰۶/۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدحسن محب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی